دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


تقصیر من است که نویسنده شدم


تقصیر من است که نویسنده شدم
● عناوین آثار
از آثاری که تاکنون قلم زده‌ام، می‌توانم عناوین زیر را نام ببرم:
نرگسها، زن شیشه‌ای، هفت بند، بندهای روشنایی، شعله و شب، سفر به ریشه‌ها، جای خالی آفتابگردانها، برگزیده آثار ادبیات معاصر، از خاک تا افلاک، سنگ صبور، سرخ‌تر از ستاره، فرصت سبز (به کوشش)، صدای پای آب (به کوشش) کوچه اقاقیا، ستاره من، شعله در عشق، پاورچین تا عشق، زندگینامه شهید شیرودی، آواز پرواز (زیر چاپ)، یاسهای کبود، (در دست نوشتن)، سفرنامه (در دست نوشتن)، آرام شب به خیر، فانوس بی‌فروز، مردی که شبیه هیچ‌کس نبود (زیر چاپ).
● ساعاتی که بازدهی کار، بیشتر است
روزهایی هست که متأسفانه، یک خط هم نمی‌نویسم. کارهای اجرایی، مطالعه آثار نوقلمان، مطالعه کتابهایی که نخواندنشان دریغ می‌آفریند و خواندن بسیاری از کارهایی که می‌کاهد و نمی‌افزاید، فرصت زیادی از من می‌گیرد... و بعد، اگر فرصتی دست داد، در شب، آن هم آخر شب که سکوت و خاموشی و فراموشی، همه آنچه را که بیرون از هاله نوشتن است، در خود می‌گیرد، من شروع می‌کنم به قلم زدن آنچه در درونم می‌خروشد و می‌جوشد.
خوشبختانه در این جور مواقع، لازم نیست خط بزنم و برگردم سر خط. یک نفس می‌نویسم و تمام. نگاه مجدد هم، اصلاح اندکی را می‌طلبد.
● مکان و ابزار نوشتن
عادت به پشت میز نشینی ندارم. با وجودی که میز و صندلی هست، روی تخت دراز می‌کشم و یا روی زمین؛ و در شرایطی که چندان هم راحت نیست، می‌نویسم. آن هم با خودکار، روی کاغذ سپید Aچهار یا خط دار. زیاد فرقی نمی‌کند. نه مداد، نه خودنویس و نه نوشتن با کامپیوتر، هیچ کدام لذت نوشتن با خودکار را ندارد.
● سفر تحقیقاتی
شاید در طول همه سالهای نوشتن، یک بار چنین کاری را انجام دادم. در ارتباط با زندگینامه شهید بابایی. بقیه موارد، یا اطلاعات مکتوب بوده و یا تخیل و تجربه. تجربه‌های متراکم از طی روزها و هفته‌ها و ... سالها.
● موضوع (سوژه) آثار
معمولاً یک تصویر... یک آن ... یک دلفشردگی... و چیزی که باعث می‌شود، قلم روی کاغذ بگذارم، سوژه آثارم می‌شود. بی‌آنکه بدانم چه خواهد شد یا چه خواهم گفت. فقط یک چیز کلی در ذهنم هست که می‌خواهم از آن بنویسم. مثل جنین در ماههای اول. یک توده غیر قابل تعریف.
● تعداد دفعات بازنویسی آثار
معمولاً به برداشت اول، وفادارم. کافی است که اراده کنم و بنویسم. مهم این است که گوش خودم را بگیرم و خودم را بنشانم سر نوشتن. در آن صورت، نیازی به دوباره و سه باره نویسی نیست. چون حسهای اولیه، تأثیرگذارترند. آنچه می‌جوشد و بیرون می‌ریزد، مملو از اصالت و صداقت است. نمی‌توانم خدشه‌دارش کنم. اگر دوره کمونی باشد، در ذهنم ست. نه اینکه به آن فکر کنم و بسازمش؛ ولی همیشه هست. رنجم می‌دهد. به دلشوره‌ام می‌اندازد. و می‌دانم که باید برایش وقت بگذارم آن هم شبی از شبها.
● استفاده از نقد ادبی دوستان
با وجودی که بعضی از دوستان نویسنده ترجیح می‌دهند آثارشان را قبل از چاپ بدهند دوستان دیگر، بخوانند و نظر بدهند، اما من این عادت را ندارم. خوب یا بد، انگار برای دل خودم می‌نویسم؛ و معتقدم که این حس و روحم است که به من دستور می‌دهد «چنین بگو، چنین نگو»، و نه هیچ کس دیگر. اما اگر کسی این کار را بکند، بد نیست. بعضیها نیاز به این نوع همفکری دارند.
● ویرایش یا حذف و اضافه قبل از تجدید چاپ
خیر. به هیچ‌وجه دوست ندارم داستانی را که روزی نوشته‌ام و ارائه داده‌ام، در تجدید چاپ تغییر بدهم. حتی یک کلمه. هر چه هست، پاره‌ای از وجودم است. باید به همان شکل بماند. خط سیر کارم را نشان می‌دهد. هویت من است. شناسنامه کاری‌ام است. پس چطور می‌توانم عوضش کنم؟!
● ارتباط با ناشران
ناشران! ناشر به کتاب، به عنوان یک کالای فرهنگی نگاه می‌کند. کمتر ظرایف روحی و دغدغه‌های یک نویسنده را می‌فهمد. من با ناشران، نمی‌توانم راحت ارتباط برقرار کنم. در این گونه مواقع، آدمی هستم که عصبانی می‌شوم. غصه می‌خورم. گله‌مند می‌شوم و گریه‌ام می‌گیرد!
بگذارید برایتان مثال بزنم:
متأسفانه یا خوشبختانه، با ناشران معدودی کار کرده‌ام. به علت تنبلی، کمرویی، بی‌تفاوتی و یا باورهای اعتقادی و شخصی، ناشران دم دست را انتخاب کردم. اما، یک بار کتابی از من چاپ شد که اسمم پشت تصویر شاخه‌های درختی که روی جلد بود، گم شده بود! هر چه هم اعتراض کردم، به جایی نرسیدم.
یک بار وقتی به ناشری که کتابم را خرید قطعی کرده بود، راجع به حق‌التألیفم اعتراض کردم، با بی‌اعتنایی بند کفشش را بست. بعد از دعوای مفصلی که با او کردم، از آنجا تا خانه، اشک ریختم.
یک بار که واسطه‌ای در یک انتشاراتی، مرا مجبور کرد رقم قابل توجهی پول برای آماده‌سازی کتابم ـ در مرحله پیش از چاپ ـ بپردازم، از شدت ناراحتی به او اعتراض کردم. ناشر، طرف واسطه را گرفت و مرا برای همیشه نسبت به خودش بدبین کرد.
در ارتباط با آثارم، هر جا و هر وقت به ناشرم گفته‌ام «در بازار موجود نیستند و بیشتر آنها تمام شده‌اند و چرا تجدید چاپ نمی‌کنید»؛ انگار نه انگار! او گاهی با لبخند و گاه با پنبه، سرم را بریده است!
یکی از کتابهایم با سیصد و پنجاه غلط چاپی درآمد! شکایت کردم و به جایی نرسیدم. حالا حتی رویم نمی‌شود آن کتاب را به کسی هدیه بدهم...
کتابی که در عرض دو ماه به چاپ دوم رسید، (بعد از شش سال) برای چاپ سومش، جرئت نمی‌کنم با ناشری که گره ابروانش دافعه ایجاد می‌کند دو کلمه حرف حساب بزنم.
به انتشاراتی، دفتری دادم که پر از یادداشتهای کوتاه و حاصل عمری بود؛ و او گمش کرد!
این روزها آرزو می‌کنم که کتابهایم تجدید چاپ بشوند. برایم خیلی مهم است، وقتی کتابی در بازار نیست، تجدید چاپ بشود. آن هم با جلد خوب، چاپ خوب و قیمت خوب.
با این حال، من یک نفرم و ناشر با دهها نویسنده سر و کار دارد. شاید هم تقصیر با خودم است که نویسنده شدم. نویسنده‌ای با حساسیتهای خاص، توقعهای بی‌ربط و دلی شکننده.
بله. ظاهراً عیب از خودمان است. ناشر که نمی‌تواند تقصیر کار باشد!
● سهم مخاطب از آثار نویسنده
چون با خودم صادقم، پس با مخاطبم صادقم. چیزی را می‌نویسم که اول خودم را خوش بیاید. در آن صورت، مخاطب هم می‌پسندد. لابد چون تعریف و تمجید بشنوم، شارژ می‌شوم. اما بعضی از کارهایم هست که به خاطر خودشان دوستشان دارم. به خاطر خود خودشان. خودخواهی است؟ نمی‌دانم. شاید. اما همین قدر می‌دانم که هیچ‌وقت به خاطر جذب مخاطب قلم نزده‌ام؛ و معتقدم «هر آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.»
شمسی خسروی
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید