شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


اشارت هایی سهل در زبانی ممتنع


اشارت هایی سهل در زبانی ممتنع
● یک
«دریا را طلب کن
تا رودخانه ها را به یغما بری
از تنگه ها و گردنه های پرپیچ و خطر بگذر
از سر پل هایی
که آسمان هفتم را رسیده اند.
دریا را طلب کن
با ماهیان بی شمار جانت
که چشم
این چشمه کوچک
کجا می تواند این کمانه کهکشانی را
ـ که آسمان به سجودش برخاسته ـ
به کمین بنشیند.
دریا را طلب کن
تا آسمان ها را به یغما بری
با خود به پهندشت دریاها
آن جا که از آبشارانت
موج ها و توفان ها می رویند غول آسا
خروشان از سکوت تو در کوه ها و
دره ها...»
ضیاءالدین خالقی شاعری است آشنا از دهه شصت؛ می گویند و گفته اند که متأثر از «شعر حجم» و یکی از ادامه های این نوع شعر است در این سال ها؛ اگر کتاب های قبلی او نشانگر این رویکرد باشد لااقل «دل شوره های من و خاک کاغذی» چنین نیست و بیشتر شاعری «معناگرا» را در این شعرها شاهدیم تا شاعری «شکل گرا و چرخنده در چند و چون شکل»؛ گرچه این معناگرایی در آثار متأخر «رؤیا» نیز به چشم می خورد اما در شعرهای او، «معنا» بدل به «شکل» می شود! این «گفته» نهایت تناقض است با این حال به شکلی «غریب» این دو حوزه در آثار جدید «رؤیا»، «قریب» افتاده اند! چند و چون این مکانیزم را باید به متنی دیگر و بحثی دیگر واگذاشت که به روند تحولات «شعر حجم» در چهار دهه اخیر می پیوندد و متأسفانه در ترسیم آن، به شکل روشن و به دور از استعاره و به طور مستقیم دخیل در حوزه نقد ادبی، تلاشی صورت گرفته و اگر متنی ارائه شده غامض تر از خود روند بوده که از عجایب دنیای امروز است!
شعر خالقی اما به اعتبار این کتاب و کتاب های قبلی او ـ که گزیده و گزینش وی را هم شامل می شود ـ متعلق به تحولات شعری دهه شصت به این سو نیست؛ نه این که ترکش های این تحولات به آثار او اصابت نکرده باشد [به هرحال او شاعری است دائم در حال خواندن آثار معاصرانش و در جریان تحولات روز] نه! با این همه این ترکش ها باعث نشده که مسیر وی از شعری دهه پنجاهی عوض شود؛ در عین حال باز باید بر این نکته تأکید کنم که این گفته به آن معنا نیست که می توان شعرهای این شاعر را در گزیده ای از شعر دهه پنجاه گنجاند و تفاوتی را احساس نکرد اما می توان گفت اگر آن شعر با همان افق دید، سه دهه را پشت سر می گذاشت، ما با شعری نظیر آثاری که در «دل شوره های من و خاک کاغذی» با آن روبه رو هستیم، مواجه می شدیم گیرم با طیف زبانی متنوع که زبان خالقی [به شکل نیمه مستقل] یکی از آن زبان ها محسوب می شد. خالقی متولد ۱۳۴۲ است و به اعتبار سال تولدش باید از فضای شعری دهه پنجاه به دور باشد. اگر شاعرانی چون «محمدحسین مدل» و «رحمت حقی پور» هنوز ادامه دو وجه متفاوت از جریان های شعری آن دهه اند به دلیل ارائه اثر و تنفس در آن فضاست اما «خالقی» چرا به این سؤال به شکل کاملاً صریح و روشن نمی توان پاسخ داد یا لااقل این صراحت از حوزه اتفاق افتادن این «متن» خروج می کند با این همه می توان به یک احتمال پای فشرد؛ آغاز کار خالقی در شعر، برمی گردد به دورانی که فضای غالب شعر دهه شصت، هنوز ادامه شهر دهه پنجاه است ـ چه در حوزه شعر نو، چه در حوزه شعر کلاسیک، چه در حوزه شعر انقلاب، چه در حوزه شعر جنگ، چه در حوزه های دیگر ـ این «ادامه» تقریباً تا سال ،۶۵ سیطره خود را حفظ می کند. گرچه با استثنائاتی، بعد در همه این حوزه ها اتفاقاتی جدید شکل می گیرد و از همین زمان، ما با شعر دهه شصت مواجه می شویم؛ دیگر، عموم شعرهای ارائه شده متفاوت است باشکل و شمایل آثار دهه پیشین؛ پس شاعرانی که از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ به شعر مشغول شده اند هنوز در همان حال و هوا تنفس کرده اند و بعد از آن بسیاری راهی دیگر برگزیدند و معدودی بر ادامه راه گذشته اصرار ورزیدند. خالقی یکی از «اصرار ورزندگان» است با این حال شعرش متفاوت است با شعر مثلاً «محمدحسین مدل»؛ چرا که متفاوت است تنفس در فضایی «خودانگیخته» با فضایی «باز تولید شده»؛ البته این سخن دال بر ارزیابی کیفی آثار این دو شاعر نیست بلکه بیشتر بر چگونگی «شدن» یا «دگرگون شدن» این آثار در مسیر زمان دلالت دارد.
