دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


شوهر ایده آل


شوهر ایده آل
پرواضح است زنان رفتارهایی چون دمدمی مزاجی، خودخواهی، غیرقابل اعتماد بودن و سنگدلی را در یك عاشق تاب می آورند. در حالی كه همین زنان هرگز وقوع احساسات تند شوهر را حتی در ازای تهییج او هم برنمی تابند.همین طور خوانندگان با گیجی، وسواس، حقایق دردناك، دروغ ها و دستور زبان شلخته كنار می آیند. اگر در عوض نویسنده بتواند طعم هیجانات ناب و حس یافت های ناباب را به آنها بچشاند و همین طور در زندگی چون هنر، شوهران و عاشقان هر دو ضرورت می یابند. چقدر حیف است كه آدم مجبور به انتخاب یكی از آن دو باشد.باز در زندگی، همین طور در هنر عاشق معمولاً مجبور است جایگاه دیگری هم برگزیند. در ادوار پرشكوه ادبیات، شوهرها از عاشق ها بیشتر بوده اند. در همه آن ادوار پرشكوه به جز دوره خودمان اینگونه بوده است. هرزگی الهام بخش ادبیات مدرن است.امروز خانه قصه پردازی مملو از عاشقان مجنون است، متجاوزان به عنف مسرور، پسران اخته، ولی شوهران اندك اند. این شوهران وجدان درست و حسابی ندارند، همه اش می خواهند عاشق باشند. تازه نویسنده ای آن اندازه شوهرمآب و موقر همچون توماس مان از دمدمی بودنی كه به فضیلت اخلاقی نظر داشت، رنج می برد و همیشه كشمكش میان هنرمند و بورژوای درون او ادامه داشت. با این حال اكثر نویسندگان مدرن حتی مسئله مان را هم برنمی تافتند. هر نویسنده و هر جنبش ادبی با سلف خود با به نمایش گذاشتن خصلت هایی چون خوی زادی و وسوسه مندی در جنگ است. نمایش ارائه بی حد و حصر ادبیات مدرن با مجانین نابغه است. پس جای شگفتی نیست اینكه نویسنده ای بی اندازه باقریحه برمی خیزد كه استعدادهایش مطمئناً فارغ از نبوغش افول می كنند و جسورانه تعهدات درست اندیشی را به عهده می گیرد. او باید بیش از شایستگی های ادبی نابش مورد تجلیل قرار گیرد.
بدیهی است كه من از آلبر كامو صحبت می كنم. شوهر ایده آل نوشته های معاصر. معاصریت مجبور به دادوستد میان موضوعات دیوانگان است: خودكشی، بی عاطفگی، گناه و وحشت محض. با این حال رفتارش با آهنگی از خردمندی، اعتدال، آسان گیری، خوش اخلاقی و غیرشخصی توام بود كه او را در جایگاهی جدا از دیگران قرار می دهد، با مقدماتی از هیچ انگاری همه گیر، خواننده را _ به آرامی با نیروی صدا و لحن تسكین دهنده اش _ به سوی انسان باوری حركت می دهد و جالب اینكه نتایج انسان دوستانه اش به هیچ وجه در كنار مقدماتش قرار نمی گیرند. این پرش غیرمنطقی از ژرفنا به هیچ انگاری همان موهبتی است كه سپاس خوانندگان را برمی انگیزد. به این دلیل او شورمندی ها یا عواطف راستین را در قسمی از خوانندگانش برانگیخت. كافكا ترحم و ترس را بیدار می كند، جویس تحسین را، پروست و ژید احترام، اما فكر می كنم هیچ نویسنده مدرنی به جز كامو عشق را بیدار نكرده باشد. مرگش در سال ۱۹۶۰ فقدانی برای هر یك از ما بود و تمامیت جهان ادبیات آن را احساس كرد.