پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا


روزنه ای به احساس و فردیت


روزنه ای به احساس و فردیت
▪ یک)
«حالا که رفته ای
کنارش می نشینم
گریه نمی کند
دستش را می گیرم
گریه نمی کند
به پایش می افتم
گریه نمی کند
نکند اتفاقی افتاده است
که شعر گریه نمی کند»
«حالا که رفته ای» مجموعه ای است از ۱۲۶ شعر کوتاه در سوگ قیصرامین پور ـ شاعری که در ۱۳۸۶ رخت بربست ـ و سروده محمدرضا عبدالملکیان که متولد ۱۳۳۱ است و از پیشکسوتان شعر انقلاب اسلامی و البته امین پور هم که مکشوف است جایگاهش در شعر پس از انقلاب و در بنیان نهادن حوزه هنری و چرخش اش به سوی افق های تازه در غزل و پایگاه دانشگاهی وی و اقبال دانشجویان از شعر وی و رفاقت دیرینه عبدالملکیان با وی.
عبدالملکیان [پدر البته و نه پسر که در این روزگار، «دو»اند و پسر، زبان نرم تری اختیار کرده و پدر، هنوز در جست وجوی حماسه است و زبان آن] شاعری است متعلق به نسل موسوم به نسل آرمانگرا یا آرمانخواه که هر شیء برایشان ابزاری برای مبارزه بود و هر کلمه، اسلحه ای که می شد از دهانه اش به «دشمن عدالت» شلیک کرد و از این رو، هر چه در شعرهای این نسل ـ با نحله های فکری مختلف ـ نظر کنیم بیشتر جای خالی «احساس» را [نسبت به «فرد»] می بینیم و اگر «احساسی» هست [که هست!] معطوف به جامعه است. شاعران این نسل اگر برادری از آنان درمی گذشت یا مادری یا پدری یا فرزندی یا دوستی، جامعه را در سوگ او خلاصه می دیدند و عشق فردی را به عشق جمعی بدل می کردند و البته جای «فردیت» یا همان انسان ساخته شده از گوشت و خون و روزمرگی در این میان خالی بود و ما در آثار این نسل با «انسان ها» رودررو بودیم. عبدالملکیان نیز بیش و کم ـ تاکنون و پیش از کتاب حاضر ـ در همین عرصه گام زده حتی در کتاب «مه در مه» اش که از نام آن برمی آید که اثری تغزلی باشد اما تغزل آن بهانه است تا «مردم» در شعر وی برزمند و ‎/‎/‎/ «خیابان هاشمی» که از سنگ بنای اول خود، با چنین اندیشه ای زاده شده و احساسی ترین شعر عبدالملکیان هم که به شهیدی چهارده ساله اختصاص دارد، به همه شهدای چهارده ساله نظر دارد. او شاعری «جمع نگر» است که دستمال خیس از اشک یار را درفش کاویانی می بیند و تیر نشسته بر قلب منقوش بر درخت پارک را، رها شده از کمان آرش فرض می کند اما زمان، ذهن شاعران را «نرم» می کند و «نرمی ذهن»، حماسه های جمعی را از منظر «فرد» نشان می دهد و گاهی وقت ها، به نقطه ای می رسد که دیگر در پی ترسیم حماسه نباشد. از مصیبت بگوید و بگرید؛ آخر، شاعر هم از گوشت و خون و پوست آفریده شده نه از زره پولادین.
«حالا که رفته ای
می گویند در میان دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه دفترهایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود»
به گمانم این کتاب از این نظر نقطه عطفی است در کارنامه شاعری عبدالملکیان و اضافه کنم که زبان این شعرها، نرم ترین و توصیفی ترین زبان شعری او از آغاز کار شاعری اش تااکنون محسوب می شود.