«حالا
بر جاده های تهی
چه می گذرد !
حالا که آب ها رفته اند
عبورها رفته اند
و احساس ها و اشک ها و مشاهده را
و قدم ها و گام های مکاشفه را
برای ابد
به عدم
برده اند
اگرچه مقصد دریا بود
اگرچه راه ‎/ بی انتها بود
اگرچه آرزوها تو بودی
حالا
بر جاده های تهی
جز هیچ
جز هیچی از همه چیز ...»
می توان در این شعر، مفاهیمی جست که بر زمان ها و مکان های مختلف دلالت کنند برای مخاطبان چه عام و چه خاص؛ اما نمی توان اشارت به «جاده های تهی» را که وامدار نخستین کتاب «رؤیا»ست از یاد برد و مصراع «اگرچه مقصد دریا بود» را که عنوان شعر نیز هست و اشارتی دارد لابد به «دریایی ها» یا ذکر «عدم» را که می توان پنداشت که با سنگ نبشته ها و گورنبشته ها نسبتی دارد لابد! این اشارت ها گرچه بر «معناگرایی» متن تأکید می ورزند اما در شکل گیری «مفاهیم کلی» خارج از این اشارت ها، تأثیری ندارند که احتمالاً از حسن متن است.
● دو
الف ) می توان به صراحت گفت که «دل شوره های من و خاک کاغذی» کتاب خوبی است به این دلیل که در آن با «شعر» مواجهیم نه مثلاً جدول متقاطع کلمات که باید از «اطلاعات عمومی» خواننده هزینه شود تا در بهترین حالت بفهمیم که منظور از «مرد، وراونه، درم» است که نوعی واحد پولی قدیم هم بوده است!
کاری که متأسفانه این روزها آنقدر باب شده و آنقدر تفسیرهای تئوریک برای آن از سنگ «ترجمه های غلط متون نقد ادبی» تراشیده اند که اگر کسی معترض شود لابد باید از «در خلقت» اخراجش کرد!
ب ) می توان به صراحت گفت که «دل شوره های من و خاک کاغذی» کتاب خوبی نیست به این دلیل که گویای زمانه اش نه در ارائه «شکل» نه در ارائه «معنا» نیست و صرف نظر از هزینه هایی که این روزها از جیب «نقد ادبی» به نفع صندوق خیریه «نقد ادبی ستیزی» خرج می شود، هنوز «شعر» آنقدر بی سرو سامان نیست که بشود هر کلامی را به صرف شعر بودن، «خواندنی» یا در بهتر وجه اش «ماندنی» تلقی کرد و قصیده ای بلند در ذکر جمال آن پرداخت و بر قله قاف اش نشاند. نه! متأسفانه یا خوشبختانه شعر ـ در معنای غیر روزمره اش ـ هنوز به چنین مصیبتی دچار نیامده است!
ج ) می توان به صراحت گفت که هرگونه «صراحتی» در خوبی یا بدی مطلق شعرهای این کتاب، ره به خطا می برد. خالقی، چه از «منظر» نخست به سراغ آثارش برویم چه از «منظر» دوم، شاعری حرفه ای است که ساز و کار شعرش به «نقد ادبی» چه به نیکی چه به بدی ـ از هر دو منظر ـ پاسخ می دهد؛ در حالی که یکی از ویژگی های «شعر مبتدی امروز» همین عدم پاسخ گیری از «نقد ادبی» است؛ چرا که فاقد اصول «روشن» و «تعریف شده» است و از این رو باید با اتکا به رمل و اسطرلاب به سراغش رفت. شعر خالقی به یقین از این گونه شعرها، مستثناست؛ گرچه حرفه ای بودن اگر در زندان زمان محبوس شود منجر به «ایستایی» می شود اما به «تردید» مخاطب امکان بروز می دهد نه به «تشویش و سردرگمی» منتقد.