هر گاه سخن از كامو به میان می آید، آمیزه ای از قضاوت های فردی، اخلاقی و ادبی مطرح می شود. هیچ بحثی در رابطه با كامو بدون ستایش گری از نیك خویی و جذابیت های او به عنوان یك انسان یا حداقل اشاره به این خصایص درست به نظر نمی رسد. نوشتن در مورد كامو عبارت است از تامل كردن بر آنچه میان تصویر یك نویسنده و كارش اتفاق می افتد كه به عبارتی این مسئله همان رابطه میان اخلاقیات و ادبیات است، چرا كه او خودش همیشه اصرار در طرح كردن مسئله اخلاق با خوانندگانش دارد. (تمام داستان ها، نمایشنامه ها و رمان هایش عرصه حضور احساس مسئولیت اند یا عدم آن.) این است كه كارش صرفاً به عنوان یك دست یافت ادبی آن قدر عمده نیست كه تاب بار تحسین را كه خوانندگان بخواهند نثارش كنند، داشته باشد. آدم دوست دارد كامو را نویسنده ای حقیقتاً بزرگ فرض كند، نه صرفاً یك نویسنده خیلی خوب. اما او نویسنده ای بزرگ نیست. شاید بد نباشد، اینجا مقایسه ای میان كامو و جورج اورول و جیمز بالدوین داشته باشیم، دو نویسنده شوهرمآب دیگری كه برای تلفیق نقش هنرمند با وجدان اجتماعی می كوشیدند. هر دو نویسنده -اورول و بالدوین- در مقالاتشان شخصیت های بهتری هستند تا در داستان هایشان. این موضوع در مورد كامو نویسنده ای به مراتب مهمتر صدق نمی كند. اما آنچه كه حقیقت دارد این است كه هنر كامو همیشه در خدمت مفاهیم روشنفكرانه مشخصی است كه به گونه ای كامل تر در مقالاتش بیان می شوند. قصه پردازی كامو روشنگر و حكیمانه است. این قصه ها آنقدر در مورد شخصیت هایش _ مرسو، كالیگولا، ژان كلمانس، دكتر ریو _ نیستند كه در مورد مسائلشان همچون بی گناهی و گناه مسئولیت و میان مایگی پوچ انگارانه هستند. سه رمان، داستان ها و نمایشنامه ها كه كم حجم و تا اندازه ای اسكلتی اند و اصولاً در رده ای كمتر از درجه یك قرار می گیرند، با بالاترین استانداردهای هنر معاصر ارزیابی می شوند. برخلاف كافكا كه روشن ترین و نمادین ترین داستان هایش در عین حال كنش های غیرارادی قوه خیال اند، داستان های كامو مدام خاستگاه شان را در یك اهتمام اندیشگی لو می دهند. آنچه از كامو به جا مانده، رساله ها، مقالات سیاسی، خطابه ها، نقد ادبی و روزنامه نگاری كارهای بسیار برجسته ای است. اما آیا كامو متفكری بانفوذ بود؟ جواب منفی است. هر چند یقین تهوع آور هواداران سیاسی سارتر خطاب به مستمعان انگلیسی زبان او است، با این حال فكر محكم و تازه ای برای تجزیه و تحلیل های فلسفی، روان شناسی و ادبی می آورد. اما كامو كاری در جهت جذب هواداران سیاسی اش انجام نمی دهد. رساله های مشهور او (افسانه های سیزیف و انسان طاغی) آثاری برخاسته از قریحه ای ناب اند. همین طور او منتقد ادبی و مورخ اندیشه ها است. كامو منتهای سعی اش را به كار می بندد تا خود را از زیر بار فرهنگ اگزیستانسیالیستی بیرون كشد (نیچه، كیركگارد، داستایوفسكی، هایدگر و كافكا) و از جانب خودش صحبت كند، این موضوع در یكی از مهمترین مقالاتش علیه مجازات اعدام با عنوان تاملاتی بر گیوتین و در نوشته های دیگرش مثل مقاله _ پرتره های الجزیره، اران و دیگر مكان های مدیترانه ای انعكاس می یابد.هنر و تفكر در بالاترین مراتبش را نمی توان در كامو سراغ گرفت. مخصوصاً آنچه در كارهای او جلب توجه می كند، زیبایی نظام فكری منحصر به فرد، زیبایی اخلاقی و یك ویژگی جست وجو نشده و نادیده توسط اكثر نویسندگان قرن بیستمی است. نویسندگان دیگر هرچه بیشتر متعهد بوده اند، اخلاقی تر برخورد كرده اند. اما هیچ كدام هرقدر هم زیباتر از كامو اما قانع كننده تر از وی در اعتراف به دلبستگی های اخلاقی ظاهر نشده اند. متاسفانه زیبایی اخلاقی در هنر _ همچون زیبایی فیزیكی در انسان _ شدیداً روال پذیر است. هیچ جایی به پایداری و پایندگی زیبایی هنری و فكری نیست. زیبایی اخلاقی خیلی سریع و زودرس و اغراق آمیز گرایش به زوال دارد. این موضوع با بسامد خاصی برای نویسنده رخ می دهد، همچون كامو كه فوراً تصویری از یك نسل توجهش را جلب می كند، تصویری از انسان در یك موقعیت تاریخی خاص. حال اینكه آیا او اندوخته فوق العاده ای از اصالت هنر دارد، احتمالاً پس از مرگش خود را نشان خواهد داد. كامو تا چندی در دوره ای از زندگی اش گرفتار این تباهی بود. سارتر در جدل مشهور خود با كامو كه به دوستی دیرینه شان پایان داد، بی رحمانه خاطرنشان كرد كه كامو «بنیان متحرك» را با خود می كشد. و سپس كه آن افتخار مهلك نصیبش شد؛ جایزه نوبل. و كمی قبل از مرگش منتقدی برای كامو همان سرنوشت آریستید را پیشگویی كرد: اینكه ما خسته شدیم از بس فریاد او را شنیدیم «عادل».شاید برای یك نویسنده برانگیختن حس سپاسگزاری در خوانندگانش همیشه خطرناك باشد، سپاسگزار بودن یكی از تندترین و در عین حال گذراترین احساسات است. اما كسی نباید به سادگی چنین ملاحظات غیرمنصفانه ای را تنها به خاطر خصومت با این حس نادیده بگیرد. اگر جدیت آموزه اخلاقی كامو هر از چند گاهی موقوف به اسیر شدن فرد در اخلاقیات و برهم زدن آسایش شخص می شد دلیلش وجود یك نقطه ضعف فكری خاصی بود. كسی كه به كامو اشعار یابد، همچون كسی كه به جیمز بالدوین اشعار می یابد، وجودی بالكل بی ریا و خالص، تاریخ مند و شورورز را می یابد. از این گذشته به نظر می رسد همانند بالدوین آن شورمندی ها به زبانی شیوا مبدل گشته، به خطابه ای خودماندگار و پویا. امور اخلاقی- عشق و اعتدال- برای سرگشتگی های تاریخی و متافیزیكی غیرقابل تحملی كه آنقدر انتزاعی و خالی از محتوا بودند تسكین دهنده شدند.كامو نویسنده ای است كه برای یك نسل از اهالی ادبیات، چهره قهرمانی از انسان بود كه زندگی اش در حالتی از طغیان دائم روحی می گذشت. همچنین او كسی بود كه از یك پارادوكس جانبداری می كرد: یك پوچ انگاری فرهیخته، طغیان محضی كه محدودیت ها را می شناسد و پارادوكس را به دستورالعملی برای یك شهروند خوب بودن مبدل می سازد. چه نیك خویی غریبی! در نوشته های كامو نیك خویی برای جست وجو در رفتار مناسب و دلیل موجه آن رفتار به طور همزمان تاكید می شود. چنین است طغیان در سال ۱۹۳۹ درگیر و دار واكنش ها نسبت به جنگی كه تازه آغاز شده بود، كاموی جوان خود را در «یادداشت ها»یش برای اظهارنظر كردن دچار تعلیق می بیند: «من در جست وجوی علت هایی برای طغیانم هستم كه تاكنون هیچ توجیهی نداشته است.» موضع رادیكالش بر دلایلی كه این موضع را توجیه می كرد پیشی گرفت.بیش از یك دهه بعد یعنی در سال ۱۹۵۱ كامو «انسان طاغی» را منتشر كرد. تكذیب طغیان در آن كتاب هم دمدمی مزاجانه بود و هم خوداقناع گرانه.آنچه قابل توجه است، منش فرهیخته كاموی ما است، با توجه به انتخاب های تاریخی، عملی كردن آن انتخاب ها برایش با كمال میل مقدور بود. لازم به یادآوری است كه كامو حداقل سه تصمیم عملی در زندگی كوتاهش می گیرد- شركت در نهضت مقاومت فرانسه، جدایی از حزب كمونیست، عدم اتخاذ موضع در شورش الجزایر- و به اعتقاد من در دو مورد از سه مورد فوق به شكل قابل تحسینی خود را تبرئه می كند. مسئله كامو در سال های پایانی عمرش این نبود كه مذهبی شد، یا اینكه به سطح انسان دوست بورژوایی تنزل یافت، یا اینكه مرام سوسیالیستی خود را از دست داد. بهتر است بگوییم كه او خود، در دام فضیلتی كه برای دیگران پهن كرده بود، گرفتار آمد. نویسنده ای كه همچون وجدان جمعی عمل می كند، مثل یك مشتزن به نیروی فوق العاده و غرایز ناب نیاز دارد. پس از مدتی این غرایز ناگزیر مستهلك می شوند. همچنین لازم است كه او در عین توانمندی و پرطاقتی، عاطفی هم باشد. كامو آن آدم پرطاقت نبود، البته نه آنطور كه سارتر بود. من آن جسارت مبنی بر رد كمونیسم از سوی بسیاری از روشنفكران فرانسوی در اواخر دهه چهل را ناچیز نمی شمارم. به عنوان یك حكم اخلاقی، تصمیم كامو در آن زمان تصمیم درستی بود و از زمان مرگ استالین او بارها و بارها به خوبی از یك مرام سیاسی حمایت می كرده است. اما قضاوت اخلاقی و سیاسی همیشه آنقدرها هم به خوشی ختم نمی شود. ناتوانی بغض آلودش در قبال مسئله الجزایری ها- اینكه او هم الجزایری و هم فرانسوی بود، مسئله را برای اظهارنظرش كمی بغرنج می كرد- واپسین وصیتنامه غم بار فضیلت اخلاقی اش بود. در تمام سال های دهه چهل، كامو اعلام كرد كه وفاداری و جانبداری شخصی اش ارائه یك قضاوت سیاسی و قطعی را برای او غیرممكن ساخته است. وقتی آنقدر از نویسنده ای بیان اتخاذ موضع اش خواسته شود، اینگونه پاسخی غمناك می دهد. آنگاه كه كامو به سكوت خود پناه می برد، هم مرلوپونتی (كسی كه كامو رابطه اش را با او بر سر مرام كمونیسم با گروه «Temps Modernes» قطع كرده بود) و هم سارتر، امضاهای متنفذ و كارگری برای دو مانیفست تاریخی در اعتراض رسمی به ادامه جنگ الجزایر جمع كردند. این یك طنز تلخ است كه هم مرلوپونتی، كه چشم انداز عمومی سیاسی و اخلاقی اش آنقدر به كامو نزدیك بود و هم سارتر كه از نظر كامو تمامیت سیاسی اش یك دهه پیش فروریخته بود، در موقعیتی رهبری روشنفكران فرانسوی آگاه به آن موضع غیرقابل اجتناب را به دست گرفتند كه هر كسی امید داشت، كامو آن را به دست می گرفت.چند سال پیش لیونل آبل در مروری كلی بر یكی از آثار كامو از او به عنوان انسانی كه تجسم آن احساس ناب و اصیل جدای از كنش ناب است سخن گفت. دقیقاً درست است و این سخن به معنای آن نیست كه نوعی ریا و دورویی در اخلاقیات كامو وجود داشت، بلكه بدین معنی است كه عمل و كنش نخستین اهتمام كامو نیست. توانایی بر انجام عملی یا خودداری كردن از ارتكاب عمل نسبت به توانایی یا ناتوانی در درك آن عمل، در مرحله دوم قرار دارد. جایگاه روشنفكرانه ای كه كامو برای خود دست و پا كرد نسبت به اهتمام در حس یا درك كردن با تمام خطرات ناتوانی سیاسی كه این موضوع به دنبال داشت، پایین تر است. آثار كامو وجودی در جست وجوی یك وضعیت و احساساتی ناب در جست وجوی اعمال ناب و اصیل را به منصه ظهور می گذارند. در واقع این گسست صریحاً موضوع قصه ها و مقالات فلسفی او است. در كارهای كامو می توان نوعی نگرش (اصیل، كلبی مسلكی و در عین حال وارستگی و شفقت) به هستی را كه به شرح حوادث دردناك دوخته شده یافت. این نگرش -ناب طلبی- صادقانه به حوادث مربوط نمی شود، بلكه برشوندی از حادثه است كه بیشتر از پاسخی به آن یا راه حلی برای آن است. زندگی و كار كامو آنقدر در بند نظام اخلاقی نیستند كه بیشتر در وصف شورمندی موقعیت های اخلاقی است. این شورمندی مدرنیته كامو است. و توانایی اش در تن دادن به این شورمندی در راهی سترگ و هدفمند است، آنچه خوانندگان آثارش را عاشق و مشتاق او می گرداند. وقتی دوباره آدم به این انسان رجوع می كند درمی یابد كه او انسانی بود آنقدر دوست داشتنی و با وجود این آن همه اندك شناخته شد. هاله ای در قصه های كامو و در صدای روشن و متین مقاله های مشهورش وجود دارد و عكس های به یاد ماندنی اش، با حضور بی تكلف زیبای انسانی، سیگاری كه افتاده میان لب ها، پالتوی بلندی كه می پوشد، پیراهنی و یك دست لباس رسمی كه به تن كرده است و در بسیاری موارد چهره ای تقریباً ایده آل دارد: پسرانه، نه خیلی خوش سیما، لاغر، خشن و حالتی جدی و در عین حال متواضع. آدم می خواهد این مرد را بشناسد.یادداشت ها (۴۳-۱۹۳۵) اولین جلد از یك مجموعه سه جلدی كه منتشر می شود شامل یادداشت هایی است كه كامو از سال ۱۹۳۵ تا زمان مرگش نگاه داشته بود. طبعاً دوستدارانش امید داشتند تا در این مرد و كارهایش كه به بالندگی شان منجر گشته بود، حس سخاوتمندی بیابند. متاسفم از اینكه باید بگویم، اول از همه اینكه ترجمه فیلیپ تدی كار ضعیفی است. این كتاب مملو از اشتباهات فراوان است كه این گاهی وقت ها به یك گسست در القای حس كامو در متن منجر می شود. یافتن معادلی در انگلیسی برای سبك موجز، بی تكلف و سخنور كامو خام دستی و به طور كلی نادرست است. این ترجمه همچنین یك شاكله نظری دست و پاگیری دارد كه شاید برخی خوانندگان را نیازارد، اما مرا اذیت می كند (برای اینكه بفهمیم لب كلام كامو به انگلیسی چگونه است، پیشنهادم به خوانندگان كنجكاو مراجعه به ترجمه سلیس و دقیق آنتونی هارتلی از بخش هایی از «یادداشت ها» كه دو سال پیش در كتاب «تقابل» آمده بود است.) در هر حال این ترجمه جای بسی تاسف است. با این حال هیچ ترجمه ای خواه وفادار به متن یا بی روح نمی تواند جالب تر از آن چیزی را كه «یادداشت ها» است ارائه دهد. اینها یادداشت های روزانه فوق العاده ای همچون یادداشت های كافكا و ژید نیستند. این نوشته ها زیركی روشنفكرانه «یادداشت های روزانه» كافكا را ندارند و هم فاقد آن پیچیدگی های ظریف فرهنگی، دقت هنری و آن مایه های انسانی «دست نوشته ها»ی ژید هستند. «یادداشت ها»ی كامو به عنوان مثال با یادداشت های روزانه چزاره پاوزه قابل مقایسه اند. به جز اینكه آنها فاقد عنصر برون نمایی شخصی و خصوصیت روانشناختی هستند. «یادداشت ها»ی كامو شامل مجموعه ای از موضوعات مختلف است، آنها شامل دست نوشته های ادبی، جستارهایی برای نوشته هایش هستند، كه در آنها عباراتی شامل: پاره هایی از مكالمات شنیده شده یا ایده های داستان ها و یا گاهی كل پاراگراف هایی كه بعدها در رمان ها و مقالات آورده و تندتند یادداشت شده اند، این قسمت ها از «یادداشت ها» فقط در حد طرح و نوشته هایی فاقد جزئیات اند كه به این خاطر در اینكه این نوشته ها رویدادهای بسیار مهیجی برای شخصیت های درگیر در موضوعات قصه های كامو خواهند شد، اندكی تردید دارم. با این وجود حاشیه نویسی جالب و همبستگی و ارتباط با آثار كار آقای تدی (Thody) درخور توجه است.
