دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


تلقی نادرست از مفهوم «تمدن»


تلقی نادرست از مفهوم «تمدن»
در آخرین روزهای سال میلادی ۲۰۰۸، «ساموئل هانتینگتون»، یکی از معروف ترین نظریه پردازان سیاسی بعد از جنگ سرد از دنیا رفت. آرای هانتینگتون در طول حیات وی هم بسیار مورد توجه قرار گرفتند، اما مرگ وی بهانه ای است تا دوباره تفسیرها و تحلیلهایی از اندیشه های او صورت بگیرند.
بی تردید، نظریه «جنگ بین تمدنها» نکاتی عمیق و قابل توجهی را در خود نهان دارد. بسیاری از حوادثی که پس از ابراز این نظریه رخ دادند، مهر تأییدی بر آن زدند. حادثه ۱۱ سپتامبر مهمترین حادثه پس از این نظریه بود که تا حدودی مهمترین آرای آن را توجیه و تبیین می کرد.
هم اکنون هم برخی پدیده ها و رخدادها را می توان در ذیل این نظریه مورد بررسی قرار داد. این نکته که واحد موجود در عرصه روابط بین الملل هم اکنون دیگر «دولت - ملت» نیست، آموزه مهمی است که شواهد زیادی آن را توجیه می کنند. اینکه دین در جهان ما نقشی انکارناپذیر و مهم در سامان هویت و فرهنگ دارد نیز قابل رد نیست.
هم اکنون می بینیم که گروه های دینی به عنوان نهادهایی مدنی، تأثیری انکارناپذیر بر جوامعی که در آنها زندگی می کنند، دارند. علاوه بر این، بسیاری از حوزه های تمدنی را می توان با تکیه و تأکید بر دینی خاص مشخص کرد. به طور مثال، تمدنهای چین و ژاپن را می توان با ادیان «بودیسم» و «شینتوئیسم» معرفی کرد، همچنان که تمدن هند با بودیسم و هندوئیسم معرفی می شود.
طبیعی است که تمدن اسلامی هم با تکیه بر دین مبین اسلام معرفی می شود و تمدن حوزه بالکان با توجه به مسیحیت ارتدوکس و تمدن غرب هم با مسیحیت کاتولیک و پروتستان شناخته می شود. بی تردید بخش مهمی از این تمدنها با مؤلفه های دینی شان معرفی می شوند و از این جهت نمی توان به آرای هانتینگتون نقد و ایرادی وارد کرد.
از سوی دیگر، همان طور که گفتیم این نظریه که بر جدال تمدنها و فرهنگها تأکید می کند، با برخی از پدیده ها و رخدادهایی که در سه دهه اخیر به وقوع پیوسته اند، سازگاری و هماهنگی دارد.
با همه اینها، این نظریه به ضعفها و ایرادهای مهمی دچار است. یکی از مهمترین ضعفهای این نظریه آن است که در آن تعریف درست و معقولی از تمدن صورت نگرفته است. اگر تمدن را بر اساس هویت تعریف کنیم و هویت را چیزی بدانیم که «من» را در مقابل «دیگری» قر ار می دهد، طبیعی است که در دل هر هویت و تمدن تعارض و جدال نهفته است.
به تعبیر اندیشمندی، «تمدن داشتن به معنای متمدن بودن نیست». تمدن داشتن در این مقام بدان معناست که آنچه من دارم، از آنچه تو و دیگران دارید و دارند، مهمتر و موجه تر است. تمدن داشتن از این منظر چیزی فراتر از زندگی حیوانی نیست. اگر این معنا از تمدن را مدنظر داشته باشیم، هانتینگتون با گفتن تعارض داشتن تمدنها چیزی واضح را بیان داشته است، زیرا همه تمدنها با این تعریف در حال جنگ و جدال بوده و هستند.
همان طور که گفتیم، سنتی در تاریخ بشری وجود دارد که درست بودن و صدق را با توجه به آنچه من دارم تعریف میکند و غلط و اشتباه بودن را با آنچه من ندارم. واضح است که ما نباید چنین تلقی و تعریف منحرفی از هویت و فرهنگ و تمدن داشته باشیم. هرچند متأسفانه تلقی رایج از فرهنگ و هویت در مقام عمل همین است.
