سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


عبدالکریم سروش و پایان پروژۀ یک «اصلاحگر دینی!»


عبدالکریم سروش و پایان پروژۀ یک «اصلاحگر دینی!»
خواجه بشیر احمد انصاری دکتر عبدالکریم سروش نویسندۀ مشهور ایرانی مصاحبه ای داشته است با رادیوی جهانی هالند که ترجمۀ فارسی آن را در سایت خود شان نیز نشر نمودند.
ایشان عنوان مصاحبۀ خویش را «کلام محمد» بر گزیده اند که مقصود او از کلام محمد همان چیزی است که مسلمانان آن را «کلام الله» نامند.
دکتر عبدالکریم سروش نامی آشنا برای جوانان افغانستان است که نوشته های ایشان از سالها بدینسو در میان قشر کتابخوان کشور ما دست به دست می گردد. اسم اصلی آقای سروش، سیدحسین حاج فرج الله دباغ است ولی به خاطر آنکه این نام کمی غیر فلسفی و اندکی غیر ادبی معلوم می شد ایشان خود را عبدالکریم سروش نامیده و اسم اصلی را ازصفحۀ هویت خویش حذف نمودند. در کشور ما از سالیان درازی رسم بر این بوده است که روشنفکران ما بیشتر از آنکه اندیشه و فکری را بر مبنای فهم و از روی قناعت و نیاز قبول نمایند، دنبال زرق و برق عبارتها و شعار های پر جاذبه و مود روز میگردند. آقای سروش هم از جمع همین خامه های رنگین و پرجلایی است که جمع غفیری از جوانان پاک طینت را به دنبال خویش کشانده و سپس در چهار راه نا کجا آباد بیابان اندیشه رها نموده است.
من از سالیان درازی نوشتۀ های جناب سروش را می خوانم و مدتی می شود که آرزو دارم تانکاتی را پیرامون محور های اصلی فکر ایشان عرضه نمایم ولی تا هنوز از این هراس داشتم که نشود زمینۀ نا امیدی جوانان تشنه لبی رامهیا سازم که از سالها بدینسو به دنبالسرابی سرگردان اند. سروش توانسته است تا در ستر و اخفای اندیشه های اصلی خویش از صنایع و بدایع ادبی سودجسته و به کمک نثر روان ، عبارات شعر گونه و قلم سیال خویش جوانان فارسی خوان حوزۀ ما را مسحور خویش سازد. ایشان خوب می دانند که اگر قبای ادبیات را از دوش ایشان بردارند مردم به کنه اندیشه های ایشان راه یافته و در نتیجه مشروعیت این «مصلح دین» در نظر مخاطبانش برهنه شده و از اعتبار ساقطخواهد شد. سروش عادت کرده است که در پاسخ مخالفانش با ردیف کردن جملات موزون و شعر ونثر مسجع و کلمات متکلف سعی در انحراف و مشوش ساختن ذهن خواننده نماید. این یکی از نمونه های نثر سروش است که در پاسخ تنی از مخالفان نوشته است: « روحانیون و فقه پیشگانی چون حجت الاسلام لاریجانی رامشفقانه تذکار می دهد که دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرونگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل کنند باری در وادی صفا و مروت نیز گامی بزنند و حال که از قیل و قال مدرسه طرفی بسته و حظی اندوخته اند یک چند نیز خدمت معشوق و می کنند و ...» سروش از شاگردان شریعتی است و برخی ایشان را با آن معلم شهید مقایسه می نمایند، در حالی که شریعتی روشنفکری دردمند و متعهد بود که کوله بار سنگین رسالت اجتماعی را بر دوش مبارک خویش می کشید و در سراسر عمر پر بار خویش مصروف بسیج نمودن نسل جوان در جبهۀ جهانی مبارزه با «زور» و «زر» و «تزویر» بود. شریعتی چنان نهاد نا آرام داشت که نمی خواست رسالت بیدارگری و روشنگری او حتی با مرگش متوقف گردد. این فریاد بلند از حنجرۀ گرم خامۀ همین انسان بزرگ بیرون شده است:
نمی دانم ...
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و
بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد بدین سان بشکند هر دم سکوت مرگبارم را اما آقای سروش به عنوان نویسنده ای جدلی که نوشته هایش از سجع و تکلف موج می زند کدام پیامی نداشته بلکه رسالتش در لذت جویی های سرد ذهنی و جدلی خلاصه می شود. تفاوت دیگر سروش و شریعتی در این است که شریعتی بنا بر روایتی در لندن مسموم می شود و سروش از منبر رسانه های تبلیغاتی لندن و واشنگتن به دنیا عرضه می گردد. من از مدتی است بر این باور شده ام که سروش در ایران و تنی چند از نویسندگان عرب در خاور میانه قلمهای مشهوری اند که در کارزار تهاجم فرهنگی در راه کمرنگ ساختن و یا بر انداختن اصولپایه های اعتقادی مسلمانان کار می کنند.
