دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا
رویدادهای تاریخی وماندگار
هرمان هسه و پتر وایس را رابطهای چندین ساله به هم پیوند داد. رابطهای که با نامهنگاری، خواندن دوجانبه آثار هنری و ملاقاتهای شخصی گسترش یافت و به چنان دوستی انجامید که مانند آن را مشکل بتوان در بین افراد متفاوتی مانند این دو نام برد. رابطهٔ مرید و مراد.
اوایل ماه ژانویه ۱۹۳۷ پتر وایس بیست ساله نامهای به هرمان هسه که مورد احترام او بود و خیلی از آثارش را خوانده بود، نوشت. او دستنوشتهای از آثار خود را با تصاویری که بر آن ترسیم کرده بود، جهت اظهار نظر برای هسه فرستاد و بلافاصله جواب دو صفحهای دریافت کرد که در آن هرمان هسه استعداد نقاشی او را مانند استعدادش در نویسندگی مورد تائید قرار داده بود. هسه در آن نامه به او توصیههایی کرد و وعدههای امیدبخشی داد.
همان گونه که پتر وایس چهل ساله بعد در مصاحبهای گفت این نامه در پیشرفت او تأثیر فراوانی داشت. آن نامه تنها سخنان دلگرم کننده و مثبتی بود که آن هنرمند جوان در آن زمان از یک نویسنده سرشناس دریافت میکرد. جواب این سوال را که چرا او به هرمان هسه عشق میورزید، پتر وایس خود چنین داد: هسه محبوبترین نویسندهٔ من بود [...] من هم مانند خیلی از جوانها او را دوست داشتم: هر شخصی برای خودش در جستجوی کسی است. در آن زمان او جوانی بود که میخواست نقاش و نویسنده شود و میبایست با مخالفت والدینش به مقابله میپرداخت و با مهاجرتی تحمیلی از دوستان قدیمی و ملاقاتهایش در برلین و لندن جدا میشد. در آن شرایط وایس پشتیبان و تکیهگاهی در کتابهای هرمان هسه یافت، به خصوص در گرگ بیابان و سرانجام نزد خود هسه.
در تابستان ۱۹۳۷ پتر وایس استاد مورد علاقهاش را در مونتانیولا، جائی که او برای چندین هفته به یک آپارتمان زیر شیروانی در کازاکاموززی نقل مکان کرده بود، ملاقات کرد و مجدداً از سپتامبر ۱۹۳۸ تا ژانویه ۱۹۳۹ آپارتمانی در روستای کارابیتا که در آن حوالی بود، اجاره کرد. وایس بنا بر گفته خودش به دنبال رد پای کلینگزور، شخصیت هنری کاملاً اغراقآمیزی بود که هرمان هسه در کتابهایش آفریده بود. هر دوی این اقامتها سرشار از نمودها و دوستیهای تازه بود. در این زمان پتر وایس بسیار نقاشی کرد و بسیار نوشت و برای اولین بار در زندگیش و فارغ از غم و اندوه بود.
در روز اول اکتبر سال ۱۹۳۸ ارتش آلمان نازی منطقه آلمانینشین چکسلواکی آن زمان را اشغال کرد. خانواده پتر وایس که در بوهمن میزیستند، چون پدر یهودی بود، میبایست سریعاً از آنجا میگریختند. پدر و مادر باز هم دست به مهاجرت زدند و این بار به کشور سوئد رفتند. در ژانویه ۱۹۳۹ پتر وایس تسین را ترک کرد و او هم به سوئد رفت. تماس با هرمان هسه در ابتدا از طریق نامهنگاری ادامه داشت و هسه در تمامی این مکاتبات راهنما، دلگرمکننده و مشوق او بود. البته هر چه که پتر وایس در سوئد پس از مشکلات عدیدهٔ اوایلِ اقامت با محیط انس میگرفت، به همان نسبت فاصله بین نامهها طولانیتر میشد، تا جائی که در سال ۱۹۴۴ به یک وقفه طولانی منجر شد.
زمان اقامت مشترک آنها در تسین بهترین دورهٔ رابطه عمیق و تنگاتنگ بین آن دو بود، رابطهای که به خصوص متأثر از اختلاف زیاد سنی آنها بود. پتر وایس در عنفوان بیست سالگی بود و هرمان هسه وارد شصت سالگی میشد. اما با وجود این، هر دوی آنها با حفظ ظاهر رعایت همه جوانب را میکردند.
هرمان هسه تازه در سال ۱۹۶۱، زمانی که کتاب وداع با خانواده پتر وایس را خواند متوجه شد که پتر وایس بخش عمدهای از مشکلات زندگیش را از او مخفی نگه میداشته است، کتابی که تصویر عریانی از دورهٔ کودکی و نوجوانی او بود. هسه با تعجب به او نوشت:[...] وقتی به پتر وایس و نحوهٔ آشناییمان در مونتانیولا میاندیشم، تعجب میکنم که شما در آن زمان نسبتاً چقدر سرحال بودی و یا اینطور به نظر میآمدی.
توضیحی بر شگفتی هسه از این امر را میتوان در نامهای که پتر وایس در پائیز ۱۹۳۷ نوشته است، مشاهده کرد. در آن نامه او از سکوتی سخن میگوید که در ملاقات کازاروسا بر او مستولی شده بود: عجیب است، هر بار که نزد شما میآمدم، موضوعات زیادی را میخواستم به شما بگویم، اما دستخوش چنان حالتی میشدم که نمیتوانستم چیزی بر زبان آورم. دل نگرانی و موضوعات بیکباره چنان ناچیز و پیشپا افتاده میشدند [...] که اختیار از دست میدادم و فقط به ماندن با شما راضی میشدم. بدون آنکه حرفی بزنم و این برای من کافی و لذتبخش بود. آخر وقتی که بدون هیچ کلامی زمان به خوبی میگذشت، نیازی نبود که شما را با گفتههایم بیازارم.
در رمان موقعیت تألیف ۱۹۵۶ که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد، پتر وایس شخصی به نام امیل سینکلر را به عنوان دوست ویکتور، قهرمان پیشتاز داستان، وارد صحنه میکند که نهتنها آن نامی است که هرمان هسه خود به عنوان نام مستعار برای دمیان انتخاب کرد، بلکه اشاره به آن شخص مورد نظر دارد. این امیل سینکلر بعد از جنگ جهانی اول در تسین به نحوی زندگی میکند که به وضوح کلینگزور را به یاد میآورد. - ویکتور به یاد ملاقاتهایش در آنجا میافتد، به یاد صحبتهای مشترک شبانه درباره گذر روزگار، آینده بشر و آدم گریزهای اجتماع که امیل سینکلر آنان را گرگ بیابان نامید. موضوع طوری است که انگار پتر وایس برای خودش دربارهٔ آرزویی برآورده نشده مینویسد، به امید آن که این زمان جدائی را پشت سر بگذارد: زیرا او خود هیچ گاه با هرمان هسهِ زمان کلینگزور به صحبت نپرداخته و یا روزهائی را در جنگلها و شبهائی را با او به گفتگو در کروتی سپری نکرده است.
منبع : سمر قند
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
خلیج فارس ایران مجلس شورای اسلامی آمریکا مجلس دولت شورای نگهبان حجاب بودجه دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران مجلس یازدهم
شهرداری تهران هواشناسی تهران فضای مجازی قتل شهرداری شورای شهر پلیس شورای شهر تهران سیل وزارت بهداشت سازمان هواشناسی
ایران خودرو قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار بازار خودرو مالیات بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن تورم
تلویزیون سریال رسانه تئاتر سینمای ایران موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی سینما کتاب قرآن کریم
دانشگاه تهران شورای عالی انقلاب فرهنگی سازمان سنجش انتخاب رشته باتری
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه اوکراین نوار غزه ترکیه عراق طوفان الاقصی
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی تراکتور لیگ برتر جام حذفی آلومینیوم اراک باشگاه پرسپولیس
اپل همراه اول امارات ایلان ماسک گوگل تبلیغات ایرانسل آیفون فناوری سامسونگ ناسا
مواد غذایی سازمان غذا و دارو خواب دیابت سلامت روان بارداری مالاریا دندانپزشکی