همچنین «یادداشت ها» مجموعه مطالب گوناگونی از كارهای خوانده شده در بازه نسبتاً محدودی توسط كامو :Jpengler) تاریخ رنسانس و غیره)- مطالعات وسیعی كه منجر به نوشتن «انسان طاغی» شد، مشخصاً در اینجا نیامده است- و تعدادی طرح های كوچك و نكته سنجی هایی در باب موضوعات روانشناسی و اخلاق را دربرمی گیرد. برخی از این نكته سنجی ها حاوی باریك بینی و جسارت فوق العاده ای است. این مجموعه ها ارزش خواندن دارند و می توانند آن تصور رایج از كامو را دگرگون سازند، بنابراین مسئله، او به نوعی ریمون آرون بود، مردی آشفته احوال كه خیلی دیر از فلسفه آلمان به تجربه باوری آنگلوساكسون و درد مشترك تحت نام فضیلت «مدیترانه ای» تغییر عقیده داد. «یادداشت ها» حداقل جلد اول آن فضایی دلنشین از نیچه انگاری وطنی ارائه می دهد. كاموی جوان همچون یك نیچه فرانسوی می نویسد، مالیخولیایی است، آنجا كه نیچه بی رحم است، بردبار، آنجا كه نیچه متجاوز است، غیرشخصی و عینی نگر، آنجا كه نیچه شخصی و سوژه نگر در قبال مسئله شیدایی است. و بالاخره «یادداشت ها» مملو از پیشنهادهایی فردی است -شاید بهتر باشد آنها را بازگفت ها و قطعنامه ها قلمداد كرد- كه از طبع برجسته ای كه فاقد جنبه شخصی است، نشات می گیرد. شاید غیرشخصی بهترین لفظ در مورد «یادداشت ها»ی كامو باشد. این یادداشت ها ضد خودزندگینامه نویسی است. هنگام خوانش «یادداشت ها» به سختی به یاد می آورم كه جایی به شگفت و جالب توجه بودن زندگی كامو اشاره ای شده باشد. جالب توجه بودن یك زندگی (برخلاف بسیاری از نویسندگان) نه تنها در درون بلكه همچنین در مفهوم بیرونی آن به ندرت چیزی از این زندگی در «یادداشت ها» یافت می شود. هیچ چیزی در مورد خانواده كه بسیار به آنها وابسته بود، وجود ندارد و نه ذكری از اتفاقاتی كه در این دوره ها افتاد: كارش با تئاتر del Equipe، ازدواج های اول و دومش، عضویتش در حزب كمونیست و دوره ای كه به عنوان یك ویراستار در یك روزنامه چپ گرای الجزایری فعالیت داشت.
قدر مسلم نبایستی روزانه نویسی یك نویسنده را با استانداردهای یادداشت های نویسندگی قضاوت كرد. دفتر یادداشت های یك نویسنده، دارای كاركردهای بسیار ویژه ای است: او در این دفتر یادداشت اش بند به بند هویت نویسندگی اش را می سازد. نوعاً یادداشت های نویسندگان مملو از جملاتی در مورد امیال شان، نوشتن، میل به عشق ورزیدن، میل به چشم پوشیدن از عشق و میل به ادامه زندگی است. روزانه نویسی جایی است كه نویسنده قهرمان خودش است. در این نوشته ها صرفاً او همچون موجودی مشاهده گر، رنج بر و مبارز برای بودن است. به این دلیل است كه همه نكته پراكنی های شخصی در «یادداشت ها»ی كامو این قدر ویژگی غیرشخصی دارند و كاملاً از حوادث و مردم زندگی اش تهی است. كامو در مورد خود از انسانی تنها می نویسد: یك خواننده تنها چشم چران، پرستش گر آفتاب و دریا و پرسه زن در این دنیا. اینجا خیلی خوب خودش را به عنوان یك نویسنده نشان می دهد. تنهایی آن استعاره ناگزیر خودآگاهی نویسنده مدرن است. نه فقط برای خودبیانگری آن قسم از عواطف ناشایست نویسنده ای چون پاوز (Pavese) بلكه برای انسانی خوش مشرب و وظیفه شناس، چون كامو.بنابراین هنگامی كه خوانش جذاب «یادداشت ها» آن پرسش عمیق و همیشگی كامو را حل نكند، حس مان را از او به عنوان یك انسان، عمیق نخواهد كرد. به گفته سارتر، كامو همبستگی قابل تحسینی است از یك انسان با رفتار و اثرش. امروز تنها آن آثار به جا مانده است. و هر قدر هم كه این پیوستگی انسان، رفتار و اثر در اندیشه و قلب هزاران خواننده و مشتاق ملهم شود، باز تماماً نمی تواند توسط آن آثار به تنهایی بازسازی شود. اگر «یادداشت ها»ی كامو پس از مرگ نویسنده اش زنده می ماند تا بیشتر از آنچه كه او در زندگی می كرد به ما می داد، بسیار عالی بود، اما متاسفانه چنین چیزی را این «یادداشت ها» به ما نمی دهد.
سوزان سانتاگ
ترجمه: شهرام رستمی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید