چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
بررسی شعری طبری تحت عنوان «پارپیرار»
«روجای» نیما، مجموعهی اشعار طبری نیما است، وقتی سیروس طاهباز مجموعهی کامل اشعار نیما را در میآورد، در قسمتی از همان کتاب، مجموعهی اشعار طبری نیما را آقای اسدی راوش به فارسی ترجمه کرده بودند. بعد در سال ۸۰، نشر شلاک اون کتب رو مجزا با نام «روجای نیما» در آورد.
▪ «کفشها و پاروها» نام مجموعهی شعر آقای اسدی راوش، نشر پارپیراد، سال ۱۳۸۶
▪ «سیاره مدرن»، «سیاره مضطرب»، «ستاره و سنگ» سال ۱۳۸۰، نشر ایلام
▪ جامعهشناسی و روانشناسی، پارپیرار، ۱۳۸۶
▪ «مدرنیسم نیما»، در دست چاپ، در باب زندگانی نیما و شعر و اهمیت و ایدئولوژی نیما، نیما و مدرنیته.
در سالهای ۱۳۷۹ یا ۱۳۸۰ بود (درست در یاد ندارم) به دعوت ارشاد اسلامی مازندران در نشست بررسی شعر مازندران در زیراب سواد کوه شرکت کرده بودم در آن زمان دفتر شعر پارپیراد (۱) که در سال ۱۳۷۸ توسط فرهود جلالی (شاعر) چاپ شده بود، بدستم رسیده بود که در آن نشست موضوع مقاله آن کمین بوده است. مقالهای بنام پارپیراد بر مزار، که در آن مقاله کرده بودم پارپیراد رویکردی ناآگاهانه به گذشته دارد و مناسبات شدت غلط گذشته را بر زندگی امروز ترجیح میدهد...
اما زمانی که سرودههای پارپیراد (۲) و (۳) به دستام رسید و امروزه آن را دوباره از نظر گذراندم متوجه موضوعی شدم که خلاف برداشتهای گذشته نگارنده، حداقل در مقالهی پارپیراد، مرثیهای بر مزار میباشد. به همین دلیل بیجا نیست که با نگاهی جدیتر ضمن احترام به اثر ظهور یافته، با نگاهی واقع بینانهتر شاید بتوان ادای دینی به آن کرده باشم باشد که از طریق ماهیت اثر بیشتر بر مخاطبان آشکار شود.
پارپیراد (۱) چنانکه از قبل گفته آمد در سال ۱۳۸۷ توسط شاعر چاپ شد و در اختیار علاقهمندان قرار گرفت در قسمتی از مقدمهای که انجمن فرهنگی کجور بر این اثر نوشته است چنین آمده است:
مجموعهای که در پیش ِ رو دارید، پارپیراد نام گرفته است. پارپیراد دریچهایست به جامعه فرهنگ، لغت و ارزشهای دیروز، پارپیراد حدیثِ دل ِ دردمندِ یکی از علاقهمندان به فرهنگ بومیست که تمام دغدغههای او هشدار به نسل امروز است که در حفظ اصالت و هویت فرهنگی خویش بکوشد و زرق و برق زندگی شهری او را از لغت و فرهنگ اصلی خویش بیگانه نسازد پارپیراد تصویری جامع از سنتها و ارزشهای فرهنگ قومی و بومی مردم مازندران است که در دهههای اخیر اندکاندک به بوتهی فراموشی سپرده شد و میرود که به کلی از اذهان پاک شود پارپیراد نگاهی دوباره به گذشتهی نه چندان دور شیوهی زندگی پدران ماست که امروز کمتر نشانی از آنها باقیست و نسل امروز از آنها بیگانه است...
از چند جمله آورده شده از این مقدمه میشود رویکرد اثر و جهتگیری آن را تا اندازهای پیشبینی کرد اینکه شاعر در مجموعهْ اشعار پارپیراد (۱) به گذشته بر میگردد و افسوس از کف رفتنهای مواریث اجتماعی گذشته را دارد. البته در همین مجموعه بهصورتی کمرنگ گذشته را بهصورت شروط میپذیرد اینکه چرا شاعر به گذشته بر میگردد شاید بیشتر به این جهت باشد که از امروز بسیار ناراضیست بههر حال انسان به دلایل وضع ذاتی خود هیچوقت از وضع موجود راضی نبوده است این میتواند یک اصل کلی باشد ساختمان دماغی انسان بهطریقیست که نه حرکت را میپذیرد نه سکون را، شاید امتناع نقیضین ارسطو در اینجا جواب ندهد. بلکه بیشه با نظریات مطابقت داشته باشد: هم این و هم آن، نه این و نه آن که این خود باعث ایجاد تراژدی در زندگی انسان که لازم است توسط معارف پنجگانهی بشری تعدیل شود.
مطلب بعدی که آن هم خود اصلی جدای اصل اول میتواند باشد اینکه هنرمندان بهصورت اخص دارای احساس شاید بتوان گفت رشدْیافتهتر در این نوع هستند هنرمندان در هیچ زمانی از زمانه خود راضی نبودند از این نظر میتوان گفت اینان انسانیترند و بر همین اساس است که هیچ هنرمندی دست به خلق اثری نمیزند مگر اینکه از جهان واقع ناراضیست و به رغم خود در هر اثر جهانی دیگر تحویل میدهد بنابر موارد گفته شده این مجموعه هم از این دو اصل مستثنا نیست.
۱) نوعی حس نوست اثر یک که اساس تشکیل دهندهاش دوری از طبیعت، وطن، سن خوردگی، شهرزدگی ... میباشد.
۲) نارضایتی از اوضاع و احوال که مفری برای خود در پیش ندارد که این وضعیت در انسانی، انسانیتر یعنی هنرمند است که خود را بهتر مینمایاند.
بنابراین قهرمان، هم مانند همهی قهرمانان دنیای مدرن سردرگم است ولی با اینهمه با هر نوع درکی که به آن رسیده باشد به این توجه میدهد که هم این و هم آن (اختلاط سنت و مدرن) البته این پیشنهاد در پارپیراد (۱) کمرنگ است و بهخاطر همین است که هر کس فقط به پارپیراد (۱) توجه کند دچار اشتباه میشود حال با این رویکرد به بررسی اشعار پارپیراد (۱) میپردازیم.
به نظر میرسد پارپیراد قبل از آنکه یک واژهی مرکب ساده تلقی شود یک اصطلاح فلسفی عامیانه است. زیرا هر انسانی بهناگریز یک فیلسوف هم هست. این اصطلاح فلسفی موقعی با اهمیتتر میشود و زمانی به بار آن پی میبریم که آن را در مقابل بعضی واژههای محوری در نگاه فلسفی فلاسفه قرار دهیم. منتها در سطح عامه و خود جدش، از جمله مانندهی واژهی فروهر در نگر زرتشت، مثل در فلسفه افلاطون یا دازاین در دیدگاه هایدگر. بنابراین پارپیراد صرفاً مفهوم خشک و فیزیکی سنوات اخیر (دو سال گذشته) را بر دوش نمیکشد من آن را برابر با سنت میپذیرم و با این واژه هم عرض و طول میدانم.
● اما پارپیراد:
به دور از هر گونه داوری ارزشی یا اتخاذ موضع، میشود گفت پارپیراد هم مانند هر پدیدهای، دورهای یا چیزی دارای مزایا هر معایبی بوده است.
الف) مزایا
۱) انسان بر زمین ایستاده بود.
۲) انسان متوجه آسمان بود.
۳) حرکت عمودی (دینی) و دورانی (در اسطوره بود).
۴) سرعت وجود نداشت.
۵) اقتصاد وجود نداشت.
۶) تولید وجود نداشت.
۷) خلاقیت در بعد مادی و معنوی بود (در بعد مادی در حد معیشت و در بعد معنوی فرا انسانی بود).
۸) جهان با معنا بود.
۹) انسان از نظر روانی سالمتر و قویتر از انسان امروزی بود زیرا از خود بیگانه نبود.
ب) معایب
۱) جامعه یک کل سنگین و غلیظ بود.
۲) بهداشت جهانی در سطح ابتدایی بود.
۳) تلاش انسان تکاخوی نیاز مادی او را نمیکرد.
۴) روابط و مناسبات عمودی اما طبیعی نمایانده میشد.
شاید بیراه نرفته باشیم اگر بگوییم معمولیترین اشکال هندسی برای انسان به جهت جایگیری آن در ذهن این نوع، شکل هندسی دایره و مربع است که در متون کهن درهمآمیختگی آن را (ماندالا) مینامیدهاند. دایرهی نماد کمالطلبی انسان در جهان فراعینیست. دایرهی نماد کل است دارای ۳۶۰ درجه و کامل زایا و بارور شونده در بعضی از اساطیر ملل دایره مؤنث است و نماد ۱۴ ۳ هر ماه. اقلیدس هم کاملترین شکل هندسی را دایره میداند. چنانکه گفته شد این شکل هندسی در اساطیر ملل جای زیادی را به خود اختصاص داده است. شاهد اینکه مرغ نایاب اساطیری ققنوس دارای ۳۶۰ منقار است که از هر منقارش صدایی خاص صادر میشود. ققنوس همان ابوالهول ایستاده بر در شهر تب است که واردشوندگان به شهر را مانع میشود مگر آنکه به سؤال او پاسخ گویند. فونیکس یا سفینکس اساطیری (ققنوس) داناست و عهد کرده است هرگاه بشر به تمام سؤالاتاش پاسخ گوید خود را در دریا غرق کند. گذشتگان چه خوب انسان را شناخته بودند! شوپنهاور که معتقد بود به تمام سؤالات مانده بر زمین پاسخ گفته است نقش ققنوس در حال غرق شدن را بر انگشتری خود حک کرده بود. بهنظر من دایره همان است که ژرفناشنان قرن بیستم از آن به ناخودآگاهی تعبیر کردهاند. اما مربع نماد منطق است نماد دستهبندی، طبقهبندی جهت ساده کردن مقولات و محیط، تا ذهن راحتتر بر مقولات سوار شود.
مربع در اساطیر ملل مذکر و نماد خورشید است. مربع همان است که دانشمندان قرن بیستم آن را خودآگاهی نامیدهاند و ماندالا که ازدواج این دو شکل هندسیست از این موضوع روایت دارد که انسان متعادل انسانیست که به خودآگاه و ناخودآگاه خویش به یک اندازه توجه دارد. کاش این مطلب مهم را جهان میفهمید! در پارپیراد دایره حاکم بوده است به همراه نمودن سطحی از مربع یعنی ذهن انسان ماندالایی عقیم بوده است یعنی زندگی رشد عینی و محسوسی نداشته است. انسان در غفلت بوده است. فقر، بلایای طبیعی، بیماریهای جسمانی جنگ ... ژنگ تلخ در جام اکثر مردان و زنان سیاره میریخته است. حقوق انسانی وجود نداشت.
غارت بردن زنان و دختران از گوشهای از سیاره به گوشهی دیگر برای کامجویی، به اسارت بردن پسران و مردان جهت بیگاری، زندانهای مخوف «اوگولینو»، قضاوتهای مخوف، حقوق یکطرفه عمودی ... دل هر انسان شریفی را به درد میآورد این مسایل به دلیل سابقهاش در طول قرنها، جزو عرف شده بود و متعجب میشویم وقتی میفهمیم که انسان در هر دوره ای دارای دریافتی و احساسی بوده است که قسمت اعظم قضاوت او را پیشزمینه بوده است. بهعنوان مثال انسان مثلاً موحبی چون ابن بطوطه که جهان آن روز را در سیاحت گذرانده بود خود به صراحت میگوید که در ضمیمهاش کنیزاده و حتی کنیزکان بودهاند در صورتی که همین انسان در سرمای سرد نزدیکیهای سیبری که آب وضو بر ریشاش یخ میبست واجباتاش را ترک نمیکرد.
از طرفی دیگر در دنیای مدرن که هم مواریث گذشته را مورد بازخوانی قرار دادهایم در چرخهای غیر بهداشتی قرار گرفتهایم که باعث شده است تا از جانداری معناساز به شیای مصرفکننده تبدیل شویم از جاکندگی مکانی و زمانی در سیاره بر این تغییر روان از دوران انسانی به شیءشدگی نقش اساسی بازی کرده است که همهی اینها مولود اقتصاد بیرحم دنیای مدرن است که کل انسان را که روزی سادهلوحانه خود را فاعل میشناسانه از ماهیت انداخت تا حدی که امروزه هم سرعتپذیر است هم سرعت بخش، هم تولیدکننده هم محصول تولید خود. عشق، محبت، اعتماد .... در دنیای امروز رخت بر بسته است هر روز که خورشید غروب میکند در غرب میلیاردها دلار بر فراز سر میلیاردها انسان گرسنه و نیازمند به طرفهالعینی وارد بازارهای شرق میشود و در طلوعی دیگر چون نفرینی از بالای سر شرقیان به سوی غرب پر میکشد این رفتار خود مصداق برداشت پنجه از وجود است که در تراژدی آن را دچار توهم، سیل و اندوه میداند و از آنها به عنوان مادران سهگانهی وجود نام میبرد وجودی که فرزند این سهگانه باشد خود تریلوژیای محتوم است که انسان امروز را دچار سه گنج کرده است. آنچه را روزگاری دیو آز مینامیدیم و از آن میگریختیم، امروز منثور شده است اگر روزی فضیلت را حد دو وسط میدانستیم امروز از هر دو حد در گذشتهایم...
انسان مدرن از اوایل رنسانس به مربع چسبیده است و شروع به انکار دایره کرده است و تا امروز آن را به صورت کلی از بین برده است. ماندالای انسان مدرن مربعی تنهاست انسان امروز به خودآگاه خود اعتماد کرده است. هر چند بعضی از مشکلات پارپیراد حل کرده است. زنان را به ظاهر به رسمیت شناخته است امراض پیچیده را کنترل کرده است... اما زمین را که روزی مادر مقدس بوده است به انباری از تولید انباشته است که شاید تکافوی جمعیت چند برابر جمعیت موجود را به هر اما کدام خوی و خصلت مانع از آن میشود که همچنان در اختیار درصد کمی از مردم جهان است که آنان را هم سیراب نمیکند! در طول قرن بیستم جهان فقط یک هفته از جنگ فارغ بوده است...
آیا آدرئورات نمیگفت؟ از تیر و کمان به سبب مگاتونی! امروز که این همه بدبختی را احساس میکنیم بیشتر ولی به اهمیت گفتههای گوته در کاوت میبریم و شاید بیشتر از هر زمانی بهتر میفهمیم منظور مارکس را که گفته بود شبحی بر فراز اروپاست...
ما امروز پاندورایی هستیم که صندوق را گشودهایم و تنها صدای ضعیفی ما را دلگرم کرده است.
شاعر مجموعهی پارپیراد هم بر اساس همهی آنچه گفته شده است. به گذشته برگشته است و گاهی نیز گذشته را سرزنش میکند (پارپیراد ۲) و آمیزهای از سنت پالوده را با دنیای مدرنی که در لگام انسان باشد را تجویز میکند. شعر پارپیراد با سلام شروع میشود.
(سلام مه خواخر و برار گت و کچیک و پیرمار) که این سلام خود تابع عنوان زیبای سنتیست و حکایت از جامعهای دارد که همه همدیگر را میشناسند جامعه، جامعهی غریبهها نیست که هر روز هزاران نفر در ایستگاه مترو با هم روبهرو میشوند و بی هیچگونه احساسی از کنار هم رد میشوند.
و بدیهیست که مخاطب سلام کل انسان میباشد که شاعر از آنان بهعنوان برادران و خواهران خود نام میبرد. در بیت دوم میگوید:
اسنی گمه از پارپیراد
کچیک دونی پر و مار
از پارپیراد افسانه میگویم
زمانی که پدر و مادرمان کوچک بودند.
چرا افسانه میگوید، زیرا در زمان شاعر این موضوع وجود ندارد روزی اگر واقعیت داشت امروز به افسانه پیوسته است از طرفی دیگر شاعر خود در پارپیراد قرار گرفته است که در آن وادی وقایع و تجربیات توسط افسانههای شبانه از پدران به فرزندان منتقل میشده است سپس شاعر افسانهاش را شروع میکند از حمومی تا میرشکار – از جینگا سر تا زین سوار...
خلاصه آنچه در ذهن شاعر هست در واژه میریزد از حمامبان تا میرشکار گرفته تا به خرمن سر او بر زرگر و ارباب میرسد و پس از هر چند بیتی به تأکید در ترجیحبند چنین میآورد.
خداوردی چی خارویه
با اتا گل بهارویه
به خدا چه خوب بود
که با گلی بهار میشه
مگر در انتهای منظومه که به تبع حال و هوا ترجیعبند نیز تغییر میکند این منظومه روایتی واقعی (Real) از زندگی مردم چند نسل قبل است که کمتر در آرایههای ادبی پیچیده شده است تصویری واقعی که بیهیچ دستاندازی ما را به گذشتهها رهنمون است از تشبیه، استعاره، ایهام... کمتر استفاده شده است و گاهی مانند بیت دوم صفحهی ۳۶ به یک تشخیص زیبا میرسیم.
دوش گیتمه لغات راه
ته همسفر سحر ماه
سوغات راه را بر دوش میکشیدیم
همسفرت ماه سحرگاهی بود.
ولی در عوض هر چه هست عینی هست و تجسم، شاعر با یادآوری دقیق زندگی نسل قبل تا حد زیادی توانسته است این نقص (بی آرایگی) را جبران کند و برار همین است که این مهم کمتر خود را نشان میدهد و مخاطب با خواندن متنی لذت میبرد و از آنجائیکه منظومه از زندگی گذشته میگوید در واقع نوعی مردمشناسیست اما بهقول ویل دورانت از رود نگفته است (برخلاف اکثر گویندگان) بلکه از زندگی مردم دو طرف رود گفته است که رنج کشیدند، کار کردند، عاشق شدند، تراژدی داشتند، سرود گفتند و سرانجام جهان را بدرود گفتند. در این منظومه با دنیایی از زندگی سنتی روبهروی شویم که شاعر همهی آنها را درشو بهصورت مختصر و مفید آورده و تصویر و تعبیر آن را در عهدهی خودمان گذاشته است تا آن روزگار را در این روزگار نقش بکشیم باشد تا اندکی از سنگینی بار بر دوشمان را بکاهیم.
شاعر بعد از هشت بیت آغازین که به مخاطب میفهماند چه میخواهد بگوید در بیت بعد از ترجیعبند اول از خانه شروع میکند.
خفه چنه داشته صفا
کله سی نبشته گدوا
خانه چه صفایی داشت
پدربزرگ ( کله سی ) نشسته بود.
کله سی قسمتی از اتاق نشیمن بود که معمولاً پدر یا پدربزرگ و مادر یا مادربزرگ در آن مینشستند. کله همان قلعه است که به او صورت و نماد بروز و ظهور دارد. از قلعهی کشیده بر دور شهرها و روستاها جهت حمایت شهریان و روستاییان در برابر مهاجمان تا قلعه دختر (بکارت) که تصویری اساطیری را شامل میشود در بر میگیرد.
کله همان جاییست که در آن آتش روشن میکردند و با یادآوری این نکته که آتش مقدس بوده است و از طرفی بزرگ خانواده در بالای آن (سی) جایگاه داشته است از رویکردی معنوی صحبت دارد وجود کله سی در خانه نشاندهندهی وضعیت جایگیری افراد به ترتیب بزرگ و کوچک در خانه است که از اجتماع به آن سرایت کرده بود و یا بر عکس، که عرفی شده بود در دنیای مدرن که سعی میشود امتیازات تنها در اقتصاد خود را نشان دهد این تمایزات از بین رفته است. امروز در خانههای آپارتمانی فقط اتاق خواب افراد شخص است نه جای افراد در محل نشیمن و پذیرایی بنابراین این در همآمیختگی در خانهی امروز هم مشهود است. آپارتمانهای امروزی جایدهنده جسم انساناند نه وجود آدمی. زیرا در ساخت آن از عشق و معنویت خبری نیست چون خانهها توسط استفادهکنندگان ساخته نمیشود تا شامل از روحیات، تصورات و خواستههای آنان باشد بلکه توسط بساز و بفروشها و با کاستن فضا... جهت سود دهی هر چه بیشتر تولید و فروخته میشود. شاعر به بیرون میزند.
۱) دیرگا آمو رز ورف
گته امه قدیم حرف
۲) ایورن کنه کله رتش
با تش جریک دل کرده غش
۳) چنگک اوه کلهی سر
چرم و جرب خشک و وسر
۴) کماج و کلوا دامه بیر
صدایی خانه نون و شیر
۵) شو سیب زمینی دامه فل
گاره مرغنه دتا کل
▪ بیرون از خانه برف ریز ریز میبارید
برای ما صحبت (داستان) قدیمی میگفت
▪ در ایوان اجاق را آتش میکردیم
دل ما با هر شر راه به دنبالاش میرفت
▪ بر چنگک آویخته (در ایوان)
چارق و جوراب (چوپانی) را خشک میکردیم
▪ نان کماج را زیر خاکستر میپختیم
صبح با شیر تازه آن را میخوردیم
▪ شب هنگام سیبزمینی و گاهی دو عدد تخم مرغ را در زیر خاکستر میپختیم .
در گذشته خانه در دل طبیعت بوده است – در ایوان آتش روشن میکردند، غذا میپختند غذای بسیار طبیعیشان با دست خودشان تهیه و مصرف میشد سیبزمینی که قدمت و سابقهی چندانی در کشور ما ندارد از زیر خاک باغ در آورده میشد و در زیر خاکستر داغ پخته و مصرف میشد نه از چیپس خبری بود و نه از انواع آن که با کمبود فعالیت بدنی امروز یا آن همه دردسر ساز شده است. آرد از گندمزار به آسیاب میرفت و به خانه میآمد – تخم مرغ از لانهی مرغان به تابه میرفت. به همین جهت انسان دیروز از تولید تا مصرف همراه تولید خود بوده است و خط وافری از نظر روحی و جسمی از آن میبرده است.
آدر خنه قلاقلی
و بار دهن میچکا کلی
هرچند در یک اتاق چند نفر میچسبیدیم - اما در زیر سقف و زیر شیروانی لانهی گنجشکان بود.شاعر پس از بر شمردن مسایلی زیاد به یاد دوران کودکی میافتد و از آن روزگار میگوید.
۱) با پسن (بند کشی شلوار را با نان و گردو بر میگرداندند که کار جیب را میکرد) که در آن گردو و نان بود . گوساله را تا بالای کوه دهکده میبردیم.
۲) گاهی رضا دستفروش میآید و در محلی خاص بساط میکرد.
۳) کره خرش با عرعر کردناش مشتری را صدا میکرد.
۴) کنجد فروش به محل میآمد و گدایی که دخترکاش بر دوشاش بود.
از انواع غذاهایی که تهیه میشد یادآوری میکند.
۱) غذا امینه بیشتر واش، کدو قلیه ترش آش – غذای ما سبزیجات پخته، کدو قلیه و نوعی آش بود.
۲) میوه امینه هکشی، کلمه خانه با دلخشی – لوبیا و کدو پخته را با دلخوش می خوردیم.
۳) شیره خانه الندری، کنس دلشو ترشی هل – شیره میوه و ازگل وحشی و آلوچه ی جنگلی را می خوردیم.
تأکید شاعر بر خوردن غذاهای ساده اما با دلخوش خوردن شاید مسئله مهمی باشد. نداشتن تحرک، داشتن اضطراب، و انواع ناهماهنگیهای روحی و جسمی در خوردن غذا بسیار مهم است. انسانی که در دامان طبیعت بوده و طبع او با طبیعت هماهنگ بوده است همان غذای ابتداعی اما سالم را با دلخوشی و اشتیاق و اشتها میچشید اما امروز بیشتر غذاخوردن ما از نوع شرطی زمانیست که غذا را میبلعیم که این خود باعث عدم جذب و دلیل بسیاری از بیماریها و خستگیهاست. دوباره شاعر از مکتب میگوید که نزد ملای ده درس میخواند، بی شلوار و کفش به مکتب میرفت و گاهی برای ملا تخممرغی میبرد یا از زمانی میگوید که در مکتب فلک میشد با این همه باز شاعر از آن روزگار دلتنگ است و یادش را بهخیر میدارد. از غروب روستا میگوید که گاوان میآمدند و هرکس برای آوردن و دوشیدن گاوش تلاش میکرد، که صدای زنگ و بانگ گاوان روستا را در خود میگرفتند یا دنیای بزرگ و شعری از او شاید در اینجا بی مناسبت نباشد که میگوید:
بعد پنجاهی و اندی زعمر
نعره بر میآیدم از هر کسی
کاش بودم باز دور از هر کی
چادری و گوسفندی و سگی
یا وقتی در «قصهی رنگ پریده» اینچنین میسراید:
من خوشم با زندگی کوهیان
چونکه عادت دارم از طفلی به ران
به به از آنجا که ماوای من است
وز سراسر مردم شهر ایمن است
اندراونه شوکتی نه زینتی
نه تقید نه فریب و حیلتی
به به از آن آتش شبهای تار
ور کنار گوسفند و کوهسار ...
زندگی پر از ماسک و خط کش امروز واقعاً جانفرسا است و تنها زمانی میتوان آن را پذیرفت و به آن تن داد که کلی پوستها عوض شود. انسانی که خود نوعی در دل طبیعت بوده است امروز خود را به شکل وقیحانهای در انواع زنجیرها گرفته است نه تنها از آنچه روسر در اول کتاب قرار داد اجتماعی گفته است (بندها) کاسته نشده است بلکه انواع ناشناختهای بر این زنجیرها افزوده شده است. بههر تقدیر شاعر پس از چند بیت ترجیعبند را تکرار میکند که: بهخدا چه خوب بود – که با گلی بهار میشد. و این مثل محال را حل به حال میکند که چنین چیزی امکان دارد و البته این اصل اساطیریست که هر جز برابر با کل است رویش یک گل همان بهار است چون خود حادثهایست از آن دست. البته شاعر بهعنوان انسانی مستعد همچون تخته سنگ مگار منتظر ضربهایست. شاعر به عروسیهای آن روزگار بر میگردد و از آن مراسم میگوید:
ـ یادش بخیر، هنگام عروسی، بر در حمام دهکده و مقابل سرای دایی یعقوب ولوله بود.
ـ همه شاد و خندان بودند – مشهدی شکوفه زن کدبانوی دهکده غذای عروسی را تدارک میدید.
ـ شاهرخ با سرنای چدنی خویش (مقابه کشی) مینواخت و خویش و قوم کشتی میگرفتند و در پایان با ترجیعبند از پیش گفته شده بند را تمام میکند و به بند بعدی میپردازد. انصافاً عروسیهای آن روزگار با شادی توأم بود و شادی مردم هم علت داشت. عروسی وقتی شروع میشد که کشت و کار در پاییز به پایان میرسید در جامعهی کشاورزی هر کار فصلی موقعی داشت – زمان عروسی زمان فراقت بود. وا م – قسط – سر رسید چکها... نبود. ساعت هیچ انسانی را در اداره کنترل نمیکرد، حقوق ماهیانه نبود که هر کس بهشدت پایان ماهی را انتظار بکشد که ماهی از عمرش میگذشت. چنانکه خود شاعر هم میگوید:
جو نون خانه با کلاس
ناشنه غم سر و لباس
نان جو میخوریم اما غم سر و لباس نداشتیم.
یا در جایی دیگر میگوید:
تا غم بز نا بز گله
پینک وه شلوار و جمه
غم بز و بزغاله نداشتیم
هر چند شلوار و پیراهنمان پر وصله بود .
زیرا در جامعه روستایی آن روز همه همدیگر را میشناختند. غم لباس جهت رفع نیاز اولیه نیست بلکه یک علاقه است که حکایت از خود نمایی دارد. انسانی که خود را میفهمید جایگاه خود را میشناخت، جامعهای که همه همدیگر را میشناختند و به هر دلیلی جای هر کس شخص و پذیرفته شده بود یکی از مزیتهایاش این بود که جهت خودشناسایی و خود شناساندن نیاز و حاجت به هیچ تشبتی نبود تا هر کس بهطریقی خارج بنوازد و آن را دعوت دیگران به خود کند تا حدی به سوی او برگردانند او در جامعه مورد نظر شاعر نگران این نبود که ندیدندش بنابراین نیازی به هیچ نوع رفتار جهت خود نمودن نبوده است یادی از گفتههای از هگل کرده باشیم که میگوید: خودنمایی و خود نمودن صدا زدن دیگری برای کولی دادن است که خود احساس تشکیل دولت است (نقل به مضمون) رواج اینهمه در جامعه شهری را از همین منظر باید بررسی کرد. درست است که در جامعه دیروز انسانها در بدترین شکل حقوقی میزیستهاند و شاید اصلاً حقوقی نداشتهاند.
شاید بد نباشد به آماری توجه دهیم که در جامعه کشاورزی آن روز که اکثر مردم کشور در روستاها زندگی میکردند و شهرها طفیلی روستاها بودند روستائیان اکثراً در جاهای دوردست و پرت از مسیر اصلی در کنار کوهها زندگی میکردند تا بتوانند جان و مال و ناموس خود را از دست ماموران دولتی حفظ کنند حال از ارباب و بیماری و بلایای طبیعی بگذریم اما امروز هم همین روستائیان به شهر گریخته در چه وضعی به سر میبرند – امروز به جای یک ارباب یکصد ارباب ناشناخته داریم فعلیت ما زیر سؤال رفته است چون فاعل یک چرخه است. جان ما در معرض انواع ابتلاعات روحی و جسم ما در معرض بیماریهای گوناگون است. ایجاد شهرسازی مدرن و یک دستی مناظر و مرایا هر نوع قوهی تمیز را از ما گرفته است. وجود تزریقات گوناگون رسانهای با گفتمان به منظور خود هر یک مقتضیات خود را بر سر ما میریزند و اگر به گفتههای گر اعتقاد داشته باشیم که بشر در زمین شاعرانه سکنی میگزیند امروز در پایان تکامل مقولهی حرکت به سر میبریم که به اغتشاش رسیدهایم یعنی حرکت نامنظم مولکولی از مرکز به محیط. بنابراین از سکون و سکنا خبری نیست تا چه رسد شاعرانه باشد یا غیر آن انسان امروز چون نقاشی چینی در هوا معلق است انسانی بی جغرافیاست سر به زیر و بزرو میرود.
به هر تقدیر شاعر هم که این وضعیت را خطرناک میبینید. بر بلندای تپهای بانگ برمیدارد به کجا میروید! البته شاعر راه را در بازگشت کامل به گذشته نمیبیند که در سطور آینده شرح خواهد شد شاعر به مراسم عید میپردازد. از سفرههای رنگارنگ و آمد و شد مردم میگوید که چه اندازه شاد بودند از شکار میگوید. از مسافرت جهت دیدن فامیلان در دیگر نقاط یا دیگر روستاها و به زیبایی از عهده بر میآید و دوباره با برشمردن مزیت گذشته به حال تعریض میزند:
تن داشته اویل چفا
اتو نخایسه هان قوا
چراغ امینه گرده سوز
معلوم ره امی شو و روز
بر تن لباسی از پشم گوسفند داشتیم که به اتو نیاز نداشت
چراغ ما گردسوز بود و روز و شب با هم از هم متمایز بودند
شاعر با آوردن اتو، ظاهر سازی و تهی بودن زندگی امروز را به رخ میکشد لباس برای خودآرایی و خود نمایی نبود هرگاه چنین انسانهایی را میبینم یاد آیه ۳۲ زبور داوود (۴) میافتم.
چو خرانی با لگامهای مزین. شاعر در بیت دیگر از چراغ گردسوز میگوید و پیدایی شب و روز – در این بیت مطلب مهمی به سادگی نشان داده میشود. امروز بعلت ناپیدایی شب و روز در هم آمیخته شدهایم روز زمان کار و تلاش و شب هنگام استراحت بود.
امروز شب و روز بهصورت شیفتی در کارها با وجود کارخانهها و نیاز به تولید و معرف و وجود انواع روستایی... شب مفهوم خود را از دست داده است و دیگر نشانه نیست نه زلف یار را به یاد میآورد و نه قرینه گرزن است. و اگر بدانیم با از دست دادن هر نشانهای قسمتی از خودمان را از دست میدهیم تازه میفهمیم که در کدام مسیر قرار داریم. شاعر به هوای کوهستانی خود بر میگردد و از مه گرفتن آنجا میگوید از باران باریدناش از ساختن خانه میگوید که همه به کمک هم میآمدند و هدیه میآورند و سرانجام همه را بهعنوان برادرجان میخواند و میگوید:
- گوش هاده مه جان برار
بورده خشی پارپیرار
یک درخنه ویلا بوده
امه ککو پیتزا بوه
محله بوه شهر فرنگ
ویلا بزونه رنگ به رنگ
برادر جان من گوش کن
خوشی پارپیرار رفت
یک اطاق همه ویلا شد
ککوی ما هم پیتزا شد
محل شهر فرنگ شد
چون ویلاهای رنگ به رنگ ساختند
دیگر از بانگ شیر و پلنگ در اطراف محل خبری نیست از عشق مینا و پلنگ (افسانهای که شاعر آن را به نظم کشیده است) هیچ خبری نیست از چهچهه مرغان و بوی سوسن... از جشن تیرگان که به یاد آرش بزرگ بر پا میشد خبری نیست از ناری ناری کا (نوعی بازی نمادین) از نان گرم که بو شیر در روستا میپیچید – بزرگان محل به همراه مهر و محبت از محل رفتند و در بندی چنین اسد میکند.
زمانه خیلی بد شد – بزرگ و کوچک مشخص نیست – مشت پسر برای پدر گره است – با صورتی کافوری و جیبی پر از تریاک و پتک – پسر دیگر که عاقلتر است مادر را چشم به راه گذاشته و از کشور خارج بر نمیگردد . دختر هم با همه اطوار و اداهایاش پدر را ستوه کرده است. پدر چیزی نمیتواند بگوید – حرف بزند دهاتیست زنش شاکی او میشود.
شاعر در اینجا از هم پاشیدگی بنیانها و بنیادها را اعلام میکند و تذکر میدهد که به کجا رسیدهایم . سپس به ماشین و تجملات زندگی میپردازد و آنها را نکوهش میکند و از حال و روز خود میگوید:
۱) لویمه آواره ی شهر
نار نه تو مه دل خود
۲) خفه دارمه آپارتمان
زندون دره ته جسم و جان
۳) سر یشنه شه ملک و دیار
شه خفه و شه پر و مار
۴) هر کس شه کلوا و شه پیر
هینه همه هسمه اسیر
▪ آوارهی شهر شدم
از دلم خبر نداری
▪ خانهام آپارتمان است
زندان جسم و جانتر
▪ ملک و دیارم را جا گذاشتم
خانه و پدر و مادرم را
▪ هر کس فکر نان و آتش خود است
برای همین است که همه اسیر شدیم
هر چند شاعر از تنگْجای سمانی خود مینالد که آن را به بهای دیارش بدست آورده است اما بدبختی را از خود دیدن و رنج و آسایش زینها خود دیدن میداند که دیگری را از یاد بردهایم سپس میگوید:
۱) دنی چیه هتی بوه
امه کار پت پتی بوه
۲) از بس که دارمه حرص و آز
یاد بکنه راز و نیاز
▪ میدانی چرا اینجوری شد و کارما کژ و کوژ شده است.
▪ از بس که حرص و آز داریم
راز و نیاز را فراموش کردهایم...
پس به سالهای ۴۶ – ۱۳۴۵ بر میگردد و روستائی مردان را خطاب میکند که با آمدن تراکتور – کمباین خوشحال شدی زیرا بر سرعت کارت میافزود اما نمیدانستی که بر سرعت کار دیگران هم افزوده میشود آنگاه دستی به دستی نمیرسد پسری به پدری کمک نمیکند تو (انسان) ماندهای و تنها تو (نسان) انسان را گناهکار میداند که به سادگی به دام ماشین در آمده است آنگاه میگوید ماشین که کل تکنولوژی را شاید در این منظومه نمایندگی میکند بهشرطی خوب است که تو سوار آن شوی نه آن وسیله سوار تو
۱) ماشین تره وونه سوار
اورنه دمار از روزگار
۲) اگر وره سوار بوی
خشبخت روزگار بوی
چون ماشین سوارت شود دمار از روزگارت برآورد مگر تو سوارش شدی که خوشبختی در آن است. هایدگ حق دارد که تکنولوژی را دید میداند دیدی که تکنولوژی را پدید آورده است توسط تکنولوژی دوانده میشود چیزی که بسیار شبیه به روح و ذات اقتصاد مدرن است و از آن طریق باید گفت کل دنیای درگیر امروز خود دیدی بیشتر نیست که از چند صد سال اخیر به آن دچار آمدهایم .
آنگاه شاعر پس از رهنمود به نصایح چند میپردازد.
۱) اسال دگر سیر هستی
گرسنگی پار را از یاد مبر
۲) گاه که سوار ماشینی
پیاده روی را از یاد مبر ....
و شاید قصد دارد از کور تاختن ما بکاهد اما انگار کسی گوش به این حرفها نمیسپرد بنابراین از همه میخواهد در میدان محل دور هم جمع شویم، یک نفر را بزرگ خود بر گزینیم (محشر مرغان عطار) یکدل و یکصد به نزد خدا رویم تا هر چه او گفت گوش کنیم (به خویشتن خویش برگردیم).
۱) هر چی و بوته گوش ها دم
شه دلخمشی و جوش هادم .........
۲) ....... بیم دگردم محله سر
یورم قدیم قبر سر
۳) پیمون دونم باوشون
با مهر و عشق و رسمشون
▪ هر چه او (خدا) گفت گوش کنیم
دلخوشی خود را پیوند زنیم
▪ به محله قدیمی بر میگردیم به قبرستان محل برویم
▪ با گذشتگان پیمان بندیم
با رسوم و مهر و عشقشان
و به همین ترتیب منظومه در بیت ۳۷۳ پایان مییابد.
متأسفانه جریان زندگی اجتماعی هیچگاه در ارادهی افراد نبوده است متأسفانه راهی به دهی نیست. اگر در زندگی دنیای سخت میشد نسبتا ً آسانتر این جریان را تحتتأثیر قرار داد امروز اختیار این روند بهطور کلی از اراده ی آدمی خارج شده است. امروز تأثیر دهی و تأثیرگیری در خارج از لویاتان اقتصاد مدرن و جهانشمول رخت بر بسته است. شخصیت مستبد و خودخواه این هیولای کور و کر که نمودی از افسارگسیختگی درون انسان است به هیچکس و هیچچیز رحم ندارد و تنها بر تمایل کورمان میافزاید.
مجید اسدی راوش
منبع : مجله الکترونیکی وازنا
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی دولت رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی رافائل گروسی حجاب انتخابات رهبر انقلاب مجلس انتخابات مجلس
هواشناسی قتل تهران شهرداری تهران پلیس وزارت بهداشت بارش باران آموزش و پرورش شهرداری سیل فضای مجازی سلامت
قیمت طلا خودرو قیمت دلار مسکن حقوق بازنشستگان قیمت خودرو مالیات بازار خودرو ایران خودرو بانک مرکزی بورس سایپا
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون تئاتر دفاع مقدس محمدمهدی اسماعیلی سینمای ایران سریال موسیقی سینما کتاب رسانه ملی
دانشگاه تهران اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه رفح روسیه حمله به رفح چین ترکیه نوار غزه اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ قهرمانان اروپا دورتموند لیگ برتر ذوب آهن نساجی بازی لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران رئال مادرید
تبلیغات عیسی زارع پور اپل اینترنت آب گوگل سامسونگ آیفون ناسا مایکروسافت ایلان ماسک فضا
رژیم غذایی سرطان سبک زندگی چاقی هندوانه کمردرد کنسرو ناباروری زیبایی بیماران خاص کاهش وزن