دو سال قبل در مقاله ای که زیر عنوان «ایدز اجتماعی» نشر شده بود من گفته بودم که امروز تلاش صورت می گیرد تا پایهء باور های مردم و اصول مشترک شان بنامهای خردگرایی و مقابله با جزم اندیشی تخریب گردد. ولی برای آنکه نمی شود این کار را به یکبارگی انجام داد ، سعی می گردد تا «راه های مستقیم» فراوانی فرا روی ما گشوده شود تا باور های مردم مغشوش و خود شان به گوسفندانی سراسیمه ، حیران و گیج تبدیل شده و درد سری برای گرگ در کمین نشسته ایجاد نکنند. صراطهای مستقیم جناب استاد سروش و ادبیاتی شبیه به آن حیثیت بمباران سلاح ثقیله را در این کازار دارد تا موانع روانی و فرهنگی را هموار نموده ، پایه های اعتقادی مردم را از بیخ بر کنده و آنها را به اصول ثابت شان بی باور ساخته و بالآخره راه را برای نیروی پیاده هموار سازد.
آنچه آقای سروش تا هنوز به زبان رمز و کنایه و در لفافه سجع و قافیه گفته اند حکم مبتدا را داشته است و آنچه را اخیراً در مصاحبۀ «کلام محمد» گفتند ، خبر آن مبتدا است. این مصاحبه را می توان نقطۀ عطفی در زندگی «اصلاحگرانۀ» آقای عبدالکریم سروش دانست. من در اینجا نمی خواهم حکمی صادر
نمایم و حتی نمی گویم که کار ایشان امتداد همان برنامه ای است که یکسال و نیم پیش رهبر واتیکان پاپ بندیکت شانزدهم در باب آن گفته بود " تا زمانی که مسلمانان قرآن را عین کلام خدا دانند نمی توان با ایشان گفتگو نمود " ، بلکه سعی خواهم ورزید تا در باب «منطقی» که سخنان ایشان بر آن استوار است تماس بگیرم. برای روشن شدن ذهن خواننده من نخست مصاحب ایشان را می آورم و سپس به نقد و بررسی آن خواهم پرداخت. مجری این مصاحبه میشل هوبینک، کارمند بخش عربی رادیوی جهانی هالند است که در آغاز برنامۀ خویش می گوید: « محمد آفریننده‌ی قرآن است. این چیزی است که اصلاح‌گر مشهور ایرانی عبدالکریم سروش در کتاب اش «بسط تجربه‌ی نبوی» که قرار است ترجمه‌اش سال آینده منتشر شود، می‌گوید .... سروش در «بسط تجربه‌ی نبوی» روشن می‌سازد که نظرش درباره‌ی خطاپذیر بودن معرفت دینی تا حدی درباره‌ی قرآن نیز صادق است ... او مدعی است که قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته است، بلکه برآمده از ذهن حضرت محمّد و تمام محدودیت ‌های بشری او نیز هست.» سروش در پاسخ این سوال که: چگونه می‌توان چیزی هم‌چون «وحی» را در جهان مدرن و راز زدایی شده‌ی امروز، بامعنا دید؟ چنین پاسخ می دهد: « وحی «الهام» است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعاره‌ی شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته است: وحی بالاترین درجه‌ی شعر است. شعر ابزاری معرفتی است که کارکردی متفاوت با علم و فلسفه دارد. شاعر احساس می‌کند که منبع خارجی به او الهام می‌کند؛ و چیزی دریافت کرده است.
و شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است: شاعر می‌تواند افق‌های تازه‌ای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر می‌تواند جهان را از منظری دیگر به آن‌ها بنمایاند. مجری برنامه پرسش دیگری به این شکل طرح می نماید: به نظر شما، قرآن را باید محصول زمان خودش دید. آیا این سخن متضمن این نیز هست که شخص پیامبر نقشی فعال و حتی تعیین‌کننده در تولید این متن داشته است؟ آقای سروش در پاسخ می گوید: « بنا به روایات سنتی، پیامبر تنها وسیله بود؛ او پیامی را که از طریق جبرئیل به او نازل شده بود، منتقل می‌کرد. اما، به نظر من، پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته است. استعاره‌ی شعر به توضیح این نکته کمک می‌کند. پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته است. اما در واقع - یا حتی بالاتر از آن: در همان حال - شخص پیامبر همه چیز است: آفریننده و تولیدکننده. بحث درباره‌ این‌که آیا این الهام از درون است یا از بیرون حقیقتاً این‌جا موضوعیتی ندارد، چون در سطح وحی تفاوت و تمایزی میان درون و برون نیست. این الهام از «نَفس» پیامبر می‌آید و «نفس» هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد؛ از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده است.
او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده است. «نفس» او با خدا یکی شده است. سخن مرا این‌جا به اشتباه نفهمید: این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست. این اتحادی است که محدود به قد و قامت خود پیامبر است. این اتحاد به اندازه‌ی بشریت است؛ نه به اندازه‌ی خدا. جلال الدین مولوی، شاعر عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده است که: «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است.» اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفریننده‌ی وحی است. آن‌چه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است.
این وحی بی‌صورت است و وظیفه‌ی شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشرا دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند. شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا می‌کند. تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکی‌اش و حتی احوالات روحی‌اش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس می‌کنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است. تمام این‌ها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشته‌اند. این، آن جبنه‌ی کاملاً بشری وحی است. میشل هوبینک باز می پرسد: پس قرآن جنبه‌ای انسانی و بشری دارد. این یعنی قرآن خطاپذیر است؟ آقای سروش پاسخ می دهد: « از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر می‌کنند وحی در مسایل صرفاً دینی مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست.
آن‌ها می‌پذیرند که وحی می‌تواند در مسایلی که به این جهان و جامعه‌ی انسانی مربوط می‌شوند، اشتباه کند. آن‌چه قرآن درباره‌ی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد. این مفسران اغلب استدلال می‌کنند که این نوع خطاها در قرآن خدشه‌ای به نبوت پیامبر وارد نمی‌کند؛ چون پیامبر به سطح دانش مردم زمان خویش «فرود آمده است» و «به زبان زمان خویش» با آن‌ها سخن گفته است. من دیدگاه دیگری دارم. من فکر نمی‌کنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است. او حقیقاً به آن‌چه می‌گفته، باور داشته است. این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمی‌کنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ی زمین، کیهان و ژنتیک انسان‌ها بیش‌تر بوده است. این دانشی را که ما امروز در اختیار داریم، نداشته است.
و این نکته خدشه‌ای هم به نبوت او وارد نمی‌کند چون او پیامبر بود، نه دانشمند یا مورخ.» میشل می پرسد: شما به فیلسوفان و عارفان سده‌های میانه هم‌چون مولوی اشاره می‌کنید. دیدگاه‌های شما درباره‌ی قرآن تا چه اندازه ریشه در سنت اسلامی دارد؟ آقای سروش در پاسخ می گوید: « بسیاری از دیدگا‌ه‌های من ریشه در اندیشه‌ی سده‌های میانی اسلام دارد. این سخن را که نبوت مقوله‌ای است بسیار عام و نزد اصناف مختلف آدمیان یافت می‌شود، هم در اسلام شیعی و هم نزد عارفان وجود دارد. متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمی‌داند؛ اما تمام ویژگی‌هایی را که پیامبران دارا هستند، به آن‌ها نسبت می‌دهد. هم‌چنین عارفان نیز عمدتاً متعقدند که تجربه‌ی آن‌ها از جنس تجربه‌های پیامبران است. و باور به این نیز که قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطاپذیر است، در عقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن به طور تلویحی آمده است. اندیشمندان سده‌های میانه غالباً این نظرها را به شیوه‌ای روشن و مدون بیان نمی‌کردند و ترجیح می‌دادند آن‌ها را در خلال سخنانی پراکنده یا در لفافه بیان کنند. آن‌ها نمی‌خواستند برای مردمی که توانایی هضم این اندیشه‌ها را نداشتند، ایجاد تشویش و سردر گمی کنند.
به عنوان مثال، مولوی جایی می‌گوید که قرآن، آیینه‌های ذهن پیامبر است. آن‌چه در دل سخن مولوی مندرج است این است که شخصیت پیامبر، تغییر احوال او و اوقات خوب و بد او، همه در قرآن منعکس هستند. پسر مولوی حتی از این هم فراتر می‌رود. او در یکی از کتاب‌هایش می‌گوید که چند همسری به این دلیل در قرآن مجاز دانسته شده است که پیامبران زنان را دوست می‌داشت. و به این دلیل بود که به پیروانش اجازه‌ی اختیار کردن چهار زن را داده بود!» باز از ایشان پرسیده می شود که آیا سنت شیعی به شما اجازه می‌دهد که اندیشه‌هایتان را درباره‌ی بشری بودن قرآن مدون کرده و توسعه دهید؟ سروش چنین پاسخ می دهد: « مشهور است که در اسلام سنی، مکتب عقل‌گرای اعتزالی در برابر اشعریان و عقیده‌ی آن‌ها دال بر جاودانی بودن و غیرمخلوق بودن قرآن شکست سختی خورد. اما در اسلام شیعی، معتزلیان به نحوی ادامه‌ی حیات دادند و زمینی حاصل‌خیز را برای رشد یک سنتی فلسفی غنی فراهم کردند. اعتقاد معتزلیان دال بر مخلوق بودن قرآن در میان متکلمان شیعی، تقریباً اعتقادی است بلامنازع. امروز می‌بینید که اصلاح‌گران سنی به موضع شیعیان نزدیک‌تر می‌شوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را می‌پذیرند. اما روحانیون ایران در استفاده از منابع فلسفی سنت شیعی برای گشودن افق‌هایی تازه به رو فهم دینی ما مردد هستند. آن‌ها قدرت‌شان را بر پایه‌ی فهمی محافظه‌کارانه از دین مستحکم کرده‌اند و هراس دارند که مبادا با گشودن باب بحث درباره‌ی مسایلی از قبیل ماهیت نبوت، همه چیزشان از دست برود.» خلاصۀ سخن اینکه آقای سروش در اینجا اعلام می دارد که شعر و وحی و پیامبر و شاعر از یک جنس اند. او می گوید در روزگار مدرن، وحی را با استفاده از استعاره‌ی شعر می‌فهمند ، ولحظه ای نمی گذرد که قول یکی از فیلسوفان مسلمان را شاهد می آورد که گویا گفته است وحی بالا ترین درجۀ شعر می باشد، ولی ایشان واضح نمی سازند که فیلسوف یاد شده، مانند خود ایشان محصول روزگار مدرن بوده است و یا مربوط به روزگاران گذشته. اگر مربوط به دنیای مدرن است پس چرا ایشان را به خواننده معرفی نمی کنند و اگر در دوره های پیشین زیسته است پس چرا چنین تلقی ای از وحی را زادۀ روزگار مدرن می دانند. به باور سروش همان طوری که شاعر احساس می‌کند منبعی خارجی به او الهام می‌کند؛ و چیزی دریافت کرده است ، پیامبر هم خیال می کند که کسی او را در اختیار گرفته و به او الهام نموده است در حالی که چنین نبوده است! به اعتقاد ایشان پیامبر نقشی محوری در تولید قرآن داشته بلکه آفریننده و تولیدکننده قرآن است. شخصیت پیامبر ، ساختمان روانی و احوالات ذهنی و تجارب شخصی او نقش مهمی در نگارش قرآن ایفا کرده و از همینرو برخی جاهای قرآن به اعتقاد ایشان پرملال و بسیار عادی و معمولی است. سخن دیگر اینکه قرآنی را که پیامبر از خدا دریافت کرده است، مضمون وحی است نه اصل آن؛ سخنی که با مسلمات اعتقادی مسلمانان تعارض داشته و تا هنوز هیچ مسلمانی معتقد به چنین امری نبوده است. ایشان مدعی اند که از دیدگاه سنتی، در وحی خطا راه نداشته، اما مفسران بیشتری فکر می‌کنند که وحی خطاپذیر است. ما از آقای سروش نمی خواهیم که برای ما این مفسران بیشتر را معرفی نمایند ولی می گوییم که لطفا تنها یک مفسر از میان هزاران مفسر قرآن را بما نشان دهید که گفته باشد وحی می تواند خطا کند. آقای سروش به صراحت می گویند که آن‌چه قرآن درباره‌ی سایر ادیان
می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد. اینکه جناب آقای سروش می فرمایند بخشی از قرآن مشمول خطا نیست ، این سخن هیچ جایی را نمی گیرد، زیرا اگر احتمال وجود اشتباه در کلام وحی را جایز بشماریم ، در آن صورت این قانون می تواند بر سراپای وحی منطبق گردد. از آقای سروش می پرسیم که بر مبنای کدام معیار علمی می توان بخشهای «قابل پسند» وحی را از قسمتهای «نا پسند» آن تفکیک نمود؟ اما طوری که معلوم می شود ایشان سعی می ورزند تا بنای قرآن را متزلزل سازند و تأکید ایشان بر جنبه های عبادی و حیات پس از مرگ در قرآن ما را به یاد نظریاتی می افگند که سالها پیش استعمار انگلیس بر زبان علام محمد قادیانی و بهاءالله جاری ساخته بود. آقای سروش برای این لشکر کشی پای معتزله را در میان کشیده و مدعی می شود که ایشان اعتقاد بر خطا پذیری قرآن داشتند در حالی که این بهتانی است شاخدار زیرا نظر معتزله در باب مخلوق بودن قرآن هیچگونه ارتباطی به مدعای آقای سروش ندارد. ایشان همچنان می گویند که امروز اصلاح‌گران سنی به موضع شیعیان نزدیک‌تر می‌شوند و اعتقاد مخلوق بودن قرآن را می‌پذیرند، اما آقای سروش تا هنوز نتوانسته اند نام یکی از این اصلاحگران سنی را برای ما ذکر نمایند. پرسش اصلی من بیشتر از آنکه به چیستی تلاشهای فکری سروش رابطه داشته باشد به چرایی این نظریات ارتباط دارد. آقای سروش چه چیزی را می خواهند ثابت سازند و به کدام سوال اساسی نسل ما پاسخ می گویند. از نظر نویسندۀ این سطور کار و تلاش سروش بیش از آن که فکری باشد سیاسی است.
۱) ایشان در آغاز مدعی شدند که ما به عوض یک صراط، صراطهای مستقیم فراوانی فرا راه خویش داریم و تلاش ورزیدند تا اصل صریح و آشکار صراط المستقیم قرآنی را از ذهن پیروان قرآن بشویند.
۲) زمانی که مخاطبان آقای سروش پذیرفتند اند، تلاش ورزیدند تا ثابت سازند که فهم دینی از خود دین جدا است و به بهانۀ متغیر بودن جنبه هایی از دین «که شکی در آن نیست» خواست تا راه را برای قیچی نمودن بدنۀ اصلی دین هموار ساخته و بدینوسیله قدمی دیگر به هستۀ اعتقادی مسلمانان نزدیک شوند.
۳) این بار نوبت «ولایت فقیه» بود. هجومی را که ایشان علیه ولایت فقیه براه انداختند بیشتر از آنکه فعالیتی فکری باشد کاری بود سیاسی زیرا برای ایجاد اختلال در بنیاد حکومت ایران لازم است تا مرکز ثقل آن را نشانه گرفته و از اغتبار ساقط ساخت، ورنه اگر قرار باشد که در برابر استبداد و خود کامگی و تمرکز قدرت بپا خاست، در آن صورت «ولایت فقیه» یگانه مرجع تمرکز قدرت در جهان نیست.
۴) در آن روزهایی که آقای سروش خدنگ نقد خویش را در قلب اندیشۀ ولایت فقیه فرو میبرد ، در آن زمان تلاش می ورزید تا پیامبر اسلام را در صدر نشاند ، ولی دیری نگذشت که نوبت به پیامبر هم رسید. او در بسط تجربۀ نبوی کلمات وحی را ساختۀ ذهن پیامبر دانست.