▪ دو)
کمتر پیش می آید که شاعری از میان ما برود و گزیده شعری از شاعران معاصرش در پی اش منتشر شود؛ و بسیار کمتر از آن، این که چند دوست محشور با او، گزیده ای فراهم آورند از مراثی خویش و در کمتر از یک سال منتشر کنند. به یاد ندارم که معاصری در گذشته باشد و شاعری معاصر او در فاصله زمان کوتاهی، کتابی در سوگ اش منتشر کرده باشد [مگر یک مورد که در آن هم اسماعیل آئینی و شاعر، به وحدانیت حماسی رسیده بودند و شاعر، بهانه روایت بود به هر حال از این بحث خارج است] «حالا که رفته ای» لااقل به روایت حافظه من که این روزها البته تعریفی هم ندارد در تداوم صف رفتگان شاعر و نویسنده و اندیشمند تنها کتاب از این دست است و چون نخستین است یحتمل می توان ردپای «گناه نخستین» را در آن یافت که مختص هر آغازگری است و حکایت اش جداست از چند دهه شاعری عبدالملکیان و چون نخستین است البته از تازگی های کار نخست نیز برخوردار است و از «شانس آغازگر» که باز هم حکایت اش جداست از چند دهه شاعری شاعر.
«حالا که رفته ای» ترجیع همه شعرهای این کتاب است و از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، آدم را ـ یعنی منتقد را ـ به این فکر می اندازد که نکند همه این شعرهای کوتاه ، پاره هایی از یک شعر بلند بوده اند که کنار هم جفت و جور نشده اند و شاعر برای آنکه «شهود» رخنه کرده در این مصاریع از کف اش نرود، پاره پاره آنها را سامان داده است یا حتی نکته ای دیگر به ذهن می رسد که نکند اصل کار اصلاً و اساساً بر همین منوال بوده اما شاعر با پیچیدن یک نسخه واحد و برخورداری از فرمولی واحد، نشسته است و در چند ساعت [حداکثر سه یا چهار ساعت] کل کتاب را گفته و ‎/‎/.
بگذارید درباره آنچه که اطلاعی از آن در دست نیست مکاشفه نکنیم اما شعرها به ما نشان می دهند که تقریباً از فرمولی واحد پیروی می کنند و مختصر اختلافی هم که به چشم می آید محصول بالا و پائین شدن درجه «احساس» و «شهود» در لحظات سرایش است. فرمول این است:
«حالا که رفته ای + مکان یا شخصیت یا واقعه یا زمان + نشانه های مرتبط + احساس غلیظ + یک حرکت که پایان بندی را شکل می دهد»
به یاد داشته باشیم که شاعر براساس شگرد «جان بخشی» همه اشیا و جانداران غیرانسان را زندگی بخشیده و بدل به شخصیت کرده است.
« حالا که رفته ای
فقط همین را بگو
به چندمین درخت که رسیدم
تو را بپرسم
و برای چندمین پرنده
یک مشت دانه بریزم
تا یک راست بیایم و
بر سنگی آوار شوم
که سر بر سینه ات گذاشته است»
به گمانم این فرمول [اگر «شهود» با بسامد بالا در همه ۱۲۶ شعر حضور مستدام می داشت] فرمول بدی نبود و نیست. کلاً فرمول ها به خودی خود بد نیستند. موقعی که ما آنها را از وضعیتی به وضعیتی دیگر دچار زایش و کمال نمی کنیم، فرتوت و کسل کننده به نظر می رسند. «گناه نخستین» این کتاب، همین پیری زودرس فرمول مورد نظر است و البته «شانس آغازگر» هم یاریگر شاعر است که او با پرداختن به «فرد» و شرح احساس خود نسبت به شاعری با درجه بالای محبوبیت جمعی، به مرحله ای تازه از شاعری پا نهاده و دیگر در این شعرها، از آن «رویکردهای کلی» و «پیش فرض ها»ی قبلی خبری نیست. عبدالملکیان در این شعرها رهاست و البته امیدوارم که این رهایی همراه با اتکا به فرمول، در آثار بعدی اش تداوم نیابد چون نتیجه ای جز تکثیر همین شعرها نخواهد بود و عبدالملکیان لااقل در دو دهه اخیر، شاهد چنین تکثیرهایی با شمارگان بالا اما مخاطبان ناامید، از دیگر شاعران همعصرش بوده است.
یزدان مهر
منبع : روزنامه ایران