باید به یاد داشته باشیم که «هویت» از جنس معرفت است، زیرا تعریف آن تصاویری است که ما از خودمان، انسان، جامعه انسانی و زندگی جمعی داریم. این تصاویر اگر همنشینیهای درست و موجهی با یکدیگر داشته باشند، هویت را تشکیل می دهند.
فرهنگ هم بسط یافته این هویت محسوب می شود که در رفتار، گفتار و کردار انسانهای یک جمع نمود و تجلی دارد. تمدن حوزه مادی و جغرافیایی این هویت و فرهنگ است. یعنی حوزه ای مادی و فیزیکی است که میان این تصاویر و مؤلفه ها و هنجارها خط تمایز می کشد. با این تعریف، اگر هویت را به صورت یک دایره به تصویر بکشیم، فرهنگ دایرهای بزرگتر است که دایره هویت را در بر می گیرد و همین طور تمدن دایره ای بزرگتر است که دایره های هویت و فرهنگ را شامل می شود.
اگر چنین تعریفی از هویت، فرهنگ و تمدن در ذهن داشته باشیم، آنگاه نمی توان هویت داشتن و تمدن داشتن را به معنای تعارض و جدال در نظر گرفت. به تعبیر دیگر، تمدنها و فرهنگها تنها با هم رابطه ای متخاصمانه و متعارضانه ندارند. آنها علاوه بر اینکه در طول تاریخ با هم جنگیده و می جنگند، می توانند با یکدیگر مکالمه و تعامل هم داشته باشند. به تعبیر دیگر، رابطه تمدنها و فرهنگها با یکدیگر، رابطه ای امکانی است و امکانهای زیادی فراروی نسبتهایی که آنها با هم دارند می توان برقرار کرد. یک امکان، البته امکان تضاد و درگیری است، اما امکانهای دیگری چون گفتگو، تعامل و مراوده هم وجود دارند.
به نظر می رسد، در جهانی که زندگی می کنیم، هم شواهدی برای تأیید دیدگاه متخاصمانه و هم دلایلی برای رویکرد متعاملانه هر دو وجود دارند. اگرچه برخی از رویدادها وجود دارند که در تأیید تز «رویارویی تمدنها» هستند، با این حال، نمی توان نادیده گرفت که فرهنگها و تمدنهای مختلف هم اکنون در یک کره خاکی در حال زندگی کردن هستند. تعارضهایی وجود دارند، اما مراوده ها و تعاملهایی جدی هم حضور دارند. این بدان جهت است که تمدن داشتن را صرفاً نمی توان با یک تعریف محدود برجسته کنیم.
می توان فهمید که آرای افرادی مانند هانتینگتون گونهای موقعیت پیشگیرانه را برای ما معرفی می کنند. سخنان او را صرفاً نباید به عنوان نظریه ای که تبیینی از آنچه رخ می دهد و داده است، فهمید و سخنان وی را می توان به عنوان نظریه ای هم دانست که می خواهد جلوی کشمکش، خشونت و تعارض را بگیرد و سیاستمداران را به خطرهای فراروی آن هشدار دهد. وگرنه او هم نمی تواند منکر برخی از شواهدی باشد که علیه نظریه اش موجود هستند.
همان طور که نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما را هم می توان به عنوان نظریه ای در نظر گرفت که یک تز معتدل را به صورت افراطی بیان می کند تا تأثیرگذاری و مورد توجه قرار گرفتنش بیشتر باشد. این تز هم باید در بستر و مبنایی که گفته شد، فهم و درک شود. حال آنکه این دو نظریه از یک منظر روبروی هم قرار می گیرند؛ یکی بر تعارض تأکید دارد و دیگری بر تعامل. یکی تکلیف نهایی غرب را مشخص کرده و یکی غرب را در مواجهه با مخاطرات بسیاری در نظر می گیرد.
تکرار کنیم که یکی از نقاط قوت نظریه تعارض و جدال بین تمدنها آن است که این نظریه واحدی تمدنی را معرفی می کند که این واحد بسیار فراتر از همه واحدهایی که ما تاکنون می شناخته ایم، می باشد. این نکته را می توان مؤلفهای خوشبینانه دانست که در تز تعارض بین تمدنها وجود دارد، زیرا این نکته نشانگر وسعت دیدی است که بشر پیدا کرده است و دریافته است، دایره وی صرفاً قبیله، دولت و ملت خودش نیست، بلکه حوزه ای فرهنگی و تمدنی را در بر می گیرد. این وسعت می تواند تا آنجا گسترش یابد که ما دریابیم این دایره همه بشر را هم دربرمی گیرد و این غایت ایده آل همه ادیان و حکمتهای معنوی بشر است که چنین دایره گسترده ای را برای وسعت دید بشر در نظر می گیرند.
ما البته تا رسیدن به آن نقطه ایده ال راه طولانی را باید طی کنیم، اما نباید نادیده بگیریم که با توجه به شرایط و توسل به انقلاب اطلاعاتی که داشته ایم، گستره و افق دیدمان گسترش یافته است. اگر از این دید به نظریه «تعارض بین تمدنها» نگاه کنیم، این نظریه را می توان نظریه ای دانست که به پیشرفت بشر اذعان دارد. بنابراین برخلاف برخی از سوءتفاهمهایی که نسبت به این نظریه ابراز شده، نباید این نظریه را صرافاًً بدبینانه در نظر گرفت. زیرا این نظریه در خیلی از مواقع، موضع هشدارگونه ای را اتخاذ میکند تا مغرب زمینیها را به چالشها و بحرانهایی که با آن روبرو خواهند بود، آگاه کند. از سوی دیگر، این نظریه پیشبرد بشر نسبت به موقعیت پیشینش را به رسمیت می شناسد. با این حال، این موقعیت جدید را بدون خلل و مشکل در نظر نمیگیرد.
هر امری را با ضد آن بهتر می توان شناخت و طبیعی است که نظریه جدال و برخورد تمدنها هم با ضدش بهتر معرفی می شود. اما نظریه ضد نظریه برخورد تمدنها چیست؟ یک بدیل بی تردید «گفتگوی تمدنها» است. اما این نظریه بسیار کلی تر از آن است که بدیلی برای نظریه «برخورد تمدنها» به نظر آید. گویی «گفتگوی تمدنها» یک طرح کلان فکری است که برای آنکه به عنوان بدیل نظریه «برخورد تمدنها» مطرح شود، باید به صورت ریزتر و تخصصیتر ارائه شود. به معنای دیگر، می توان گفت، ما هنوز بدیل مناسبی برای نظریه «برخورد تمدنها» نداریم و هر طرحی که بر تعامل و مراوده تمدنها اشاره کند، نیاز دارد که مانند نظریه هانتینگتون دقیق، ریز و علمی تر بیان شود.
ما در جهانی متکثر زندگی می کنیم و همچنان که عرصههای مختلف زندگی مان با تکثر عجین است، عرصه های فکریمان هم باید چنین باشد. به دلایل مختلف، ما در عرصه تنظیم روابط فرهنگی و تمدنیمان نظریه ای مهمتر از نظریه برخورد بین تمدنها نداشته ایم، اما این بدان معنا نیست که اولاً، این نظریه همه رویدادهای جهان ما را توجیه می کند و ثانیاً، مهمترین آرای این نظریه از خلل و آسیب تهی هستند.
به هر حال، به نظر می رسد طرح «گفتگوی تمدنها» این امکان را فراروی ما قرار می دهد که به نظریه ای بدیل و رقیب برای آن رویکرد برسیم. اما این کار هم به تلاش و کوشش بسیاری نیاز دارد تا ما بتوانیم این طرح و آرمان فکری را به صورت مدون و منظم و منسجم گسترش دهیم.
سرانجام اینکه نظریه «جدال بین تمدنها» در مهمترین ساحت از ارائه تعریفی از تمدن، فرهنگ و هویت عاجز است و همین سبب شده که این تز نتواند رویه ها و نسبتهای مختلفی را که ما در عرصه عمل با آنها روبرو هستیم، به تصویر بکشد.
نویسنده: حسین - فرزانه
منبع: روزنامه - قدس
منبع : باشگاه اندیشه