چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


توتالیتریسم ، تعریف حقیقت و دروغ را عوض می کند


توتالیتریسم ، تعریف حقیقت و دروغ را عوض می کند
در واپسین روزهای سال گذشته انتشارات آگاه كتاب بسیار مهم «جریان های اصلی در ماركسیسم» نوشته لشك كولاكوفسكی را با ترجمه خوب دكتر عباس میلانی روانه بازار نشر كرد. دو جلد اول این كتاب به بنیانگذاران ماركسیسم و عصر طلایی آن می پردازد و در كتابفروشی ها قابل دسترسی است. جلد سوم نیز كه به افول ماركسیسم اختصاص دارد به زودی منتشر خواهد شد. بسیاری از خوانندگان و خریداران «جریان های اصلی در ماركسیسم» تصور می كردند كتاب مقدمه ای از عباس میلانی در خود دارد كه احتمالاً برای بعضی جذاب تر از متن اصلی كتاب خواهد بود. این مقدمه اما در دو جلد اول نیامده بود و قرار است در ابتدای جلد سوم به چاپ برسد. به لطف دكتر عباس میلانی و مرحمت مدیر نشر آگاه، حسین حسین خانی، یادداشت مترجم بر «جریان های اصلی در ماركسیسم» امروز در صفحه كتاب شرق منتشر می شود.
جریان های اصلی در ماركسیسم
لشك كولاكوفسكی
ترجمه: عباس میلانی
انتشارات آگاه
زمستان ۸۴
۱۱۰۰ نسخه
دوره دو جلدی
در سال ،۱۹۵۶ یك مجله دانشجویی لهستان از لشك كولاكوفسكی كه در آن زمان از برجسته ترین متفكران ماركسیست اروپای شرقی بود، دعوت كرد مقاله ای در باب «معنای سوسیالیسم» برای آن نشریه بنویسد.۱ كولاكوفسكی این دعوت را پذیرفت ولی بر آن شد كه معنای سوسیالیسم را به سیاقی سلبی تبیین كند. به دیگر سخن، می خواست به جای وصف خصوصیات یك جامعه سوسیالیستی، صفاتی را كه سوسیالیست نبودن جامعه را نشان می دهد شرح دهد. تصمیمش هم نوعی مزاح با نظم حاكم بود و هم شاید اشاره تلویحی به این واقعیت تاریخی داشت كه ماركس و انگلس هیچ كدام وصف چندان دقیقی از سوسیالیسم به جا نگذاشتند. نزدشان سوسیالیسم بیشتر مجموعه ای از احكام اخلاقی بود. كولاكوفسكی هم همین احكام و آمال را مبنای مقاله خود قرار داد. بالاخره اینكه شاید می خواست از این راه خود را از گزند سانسورچیان وارهاند.
در هر حال، در مقاله اش می گفت سوسیالیسم جامعه ای نیست كه در آن «بی گناهان شب ها در خانه نگران آمدن پلیس اند... در آن انسان ها را به دروغگویی وامی دارند... مجیزگویان رهبران را برمی كشند... شیادان بی استعداد را جایزه ادبی می دهند... دولت حق مردم را تعیین می كند، نه مردم حق و حد دولت را... اكثریت مردم با دولت مخالف اند... دولت دست نژادپرستان را باز می گذارد... نوعی خاص از جهان بینی در آن اجباری است... اطاعت از دولت در آنجا عین آزادی است... دولت خود را منجی منحصر به فرد بشریت می داند... تاریخ در خدمت سیاست است... حق انتقاد از دولت تنها دراختیار كسانی است كه دولت خود تعیین می كند.»۲
مقاله البته هرگز به چاپ نرسید. حتی مجله را هم تعطیل كردند. برای كولاكوفسكی نگارشش نقطه عطفی بود. سرآغاز شكافی شد كه هر روز فاصله اش را با حزب كمونیست لهستان ژرف تر می كرد. پس از گذشت ده سال پرتنش، سرانجام نخست از حزب و سپس از كرسی اش در دانشگاه و بالاخره از مملكت اخراج شد. اما دوران تبعیدش سخت پرثمر بود. شاید مهمترین پیامد ناخواسته آن تدوین كتاب سه جلدی «جریان های اصلی در ماركسیسم» بود. بسیارند صاحب نظرانی كه این كتاب را برجسته ترین و جامع ترین تاریخ اندیشه ماركسیسم دانسته اند.۳ ترجمه این اثر به فارسی هم پیامد ناخواسته انقلاب فرهنگی ای بود كه در سال های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دانشگاه های ایران به راه افتاد.
در آن سال ها من افتخار تدریس در دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران را داشتم اما در نتیجه انقلاب فرهنگی من نیز مانند بیش و كم همه اساتید دیگر دانشكده «پاكسازی» و برای یك سال از تدریس محروم شدم. چون ممر درآمد دیگری نداشتم، به اضطراب و استیصال در پی یافتن كاری برآمدم. بخش هایی كوچك از جلد دوم و سوم كتاب «جریان های اصلی در ماركسیسم» را به فارسی برگردانده بودم و قرار بود انتشارات آگاه آن را به عنوان كتابی در نقد استالینیسم منتشر كند.به محض آنكه آقای حسین خانی مسئول انتشارات آگاه، از وضعیت كارم خبردار شد پیشنهاد كرد دوران اخراج یك ساله را به فرصتی برای ترجمه كامل سه جلدی كتاب كولاكوفسكی بدل سازم. می گفت انتشارات آگاه هم به عنوان پیش پرداخت حق الترجمه، ماهانه مبلغی برابر حقوقم در دانشگاه در اختیارم خواهد گذاشت. با اشتیاق تمام پیشنهادش را پذیرفتم و مشغول به كار شدم.سال ۱۳۵۹ و بخش اعظم سال بعد را به ترجمه باقی مانده سه جلدی كتاب «جریان های اصلی در ماركسیسم» تخصیص دادم. در واقع كل كار ترجمه سه سال طول كشید. وقتی در سال ۱۹۸۶ از ایران خارج شدم، متن دستنویس بیش و كم دو هزار و پانصد صفحه ای كتاب را تحویل انتشارات آگاه دادم.به هزار و یك دلیل كه برخی از آنها بدیهی اند، كار چاپ كتاب پانزده سالی به تاخیر افتاد. به علاوه، وقتی كار ویرایش و حروفچینی متن آغاز شد، نزدیك هفتاد صفحه از ترجمه جلد دوم و حدود صد و پنجاه صفحه از ترجمه جلد سوم مفقود شده بود. متاسفانه من هم نسخه ای از ترجمه را در اختیار نداشتم. چاره ای جز ترجمه دوباره صفحات گم شده نبود. چند ماهی در سال ۱۳۸۳ مشغول این كار شدم. در همه این مراحل، آقای حسین خانی و نیز آقای مرتضوی كه كار ویرایش متن را به عهده داشتند از هیچ گونه كمك و همكاری دریغ نكردند.
با آنكه اصل سه جلدی انگلیسی كتاب، از ۱۴۷۷ صفحه (و چیزی در حدود نیم میلیون كلمه) تشكیل شده، با این حال ایجاز را از ویژگی های سبك نگارش كولاكوفسكی دانسته اند.۴ سوای ایجاز و اختصار كلام، زبان كتاب در عین حال دقیق و عاری از پیچیدگی های تصنعی است و هرگز در آن از نوع زبان ساده ای كه در خود نوعی تحقیر و فرض ساده انگاری ذهنی خواننده را مستتر دارد نشانی نیست. در یك كلام، او خواننده را ناتوان از فهم مسائل و معضلات پیچیده فلسفی نمی داند. مفاهیم پیچیده را به اقتضای پیچیدگی مبحث، به زبانی مناسب شرح و وصف می كند. به علاوه یكی از خصوصیات بارز شخصیت كولاكوفسكی را روح پرمزاح و طنز ملیح اش دانسته اند. گرچه مباحث این كتاب همواره سخت جدی اند و گاه با مرگ و زندگی انسان ها سر و كار دارند با این حال او گاه تك ضربی از طنز معروف خویش را چاشنی روایت می كند.گاه این طنز اغلب پرمغز را در مورد خویش هم به كار می گیرد. برای مثال، به رغم عمری تحقیق و تفحص و تفلسف... شاید دقیقاً به خاطر آن _ یكی از واپسین آثار خود را با این عبارت می آغازد كه «اگر فیلسوف مدرنی دست كم یك بار به خود ظن شارلاتانی نبرده باشد، آنگاه باید نتیجه گرفت كه فكرش چنان سطحی است كه كارش ارزش خواندن ندارد.۵ ناگفته پیداست كه این نوع شك و تردید حتی در مورد كار ترجمه هم مصداق پیدا می كند.در متنی مفصل و پرملاط چون «جریان اصلی در ماركسیسم» و در مباحث پیچیده و چندلایه ای چون ساخت اندیشه و بافت كردار نحله های مختلف ماركسیسم _ از یلخانف و لنین و تروتسكی تا مكتب فرانكفورت و ماركسیسم اتریش و اندیشه های مائو _ هزارتویی از تفاسیر و تعابیر مختلف سراغ می توان كرد. وقتی كار ترجمه این اثر را آغازیدم، نیك می دانستم كه با همه تعبیرها و تفسیرهای كولاكوفسكی الزاماً موافق نیستم. در همین حال، تردیدی هم نداشتم كه در همه موارد، راوی روشی متكی بر انصاف و استقصا به كار برده است. در مطالعه كتاب دیده بودم كه داد همه كس را می دهد.استدلال هایشان را پیش از نقد و حلاجی، به بهترین وجه خلاصه و صورت بندی می كند. هرگز به دام این وسوسه رایج نمی افتد كه روایتی معیوب از نظرات دیگران ارائه كند و سپس با سهولتی ساختگی، پرونده مكتب شان را ببندد. مهمتر از همه اینكه می دانستم كه در فارسی جای متنی جامع یا به عبارت دیگر «یك كتاب راهنما» كه «همه واقعیت های عمده مورد نیاز»۶ مشتاقان شناخت تاریخ ماركسیسم را دربرگیرد سخت خالی است. به علاوه گمانم این بود و هست كه كمتر كسی به اندازه لشك كولاكوفسكی ساخته این كار است و صلاحیت تدوین چنین روایتی را داراست.
در عین حال گمانم این بود كه شناخت جدی جریان های اصلی ماركسیسم همه حكم پادزهری علیه یقین كاذب اندیشه های توتالیتر است. انسان ها به شناخت و تبیین جهان و هستی پیچیده اجتماعی و انسانی نیازمندند و همین نیاز و اضطراب همزادش، ریشه نفوذ و رواج اندیشه های توتالیتر است. كولاكوفسكی نه تنها در مقام فیلسوف بلكه به اعتبار زندگی اش در لهستانی توتالیتر و بالاخره به اقتضای مطالعات عمیقش در تاریخ ماركسیسم و كاوش های ژرف و پردامنه اش در زمینه تاریخ فلسفه غرب و الهیات مسیحی، هم وسوسه توتالیتریسم را نیك می شناسد، هم اندیشه هایی را كه كوشیده اند خود را به عنوان مرهم و التیام اضطراب معرفتی انسان ارائه كنند.
كولاكوفسكی را یكی از برجسته ترین متفكران و مورخان این روزگار دانسته اند. بیش از سی كتاب وچهارصد مقاله، در زمینه های مختلف نوشته است. در داستان و نمایش هم دستی دارد و چند اثر در این عرصه به چاپ رسانده است.۷ محور و مایه اصلی آثارش سنت و تجدد، الهیات و ادبیات، خدا و شیطان، دموكراسی و استبداد و شاید هم مهم تر از همه بنیادهای فلسفی، سازوكارهای عملی، نهادهای اجتماعی و پیامدهای انسانی رژیم های توتالیتر است. می گوید استبداد توتالیتریستی، به شكل ماهوی با همه اشكال استبداد پیشین تباین دارد. حكام مستبد مألوف دروغ های عادی می گفتند و اجحاف و ارعابشان از جنس مالوف و متعارف بود. داغ و درفش را هم صرفاً برای تثبیت قدرت خود به كار می بردند. از رعایا یا حتی شهروندان هم صرفاً می خواستند كه به صف مخالفان نپیوندند. در مقابل با رفتار و كردار غیرسیاسی رعایا كاری نداشتند. وقتی هم كه حاكم مستبدی دروغ می گفت، دروغش صرفاً از جنس متعارف بود، یعنی تنها جزئیات، یا حتی كلیات، رخدادی را پس و پیش یا تحریف و تعدیل می كرد. اما توتالیتریسم به گفته كولاكوفسكی، تعریف حقیقت و دروغ را عوض می كند. حقیقت در این رژیم ها تنها آن چیزی است كه در هر لحظه حزب یا رهبر می گوید. منشاء كلام، نه ماهیتش و یا چندوچون انطباقش با واقعیت، نسخه حقیقت است. به علاوه رژیم های توتالیتر به انفعال سیاسی شهروندان كفایت نمی كنند. این رژیم ها همه در پی بازسازی «روح» انسان اند. بالمآل انسانی نو می خواهند. ذهن و زبان، خلوت و جلوتش را به انحصار می گیرند و در كار «معماری روح» اند. در یك كلام، وصف نقاد كولاكوفسكی از شالوده های فلسفی توتالیتریسم را یكی از مهم ترین دستاوردهای نظری او دانسته اند.۸ ولی در واقع نقد او بر توتالیتریسم بخشی از جهان بینی فلسفی او است.به گمانش در روزگار ما، تجدد و خردگرایی همزادش، به دو شكل عمده تجلی پیدا كرده اند. یكی آن دسته از روایات ماركسیستی اند كه این خردگرایی را ویژه برخی طبقات اجتماعی می دانند و در عین حال، خود را مصداق منحصربه فرد «علم» و تنها نظریه علمی اجتماعی می دانند. دوم روایات متعدد از لیبرالیسم عرفی مسلك اند كه انسان را ماشینی خردگرا و خرافه گریز می پندارند. هر دو روایت برآنند كه اگر آب خرد نهال اندیشه انسان را سیراب كند، آن گاه دیگر جایی برای خرافه و اسطوره و در یك كلام، برای عرصه قدسی باقی نیست.۹
كولاكوفسكی منتقد هر دو روایت است، به تاسی از كلام مسیح كه گفته بود انسان تنها به نان زنده نیست، او نیز می گوید: «انسان تنها به خرد زنده نیست.»۱۰ هم منتقد جدی كلیسای رسمی كاتولیك است، هم معاندت احزاب كمونیستی با مذاهب را برنمی تابد. تاكید می كند كه شرط اساسی تجدد واقعی، استقلال عقل نقاد و همزادش، رشد تكنولوژی است. كار فلسفه را بیش از هر چیز نه «نقل حقیقت كه نقل روحیه حقیقت جویی» می داند.۱۱ اگر فلسفه را آنچنانكه منادیان گونه گون یقین كاذب می خواهند، به مشتی احكام تقلیل دهیم، آن را از سرشت اصلی اش كه همان روح شك و جست وجوی دائم است بیگانه كرده ایم. به طریق اولی اگر خرد را نقاد اصول و پیشینی بدانیم- آنچنان كه همه متولیان اندیشه های توتالیتر می خواهند- آن را یكسره با ذات حقیقت جو و همواره جست وجوگرش بیگانه ساخته ایم.
به گمان كولاكوفسكی، خرد نقاد و رشد تكنولوژی لازم و ملزوم یكدیگرند. می گوید كشورهایی كه تكنولوژی تجدد را می پسندند ولی خرد نقادش را برنمی تابند در واقع گره بر باد می زنند. كاربرد تكنولوژی دیر یا زود به كاربرد خرد نقادی می انجامد. زیرا هر دو در واقع دو روی سكه ای واحد و بالمآل تجزیه ناپذیرند. به علاوه كولاكوفسكی گمان دارد كه انسان ها به عرصه ای قدسی نیازمندند، عرصه ای متعالی و ورای دون صفتی های عالم متغیر. می گوید اصل آزادی را باید به آزادی مذهب نیز تسری داد.۱۲ گرچه منادی این باور است كه انسان ها هر یك به عالمی قدسی نیازمندند... و در این زمینه نظراتش سخت شبیه یونگ اند... درهمین حال تاكید می كند كه هیچ كس نمی تواند و نمی باید، روایت قدسی خود را بر دیگران تحمیل كند.۱۳ روایت خود او از مسیحیت بیش از هر چیز به اندیشه های پاسكال نزدیك است. در واقع كولاكوفسكی همچون پاسكال به نوعی اندیشه تراژیك باور داشت ولی تراژدی مراد او مترادف غم و افسوس نیست برعكس او سیستمی می خواهد كه در آن شادی جای غم، امید جای یاس، سلوك معنوی فردی جای سیادت نمادین كلیسا می نشیند.۱۴ در یكی از مقالات پرآوازه اش از جدال كشیشان و دلقكان می نویسد كه یكی منادی غم است و آن دیگری خنده را بر می گزیند و كولاكوفسكی بر آن است كه اگر باید یكی از این دو را برگزینیم خنده بیشتر از گریه مایه رستگاری تواند شد.۱۵ به گمانش تنها جرایمی كه در آن عرصه قدسی را محترم می شمارند و در عین حال خرد نقاد را هم ارج می شناسند انسان هایی شادكام و نیك فرجام زندگی می توانند كرد. در عین حال رژیم هایی كه سودای تغییر انسان را در سر دارند و خرد را منقاد می كنند و خنده را مذموم می شمارند خطرناك ترین نوع استبداد توتالیتریستی را پی می ریزند. نقد فلسفی او بر توتالیتریسم هم در این اصول اندیشه و هم در زندگی شخصی او ریشه دارند.لشك كولاكوفسكی در سال ۱۹۲۵ در شهر كوچكی در لهستان به دنیا آمد، پدر و مادرش كاتولیك بودند. جوانی او در لهستانی گذشت كه تجربیات تلخ جنگ جهانی دوم و كشتارهای جمعی یهودیان را شاهد بود. به خاطر همین خطرات او به مدرسه معمولی نرفت و تنها از طریق امتحان آزاد دیپلم دبیرستان گرفت و بلافاصله به دانشگاه راه یافت.در جوانی به سوسیالیسم گروید و پس از چندی به حزب كمونیست پیوست. می گفت در آن روزها «شجاع ترین و متعمدترین انسان ها» جملگی در صف جنبش چپ بودند. در دانشگاه فلسفه خواند و پس از چندی در همانجا به تدریس در این رشته پرداخت. در سال ۱۹۵۰ برای گذراندن دوره ای مختص روشنفكران برگزیده حزب به مسكو رفت. همانجا بود كه به گفته خودش برای نخستین بار «به واقعیت سترونی استالینیسم»۱۶ پی برد. پس از بازگشت از شوروی به تدریج و به زبانی سخت محتاط به نقد ماركسیسم- لنینیسم رایج آغازید. او را یكی از برجسته ترین نظریه پردازان مكتب «سوسیالیسم با چهره ای انسانی» دانسته اند. همین مكتب بالمآل راه را برای تجدیدنظرطلبی و دموكراسی اجتماعی باز كرد.
با گذشت زمان به خصوص پس از سركوب جنبش كارگری لهستان در سال ۱۹۵۶ اختلافات كولاكوفسكی با حزب هر روز بیشتر و ژرف تر شد. در سال ۱۹۶۶ از حزب و در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه و كشور اخراجش كردند. بعد از چند سالی تدریس در دانشگاه های معروف آمریكا و كانادا - از جمله بركلی و ییل۱۷- سرانجام به هیات علمی دو مركز برجسته تحقیقاتی دانشگاهی اولی در آكسفورد و دومی در شیكاگو پیوست و بالاخره هم چند سال پیش در آكسفورد بازنشسته شد. در سال ۱۹۷۱ مقاله پرآوازه ای تحت عنوان «تزهایی درباره امید و نومیدی» نوشت. آنجا بود كه برای نخستین بار مفهوم «دانشگاه زیرزمینی»۱۸ را تبیین كرد و «كمیته دفاع از كارگران » لهستان را پایه گذاشت. او را یكی از مهمترین و از اولین مدافعان جنبش همبستگی در لهستان دانسته اند. یكی از رهبران جنبش همبستگی او را «شاگرد شكاك اندیشه روشنگری و خصم وهمیات رمانتیك خواند»۱۹ و محققی دیگر او را نخستین نظریه پردازی دانست كه ماركس را پرومته زمان ما خواند.۲۰
كولاكوفسكی می گفت حال كه دانشگاه ها تخته بند جزمیات حزبی هستند، باید دانشگاه هایی آزاد و لاجرم زیرزمینی به راه انداخت كه در آنها استادان و روشنفكران مغضوب در آپارتمان ها و منازل خصوصی، فارغ از جزمیات رسمی، به جوانان درس می توانند داد. بیش از هر چیز باید به دانشجویان بیاموزند كه چگونه مستقل بیندیشند و حقیقت را بجویند.كولاكوفسكی به روایتی انسانی به راستی صوفی صفت است. جیفه های دنیوی را انگار به راستی به هیچ می گیرد. در خانه ای نسبتاً محقر در شهر آكسفورد با همسرش كه روانپزشكی لهستانی و سخت فرهیخته است زندگی می كند در دو سه سال اخیر كه توان بینایی اش را عملاً از دست داده جز مداقه و مطالعه و گهگاه نگارش مقاله یا جزوه ای آن هم به كمك همسر یا دخترش كاری نمی كند ولی در همین حال به رغم كهولت و نابینایی هنوز نسبت به هر آنچه در جهان اندیشه می گذرد كنجكاوی شورانگیزی نشان می دهد.۲۱ سه سال پیش نخستین برنده جایزه یك میلیون دلاری كلوگی شد. این جایزه را نوبل عرصه علوم انسانی و اجتماعی خوانده اند. اما به رغم این ثروت ناگهانی او و همسرش كماكان به همان زندگی ساده مالوف خود ادامه می دهند.
یكی از خوش ترین تجربیات زندگی اش را بازگشت به لهستان می داند. حكام توتالیتر در سال ۱۹۶۸ او را به جرم ترویج اندیشه های مخرب و به زور از دیارش بیرون راندند. مطبوعات رسمی از مدت ها پیش او را به عنوان «نوكر اجنبی» و «تجدیدنظرطلب» و «مرتد» مورد حمله قرار داده بودند اما حدود بیست سال بعدمردم به ویژه كارگران همبستگی به قیامی پرشكوه آن حكام بی كفایت و بی مشروعیت را از قدرت راندند و فرزندان شریف خود چون كولاكوفسكی را بسان قهرمان ملی خوشامد گفتند. در آن زمان بالاخره بعد ازسال ها تاخیر روایت لهستانی جریان های اصلی در ماركسیسم هم به شكلی علنی در لهستان چاپ و منتشر شد.
پی نوشت ها:
۱- Leszek Kolakowski, My Correct Views on Everything (Sout Bend, ۲۰۰۵), p.۶۲
۲- ص ،۶۲ همانجا
۳-Roger Kimball. زLeszek Kolakowski and the Anatomy of Totalitarianismز, New Criterion, vol. ۲۳, July ۲۰۰۵, pp. ۴-۶
۴- ص ،۴ همانجا
۵- Leszek Kolakowski, Metaphysical Horror (Chicago, ۱۹۸۸), p.۱
۶- عبارات منقول از مقدمه جلد دوم جریان های اصلی در ماركسیسم اند.
۷- برای بحث پیرامون زندگی اش، رك:
زDialogue between Leszek Kolakowski and Danny Postelس, Daedelus, Summer ۱۹۹۶,pp. ۸۳-۸۹
۸- مقاله «توتالیتریسم و فضیلت دروغ» را به فارسی برگردانده و در كتاب مباحثی درباره توتالیتریسم (تهران، اختران) به چاپ رسانده ام.
۹- رك به: My Correct Views, pp۱-۴۰.
۱۰- همانجا ص ۲۷.
۱۱- Library of congress, زKolakowski: Winner of the Kluge Award.س
۱۲- My Correct Views, pp. ۲۰-۳۱
۱۳- كرتل وست، از متفكران پرآوازه سیاهپوست آمریكایی است.
Cornel West, زOn Leszek Kolakowski.س Cornel West Reader
(New York, ۱۹۹۹), pp ۳۸۷-۴۰۰
۱۴- رك: Leszek Kolakowski, God Owes us
Nothing, Chicago, ۱۹۹۵) )
۱۵- به اشاره « The Jester and the Priest » این مقاله در چند مجموعه چاپ شده است.
۱۶- زDialogue with Kolakowskiز, p. ۳۴
۱۷- Yale, and Berkeley.
۱۸- Kolakowski et al, New York Review of Books, June ۲۴, ۱۹۸۰.
۱۹- Library of Congress, Kluge Award.
۲۰- برای بحث كولاكوفسكی مراجعه كنید به
John Bellamy Foster, زMarxصs Ecological Value Analysisز, Monthly Review, Vol. ۵۲. Sept. ۲۰۰۰
۲۱- چندی پیش با كولاكوفسكی در آكسفورد دیدار كردم.
۲۲- Timothy Garton Ash.
یكی از محققان معروف انگلستان، از دوستان نزدیك كولاكوفسكی است. در استانفورد استاد مدعو است و چندین بار درباره كولاكوفسكی با او صحبت و گفت وگو كردم.
منبع : روزنامه شرق