۵) آقای سروش به این بسنده نشده این بار پیامبر را چون شاعری خواند که خیال می کند قدرتی بیرونی او را در چنگ گرفته و برایش الهام می کند. او که دیروز بر اندیشۀ «ولایت» یورش می برد و از قدر امامان شیعه می کاست، امروز در راه کاستن از مقام والای پیامبر اعلام می دارد که شیعه ها امامان شان را تا مرتبۀ پیامبران بالا می برند و متکلم بزرگ شیعی، شیخ مفید، امامان شیعه را پیامبر نمی‌داند؛ اما تمام ویژگی‌هایی را که پیامبران دارا هستند، به آن‌ها نسبت می‌دهد.
۶) جالب اینکه آقای سروش در صراطهای مستقیم خویش رهروان ملل و نحل گوناگون را ره یافتگان راه راست می خواند ولی در اینجا اعلام می دارد که آنچه قرآن در مورد ادیان دیگر گفته لزوما نمی تواند درست باشد.
آنچه آقای سروش در این مصاحبه گفتند می توان آن را وداعیه ای با مخاطبان شان و تلاشی در راه بر اندازی امهات اعتقادی مسلمانان و بالآخره کوششی در راه اتمام پروژۀ ابوجهل دانست، پروژه ای که در امتداد یکهزار و چهار صد سال ناکامی نصیبش شده است. آقای سروش تلاش می ورزند تا راهی را که در یکنیم هزار سال طی ناشده مانده است با یک مصاحبۀ شتابزده طی نمایند. عبدالکریم سروش و پایان پروژۀ یک «اصلاحگر دینی!»
● (بخش دوم)
خواجه بشیر احمد انصاری مجموع نظریات مطرح شده توسط آقای سروش نشان می دهد که ایشان با خودشان دعوا دارند. هزاران نکته در آثار چاپ شده سروش وجود دارد که ناقض مصاحبۀ کنونی ایشان است. آخر چطور می توان جرئت کرد که با قطار کردن سخنانی بی مأخذ و عوامانه چنین ادعای بزرگی را به کرسی نشاند. آقای دکتر سروش برای اثبات نظریۀ خویش هیچ دلیلی علمی ارائه نفرموده و فرضیه ای به این اهمیت را نمی توان با سخنانی پریشان و اندیشه ای پارادوکسیکل تثبیت نمود. تا رسیدن به این نظریه ، آقای سروش راه درازی را در پیش دارند. بطور مثال ایشان باید برای ما ثابت سازند که کدامیک از آیات قرآن تحت تأثیر روحیه و مزاج پیامبر انشاء گردیده است و برای اثبات آن چه دلیلی در ذهن دارند؟ اینکه ایشان بدون ذکر نام و مأخذ ادعا می کنند که این مفسر و آن عارف و فیلسوف چنین و چنان گفته است کاری است نادرست و غیر علمی. ایشان از سده های میانی اسلام حرف می زنند در حالی که متود علمی پژوهش تقاضا می کند تا برای شناخت بهتر پیامبر به عصر خود ا برگردیم و ببینیم که در عصر پیامبر چه می گذشت. در عصر پیامبر گروهی به او پیشنهاد نمودند تا قرآن را تغییر داده و نکوهش از بت‌های آنها نکند، در اینجا بود که قرآن نازل شد وفرمود: "قل ما یکون لی أن ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی إنی اخاف إن عصیت ربی عذاب یوم عظیم" من هرگز نمی‌توانم از پیش خود قرآن را تغییر دهم من تنها از وحی که بر من می‌شود پیروی می کنم". ( یونس ، آیه ۱۵) من نمی دانم که اصلاحگر دینی ما در پاسخ این آیه چه می فرمایند آنجا که قرآن می فرماید: "لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید" هیچ امر باطلی نه امروز و نه بعد از آن دامان قرآن را نمی‌گیرد (زیرا) از سوی خداوند حکیم و حمید نازل شده است" (فصلت، آیه ۴۲). برای حقانیت قرآن دلایل بی نهایت فراوانی وجود دارد که برای شرح و بسط دایرة المعارف هایی باید نگاشته شود ولی در اینجا همینقدر می گویم که از لحظات نول قرآن و تا همین اوایل قرن بیست و یکم میلادی تحولات فراوانی در عرصه های معرفت بشری حاصل شد ولی هیچکسی تا هنوز نتوانسته است تعارضی را میان آیات این کتاب و علوم پیشرفتۀ بشری برای ما بنمایاند. قرآن کریم دریای بیکرانی است که شگفتی‌هایش احصا نمی‌شود و مطالب بدیعش کهنه نمی‌گردد. مسلمانان معتقد اند که هم مفاهیم قرآن کریم و هم الفاظ آن از سوی خدا بوده است. قرآن خود در ین باره می فرماید: و انه لتنزیل رب العالمین ، نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من ‏ ‏المنذرین ، بلسان عربی مبین ) (شعراء، ۱۹۵-۱۹۲). مراد از ضمیر "انه " و "به "‏ ‏قرآن است و "بلسان " هم متعلق به "نزل " می‎باشد، یعنی قرآن قطعا نازل شده‏ ‏از سوی رب العالمین است و روح الامین ، جبرئیل ، قرآن را به زبان عربی‏ ‏بر قلب تو نازل کرده است تا از بیم دهندگان باشی . نکتۀ اساسی مصاحبۀ آقای سروش اینست که پیامبر اسلام شاعر بوده و قرآن چیزی جز یک اثر تراویده از ذهن و شعور شخصی شاعر مشرب نیست. اثری که برخی قسمتهای آن ملالت آور و نادرست است.
آقای سروش در اینجا تصور می نمایند که گویا سخن نوی گفته اند در حالی که این حرف، و اگر درست تر بگوییم این اتهام در همان لحظات نخستین صبحدم نبوت از سوی دشمنان پیامبر مطرح شده بود. یکی از رایج ترین تهمتهایی که در برابر پیامبر اسلام مطرح می شد همین تهمت شاعری بود و دشمنان پیامبر برای توجیه پدیدۀ بزرگ قرآن و اغفال مردم از کلام وحی، آهنگ شعر و شاعری ییامبر اسلام را سر دادند. تهمت شعر و شاعریبه پیامبر اسلام نخستین حربۀ ای بود که لوای رسالت را در میدان جنگ روانی نشانه گرفت. چون قرآن گوش را نوازش و روح را آرامش می بخشید بر آن تهمت شعر بستند و تصور نمودند که نظم و آهنگ و موسیقی قرآن می تواند پایه ای برای تقویت این این تهمت باشد. در عصر ما هم کسانی چون سلمان رشدی نویسندۀ «آیات شیطانی» وجود دارند که می گویند پیامبر احساس می‌ نمود که منبعی خارجی به او الهام می‌کند و چیزی دریافت کرده است! به تفاوت اینکه آقای سلمان رشدی همین ادعای دکتر سروش را سالها قبل به زبان داستان بیان نموده بود. آقای سروش باید یک راه را انتخاب نمایند ؛ به این معنی که یا دلیلی درون دینی بیاورند و یا آنکه برهانی برون دینی. اگر ایشان از آدرس یک «مصلح» مسلمان حرف زده و برای اثبات نظریات خویش دلیلی از متن دین می آوردند ، در آن صورت باید بدانند که قرآن کریم بار بار تأکید می کند که خط مشی پیامبر از مسیر شعرا جدا است. شاعران در دنیای تخیلات بر افروخته و تنور هیجانات عاطفی به سر می برند ولی پیامبر و اقعبین ترین فرد جامعه خویش به شمار می رود. شعر از سرچشمۀ تخیل و تصور می جوشد و از اغراق و مبالغه مایه می گیرد در صورتی که وحی بیانگر حقایق و واقعیتها است. قرآن کریمشاعران را انسانهایی می داند که در وادی پندار های خویش سرگردان اند و سخنانی می گویند که خود بدان عمل نمی کنند «الم تر انهم فی کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون». شاعران در بند منطق و استدلال نیستند و اشعار شان که همه در وصف قوم و قبیله و خط یار و زلف دلدار و جمال معشوق موج می زند زادۀ تصور و خیال است. قرآن کریم نه از نظر وزن و نه هم از لحاظ قافیه و تغزل و مبالغه شباهتی به شعر دارد. در آیۀ ۶۹ سورۀ یس اینطور می خوانیم: «ما هرگز شعر را به او نیاموختیم و شایستۀ او نیست ، این (کتاب) تنها ذکر و قرآن مبین است». در آیۀ ۳۶ و ۳۷ سورۀ صافات در بارۀ مشرکان قریش این طور آمده است: «و پیوسته می گفتند: آیا ما خدایان خود را به خاطر شاعر دیوانه ای رها کنیم؟! چنین نیست ، او حق آورده و پیامبران پیشین را تصدیق کرده است.» در آیۀ ۴۱ سورۀ الحاقه آمده است که قرآن «سخن شاعری نیست». در آیۀ ۵ سورۀ انبیاء از زبان مشرکان و دشمنان اسلام آمده است که «بل هو شاعر» یعنی او «یک شاعر است». چه بسا شاعران که هنگام سرودن شعر حقایق فراوانی را در پای وزن و قافیه و تشبیهات و هیجانات و مبالغه های خویش قربانی می نمایند ولی وحی از چنین نقیصه ای مبرا است.
شعر انفعال عاطفه ، تقلب شعور ، فریاد وجود و ندای گوشت و خون و حواس آدمی است. شعر و نبوت هم از دو منبع کاملا متفاوتی سر چشمه می گیرند و هم مسیر حرکت هر دو متفاوت است. به این مفهوم که شعر تخیلی است موزون که از زمین به سوی آسمان پر می گشاید ولی وحی حقیقتی است ثابت که از آسمان به سوی زمین فرود می آید. قرآن نه تنها شعر نیست که حتی سوره ای به نام «شعراء» دارد که در آیه های ۲۲۴ و ۲۲۶ آن بر شعراء به خاطر مبالغه ها و پندار های غیر واقعی شان می تازد. شاعران جهان ذهنی خود شان را در داخل خویش می آفرینند و سپس در قلمرو وهم و دره های تصور و خیال و شعور و انفعال سرگردان می باشند. شعر را در همه احوال نمی‌توان امری "جدّی" شمرد در حالی که وحی چنین نیست. از همین جا است که حتی برخی از فقها گفته‌اند که اگر شاعری در اشعار خود به می‌خوارگی و شاهد بازی اعتراف نماید، او را نمی‌توان محکوم کرد. می گویند که "فَرَزدَق" شاعر پر آوازۀ عرب مورد توبیخ سلیمان بن عبدالملک قرار گرفت که چرا در شعرش سخن از هم آغوشی با دلبران آورده است. سلیمان بدو گفت قد وَجَب علیکَ الحَدُ. یعنی: (حدّ شرعی بر تو لازم شده است!) فَرَزدَق پاسخ داد: فقد دَرأَ اللهُ عَنّی الـحَدَّ بِقولِه: « و أنَّهم یقولون مالایَفعَلون!» یعنی: «خداوند حد را از من برداشت زیرا در سورۀ شعراء فرموده است: « شاعران چیز هایی می‌گویند که خود بدانها عمل نمی‌کنند!»
تاریخ شهادت می دهد که پیامبر اسلام نه تنها خود هیچگاهی چه در دوران جوانی و پیش از بعثت و چه هم پس از بعثت شعری نسروده است بلکه حتی هنگام خواندن اشعار سخنوران معروف عرب اشتباه می نمود تا اندازه ای که وزن و قافیۀ شعر بهم می خورد. مفسر و مؤرخ بزرگ مسلمانان ابن کثیر می گوید: روزی پیامبر اسلام مصرع یک بیت عربی را این طور خواند: «کفی بالاسلام و الشیب ناهیا» ، ابوبکر صدیق در پاسخ پیامبر گفت: ای پیامبر بیت مذکور این طور است: «کفی الشیب و الاسلام للمرء ناهیا». بیهقی نیز می گوید که روزی پیامبر اسلام به عباس فرزند مرداس گفت: آیا این سرودۀ توست که می گوید « أ تجعل نهبی و نهب العبید - بین الأقرع والعیینه» ، شاعر مذکور پاسخ داد که نه، بلکه من گفته ام : «بین العیینه و الأقرع» یعنی من لفظ عیینه و اقرع را در آغاز بیت گذاشته ام نه در انجام آن، پیامبر خدا فرمود: «الکل سواء» یعنی «هر دو یکسان اند». عائشه صدیقه روایت می کند که روزی پیامبر اسلام این بیت شعر بسیار مشهور طرفة بن العبد البکری را که می گوید: «و یاتیک بالأخبار من لم تزود» را این طور خواند: «من لم تزود بالاخبار». آقای سروش که بسیار از مولوی یاد می کنند در اینجا نیز پای آن بزرگوار را به میدان کشیده است. از ایشان می پرسیم که آیا راستی هم مولوی چون ایشان می اندیشید؟ آخر آیا این همان مولوی نبود که می گفت:
گرچه قــــرآن از لب پیغمـــــبر اســت هرکه گوید حق نگفت، آن کافر است این همــــه آوازهــــــا از شَـــــه بُــوَد گـــرچـــــــه از حلقـــوم عبدالله بـــود
حضرت مولانا برای توضیح بهتر این شعر در کتاب «فیه مافیه» خویش هنگامی که از جریان کلام وحی بر زبان پیامبر سخن می گوید می فرماید: در راه‌ ها کاروانسراها ساخته ‌اند و بر سر حوض‌ها مرد سنگین یا مرغ سنگین که از دهان ایشان آب می‌آید و در حوض می‌ریزد. همۀ عاقلان دانند که آن آب از دهان مرغ سنگین نمی ‌آید، از جای دیگر می‌آید». از کتاب فیه مافیه، جلال‌الدیّن محمّد بلخی، ص ۶۲، چاپ تهران. آقای سروش که عادت کرده اند تا پای مولوی را وارد همه عرصه های معرفت بشری ساخته و حتی هنگام سخن از فیزیک اتومی و یا نظریات بسیار جدید کیهان شناسی از شعر مولوی استشهاد نماید ، نظر جناب ایشان را به این شعر جلال الدین محمد بلخی این عارف «سده های میانی اسلام» معطوف می دارم که در پاسخ آن عده از «دگر اندیشان دینی» و رهروان «صراطهای مستقیم» دیگری که تصور می کردند قرآن کلامی است بشری سروده است. به این لهجۀ تند مولوی توجه فرمایید:
ای سگ طــاعن تـــــو عـوعـو میـکنـی
طعن قـــــرآن را برون شـــو میــــکنــی
این نه آن شیریست کز وی جـان بآری
یا ز پنچۀ قهــــــــر او ایمـــــــــــان بری
تا قیامت می زند قـــــــــــرآن نـــدا ی
ای گروهی جهل را گشــته فــــــدای
که مرا افســانه می پنداشـــــــــــتید
تخم طعن و کافـــری می کاشــــتید!
خود بدیدی آنکه طعنــه مــــــی زدید
که شمـا فانی و افســـــــــــانه بدید
مولانا در جای دیگری به صورت بسیار واضح و آشکار اعلام می دارد که:
مصطفی را وعده کــــرد الطاف حق
گر بمیــــری تو نمیـــــرد این سـبق
من کتاب و معجزت را حـــافظــــــم
بیش و کم کن را ز قــرآن رافضـــــم
من ترا اندر دو عــالم رافعــــــــــــم
طاعنـــــان را از حدیثت دافعــــــــم
کس نتاند بیش و کم کـــردن در او
تو بـه از من حافظی دیگر مجــــــو
باز در جای دیگری می گوید:
خود بگیر این معجــــز چــون آفتــــاب
صــــــد زبـــان و نــــام او ام الکتـــاب
زهره نی کس را که یک حرفی از آن
یـــا بـــدزدد یـا فـــــزاید در بیـــــــان
در پایان از آقای سروش می پرسیم که آیا شما به قرآن و پیامبر اعتقاد دارید؟ اگر اعتقاد ندارید ما هم با شما کاری نداریم ، ولی اگر معتقد هستید پس چطور می توانید اصلی به این اهمیت را که در سراپای قرآن و حدیث پیامبر و عرفان اسلامی بر آن تأکید شده است با ادعاهایی بی پایه و سخنانی بی مایه از ریشه بر کنید؟! نشستن در این سوی مرز و استفاده از متود های آن سوی خط، دیگران را چه که یقین دارم حتی خود شما را هم قناعت نخواهد داد.
آقای سروش مدعی اند که کار ایشان ادامۀ راه معتزله است. معتزله با آنکه معتقد به حدوث و خلق قرآن بوده اند ولی هیجگاهی آنها قرآن را سخن پیامبر نگفته اند. قاضی عبدالجبّار معتزلی از رهبران بزرگ فکری معتزله در صفحۀ ۵۲۸ کتاب «شرح الاصول الخمسة» خویش در این باره می گوید:«عقیده ما در مسأله این است که قرآن کلام وحی خداوند و مخلوق و مُحْدَث است. خداوند آن را به عنوان نشانه و علامت بر نبوّت، بر پیامبـر خودش نازل کرده است.... قـرآن آن چیزی است که امروز ما می شـنویم و تلاوت می کنیم ؛ از جهت خداوند محدث نیست اما حقیقتاً به او اضافه می شود. همان گونه که آنچه امروز از قصائد امری ء القیس می خوانیم، حقیقتاً به او منتسب می شود، اگرچه امری ء القیس الآن مُحْدِث آن نیست». آقای سروش در حالی که بیشترسنگ آزادی بیان و اندیشه را بیشتر از هر کس دیگری به سینه می کوبد ولی باز هم می بینیم که خود را معتزلی جدید می نامد، غافل از اینکه حرکت اعتزال نخستین جنبشی بود که محکمه تفتیش عقاید را در تاریخ مسلمانان برپا نمود و امامان ، شخصیتها و اندیشه ورزان فراوانی را به خاطر اختلاف نظر و اندیشه یا با شمشیر کوبیدند و یا در زندانها افگندند. آنها معتصم عباسی را وا داشتند تا هزار شلاق بر پشت احمد بن حنبل حواله نموده و او را به مدت بیست و هشت ماه تمام در زندان افگند. شکنجه ای را که مامون و معتصم و واثق در حق دانشمندان و اندیشه ورزان اجرا نمودند لکۀ ننگی است که بر جبین دستگاه عباسیان باقی خواهد ماند. این سه خلیفه معتزلی دانشمندان فراوانی را به جرم اینکه چرا قرآن را مخلوق نمی دانند سر بریدند که به عنوان نمنونه می توان از قتل امام بزرگ آن عصر حضرت احمد بن نصر یاد کرد. در این عصری که گروه های تکفیری بیداد می کنند آیا شرم آور نیست که هم دم از پلورالیزم دینی زد و هم خود را پیرو گروهی دانست که گناهکاران مسلمان را از دایرۀ اسلام بیرون افگنده و مستحق آتش ابدی جهنم می دانند. باز شما که از دست روحانیان کشور تان در هر مناسبتی فریاد سر می دهید به کدام دلیلی مهر اعتزال بر جبین می کوبید آیا فراموش کرده اید که امر به معروف و نهی از منکر اصل پنجم اعتقادات معتزله به حساب می آید. اصلی که به عقیدۀ آنها باید با زبان و دست و شمشیر بر مردم تطبیق گردد. اگر آقای سروش خواسته باشند که با بلند کردن پرچم معتزله به زعم خود شان نو آوری ای نمایند باید بدانند که آقای «امین نایف ذیاب» که از بادیه نشینان فلسطین است سالها قبل این کار را نموده و جنبش اعتزالی معاصر را به نام خود ثبت نموده است. آقای سروش در آخرین مصاحبۀ خویش، خود را معتزلی می داند زیرا معتزله بر جایگاه بلند عقل تأکید می نمودند ولی در نوشته های دیگر جناب ایشان از عقل بسیار نکوهش شده و در مسند آن عشق و عرفان گذاشته شده است. هم خود را پیرو مولوی دانستن و هم لوای اعتزال بلند کردن و سخنان متناقض بر زبان آوردن بیانگر نبود نظام فکری منسجم هماهنگ و بهم پیوسته است. امری که ادبیات بخش بزرگی از نویسندگان معاصر از آن رنج می برد. جناب آقای سروش! تعارض در افکار و سردرگرمی در اندیشه ها و انارشی در اصول هم از خود حدی دارد! چنین معلوم می شوی که آقای سید حسین حاج فرج الله دباغ راه خویش را تا پایان آن طی نموده اند و حالا فقط یک چیز مانده است و آن اینکه کمی دیگر جلو تر قدم نهاده و با یک دباغی دیگر پوست نبوت بر رخ کشند و تجربۀ عرفانی و شاعرانۀ خویش را بسط بیشتری دهند و ادعای صحبت با جرئیل نمایند، آیا سروش خود به معنی جبرئیل نیست؟!
عبدالکریم سروش


همچنین مشاهده کنید