د ) به زعم من، ظهور کتابی چون «دل شوره های من و خاک کاغذی» در چنین دورانی [دوران نایابی یا کمیابی شعر] موجد حسناتی است که یکی از آنها، پیوستن این کتاب به جمع کتاب هایی است که در «نمردن شعر» می کوشند. ساده گرایی «متن» و پاسخ گیری از «نشانه» ها نیز از حسنات شعرهای این کتاب است و همچنین «گذر از خویش» شاعر، که این کتاب را از ناخوانایی «مفاهیم» آثار پیشین شاعر مجزا می کند. شنیده ام که این کتاب از سوی بعضی از شاعران حرفه ای «دارای شعر ممتاز» نادیده گرفته شده یا آن را دارای امتیازاتی در حد قبولی درنیافته اند. این «دیدگاه» از منظر این «متن» قابل درک است چون «کتاب» وضعیتی جدید، راهی «دیگر» و چشم اندازی نو را ارائه نمی دهد تنها به تثبیت «چیزی» می کوشد که در بهترین وجه اش در شعرهای نو دهه های چهل و پنجاه، اتفاق افتاده است. نمی توان از این کتاب به راهکاری دست یافت که شاعران دیگر را به مسیرهای تازه رهنمون کند؛ فقر «فرم های روایی» آنقدر در این کتاب بالاست که نیازمند تجویز چند ساله مولتی ویتامین «فرم های روایی» است! افق های تازه ای «کشف» نمی شود و «شهود» تنها در باریکه نوری اتفاق می افتد که بر اتاق کوچک جهان شاعر تابیده است. با این همه آن نور کم جان و کم رمق، به چیزهایی روشنی می بخشد که دیدنی اند و ستودنی. ما را در رازهای نهفته ای شریک می کند که اگر فاش نمی شدند شاید «جهان» تکراری تر از دیروز به نظر می رسید. این «اتفاقی» است که در این شعرها افتاده است یا می افتد.
● سه
«سنگی که گل ها و میوه ها
محراب ها و میدان ها
زمین و کهکشان و
جهان را
به شکل دایره ترسیم کرد
اتفاقی است
که روزی
به آب ها افتاد
آن سان که سنگریزه اولین نگاه من و تو
در برکه ای
که خاطره ها را در حلقه ها
دایره در دایره افتاد
ـ هنوز می افتد ـ
تا به ابدیت بپیوندد
و نگاه مرا به دور کعبه چشمانت
طواف همیشه»
شعر خالقی علیرغم حرفه ای بودن در تراش کلمات و همنشینی و جانشینی آن ها، فاقد زبانی کاملاً مستقل است؛ زبان «مستقل» واجد تعریفی ساده است: «زبانی که در مصراع ها یا جملات کامل، بازشناخته می شود و اگر جمله ای از شعر شاعر در شعر شاعر مستقل دیگری قرار گیرد آن جمله به «شناسنامه خود» قابل تشخیص باشد.»
این، تعریفی ساده است که درباره کلیه زبان های مستقل قابل تعمیم است و اگر در شعر خالقی، تعریف پذیر نیست لاجرم دلالت دارد به «نامستقلی» آن یا «کم استقلالی» آن. شعر «نیمه مستقل» نیز دارای تعریف مشخصی است: «شعری که از نظر «زبانی» چندان به استقلال نرسیده که در مصراع ها یا جملات بازشناخته شود اما شاعر به افق دید مستقلی رسیده که در پاراگراف ها یا کلیت یک شعرـ اگر کلاسیک باشد ـ قابل شناسایی است.» یکی از بهترین مثال ها در زمینه شعر «نیمه مستقل» در ادبیات کلاسیک ما، شعر فروغی بسطامی است که توان برون رفت از زبان سعدی را ندارد اما هنگامی که بخشی از شعرش یا تمامی آن را می خوانیم، درمی یابیم که دارای افق دیدی است که متعلق به سعدی نیست و متعلق به دیگر زیرمجموعه های شعر سعدی نیز نیست. شعر خالقی نیز از این «وجه سلبی» بهره می برد تا بازشناخته شود، با این تفاوت بارز که زبانش در مصراع ها، زیرمجموعه هیچ یک از شاعران معاصر نیست ـ لااقل به تمامی نیست ـ و از این رو، در خیل شعرهایی طبقه بندی می شود که زیرمجموعه «لاادری»های مدرن اند و این، یکی از آسیب های شعر دهه پنجاه و ادامه آن در نیمه دهه شصت است که با چهره دگرکردن شعر، در نیمه دوم دهه شصت و پس از آن در دهه هفتاد، به شکل آسیبی همگانی ادامه یافت؛ البته باید این نکته را نیز به خاطر سپرد که یکی از علل این آسیب همگانی روآوردن به شعر سپید و شعر منثور بود که به نظر می رسد جز به «رویکردهای درخشان» اجازه خلق «زبان مستقل» نمی دهد و «رویکردهای خوب» نیز در این «نظربازی» سرگردانند! شعر خالقی با این وجود، در پاراگراف ها قابل شناسایی است و در زمره شعرهایی قرار می گیرد که در سه دهه اخیر، دارای خصوصیت «خودویژه» بودن اند؛ شعرهایی که به دلیل پیشروی به سوی سهل و ممتنع بودن، به «شعر سالم» در دهه هفتاد و به «شعر» در دهه هشتاد موسوم شده اند و اگر اوضاع کلی شعر پارسی بر همین نمط پیش رود، خدا داند که چه اسامی نیکی، در دهه های بعد موسوم شوند! شاید به «شگفتی کلامی» یا «جادوی یک دهه»!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید