چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا
درد عشق زلیخا
ادبیات غنایی به عنوان بخشی از میراث ارزشمند زبان و ادبیات فارسی، مضامین و عناصر خود را از باورهای مذهبی، قومی، طبیعت و هستی گرفته است و در این مورد عناصر مذهبی و دینی از جایگاه ویژهای برخوردارند. داستان «یوسف و زلیخا» از جمله داستانهایی است که از بنمایههای مذهبی سرچشمه گرفته است و در دورههای مختلف، مورد استقبال شاعران قرار گرفته است.
از آنجا که پیشینه داستان «یوسف» به تورات میرسد، سرایندگانی که این داستان را به نظم کشیدهاند؛ غیر از قرآن و روایتهای تفسیری، روایت تورات را نیز پیش رو داشتهاند، به همین دلیل متمایز بودن این منظومهها در بعضی از بخشها ریشه در روایتهای مختلف این داستان در قرآن و متون تفسیری و تورات دارد. با مقایسه کردن این منظومهها (منسوب به فردوسی، جامی، خاوری) میتوان دریافت که هر سه اثر از روایت قرآن، بیش از هر روایت دیگری استفاده کردهاند و در این میان منظومه منسوب به فردوسی بیش از دو اثر دیگر به تورات توجه دارد.
● مقدمه
داستان «یوسف و زلیخا» نه تنها در فرهنگ ایران اسلامی، بلکه در فرهنگهای دیگر نیز بازتاب داشته است. از جمله در غرب که آثار هنریای در پیوند با این داستان شکل گرفته است. بهخصوص از قرون وسطی به بعد «الهامبخش شاعران و نقاشان و آهنگسازان بوده است، یوسف از میان شخصیتهای تورات، بیش از هر گروهی، درامنویسان را به نمایشنامهنویسی برانگیخته...
از کهنترین و ممتازترین سرودهها در این زمینه یکی منظومه یوسف سروده شاعر مغربی «مور» ... در قرن سیزده یا چهارده است... و دیگر منظومه دراماتیک چارلزج، ولز متوفی ۱۸۷۹ است.» (ستاری؛ ۷۳؛ ص ۸) در این میان فارسیزبانان، به دلیل باورهای مذهبی خود، بیشتر از غربیان به این داستان توجه کردهاند. در فاصله زمانی قرن چهارم تا سیزدهم منظومههای بسیاری به وجود آمده است که بیشتر آنها در گذر زمان از دست رفته است.
از مثنویسرایان «یوسف و زلیخا» میتوان به این سرایندگان اشاره کرد: ابوالمؤید بلخی (قرن چهارم ه.ق)، بختیاری (قرن چهارم ه.ق) عمعق بخارایی (قرن ششم ه.ق) منسوب به فردوسی۱ (قرن پنجم ه.ق) مسعود دهلوی (قرن ششم ه.ق) جامی (قرن نهم ه.ق)، مسعود قمی (قرن نهم ه.ق)، تذروی ابهری (قرن دهم ه.ق) سالم تبریزی (قرن دهم ه.ق)، مقیم شیرازی (قرن یازدهم ه.ق)، نامی اصفهانی (قرن یازدهم ه.ق)، شعله گلپایگانی (قرن دوازدهم ه.ق)، شهاب ترشیزی (قرن سیزدهم ه.ق) خاوری شیرازی (قرن سیزدهم ه.ق) (برگرفته از مقالههای «یوسف و زلیخا» خیامپور مجله ادبیات دانشگاه تبریز، سالهای دهم، یازدهم و دوازدهم.)
در این مقاله سعی شده است که به بررسی روایتهای داستان «یوسف و زلیخا» در سه اثر (منسوب به فردوسی، خاوری و جامی) پرداخته و با یکدیگر مقایسه شود.
۱) گستردن خوان قربانی توسط یعقوب برای رسیدن به پیغمبری
این موضوع در تورات به این گونه نقل شده است که اسحاق نبی در حالی که پیر و نابیناست به فرزند خود عیسو سفارش میکند که نخجیری را قربانی کند تا قبل از فوتش فرزندش را برکت پیغمبری دهد از طرف دیگر همسر اسحاق، رفقه، علاقه شدیدی به دیگر برادر همزاد عیسو، یعقوب، دارد. به همین دلیل پنهانی این خبر را به یعقوب میرساند و به او توصیه میکند که سریعتر از برادرش به این کار دست زند. یعقوب نیز چنین میکند در نتیجه با آماده شدن خوان قربانی، اسحاق که قدرت دیدن نداشت؛ به جای عیسو بر یعقوب دعا کرد. به این ترتیب برکت پیغمبری از آنِ یعقوب میشود. (برگرفته از تورات؛ سفر پیدایش؛ صص ۳۹-۳۸).
از منظومههای سه گانه فوق تنها منظومه «منسوب به فردوسی» است که از روایت تورات تأثیر پذیرفته است و این مطلب را چنین نقل میکند:
به عصیا چنین گفت اسحق نیز
که رو دعوتیساز بس با تمیز
بگو تا بیایم کنم آفرین
هم از خوان قربان و هم از آفرین
که دارد به پیغمبری در خورت
نهد تاج پیغمبری بر سرت
شد و زود عصیا که قربان کند
یکی ایزدی نامور خوان کند
شد آگاه مادر، از آن داستان
سبک خواند یعقوب را در زمان
بدو گفت رو هین به قربان شتاب
بدین کار مر خویشتن را به باب
پدر سخت پیر است و چشمش تباه
سفیدی نداند همی از سیاه
ز عصیات نشناسد ای نیک رای
بیاید کند آفرین خدای
چنین گفت یعقوب کش مام گفت
دلش لاجرم گشت با کام جفت.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹، صص ۱۲-۱۱)
در تورات در ادامه نقل میشود که پس از آنکه عیسو متوجه میشود که یعقوب به جای او، برکت پیغمبری را از پدر گرفته است؛ از او کینهور میشود و در پی آن است که یعقوب را بکشد. مادر از نقشه او آگاه میشود و از یعقوب میخواهد که جان خویش را نجات دهد، و از کنعان به جانب دایی خویش لابان برود.
(تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۴۰)
در منظومه منسوب به فردوسی، موضوع سفر یعقوب (ع) به وسیله مادرش چنین مطرح شده است:
سفر کن ز کنعان، به فرخنده فال
سوی شام نزدیک فرخنده فال
برلائی نیک پی، شو یکی
همی باش نزدیک او اندکی.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۵).
مطالب فوق، سرآغاز داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» است که کاملاً تحت تأثیر روایت تورات بوده است. حال به آغازین نقطه داستان در دو اثر دیگر میپردازیم.
۲) شیفته شدن زلیخا بر یوسف در عالم خواب
در منظومههای «جامی» و «خاوری» نه تنها به زندگی یعقوب نپرداختهاند؛ بلکه داستان را با محوریترین عنصر آن یعنی، عشق، آغاز میکنند. از تفاسیری اثر پذیرفتهاند که سابقهٔ عشق زلیخا را نسبت به یوسف به سالها پیش از دیدار آنها ـ در عالم خواب ـ گره زدهاند. در این تفاسیر نقل شده است که زلیخا دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین موسوم به طیموس بود.
شبی در عالم خواب چهره زیبای یوسف را میبیند، با آشفتگی از خواب بر میخیزد از سودای عشق او روز به روز نحیفتر میگردد؛ این خواب در دو نوبت دیگر نیز تکرار میشود؛ یوسف در سومین بار خود را با عنوان عزیز مصر معرفی میکند و از زلیخا میخواهد که او را در آنجا بیابد. (بروجردی؛ [بیتا]؛ صص ۳۴۱-۳۴۰)، (طوسی؛ ۶۰؛ صص ۲۳۹-۲۳۸) (فراهی؛ ۴۶؛ صص ۳۰۹ـ ۳۰۲)
در دو منظومه «جامی» و «خاوری» زلیخا نیز یوسف را سه بار در خواب میبیند و در سومین مرحله که خود را به زلیخا معرفی میکند؛ به این ترتیب گره از کار زلیخا گشوده میشود و از محبوب پریچهره خویش آگاه میگردد:
شبی از لب چو کوته شد خروشش
چو بخت خاوری بربود هوشش
در دولت به رخ کردش فلک باز
درآمد از درش آن مایه ناز
... بگفت ای مایه بیم و امیدم
شب ماتم ز هجرت روز عیدم
... بگو با من، خدا را نام خود را
وز آن پس محفل آرام خود را
درآمد در سخن سرو سرافراز
بگفتا با هزاران عشوه و ناز
عزیز مصرم و مصر است جایم
در آن فرخ مکان، فرمانروایم
رها گشت از پریشانی دماغش
ز صهبای خرد پر شد ایاغش.
(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۶۶-۶۵)
چو چشمش مست گشت از ساغر خواب
به خوابش آمد آن غارتگر خواب
... به زاری دست در دامانش آویخت
به پایش از مژه، خون جگر ریخت
... که اندوه مرا کوتاهیای ده
ز نام و شهر خویش آگاهیای ده
بگفتا گر بدین کارت تمام است
عزیز مصرم و مصرم مقام است.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۶۱)
۳) خواستگاری عزیز مصر از زلیخا
در تفاسیر مذکور در ادامه نقل شده است که زلیخا پس از آنکه دانست محبوبش عزیز مصر است با وجود خواستگاران زیادی که از سرزمینهای مختلف داشت، چشم انتظار عزیز بود.
پدر زلیخا ناچار شد که نامهای به پادشاه مصر بنویسد و در آن مراتب شیفتگی دخترش را به جانب عزیز مصر بیان کند؛ عزیز از این موضوع استقبال کرد و فرستادگان خود را به دیار زلیخا فرستاد تا او را از پدرش خواستگاری کنند. پس از انجام این مراسم، پدر زلیخا او را با انواع جواهر و غلامان و کنیزان بسیار سوی مصر روانه کرد. عزیز مصر که قطفیر نام دارد، مراسم استقبال را با شکوه تمام به جای آورد. زلیخا از روزن عماری خویش نگاه بر عزیز کرد و در ساعت بیهوش شد. رایگان احوال او را جویا شدند. پاسخ داد که این، نه آن است که در خواب دیدهام. کنیزان او را دلداری دادند که امید است این سبب آن صورت باشد که تو در خواب دیدهای.
عکسالعمل زلیخا از دیدن عزیز در دو منظومه مذکور چنین مطرح شده است:
به روزن بود چشم سیل خیزش
که آمد بر نظر ناگه عزیزش
... چو بر روی عزیزش دیده افتاد
برآورد از دل غمدیده فریاد
... به خود میگفت دیدی با دو صد درد
فلک آخر چه خاکی بر سرم کرد
نه این است آنکه در خوابم سخن گفت
نه این است آن که نام خود به من گفت
بسی نالید و بردش ناله از هوش
یکی گفتش میان ناله بر گوش
... مخور غم کت زمان غم سرآمد
امید خاطرت از در درآمد.
(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۹۲-۹۱)
زلیخا کرد از آن رخنه نگاهی
برآورد از دل غمدیده آهی
... نه آن است این که من در خواب دیدم
به جستوجوی این محنت کشیدم
... درآمد مرغ بخشایش به پرواز
سروش غیب دادش ناگه آواز
... از او خواهی جمال دوست دیدن
وز او خواهی به مقصودت رسیدن.
(جامی؛ ۷۸؛ ص۷۳).
به این ترتیب تسّلایی که از غیب به زلیخا داده میشود، عشق او نسبت به یوسف و وصال آنها در آینده، مقدر الهی است. این گونه است که در منظومههای «جامی» و «خاوری» گرانیگاه داستان از همان ابتدا بر عشق بنیان نهاده شده است. در حالی که در منظومه «منسوب به فردوسی» هرگز از چنین عشقی که نمودهٔ الهی باشد سخن به میان نیامده است.
۴) خواب یوسف
داستان یوسف (ع) در قرآن با خوابی که یوسف دیده است شروع میشود:
... انّی رأیت احد عشر کوکبًا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین (۴).
[پدر جان] من در خواب یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم که به من سجده میکنند.
طبق این آیه یوسف خواب خود را برای پدر خویش، یعقوب، تعریف میکند. یعقوب ضمن آن که یوسف را به کتمان کردن خواب خویش دعوت میکند، او را به رفعت مقام در آینده مژده میدهد: و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الاحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب... (۶).
و بدین سان پروردگارت تو را بر میگزیند و به تو تعبیر خواب میآموزد و نعمتش را بر تو آل یعقوب به کمال میرساند...
به خوابش نمود آنکه خواب آفرید
گل و آتش و باد و آب آفرید
جز این اختران یازده بر سپهر
ابا ماه تابان درخشنده مهر
نهادند سر پیش او بر زمین
ز تقدیر و حکم جهان آفرین
چو آن خواب دیده، یکایک بگفت
پدر گشت با کام و آرام جفت
... پدر بس چنین گفت تعبیر خواب
که آگاه باش ای دل و جان باب
... تو باشی یکی شاه فیروزگر
رسانی ابا قرص خورشید بهر.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۵۲-۵۱)
ز عالم شد حواسش چون عنان تاب
نمودندش چنان در عالم خواب
که گشتش یازده رخشنده اختر
به همراه مه و خور سجدهآور
همه بر خاک ره پیشش فتادند
به سجده، سر به بازی در نهادند
سحر کز خواب دوشین دیده بگشاد
پدر را زان حکایت آگهی داد
... به او فرمود این فرزانه فرزند
خدا را زین حکایت لب فروبند.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۰۸)
بگفتا خواب دیدم مهر و مه را
ز رخشنده کواکب یازده را
که یکسر داد تعظیم بدادند
به سجده پیش رویم سر نهادند
پدر گفتا که بس کن زین سخن بس
مگوی این خواب را زنهار با کس
مباد این خواب را اخوان بدانند
به بیداری صد آزارت رسانند.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۲)
با آنکه این مضمون در هر سه منظومه ذکر شده است؛ اما فقط در منظومه «منسوب به فردوسی» یعقوب، خواب یوسف را تعبیر میکند و در دو منظومه دیگر یعقوب فقط به کتمان خواب یوسف را سفارش میکند.
۵) آغاز حسادت برادران به یوسف
قران از حسادت برادران یوسف چنین پرده برداشته است:
«قالوا لیوسف و اخوه احب الی ابینا منا و نحن عصبه ان ابانا لفی ضلال مبین (۸).
چنین بود که گفتند یوسف و برادرش از ما نزد پدرمان محبوبترند و ما برای خود جوانان برومندی هستیم؛ بیگمان پدر در گمراهی آشکار است.
به این ترتیب برادران یوسف از اینکه او بیش از خودشان مورد محبت پدر واقع شده بود، حسادت کردند؛ در منظومه خاوری نیز به تبع قرآن حسادت برادران یوسف را در نتیجه محبت یعقوب به یوسف چنین ذکر میکند:
ببین کاین سالخورده پیر فرتوت
ز فرتوتی چسان گردیده مبهوت
که بر ما کودکی را برگزیده
که آب چشمش از مژگان چکیده
مدامش روی دل بر جانب اوست
ز فرزندان ندارد غیر او دوست.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۰۹)
اما در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران یوسف از خواب اوست نه از محبت یعقوب به یوسف. در تورات نیز عامل اصلی حسادت برادران یوسف به او خواب یوسف است: «به سبب خوابها و سخنانش بر کینه او افزودند.» (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۵۷)
در منظومه «منسوب به فردوسی» حسادت برادران چنین مطرح شده است:
چو یوسف بگسترد راز نهان
مرآن خواب را نزد شمعون عیان
حسد برد شمعون و شد کینهور
بر آن شمع آفاق و نور بصر
به هر نه برادر سبکبار گفت
دل هر یکی گشت با کینه جفت
به یک جای با هم بگفتند پاک
بباید که سازیم وی را هلاک.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۵۴)
در منظومه جامی حسادت برادران یوسف نه به واسطه خوابهای یوسف و نه به دلیل محبت یعقوب به اوست، بلکه فراتر از اینها به خاطر کرامتی است که شامل حال یوسف کودک شده و آن، به دست آوردن عصایی از بهشت است:
درختی بود در صحن سرایش
به سبزی و خوشی بهجت فزایش
به هر فرزند کش دادی خداوند
از آن خرم درخت سدره مانند
همان دم تازه شاخی بردمیدی
که با قدش، برابر سر کشیدی
به جز یوسف که از تأیید بختش
عصا لایق نیامد زان درختش
پدر روی تضرع در خدا کرد
برای خاطر یوسف، دعا کرد
رسید از سدره پیک ملک سرمد
عصایی سبز در دست از زبرجد
چو شد یوسف از آن تحفه قوی رست
ز حسرت حاسدان پشت بشکست.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۱)
۶) توطئه برادران یوسف
فرزندان یعقوب پس از آنکه نتوانستند وجود یوسف را برتابند، تصمیم میگیرند که او را به هر طریقی که ممکن است از کنار پدر دور سازند. به این ترتیب براساس توافق قبلی خویش او را در نهانگاه چاه قرار میدهند. قرآن واقعه افتادن یوسف را در چاه چنین مطرح میکند:
فلما ذهبوا به واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب و اوحینا الیه لتنبئنهم بامرهم هذا و هم لایشعرون (۱۵).
و چون او را [همراه] بردند و همداستان شدند که او را در نهانگاه چاه بگذارند؛ به او وحی کردیم که ایشان را در حالی که هیچ آگاه نیستند؛ از [چون و چند] این کارشان آگاه خواهی ساخت.
در هر سه اثر مذکور این مطلب چنین آمده است:
به چاهش فروهشت شمعون به خشم
برون کرد آب حیا را چشم
... چو در نیمه چاه تاری رسید
شنیدم که لاوی رسن را برید
... خدای جهان حی دادار فرد
سوی جبرئیل امین، وحی کرد
که این بنده را اندرین قعر چاه
بپرهیز و از آب، دارش نگاه.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۷۵)
نترسیدند گمراهان ز آهش
در افکندند عریان تن به چاهش
درون تیره چه، دل بر خدا بست
ز دشمن شد جدا بر دوست پیوست
هماندم جبرئیل از حکم باری
به چاهش شد قرین از بهر یاری
نیاید تا گزند از راه چاهش
امین حق گرفت از نیمه راهش.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۲۸)
کشیدند از بدن پیراهن او
چو گل از غنچه شد عریان، تن او
به قد خود بریدند از ملامت
لباسی تا به دامان قیامت
فرو آویختند آنگه به چاهش
در آب انداختند از نیمه راهش
... به تسکین دادن جان حَزینش
ندیم خاص شد، روح الامینش
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۸۹-۸۸)
این چنین در اولین صحنه پر تلاطم زندگی حضرت یوسف (ع) خداوند جبرئیل را میفرستد تا او را نجات دهد. بیتردید حضور جبرئیل در این منظومهها نشئت گرفته از این عبارت است «و اوحینا لتنبئنهم بامرهم هذا»
۷) یعقوب و فراق یوسف
طبق آیات قرآن پس از آنکه فرزندان یعقوب نقشه خویش را در مورد یوسف عملی کردند در هنگام بازگشتن به فکر حیلهای دیگر افتادند تا پدر را بفریبند. این گونه که با گریه و زاری بیان کنند که یوسف را گرگ خورده است و برای اثبات مدّعای خویش پیراهن آلوده به خون یوسف (ع) را به او نشان دادند؛ اما یعقوب در برابر سخن آنان چنین پاسخ داد: ... قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون (۱۸).
[یعقوب] گفت ولی نفس امارهتان به دست شما کار داد. پس [چاره من] صبری نیکوست؛ و خداوند در آنچه میگویید مددکار [من] است.
همان گونه که از آیه فوق بر میآید؛ یعقوب (ع) در برابر این مشکل نستوه و مقاوم است؛ در حالی که در منظومهها چنین نیست و یعقوب استقامت خویش را چنین از دست میدهد:
تو گفتی ز تن در رمیدش روان
نماندش در او هیچ زور و توان
سرانجام چون شد دلش هوشیار
نبالید پیغمبر کردگار
درآمد به فریاد و بانگ غریو
بدانسان که بر وی ببخشود دیو
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۸۱)
چو افغان و خروش آمد به گوشش
به گردون رفت، افغان و خروشش
چو آن مه را ندید اندر میانه
به چشمش تیره شد، یکسر زمانه
صدایی زان نیامد چون به گوشش
به غارت رفت یک سر عقل و هوشش
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۳۷)
منظومه جامی در این قسمت به یعقوب نپرداخته است.
در واقع در هر دو منظومه فوق تصویری که از یعقوب ارائه شده، همان تصویری است که در تورات از یعقوب عرضه شده است:
«و یعقوب ردای خود را پاره کرد. پلاس در بر کرد و روزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.»
(تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۵۸)
۸) فروختن یوسف
در تورات نقل شده است: پس از آنکه یوسف به وسیله کاروان اسماعیلیان از چاه بیرون آمد، برادرانش که در آن نزدیکی بودند ادعا کردند که یوسف غلام آنهاست که گریخته است؛ در نهایت او را با قیمتی ناچیز به کاروانیان فروختند. کاروانیان هم به نوبه خود یوسف را در مصر به عزیز فروختند: (تورات؛ سفر پیدایش؛ ص ۶۰)؛ اما در قرآن فقط یک بار از فروش یوسف سخن میگوید: «و شروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین.»
و او را به ثمن بخس فروختند، به چند درهم اندکشمار؛ و به [کاروبار] او بیعلاقه بودند.
در منظومههای مذکور همانند روایت تورات، یوسف دوبار فروخته میشود. یک بار توسط برادرانش به کاروانیان، و دیگر بار توسط کاروانیان به عزیز مصر. در این مرحله است که زلیخا نیز حضور دارد. حضور زلیخا در منظومههای «جامی» و «خاوری» متفاوت است.
با حضور زلیخا در منظومه «منسوب به فردوسی» همان طور که قبلاً ذکر شد، منظومههای جامی و خاوری سنگ بنای داستان خویش را با دلدادگی زلیخا به یوسف در عالم خواب آغاز میکنند. بنابراین با پیشزمینهای که در این باره وجود دارد، زلیخا در هنگام مواجهه با یوسف، دچار هیجانات روحی میشود. دیدار زلیخا با یوسف در عرضهگاه یوسف چنین رخ میدهد:
سحرگه سوی دشت، آن ماه سیما
چو باد صبحدم شد راهپیما
به ناگه از قضا در عرض راهش
نگاه افتاد بر درگاه شاهش
... چو بر رخسار آن مه دیده بگشاد
پریرو صرعی آسا بیخود افتاد
... نگردد تا کسی آگه ز رازش
به خلوتگاه خود بردند بازش.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۱۸۵)
به صحرا شد برون، تازان بهانه
ز دل بیرون دهد اندوه خانه
اگر چه روی در منزلگهش بود
گذر بر ساحت مصر شهش بود
زلیخا دامن هودج برانداخت
چو چشمش بر غلام افتاد بشناخت
از او پرسید دایه کی دل افروز
چرا کردی فغان از جان پرسوز
... بگفت: ای مهربان مادر چه گویم
که گردد آفت من هر چه گویم
... بگفت ای شمع، سوز خود نهاندار
غم شب رنج روز خود نگهدار
صبوری پیشه کردی روزگاری
مکن جز صبر نیز امروز، کاری.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۰۰)
در منظومه «منسوب به فردوسی» به دلیل آنکه به شیفتگی زلیخا پیشاپیش نپرداخته است، موضوع عشق زلیخا در توالی حوادث داستان قرار میگیرد و هیچ گونه برجستگی قابل ملاحظهای ندارد. بنابراین تصویری که از زلیخا در این اثر ارائه میشود، متفاوت است از دو اثر دیگر. تا آنجا که حتی زلیخا در آن روز از خانه خارج نشده بود؛ اما وصف یوسف را شنیده بود و به همین دلیل از عزیز تقاضا کرد که به هر قیمتی که ممکن است؛ او را خریداری کند:
زلیخا به نادیده بد مهرورز
به دیدار یوسف، چراغ بشر
فرستاده بد کس به نزد عزیز
بدو گفت کز من ببخشای چیز
اگر هر چه ما را به گنج اندر است
کز آن خاک سنگین به رنج اندراست
بها ده مرآن بنده را سر به سر
از آن رو که او، به ز گنج و گهر
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۲۵)۹) رقیب زلیخا
از عناصر مشترک در غالب منظومههای عاشقانه وجود رقیبی است که عرصه را بر عاشق تنگ میکند؛ این مسئله عشقی واحد را بین دو هواخواه، در کشاکش قرار میدهد و همچنین رقابت آنها در رسیدن به معشوق، داستان را از تحریک بیشتری برخوردار میکند. «در عشق زلیخا به یوسف، هر چند عزیز مصر شوهر زلیخاست ولی نقش یک رقیب را ندارد، زیرا که یوسف را تمنای وصالی نیست.»
(امیر عابدینی؛ عروسان شعر فارسی؛ مجله سخن؛ سال ۵۱؛ ص ۶۳۵). در منظومههای یوسف و زلیخا به دلیل آنکه عاشق، زلیخاست قانوناً رقیب عشقی زلیخا باید زن باشد. در منظومههای «منسوب به زلیخا» و جامی و حضور رقیبی اگر چه کمرنگ در برابر زلیخا مشاهده میشود. اما نوع حضور آنها در این دو منظومه کاملاً از یکدیگر جداست.
در منظومه «منسوب به فردوسی» این رقیب روحه نام دارد که در خرید یوسف با عزیز و همسرش رقابت میکند و در نهایت چون نمیتواند از لحاظ قدرت مالی با عزیز رقابت کند از صحنه خارج میشود:
زنی بود قبطی ورا روحه نام
بیفزود بر دادگستر عزیز
به یک بار همسنگ یاقوت نیز
کزان قیمتی تر نیاید به چیز
ز روحه، همه مهتران سر به سر
بماندند مدهوش و آسیمه سر
عزیز اندر آن هم نیامد ستوه
که نقدش مبین بود و گنجش چو کوه
بیفزود بر آن، زن مالدار
دو چیز گرانمایهٔ شاهوار
... زبان بسته شد، روحهٔ ماهروی
عزیز هنرمند از آن برد گوی.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ صص ۱۲۹-۱۲۸)
اما در منظومه جامی، حضور رقیبی «بازغهنام» صبغهای عرفانی به داستان میبخشد، آن گاه که بازغه، زیبایی یوسف را میبیند، مدهوش و مسحور آن زیبایی میشود. یوسف در برابر حیرت او بیان میکند که همه زیباییها، پرتوی از جمال الهی است و این گونه است که بازغه به اصل و حقیقت زیبایی پی میبرد:
چو دیدی عکس سوی اصل بشتاب
که پیش اصل نبود عکس را تاب
... نباشد عکس را چندان بقایی
ندارد رنگ گل چندان وفایی
... چو دانا دختر، این اسرار بشنید
بساط عشق یوسف در نوردید.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۰۲)
دیدار عارفانه رقیب زلیخا با یوسف در تعدادی از تفاسیر نیز راه یافته است. از جمله در تفسیر «جامع الستین» آمده است چون چشمش بر جمال او افتاد، گفت: «ای غلام، من آمدم تا تو را بخرم. این نه بهای توست این همه فدای یک نظر تو باد که در تو نگاه کردم.
از مشاهده جمال او آن همه مال بر فقرا و مساکین مصر تفرقه کرد... و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و انت نبی الاکرمین رسول الله.
(طوسی؛ ۶۰؛ صص ۲۳۶-۲۳۵)
۱۰) آغاز عشق عصیانگر زلیخا
طبق آیه قران زلیخا مفتون یوسف (ع) میشود و از او کامجویی میخواهد: «و راودته التی هوفی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذالله انه ربی احسن مثوای انه لایفلح الظالمون. (۲۳)»
و زنی بود که او [یوسف] در خانهاش بود و از او کام خواست، و [یک روز، همه] درها را بست و [به یوسف] گفت: بیا پیش من. [یوسف] گفت: پناه بر خدا؛ او [شوهرت] سرور من است و به من منزلتی نیکو داده است؛ آری ستمکاران رستگار نمیشوند.
قرآن همه ماجرای کامخواهی زلیخا را در یک آیه بیان میکند؛ اما در منظومههای مذکور، این موضوع با پیچ و خمهای فراوان همراه است. البته در منظومه منسوب به فردوسی عنوان کردن این مسئله از جانب زلیخا بسیار با شتاب آغاز میشود و بدون هیچ مقدمهای زلیخا موضوع را با یوسف در میان مینهد:
شنیدم که یک روز با آن جمال
بیامد به صد گونه غنج و دلال
به طرز لطافت زبان برگشاد
بدو گفت کی دلبر حور زاد
... مرا دار اینک که آنِ توام
پرستنده و مهربان توام
... سرانجام بگشاد یوسف زبان
چنین گفت: که ای بانوی مهربان
... سخن با من از عشق هرگز مگوی
ز من داروی عشق هرگز مجوی.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ صص ۱۵۲-۱۴۹)
اما در منظومههای «خاوری» و «جامی» به دلیل آنکه عشق زلیخا به یوسف آنی نبود، بلکه دلدادگی او به یوسف سالها قبل در عالم خواب رخ داده بود؛ به همین دلیل اظهار چنین عشقی از جانب او به یوسف نیز آنی نبوده است؛ در این دو اثر زلیخا از فرط عشق رنجور میشود؛ دایه زلیخا مسئله را درمییابد و به سراغ یوسف میرود و به او چنین میگوید:
ترا از یار دیرین این چه دوریست
که یاران را به هم الفت ضروریست
زلیخا آن به دام افتاده صیدیست
که در پای دلش پیوسته قیدیست
... به پایان دایه چون افسوس خود برد
به پاسخ ماه کنعان سر برآورد
... چه سان گیرم ره بیحرمتی پیش
خیانت چون کنم با خواجه خویش
(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۲۲۵-۲۲۴)
زلیخا گر چه زیبا دلربایی است
فتاده در کمندت مبتلاییست
ز طفلی داغ تو بر سینه دارد
ز سودایت غم دیرینه دارد
... چو یوسف، این فسون از دایه بشنود
به پاسخ لعل گوهربار بگشود
... زلیخا را غلام زر خریدم
بسا از وی عنایتها که دیدم
... نیام جز مرغ و آب و دانه او
خیانت چون کنم در خانه او.
(جامی؛ ۷۸؛ صص ۱۱۵-۱۱۴)
در هر حال عشق پر تب و تاب زلیخا او را به سمت خلوت کردن با یوسف میکشاند و در آنجا صریحاً از او کام میطلبد؛ اما یوسف پس از آنکه موضع خویش را در مورد عدم خیانتکاری خویش مطرح میکند؛ پا به گریز مینهد. در کشاکشی که بین او و یوسف به وجود میآید، پیراهن یوسف دریده میشود.
قرآن این موضوع را چنین بیان میکند: وقدت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لد الباب قالت ماجزاء من اراد باهلک سوداً الّا ان یسجن او عذابٌ الیم (۲۵).
در این آثار، چنین حادثهای را این گونه نقل کردهاند:
زلیخا ز حرص دل و کام تن
دوید و زدش چنگ در پیرهن
درید از پسش پیرهن از قضا
عزیز اندر آمد چو باد هوا
زلیخا برآشفت بر خویشتن
سبک حیلتی ساخت آن شوخ زن
... چه باشد مرآن تیره دل را جزای
که بر اهل تو کرد این قصد و رای
به جز بند و زندان و جز چوب و بیم
و یا داشتن در عذاب الیم.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۷۷)
ز پس در کشمکش، آن دامن پاک
چو گل شد تا گریبان سر به سر خاک
به ره بر خورد ناگاهان عزیزش
تغیّر دید در حال از گریزش
... به چشم تر ز دل برداشت، ناله
به رخ بارید، ز ابر دیده ژاله
به راحت چون به خلوت رو نهادم
به آسایش به بستر تکیه دادم
... در آمد ناگهان این شوخدیده
چو دزدان، پا برهنه قد خمیده
(خاوری؛ ۶۹؛ صص ۲۵۴-۲۵۳)
در این اثر زلیخا در مورد اینکه یوسف را عذاب دهند یا در زندان کنند، سخنی نمیگوید.
پی باز آمدن دامن کشیدش
ز سوی پشت پیراهن دریدش
... برون خانه پیش آمد عزیزش
گروهی از خواص خانه نیزش
... که ای میزان عدل آن را سزا چیست
که با اهلش نه بر کیش وفا زیست؟
... کنون آن به که همچون ناپسندان
کنی یک چند محبوسش به زندان
و یا خود بر تن و اندام پاکش
نهی دردی که سازد، دردناکش.
(جامی؛ ۷۸؛ صص ۱۳۷-۱۳۶)
بر این اساس در منظومههای «منسوب به فردوسی» و «جامی» زلیخا مانند روایت قرآن، خواهان آن است که یوسف زندانی شود و یا عذابی دردناک بیند؛ اما در منظومه «خاوری» زلیخا، این سخنان را بیان نمیکند.
۱۱) عشق و ملامت
عشق و ملامت خانهزاد یکدیگرند، آن گاه که طشت رسوایی زلیخا از بام افتاد، عشق او به غلام عبریاش، زنان مصر را به سرزنش کردن واداشت. او نه تنها از بدنامی نمیهراسید، بلکه به تکاپویی دوباره دست زد و زنان مصر را به بزم دیرینه عشق خویش دعوت کرد.
قرآن، ماجرای او و زنان مصر را این گونه بیان فرموده است:
فلمّا سمعت بمکرهن ارسلت الیهن واعتدت لهن متکئا وَ ءاتت کل واحدهٔ منهن سکینّا و قالت اخرج علیهن فلما راینه اکبرنه و قطعن ایدیهن و قلن حش لله ماهذا بشراً ان هذا الّا ملکٌ کریمٌ (۳۱). قالت فذلکن الذی لمتننی فیه و لقد رودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ماء امره لیسجنن و لیکوناً من الصغرین (۳۲).
بر این اساس زلیخا در برابر سرزنش زنان در پی آن میشود تا آنان را به عمق واقعه بکشاند، جلسه میهمانی فراهم میسازد و زنان را به آنجا دعوت میکند. آنگاه که زیبایی یوسف بر زنان مصر هویدا میشود، چنان مدهوش میشوند که دستان خویش را به جای ترنج میبرند و «ملک گویان» زیبایی یوسف را میستایند. اینجاست که زلیخا در مقام سرزنش به زنان مصری میگوید:
زلیخا پس آنگه زبان برگشاد
بدان انجمن، این چنین کرد یاد
... کنونش فرشته نبایست خواند
از این در سخنها نبایست راند
... از او یک نظرتان به چشم آمدست
دل و دستتان، جمله پاره شده است
مرا چون نگردد دل از عشق ریش
که باشد شب و روز این ماه پیش.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۸۵)
ز روی طنز گفت: ای مه جبینان
به بزم عصمت بالانشینان
... شما را اندرین محفل چه افتاد
که طاقت رفتتان زین گونه بر باد؟
... بر آنم گر زند جز رای من رای
به زندانش در آرم کنده در پای.
(خاوری؛ ۴۹؛ صص ۲۷۴)
زلیخا را از آن شوری دگر شد
به یوسف میل جانش بیشتر شد
بدیشان گفت: یوسف را چو دیدید
ز تیغ مهر او کفها بریدید
... اگر در عشق وی معذوریام هست
بدارید از ملامت کردنم دست
همه چنگ محبت ساز کردند
نوای معذرت آغاز کردند
شدی عاشق، ملامت نیست برتو
در این سودا غرامت نیست برتو.
(جامی؛ ۱۷۸؛ صص ۱۴-۱۴۷)
این چنین است که زلیخا به صراحت اعلام میکند که در صورت عدم اطاعت یوسف (ع) او را به زندان خواهد انداخت.
۱۲) محنت یوسف
یوسف (ع) وقتی که خود را در معرض کامخواهیهای زلیخا و زنان مصر مشاهده کرد زندان را بر رهایی خویش ترجیح داد:
قال رب السجن احب الی مایدعوننی و الا تصرف عنی کیدهن اصب الیهن ... (۳۳)
این آیه «نشان میدهد که بعد از ماجرای بریدن دستها و دلباختگی زنان هوسباز مصر نسبت به یوسف آنها هم به نوبه خود وارد میدان شدند و از یوسف دعوت کردند که تسلیم آنها یا تسلیم همسر عزیز مصر شود.» (مکارم؛ ۸۳؛ ص ۴۷۲)
در این منظومهها نیز یوسف در معرض خواستههای زنان واقع میشود:
بدو گفت، هر کس ز روی فراز
که ای رویت از نیکویی بینیاز
... وگر دل بتابی ز گفتار او
نگردی به گفتارها یار او
و ازو بند و زندانت خواهد رسید
بلای فراوان خواهد رسید
... همی گفت یوسف که زندان رواست
دلم را سوی بند و زندان هواست
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۱۸۸)
چو یوسف دید کان بیهوده گویان
زلیخاوش از او وصلاند جویان
در آن درماندگی برداشت آواز
به زاری گفت: که ای دانای هر راز
... به مردان ره فرمانروایی
که از کید زنانم ده رهایی
به اینان کرد باید گر مدارا
به کام من بود زندان گوارا.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص۲۷۸)
چو یوسف گوش کرد افسونگریشان
پی کام زلیخا یاوریشان
... به حق برداشت کف بهر مناجات
که ای حاجت روای اهل حاجات
به ار صد سال در زندان نشینم
که یکدم طلعت اینان ببینم.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۴۸)
به این ترتیب خداوند خواست قلبی یوسف را اجابت میکند و برای سالیان دراز به زندان میافتد.
۱۳) رهایی یوسف از زندان
اما رهایی یوسف از زندان آن گاه است که شاه مصر خوابی هولانگیز میبیند، به گونهای که هیچ کس را یارای تعبیر کردن آن نیست. در این مرحله جوانی که سالها پیش هم بندی یوسف بود و خاطره خوشی از معبری یوسف داشت، به یاد او میافتد.
قرآن در این باره میفرماید:
و قال الذی نجا منها و ادّکر بعد امهٍ انا انبئکم بتأویله فارسلون (۴۵).
و آن کسی از آن دو تن که رهایی یافته بود، و پس از مدتی [درخواست یوسف را] به یاد آورده بود: گفت من شما را از تعبیر آن آگاه میسازم، پس مرا به [زندان یوسف] بفرستید.
در هر سه منظومه، چنین واسطهای بین شاه و یوسف وجود دارد:
من این رهنمایی کنم شاه را
نمایم به تأویل آن، راه را
جوانیست از ماه تابندهتر
ز دلها دلش نور یابندهتر
به نیک و بد هیچ کس ننگرد
ز یزدانپرستی سخن گسترد.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۲۰۲)
زمین بوسید که ای شاه جوان بخت
مدامت تکیه بادا بر سر تخت
به زندان شهی عبری غلامی است
که از آنم بر ملک دیرین پیامی است
عزیزش بی گنه محبوس کرده
ز عدل پادشه مأیوس کرده
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۳۱۲)
جوانمردی که از یوسف خبر داشت
ز روی کار یوسف، پرده برداشت
که در زندان همایونفر جوانی است
که در نقل دقایق خرده دانی است
اگر گویی برو بگشایم این راز
و زو تعبیر خوابت آورم باز
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۶۶)
جوان هنگامی که به حضور یوسف میرسد و او را از خواب شاه مطلع میکند؛ ضمن آنکه خواب شاه را تعبیر میکند در برابر حکم آزادی خود از زندان، خواهان آن است که از زنان بازجویی شود چرا که عاملان اصلی زندانی شدن او بودند. شاه طبق درخواست یوسف زنان را مورد محاکمه قرار میدهد، آنها به درستکاری یوسف اعتراف میکنند:
قال ما خطبکن اذ رودتن یوسف عن نفسه قلن حش لله ما علمنا علیه من سوء قالت امرات العزیز الئن حصحص الحق انا رودتن عن نفسه و انه لمن الصدقین (۵۱).
این موضوع چنین به نظم درآمده است:
بپرسید از ایشان همانگاه شاه
که از چیست چندان نشان تباه
... به یک بار با شه بگفتند ما
ز یوسف ندیدیم هرگز خطا
... زلیخا به پاسخ زبان برگشود
سوی راستی میل و رغبت نمود
... گنه نیست کس را در این گفتگوی
گناهی که من کردم از من بجوی.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۲۰۹)
ز روی صدق با شه راز گفتند
تمامی راز دیرین بازگفتند
رخ نیکوی او دزدیده دیدیم
چو دزدان دست خود یکسر بریدیم
... زلیخا آن اسیر دام یوسف
چو بشنید از زبانها نام یوسف
ریاضتهای عشقش کرد چون پاک
به پاکی گفت حاش لله حاشاک
بود دامان او پاک از خیانت
که هم دین است او را، هم دیانت.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۳۱۴)
زنان گفتند کی شاه جوانبخت
به تو فرخنده فر، هم تاج و هم تخت
ز یوسف ما به جز پاکی ندیدیم
به جز عزّ و شرفناکی ندیدیم
زلیخا نیز بود آنجا نشسته
زبان از کذب و جان از کید رسته
به جرم خویش کرد اقرار مطلق
برآمد زو نوای حصحص الحق.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۶۷)
به این ترتیب زلیخا در این آثار (به تبع پیروی از روایت قرآن) جزء شخصیتهای پویاست؛ یعنی اینکه شخصیت او متحول میشود؛ در برههای از داستان در برابر یوسف قرار گرفته و او را به تهمتی ناروا متهم ساخته بود. و در اواخر داستان به پاکی یوسف و گناهکاری خویش اعتراف میکند.
۱۴) وصال یوسف و زلیخا
اما وصال یوسف و زلیخا پس از پیموده شدن مسیری طولانی میسر میشود. در واقع یوسف آن گاه حاضر میشود که زلیخا را به همسری خود برگزیند که او دیگر مقام درباری خویش را از دست داده و محنتزده و پیر گشته است و مهمتر از همه، دست از بتپرستی شسته است.
در واقع موقعیت یوسف و زلیخا در همه جای داستان در تقابل با یکدیگر قرار میگیرد، از جمله آن گاه که زلیخا ـ در مقطعی از زمان ـ با قدرت کامل در برابر یوسف قد علم کرده بود؛ یوسف (ع) در برابر او در تنگنا قرار گرفته بود. اما در پایان داستان که یوسف در اوج عزت و شکوه زندگی میکند، زلیخا به حضیض خواری کشانده میشود. با وجود چنین تضادهایی، داستان از توازن و تناسب برخوردار میشود. چرا که «تناسب یا ارتباط بین دو چیز، به دو وسیله آشکار میشود. یکی از نظر تضاد و اختلاف آنها با یکدیگر و دیگر از جهت هماهنگی آنهاست. با این کیفیت که دو چیز که با هم مربوط میشوند یا برخلاف یکدیگر و یا به معیت هم کار میکنند.»
(صورتگر؛ ۴۵؛ ص ۱۲۱)
اما ازدواج کردن یوسف زیبارو با زلیخای محنتزده و پیرگشته در دو منظومه «جامی» و «خاوری» به وسیله دعا کردن یوسف بر زلیخا قابل حل میشود. آن چنان که روزی زلیخا بر سر راه یوسف قرار میگیرد و از او حاجات خویش را میطلبد:
بگفتش که ای مهین بانوی یوسف
به نیرویت قوی بازوی یوسف
به ما یحتاج خود ز اسباب شاهی
بگو تا بخشمت چندان که خواهی
زلیخا گفت: زیر سقف مینا
نخستم دیده باید کرد بینا
... شود زایل ز جسمم ناتوانی
درآید بر تنم حسن و جوانی
شود قامت به رعنایی چو سروم
به سروت آشیان بندد تذروم
... اجابت چهرهٔ دعوت چو آراست
زلیخا شد به آن صورت که میخواست.
(خاوری؛ ۶۹؛ ص ۳۴۶)
بگفتا: حاجت تو چیست امروز؟
ضمان حاجت تو کیست امروز؟
بگفت: اول جمال است و جوانی
بدانگونه که خود دیدی و دانی
دگر چشمی که دیدار تو بینم
گلی از باغ رخسار تو چینم
بجنبانید لب، یوسف دعا را
روان کرد از دو لب آب بقا را
جمال مردهاش را زندگی داد
رخش را خلعت فرخندگی داد.
(جامی؛ ۷۸؛ ص ۱۸۲)
در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا پس از آنکه سر راه یوسف قرار میگیرد؛ به امر یوسف به بارگاهش دعوت میشود و در آنجا خود را معرفی میکند و در مورد حوائج خویش به یعقوب چنین میگوید:
یکی آنکه در کفر، نگذاردم
ز چنگال دیوان برون آردم
بدارد به اسلام ارزانیام
ز رنج آورد سوی آسانیام
دوم آنکه از سر جوانم کند
بدانسان که بودم، چنانم کند
سه دیگر که باشم به مهر خدای
درستی و پاکی تن، من به جای
چهارم که یوسف بود شوی من
دلش مهربان و هواجوی من.
(منسوب به فردوسی؛ ۴۹؛ ص ۳۲۶)
تفاوت اصلی که منظومه «منسوب به فردوسی» در این قسمت با منظومههای «جامی» و «خاوری» دارد؛ این است که در منظومه «منسوب به فردوسی» زلیخا حاجات خویش را از یعقوب طلب میکند. در حالی که در دو اثر دیگر زلیخا از یوسف حاجت و نیاز خود را میجوید.
این موضوع را میتوان به آغاز داستان، در این منظومهها پیوند داد. یعنی همانطور که داستان در منظومه «منسوب به فردوسی» با یعقوب و حوادث زندگی او آغاز میشود، در پایان داستان هم این شخصیت حضوری همچنان پایا دارد؛ به گونهای که در رسیدن زلیخا به یوسف او نقش اصلی را دارد. حال آنکه در دو منظومه دیگر داستان با عشق و دلدادگی زلیخا بر یوسف آغاز میشود و در پایان داستان نیز، گره وصال با دست یوسف باز میشود و هیچ گونه واسطهای در این میان نمیگنجد.
۱۵) نتیجهگیری
با بررسی یوسف و زلیخای «منسوب به فردوسی»، «خاوری» و «جامی» این نتیجه حاصل میشود که این آثار در خطوط اصلی که قرآن از این داستان ارائه میدهد، با یکدیگر اختلافی ندارند؛ اما در میزان استفاده از روایت تورات با یکدیگر اختلاف دارند. در بین این آثار منظومه «منسوب به فردوسی» بیش از دیگر منظومهها از روایت تورات تأثیر پذیرفته است.
از دیگر وجوه اختلاف این آثار، نحوه پرداختن به موضوع عشق است. در منظومه «منسوب به فردوسی» حادثه عشق زلیخا به یوسف در توالی حوادث دیگر رخ میدهد و هیچ برجستگیای نسبت به مضامین دیگر داستان ندارد. اما در دو اثر دیگر، موضوع عشق خیلی عمیقتر جلوهگر میشود و مخصوصاً در منظومه جامی، عشق جسمانی محملی است برای رسیدن به عشق روحانی. در منظومه «جامی» و «خاوری» مضمون عشق از ابتدا تا پایان داستان امتداد دارد، گاه اوج میگیرد و گاه فرو مینشیند و حتی زمانی که فرو نشسته است، حالت انتظار و تعلیقی را ایجاد میکند، تا آن گاه که بار دیگر از آن سخن به میان میآید؛ شور و شوقی بیشتر را به وجود آورد.
زهرا حسینی
واژگان کلیدی: تورات، جامی، خاوری، فردوسی، یوسف، زلیخا، قرآن.
واژگان کلیدی: تورات، جامی، خاوری، فردوسی، یوسف، زلیخا، قرآن.
منبع : سورۀ مهر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت سیزدهم رئیسی رافائل گروسی دولت رئیس جمهور رهبر انقلاب اصفهان مجلس شورای اسلامی انتخابات شورای نگهبان مجلس
سلامت هواشناسی بارش باران تهران شهرداری تهران قتل حجاب سیل پلیس آموزش و پرورش فضای مجازی شهرداری
خودرو مسکن حقوق بازنشستگان مالیات سایپا قیمت طلا قیمت دلار ایران خودرو قیمت خودرو بازار خودرو بانک مرکزی بورس
نمایشگاه کتاب تلویزیون سینما تئاتر دفاع مقدس سریال سینمای ایران موسیقی کتاب
دانش بنیان اینوتکس دانشگاه آزاد اسلامی
رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین رفح حماس آمریکا روسیه چین ترکیه نوار غزه اوکراین
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر ذوب آهن لیگ قهرمانان اروپا نساجی لیگ برتر فوتبال ایران بازی لیگ برتر ایران سپاهان جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل مایکروسافت باتری ناسا فضاپیما
بیماران خاص استرس کاهش وزن بیمه زیبایی دندانپزشکی فشار خون