سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


مختصری درباره فراغی


مختصری درباره فراغی
فرهنگ غنی وریشه دار ترکمن سرشار از افتخارات ، مبارزات علیه ستم و حماسه های جاودانه است ،در بین این حماسه سازان وپرچمداران آزادگی نام مختوقلی فراغی بیش از همه به گوش می رسد ، در این نوشته سعی برآن شده مختصری ازدوران زندگی و خانواده این عارف نامی ترکمن به رشته تحریر درآید:
حدود دو قرن پیش در شرائطی که حکام وقت مردم ترکمن را زیر سخت ترین نوع استثمار و شکنجه قرار داده بودند ، مختومقلی فراغی ازبین توده ای از همین مردم پا به میدان مبارزه با ستم و ستمگری می گذارد ، او تمام توان و خلاقیت خویش را جهت متحد ساختن تیره ها و اقوام مختلف ترکمن بکار می گیرد ، در قرن هجدهم مناطق ترکمن نشین و حتی غیر ترکمن نشین از نظر اقتصادی وضع خوبی نداشتند وعلت آن هم این بود که هرچه خزانه شاه خالیتر می شد، با اعمال زور و فشار زیاد از توده های مختلف مردم مالیات زیادتری اخذ می کرد .
در نیمه دوم قرن هجدهم طوائف و تیره های مختلف ترکمن به شکل دائمی و موقت در مناطقی از بال آقان ( بالکان ) ، آخال ، حریرود ( تجن ) اسکان می یابند و اما تیره و طوائف یموت و گوگلان به نواحی اترک ، گرگان و منطقه ترکمن صحرای کنونی نقل مکان می کنند که یکی از دلایل عمده نقل مکان ترکمن ها و سائر طوائف را سیاست های جنگ طلبانه نادر شاه عنوان کرده اند ، چرا که او با وجود اینکه سراسر ایران ، افغانستان ، آسیای میانه و عراق و منطقه قفغاز را تصرف کرده بود ، شهوت توسعه طلبی او فروکش نکرده و برای فتح چین آماده یورش می شود ، محلی که در آنجا برای جنگ تدارک دیده می شود اطراف ماری یا همان مرو است ، که او برای ساختن زنبورک ( نوعی سلاح جنگی آن زمان ) دستور دریافت غذا و خوراک از مردم منطقه را صادر می کند ، علاوه برآن ظرف های مسی ، چدنی و فولادی را نیز برای ساخت تجهیزاتشان از مردم می گیرند، گذشته از این ها اسبها و شترهای مردم نیز در اختیار عمال نادر شاه قرار میگیرد و بدین ترتیب سنگینی بار جنگ بردوش مردم زحمت کش و محروم منطقه قرار می گیرد ، که این امر موجبات نقل مکان بسیاری منجمله ترکمن ها را باعث می شود .
پس از کشته شدن نادرشاه افشار ، بر سر تصاحب قدرت اختلافات زیادی بین صاحب منصبان آغاز می شود ، حکومتی که او با یورش ها و حملات خود تا دورترین نقطه ها گسترانیده بود رو به تجزیه و تفکیک می رفت ، در ایران شرقی ( افغانستان کنونی ) شخصی بنام احمد درانی خود را شاه اعلام می کند و شاید در همان زمان اساس تفکیک دولت افغانستان کنونی پایه گذاری شده باشد .
اما درانی فقط به حکومت افغانستان قناعت نکرده و خود را حاکم تمام سرزمین هائی که نادر شاه در سلطه خود داشت معرفی می کند ، او به منظور اینکه حمایت ترکمن ها را کسب نماید به سران و خان های ترکمن نامه می نویسد و آنها را به افغانستان دعوت می کند ، عبدا... و محمد صفا دو برادر بزرگتر مختومقلی و چند جوان دیگر به ریاست چودرخان جهت مذاکره عازم افغانستان می شوند ، و تا مدتی خبری از آنها نمی آید تا اینکه گروهی برای پیدا کردن چودر خان و دوستانش به خراسان فرستاده می شوند ، بزرگ و کوچک منتظر رسیدن خبر بودند ، تا اینکه خبر رسید چودر خان و دوستانش از بجنورد به سمت نیشابور رفته اند، و مشخص نیست که چه بلائی برسرشان آمده است،ولی مهدی که تنها جوان باقی مانده از آن گروه بود از جنگ ناگهانی که در نزدیکی نیشابور اتفاق افتاده بود خبر داد، او پس از یک هفته با زخم مهلکی که برداشته بود در خانه یک دهقان در نیشابور به هوش آمد، و نسبت به اوضاع و احوال دوستان خود اظهار بی اطلاعی کرد ، اندوه و غم در چهره دولت محمد ( پدر مختومقلی )که یکدفعه دو پسر خود را از دست داده بود ،مشخص بود، ولی چندی پیش موسی جرجانی محقق و پژوهشگر فرهنگ و ادب ترکمن با بررسی ها و تحقیقاتی که انجام می دهد موفق به کشف این راز می شود و آن اینکه محمد صفا از مهلکه جان سالم بدر برده و به مناطقی از یزد و اردکان کنونی نقل مکان نموده و بطور ناشناس به زندگی ادامه می دهد و در سالهای آخر عمر خود راز خود را مبنی بر اینکه برادر مختومقلی فراغی شاعر نامی ترکمن است را برای پسر بزرگش نقل می کند و از او می خواهد این راز را سینه به سینه و بطور سری برای نسل های بعدی نقل کنند ، چندی پیش بسیاری از محققان و پژوهشگران برای دیدار با خانواده محمد صفا عازم اردکان یزد شده و با فرزندان ایشان دیدار نمودند ، خانواده محمد صفا هم اعلام داشت ما هم با ترکمنان شمال ایران ارتباط خوبی داشته و با آن ها رفت و آمد داریم .
اما از طرف دیگر حاکم استراباد به نزدیکیهای برج قابوس رسیده بود ، گروهی به پیشواز او آمدند ، و گروهی دیگر نیزبا فاصله کمی در آنجا مستقر بوده و نظاره گر این صحنه بودند ، مختومقلی نیز جزو همان ها بود ، آنا طواق که در کنار مختومقلی ایستاده بود با اشاره به توپها و سپاه مسلح حاکم گفت : قبل از هرچیز باید از حاکم پرسید که برای جنگیدن آمدی یا مهمانی ؟
حاکم گفت : بدانید احمد درانی برای شما حاکم و فرمانروای عادلی نیست ،فرمانروا را باید در میان ما جستجو کنید ، چون هرچه باشد ما همسایه ایم، حاکم در ادامه صحبتش گفت : من بدستور کریم خان زند به سرزمین شما آمده ام و سلام گرم او را به شما می رسانم و ... او صحبت خود را نا تمام گذاشت و چشم به حاضران دوخت ، اکثر حاضران چشم به مختومقلی دوخته بودند تا صحبت کند، که ناگهان گفت : جناب حاکم ما می توانیم به درگاه کریم خان زند برویم و فرمانروایی او را تبریک بگوییم ، ولی قبل از هرچیز باید بگویید وضعیت ترکمن ها در اینجا چگونه خواهد بود ؟
حاکم قبلا اسم مختومقلی را شنیده بود ولی نمی توانست او را درآن لباس ساده و دهقانی باور کند ، از اطرافیانش پرسید او مختومقلی است ، و اطرافیانش تایید کردند، حاکم به اوگفت : اقبال و سرنوشت هر ایل به فرمان و خواسته خدا بستگی دارد و پس از آن بستگی به حاکمان دارد ، تو شاعری و حتما با اشعار سعدی آشنایی داری ، سعدی می گوید :
بر آن باش تا هرچه نیت کنی نظر در صلاح رعیت کنی
الا تا نپیچی سر از عدل و رای که مردم زدستت نپیچند پای
و ادامه داد آیا این سطور را شنیده ای مختومقلی پاسخ داد : آری، حتی سطور بهتری را هم خوانده ام :
وقت ضرورت چو نماند گریز دست بگیرد سر شمشیر تیز
مختومقلی این سطور را به فارسی فصیح خواند ، تا جائیکه حاکم به وجد آمده و گفت : مرحبا شاعر مرحبا
در این بین نورمحمد بای با چاپلوسی گفت: عمر حضرت حاکم و کریم خان زند دراز باد ، و سریع آمین گفت ولی از کسی صدایی در نیامد .حاکم شب را نزد نورمحمد بای ماند و خواست اخباری از ترکمن ها بدست آورد ، چون در آن زمان تنها خراسان در سیطره کریم خان نبود و او می خواست بداند اگر کریم خان به خراسان تاخت و تاز نماید آیا ترکمن ها نیروی کمکی به آنجا می فرستند ، پاسخ نورمحمد سکوت بود ولی او گفت : تمام طوایف یموت و گوکلان به مختومقلی اعتماد دارند و در مشکلات با او یا پدرش مشورت می کنند ، صبح فردا حاکم از مختومقلی می خواهد در وصف کریم خان زند شعری بسراید تا از محبوبیت اشعار وی در بین ترکمن ها استفاده ( سوء استفاده ) نماید ولی مختومقلی می گوید قبل از هرچیز اعتماد لازم است و من اعتماد لازم را ندارم .
چندی گذشت ، مختومقلی با نورتاج عروسی می کند ، مراسم آنها ساده و فقط با برگزاری مجلس مشاعره برگزار می شود که بعد از مشاعره و بعد از اذان عشاء ، دولت محمد نورتاج و مختومقلی را به عقد هم در می آورد ، پس از یکسال دولت محمد به آرزوی خود که داشتن نوه بود رسطد و نام او را ملا بابک گذاشت، ابراهیم هم نام نوه دوم دولت محمد بود که به زندگی آنها صمیمیت بیشتری بخشید .
پس از چندی مختومقلی عزم سفر به هند و افغانستان نمود ، او توسط کاروانی که از ایران آمده بود با خبر شد که پدرش به شدت مریض است و او را طلبیده ، او سریعا بخارا را به مقصد حاجی قوشان ترک کرد ، دولت محمد پس از رفتن پسرش در بستر بیماری افتاد و تا رسیدن پسرش زنده ماند ، و در این مدت نورتاج همسر مختومقلی از او نگهداری می کرد ، اما پس از آمدن مختومقلی چند روزی بیشتر دوام نیاورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد .
در مرگ پدر مختومقلی گویا از هفت اقلیم ترکمن صحرا آمده بودند ، چادرها برای اقامت کسانی که آمده بودند کافی نبود و دسته دسته خیمه برمی افراشتند .
غلامرضا ولی پور
منبع : اولین پایگاه اطلاع رسانی دانشجویان ترکمن ایران


همچنین مشاهده کنید