جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


بهرام صادقی


بهرام صادقی
بهرام صادقی در ۱۸ دی ۱۳۱۵ در نجف‌آباد اصفهان چشم به جهان گشود. از سن بیست سالگی همزمان با تحصیل در رشته‌ی پزشكی، داستانهایش را در مجلات ادبی به چاپ می‌رساند. هرچند كه از پسِ سی سالگی كمتر نوشت، و مجموعه داستان «سنگر و قمقمه‌های خالی»، داستان بلند «ملكوت» و پنج شش داستان كوتاه دیگر كل آثار او را تشكیل می‌دهند؛ اما همین‌ها آن‌قدر بود كه او را از بزرگترین داستان نویسان معاصر ایران بدانند.
بهرام صادقی در شامگاه دوازدهم آذر ۱۳۶۳ به دلیل ایست قلبی در منزلش در تهران درگذشت.
▪ محمدحسن شهسواری
بهرام صادقی بیش از هر نویسنده‌ی ایرانی مدرن است. واژه‌ی مدرن در این‌جا بار ارزشی ندارد هر چند در مورد صادقی از نكات بارز جهان داستانی اوست. بهرام صادقی به نحو بی‌سابقه‌ای ـ در میان نویسندگان ما ـ در محل تلاقی دو ویژگی ادبیات مدرن ایستاده است؛ محلی كه دو خط یكدیگر را قطع می‌كنند. خط اول داستان كوتاه است و خط دوم پرسه در فضای شهری.
داستان كوتاه علی‌رغم تصور برخی از دل رمان بیرون نیامد بلكه محصول شرایط انسان و دنیای صنعتی قرن ۱۹ بود. انسانی كه در زمانه‌ی خویش نمی‌توانست همه‌ی آن‌چه را كه از ادبیات می‌خواست در رمان جستجو كند.
رمان نسبت به داستان كوتاه نیاز به همدلی و همراهی خواننده داشت و انسان دنیای صنعتی نه فرصت چنین همذات پنداری‌ای داشت و نه اصولا دیگر با چنان دیدی به ادبیات نگاه می‌كرد. چنان مخاطبی برنمی‌تابید كه، به تمامی خود را در اختیار هنرمند بگذارد.
او در برخورد با اثر هنری حقی را نیز برای خود می‌طلبید. به همین واسطه ژانر داستان كوتاه كه بیش از همه به تصورات و پیش‌زمینه‌های فكری و ذهنی خواننده متكی بود بهترین محمل برای انسان مدرن شد.
از طرف دیگر انسان مدرن مركز تحولات خود را از (روستا قلب تپنده‌ی دوره‌ی كشاورزی) به شهر و حاشیه‌های آن (مغز متفكر دوره‌ی صنعتی) انتقال داد. ساختار عمودی آشكار ارباب ـ رعیتی تغییر یافت و به ساختار پنهان و افقی كارفرما ـ كارگر تغییر شكل داد. ویژگی عمده‌ی شهر، گمشدگی‌ست. شخص می‌توانست یا مجبور بود در محلی زندگی كند كه همه او را نمی‌شناختند. از سوی دیگر برای اولین بار انسان، تنها جزئی از كاری را بر عهده داشت كه بر كلیت ‌آن اشراف نداشت. كشاورز با رابطه‌ی بی‌واسطه با موضوع فعالیتش (زمین) می‌دانست چه می‌كند و به چه تعلق دارد اما انسان شهری (چه در كارخانه‌های بزرگ و چه در ادارات و سازمان‌های غول‌آسا) تنها مهره‌هایی از چرخی عظیم بود و نمی‌توانست با كلیت موضوع كارش ارتباط برقرار كند و شاید اصولا از آن سر درنمی‌آورد. به همین واسطه كم كم هویت‌باختگی و بیگانگی از خود، در ادبیات ظهور پیدا كرد.
بیش‌تر داستان‌های بهرام صادقی در شهر و در فضای سرد و عبوس آن می‌گذرد. داستان كوتاه «مهمان نا‌خوانده در شهر بزرگ» از داستان‌های نمونه‌ای این رویكرد است، رحمان كریمی كارمند یك اداره، سال‌هاست از روستا به در آمده، تحصیل كرده و حالا در بطالت محض و در تنهایی ملموسی در شهر گذران زندگی می‌كند.
ناگهان «لطف‌الله هادی‌پور» هم‌ولایتی قدیمی از روستا به دیدن او می‌آید و قصد ماندن پانزده روزه می‌كند. انقلابی كوچك در زندگی حشره‌وار رحمان كریمی اتفاق می‌افتد. زندگی او كه در كار و تفریحات معمول خلاصه شده از جریان عادی خارج می‌شود. رحمان به‌رغم بیهودگی این زندگی، سخت به آن وابسته است و حضور لطف‌الله با آن ظاهر وحشی و روستاوار، سخت او را بر می‌آشوبد. او تمام سعی خود را می‌كند كه لطف‌الله را از ماندن در شهر پشیمان كند. از آب و هوای بد می‌گوید، از سرقت‌های بی‌شمار، از لوندی و بیهودگی، او را سوار تاكسی‌های پر با رانندگان بی‌ادب می‌كند، به رستوران می‌برد و خرج‌های گزاف می‌كنند و …
دست آخر لطف الله عطای شهر را به لقای آن می‌بخشد. صحنه‌های پایانی داستان كه رحمان پس از بدرقه‌ی لطف‌الله از ترمینال بازمی‌گردد اوج نمایش ملال و تهی بودن زندگی معاصر است. او در شهر می‌گردد. باید خوشحال باشد. سبك شده است. ولی گویا آن قدر كه دیگر راه‌ها را گم كرده است. صحنه‌ای كه او گریان، در خانه‌ی خالی از لطف‌الله اسباب و اثاثیه‌اش را دیوانه‌وار به‌هم می‌ریزد، چنان تكان‌دهنده و هراس‌آور است كه آفریدنش تنها از نابغه‌ای همچون بهرام صادقی برمی‌آید.
باری در این مجال كوتاه فرصتی برای واكاوی تمام زوایای پنهان و آشكار جهان داستانی بهرام صادقی نیست، اما مرور چندباره‌ی آثار او ـ به‌ویژه درهم‌روندگی حسرت‌آمیز فرم و محتوا ـ تا سال‌ها می‌تواند چراغ راه نویسندگان ما باشد. نویسنده‌ای كه هم داستان كوتاه ایرانی را به اوج رساند و هم ادبیات ما را به دهلیزهای تودرتوی روابط شهری كشاند.
منبع : زنده رود