دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


اندر باب نقش سروش در ماجرای انقلاب فرهنگی


اندر باب نقش سروش در ماجرای انقلاب فرهنگی
طنز روزگار است كه عده‌ای از میان تمامی دست‌اندركاران و اعضای ستاد انقلاب فرهنگی، تنها نام عبدالكریم سروش را به‌خاطر می‌آورند، مردی كه از قضا بسیار زود فاصله خود با نزدیكان و همكاران را دریافت، جامه استعفا برتن كرد و عطای آن ستاد را به لقایش بخشید، از متن حكومت به حاشیه رفت و در حاشیه‌نشینی نیز نه‌تنها ابواب رحمت را به روی خود بست كه پذیرای تیرهای بلا شد و نه‌تنها قدر ندید كه زجر دید و نه‌تنها از دانشگاه اخراج شد كه از مملكت نیز خارج گشت و رحل اقامت نه در فرهنگستان كه در فرنگستان گزید.
این سرنوشت مردی است كه از اولین اعضای ستاد انقلاب فرهنگی بود و امروز از قضا عده‌ای بار آن انقلاب فرهنگی را بر دوش او می‌گذارند و چشم بر دیگر واقعیات و چهره‌های آن انقلاب فرهنگی می‌بندند تا نام سروش بیشتر به چشم‌ها آید. منتقدان سروش اما جالب آنجاست كه از حضور او در انقلاب فرهنگی و حتی پاكسازی‌ها می‌گویند، بی‌آنكه مثالی بیاورند و از نگاه تند و تیز او خبر می‌دهند، بی‌آنكه ناقل نكته‌ای از سخنان او باشند. از نقش او سخن می‌گویند، بی‌آنكه از نقاش سخنی بگویند و بدین‌ترتیب آیا نقش‌ها از آن جنسی نیست كه بر آب زده می‌شود؟
واقعیت آن است كه حاشیه‌نشینی سروش نه از آن زمانی آغاز شد كه او از شورای عالی انقلاب فرهنگی استعفا داد؛ در اولین جلسه آن در سال ۱۳۶۲، كه او از ابتدای عضویتش در ستاد انقلاب فرهنگی نیز حاشیه‌نشین آن جمع بود.
دانشگاه‌ها تعطیل شده بود و انقلاب فرهنگی آغاز كه باهنر با او تماس گرفت و از قصد خود برای معرفی فیلسوف جوان به امام برای عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی خبر داد كه هرچه نبود سروش كتاب «تضاد دیالكتیكی» را نوشته بود، كتابی كه با تحشیه‌های تحسین‌آمیز مطهری همراه شده بود و رجایی نیز كه در زندان آن را خوانده بود، توصیفی چنین از آن داشت: «كتاب تو در زندان به ما رسید و آبی بود كه روی بسیاری از آتش‌ها ریخت و بچه‌های مسلمان را به سلاح تازه‌ای مسلح كرد.»
تا اینجای كار، مشكلی نبود كه سروش چهره‌ای معتمد بود و آنچنان معتمد بود كه در دوران اقامتش در انگلستان، بهشتی هزار پوند پول برای كمك به مراكز شیعیان در بریتانیا را در دستان او بگذارد. حاشیه‌نشینی سروش از آنجایی آغاز شد كه او – چه بسا به توصیه بهشتی – به عضویت در ستاد انقلاب فرهنگی درآمد. واقعیت آن بود كه عضویت سروش در ستاد انقلاب فرهنگی نه بر مبنای طرحی پیشینی و حساب و كتاب‌های سیاسی صورت گرفته باشد كه او در میان شش عضو دیگر ستاد انقلاب فرهنگی – حسن حبیبی، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی، باهنر، ربانی‌املشی و شریعتمداری – تنها حسن حبیبی را پیشتر دیده بود، آن هم یكبار در پاریس.
طنز روزگار بود كه سروش اگرچه جوان‌ترین عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود، اما رفتار و گفتار او میانسالانه‌تر از رفتار و گفتار میانسالان عضو آن ستاد بود و اگر در آن جمع هر یك عضو حزبی بودند و وابسته به جریانی در جمهوری اسلامی، این تنها سروش و شمس آل‌احمد بودند كه كمتر رابطه‌ای با گروه‌های خارج از ستاد داشتند، آنچنان‌كه یكبار شمس‌ آل‌احمد در گوش سروش خوانده بود كه: «ما تنها دو عضو این ستادیم كه وابسته به احزاب نیستیم و چه تنهاییم.»
اینچنین بود كه یك چندی بعد شمس آل‌احمد از آن ستاد كناره گرفت و سروش اما حكمش به ماندن بود و حاشیه‌نشینی در آن ستاد؛ چه آنكه او حتی دوبار استعفای خود را تقدیم رهبر انقلاب كرده بود و با این حال، استعفایش به تایید ایشان نرسیده بود.
سروش حاشیه‌نشین آن ستاد بود، چه آنكه اگر همگان از انقلاب فرهنگی سخن می‌گفتند او از «انقلاب آموزشی» سخن به میان می‌آورد و فریاد می‌زد كه انقلاب‌ها به اراده و اختیار نیستند و از همین‌روی، انقلاب «نمی‌توان كرد» بلكه انقلاب «می‌شود».
فیلسوف حاشیه‌نشین ما حتی در میانه آن گردابی كه همگان از اسلامی‌كردن علوم سخن می‌گفتند – سال ۱۳۶۰ – سخنی گفت كه دردسرساز نیز شد. او در گفتاری از «وحشی و بی‌وطن» بودن «علم» سخن گفت تا نشان داده باشد كه علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم. سخنان او آنقدر بیگانه با آن فضا بود كه نشریه «دانشگاه انقلاب» و دانشجویان تندرو در نقد او مقاله نوشتند و منتشر كردند و از «علم انسانی – اسلامی» به دفاع برخاستند.
منتقدان از جای برخاسته بودند و از همین‌روی، سری نیز به مجلس زدند و از فیلسوف جوان به نمایندگان و كمیسیون آموزش عالی پارلمان شكایت بردند. بدین‌ترتیب بیراه نیست اگر امروز عبدالكریم سروش می‌گوید: «از همان موقع بنده را آدمی سم‌دار و دم‌دار و نامحرم و بیگانه محسوب می‌كردند.» داستان منازعه و مباحثه سروش و منتقدانش به بیت رهبر انقلاب نیز رسیده بود كه یكبار فیلسوف جوان و بهشتی در محضر امام به مباحثه با یكدیگر نشسته و در نقد همدیگر سخن گفتند. بهشتی در دفاع از اسلامی‌كردن علوم و سروش در مخالفت با آن.
و این داستان آنقدر دامنه‌دار شد كه به توصیه امام، اعضای ستاد راهی پایتخت مذهبی ایران – شهر قم – شدند و با اعضای جامعه مدرسین به گفت‌وگو نشستند و سروش آنقدر صراحت داشت كه وقتی آیت‌الله امینی در آن دیدار پرسید كه «چطور می‌خواهید به دانشگاهیان تقوی بیاموزید؟» بگوید: «به قول سقراط، تقوی آموختنی نیست.» و این داستان آنقدر دامنه‌دار بود كه جامعه مدرسین، آیت‌الله مصباح و مدرسه باقرالعلوم را به نمایندگی از خود معرفی كردند و ستاد انقلاب فرهنگی نیز احمد احمدی را، تا كه آنها به گفت‌وگو بنشینند و دوایی بر این درد بیابند و جامه اسلامی بر تن علوم كنند و این جلسات آنقدر كم‌حاصل بود كه احمد احمدی – مردی كه به عضو مادام‌العمر شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شده است – از این نمایندگی استعفا دهد و بگوید: «با آقای مصباح یزدی نمی‌توان سخن گفت.» این داستان آنقدر بی‌سرانجام بود كه چندی بعد اكبر هاشمی‌رفسنجانی در گوش سروش و اعضای ستاد انقلاب فرهنگی از بی‌سبب‌بودن مراجعه آنها به جامعه مدرسین سخن گفت.
این اما تمام ماجرای حاشیه‌نشینی فیلسوف جوان نبود كه این داستان برگ‌هایی دیگر نیز داشت. سروش بارها گفته است كه ستاد انقلاب فرهنگی آنگاهی تشكیل شد كه دانشگاه‌ها بسته شده بود و پس از آن نیز چه بسیار كه او از ضرورت بازگشایی سریع‌تر دانشگاه‌ سخن می‌گفت و مخالفت‌ها با او نمایان می‌شد. دانشجویان انقلابی از یك انقلاب فرهنگی طولانی سخن می‌گفتند و یكبار كه او به همراه شریعتمداری – دیگر عضو ستاد – راهی شیراز شده بود، این تفاوت دیدگاه نمایان شد، آنگاهی كه سروش از لزوم بازگشایی محدود دانشگاه برای ادامه تحصیل دانشجویانی كه واحدهای درسی كمی از آنها باقی مانده، سخن گفت و در مقابل، رئیس دانشگاه شیراز – مصطفی معین – چنین گفت: «این كار اگر خیانت نباشد، دست‌كم غفلت است.»
داستان بازگشایی دانشگاه و نظرات آن عضو حاشیه‌نشین آنقدر پر دامنه شده بود كه او یكبار نزد رهبر انقلاب رفت و با تاكید بر ضرورت بازگشایی دانشگاه‌ها، این اقدام را خارج از توان خود خواند. چه آنكه در چنان شرایطی سخن گفتن از بازگشایی دانشگاه، مترادف با سازش‌كاری بود و غیر انقلابی بودن. اینچنین بود كه سروش از آیت‌الله خواست تا خود از ضرورت بازگشایی دانشگاه سخن بگوید و چنین نیز شد. سخن در كلام رهبر انقلاب منعقد شد و مسیر بازگشایی دانشگاه‌ها هموار.
عبدالكریم سروش، عضو حاشیه‌نشین ستاد انقلاب فرهنگی همچنین معتقد به تصمیم‌گیری در پشت‌ درهای بسته ستاد نبود و اینچنین بود كه پیشنهاد داد اعضای ستاد به دانشگاه‌ها بروند و با اساتید به گفت‌وگو بنشینند. او به همراه اعضای ستاد یكبار به دانشكده ادبیات رفت و یكبار به دانشكده حقوق. باری به دانشكده علوم رفت و باری به دانشكده داروسازی. سروش اما در اجرای این ایده نیز آنقدر تنها بود كه در نهایت و در آخرین دیدار تنها او مانده بود و شریعتمداری، بی‌همراهی دیگر اعضای ستاد. عبدالكریم سروش در نهایت نیز با تشكیل شورای عالی انقلاب فرهنگی، تنها در اولین جلسه آن شورا بود كه حاضر شد تا از حضور در آن جمع خداحافظی كند.
سروش - آنچنان‌كه خود می‌گوید – نقشی در پاكسازی‌ها نداشت: «ما اعضای كمیته‌های پاكسازی دانشگاه‌ها را حتی نمی‌شناختیم.»
او همرنگ جماعت نشده بود و گویی این كافی بود تا در سالیان بعد، خود مشمول پاكسازی شود و داستان حاشیه‌نشینی‌اش تكمیل.
رضا خجسته‌رحیمی
منبع : روزنامه هم‌میهن


همچنین مشاهده کنید