جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


از پنجره‌ اتاق‌ نویسنده‌


از پنجره‌ اتاق‌ نویسنده‌
تاملی‌ بر زندگی‌ و آثار «ریموند کارور»
شخصیت‌های‌ داستان‌های‌ ریموند کارور در خلوت‌ محرمانه‌ خود مایوسانه‌ دست‌ و پا می‌زنند در حالی‌ که‌ به‌ وضوح‌ بر این‌ نکته‌ واقف‌اند که‌ آن‌ زندگی‌ ایده‌آل‌ که‌ زمانی‌ امیدوار بودند با کار و تلاش‌ خود به‌ آن‌ دست‌ یابند هرگز میسر نخواهد شد.
از بسیاری‌ جنبه‌ها، زندگی‌ شخصی‌ کارور الگوی‌ شخصیت‌های‌ داستانی‌اش‌ است‌. او در ۷ ژوئن‌ ۱۹۵۷ در ۱۹ سالگی‌ با ماریان‌ برک‌ ازدواج‌ کرد. در اکتبر ۱۹۵۸ صاحب‌ دو فرزند بود. خیلی‌ زود کارور به‌ همراه‌ همسرش‌ دریافت‌ که‌ کار سخت‌ و تلاش‌ می‌تواند زندگی‌ آنها را تقریبا از همه‌ چیز محافظت‌ کند. او در مصاحبه‌یی‌ چنین‌ گفت‌: «ما فکر می‌کردیم‌ می‌توانیم‌ از پس‌ هر چیز برآییم‌. ما فقیر بودیم‌ اما فکر می‌کردیم‌ اگر سخت‌ کوشش‌ کنیم‌، اگر درست‌ کار کنیم‌ همه‌ چیز درست‌ خواهد شد.» اما بزودی‌ جایی‌ میانه‌ این‌ مسیر پر از دغدغه‌ بیکاری‌ و روی‌ آوردن‌ به‌ خرده‌کاری‌های‌ پراکنده‌ و مسئولیت‌ سنگین‌ بزرگ‌ کردن‌ بچه‌ها، او هم‌ مانند آدم‌های‌ داستان‌هایش‌ به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ هیچ‌ چیز تغییر نخواهد کرد.
بعدازظهر شنبه‌یی‌ در اوایل‌ دهه‌ ۱۹۶۰ زمانی‌ که‌ کارور دانشجوی‌ دانشگاه‌ آیوا به‌ حساب‌ می‌آمد، برای‌ مراقبت‌ از فرزندانش‌ آنها را به‌ منزل‌ یکی‌ از دوستانشان‌ برده‌ و برای‌ شستن‌ لباس‌ها به‌ خشکشویی‌ رفته‌ بود و منتظر دستگاه‌ خشک‌کن‌ بود: «قصدم‌ این‌ بود که‌ هر کدام‌ از دستگاه‌های‌ خشک‌کن‌ از کار باز ایستادند با سبد لباسهایم‌، سریع‌ به‌ سوی‌ آنها هجوم‌ ببرم‌. تصور کنید من‌ حدود سی‌ دقیقه‌ یا بیشتر با این‌ سبد پر از لباس‌ در خشکشویی‌ پرسه‌ می‌زدم‌ و منتظر فرصت‌ بودم‌.
کمی‌ قبل‌تر دو دستگاه‌ را از دست‌ داده‌ بودم‌، کسی‌ زودتر از من‌ رسیده‌ بود. خیلی‌ از کوره‌ در رفته‌ بودم‌. حتی‌ اگر موفق‌ می‌شدم‌ به‌ یکی‌ از دستگاه‌ها برسم‌ یک‌ ساعت‌ یا بیشتر طول‌ می‌کشید تا لباس‌ها خشک‌ شوند. بالاخره‌ یکی‌ از دستگاه‌ها متوقف‌ شد و من‌ هم‌ هنگام‌ توقف‌ آن‌ درست‌ مقابلش‌ قرار داشتم‌.
تصمیم‌ گرفتم‌ اگر ظرف‌ ۳۰ ؤانیه‌ دیگر کسی‌ برای‌ بردن‌ لباس‌ها نیامد آنها را در بیاورم‌ و لباس‌های‌ خودم‌ را درون‌ دستگاه‌ بگذارم‌. این‌ قانون‌ خشکشویی‌ است‌.
اما درست‌ همان‌ موقع‌ زنی‌ به‌ سوی‌ دستگاه‌ آمد و در آن‌ را باز کرد. من‌ همانطور منتظر ماندم‌. زن‌ دستش‌ را داخل‌ دستگاه‌ برد و تکه‌یی‌ از لباس‌ها را بیرون‌ کشید، اما از نظر او لباس‌ها کاملا خشک‌ نشده‌ بودند. در دستگاه‌ را دوباره‌ بست‌ و دو برابر بیشتر سکه‌ داخل‌ دستگاه‌ انداخت‌. من‌ در گیجی‌ خیره‌کننده‌یی‌ انگار ضربه‌یی‌ خورده‌ بودم‌، به‌ گوشه‌یی‌ رفتم‌ و دوباره‌ به‌ انتظار ایستادم‌. اما خوب‌ به‌ خاطر دارم‌ که‌ در آن‌ لحظه‌ در برزخ‌ احساس‌ محرومیت‌ و نومیدی‌ ناگزیر، که‌ اشک‌ مرا درآورده‌ بود به‌ این‌ نکته‌ فکر می‌کردم‌ که‌ روی‌ این‌ کره‌ خاکی‌ این‌ احتمال‌ وجود دارد که‌ هر بلایی‌ بر سرم‌ بیاید و هر اتفاقی‌ هر چند جزیی‌ می‌تواند چنین‌ تفاوتی‌ ایجاد کند. حس‌ بدبختی‌ گریبانم‌ را گرفته‌ بود. بدبختی‌ در این‌ واقعیت‌ که‌ من‌ صاحب‌ دو فرزند هستم‌ و مجبورم‌ همیشه‌ از آنها مراقبت‌ کنم‌ و هیچ‌گاه‌ از این‌ مسئولیت‌ سردرگمی‌ رهایی‌ نخواهم‌ یافت‌.»
این‌ مساله‌ همان‌ چیزی‌ است‌ که‌ کارور تقریبا در تمام‌ داستان‌هایش‌ با آن‌ کلنجار می‌رود: بار مسئولیت‌های‌ روزمره‌ زندگی‌ که‌ بر دوش‌ آدمی‌ سنگینی‌ می‌کند، زمانی‌ که‌ از هیچ‌ چیز اطمینان‌ ندارد، نه‌ از ازدواجش‌، نه‌ قوه‌ تعقلش‌ و نه‌ حتی‌ یک‌ دستگاه‌ خشک‌کن‌ که‌ بالاخره‌ کار خشک‌کردن‌ لباس‌ها را تمام‌ می‌کند.
کارور خود چنین‌ می‌گوید: «تقریبا تمام‌ آدم‌های‌ داستان‌های‌ من‌ به‌ نقطه‌یی‌ می‌رسند که‌ در می‌یابند مصالحه‌ و تسلیم‌ نقش‌ عمده‌یی‌ در زندگی‌ آنها ایفا می‌کند. سپس‌ در یک‌ لحظه‌ همه‌ این‌ ذهنیت‌ فرو می‌ریزد و آنها الگوی‌ زندگی‌ روزمره‌شان‌ را در هم‌ می‌شکنند. این‌ لحظه‌، لحظه‌یی‌ گذراست‌ که‌ آنها دیگر نمی‌خواهند تحت‌ هیچ‌ شرایطی‌ مصالحه‌ کنند. اما اندکی‌ پس‌ از آن‌ به‌ این‌ واقعیت‌ دست‌ می‌یابند که‌ در زندگی‌ هیچ‌ چیز هرگز تغییر نخواهد کرد.»
کارور بارها از این‌ نظر که‌ شخصیت‌هایش‌ را تحقیر می‌کند با حمله‌ منتقدان‌ روبرو شد اما او در هر فرصت‌ پیش‌ آمده‌ این‌ مطلب‌ را قویا انکار می‌کند: «من‌ هرگز از بالا به‌ آدم‌های‌ داستان‌هایم‌ نگاه‌ نکرده‌ام‌ و هیچ‌گاه‌ آنها را مورد تمسخر و استهزا قرار نداده‌ام‌. خیلی‌ بیشتر از این‌ دوستشان‌ دارم‌ که‌ بخواهم‌ موذیانه‌ یا از روی‌ شیطنت‌ آنها را درون‌ دایره‌یی‌ بسته‌ قرار دهم‌ بی‌آنکه‌ راه‌ فرار داشته‌ باشند. خیلی‌ بهتر از آنکه‌ به‌ خوانندگان‌ بالقوه‌ داستان‌هایم‌ علاقه‌مند باشم‌، آنها را دوست‌ دارم‌. اگر کنایه‌ زدن‌ برای‌ خردکردن‌ شخصیت‌ها باشد کاملا با آن‌ مخالفم‌.»
اگر او به‌ شخصیت‌های‌ داستانهایش‌ به‌ دیده‌ تحقیر نگاه‌ کرده‌ بود، باید چهل‌ سال‌ اول‌ زندگی‌ خودش‌ را نیز به‌ دلیل‌ سپری‌ شدنش‌ در روزمرگی‌ صرف‌ محکوم‌ می‌کرد. او در مصاحبه‌یی‌ در سال‌ ۱۹۸۶ می‌گوید: «من‌ خیلی‌ چیزها در مورد زندگی‌ طبقه‌ پایین‌ جامعه‌ می‌دانم‌، چرا که‌ خود من‌ مدت‌ زیادی‌ به‌ این‌ طبقه‌ تعلق‌ داشته‌ام‌. نصف‌ خانواده‌ من‌ هنوز اینگونه‌ زندگی‌ می‌کنند. آنها هنوز مطمئن‌ نیستند که‌ طی‌ یک‌ یا دو ماه‌ آینده‌ چه‌ بر سرشان‌ خواهد آمد.»
حرفه‌ نویسندگی‌ کارور، زمانی‌ شکل‌ گرفت‌ که‌ او دوره‌ لیسانس‌ خود را در کالج‌ ایالتی‌ شیکاگو در پاییز ۱۹۵۸ به‌ عنوان‌ دانشجوی‌ نیمه‌ وقت‌ آغاز کرد. او در پاییز ۱۹۵۹ واحدی‌ را با نویسنده‌یی‌ به‌ نام‌ جان‌ گاردنر که‌ تا آن‌ زمان‌ اثری‌ منتشر نکرده‌ بود برداشت‌. کارور معتقد است‌ گاردنر تاثیر بسزایی‌ بر او و آثارش‌ گذاشته‌ است‌، هرچند که‌ تماسش‌ با او کوتاه‌ و در حد یک‌ سال‌ تحصیلی‌ بود.
گاردنر متوجه‌ نیاز کارور به‌ مکانی‌ ساکت‌ و آرام‌ برای‌ کار شد، به‌ همین‌ دلیل‌ کلید دفترش‌ را به‌ او سپرد. کارور میان‌ انبوه‌ جعبه‌های‌ دست‌نوشته‌های‌ منتشر نشده‌ نویسنده‌ به‌ کار مشغول‌ می‌شد: «در این‌ دفتر، روزهای‌ تعطیل‌، به‌ سراغ‌ دست‌نوشته‌های‌ او می‌رفتم‌ و عنوان‌ داستان‌هایش‌ را می‌دزدیدم‌! البته‌ بهتر است‌ بگویم‌ عنوان‌ داستان‌هایم‌ را از آنها برمی‌گرفتم‌، چرا که‌ به‌ نظرم‌ فوق‌العاده‌ می‌آمد. اگر درست‌ به‌ خاطر بیاورم‌ آنها را با عبارات‌ خودم‌ بازنویسی‌ می‌کردم‌ و در داستان‌هایم‌ از آنها استفاده‌ می‌کردم‌. سپس‌ داستان‌هایم‌ را به‌ او نشان‌ می‌دادم‌. آنگاه‌ او مجبور می‌شد هر دفعه‌ راجع‌ به‌ اصول‌ و آداب‌ نویسندگی‌ برایم‌ کمی‌ سخنرانی‌ کند. گاردنر آدم‌ سختگیری‌ بود، او بر رعایت‌ اصول‌ و آداب‌ نویسندگی‌ تاکید بسیار داشت‌.»
گذشته‌ از تاثیراتی‌ که‌ کارور از محیط‌ خانوادگی‌ و آکادمیک‌ خود گرفت‌ قابل‌ بحث‌ترین‌، قوی‌ترین‌ و البته‌ منفی‌ترین‌ تاثیر بر روی‌ کار او از مشروب‌خواری‌ او نشات‌ گرفته‌ که‌ همزمان‌ با رشد نومیدی‌ و یاس‌ او بتدریج‌ به‌ صورت‌ عادت‌ درآمد یاس‌ از این‌ مساله‌ که‌ هرگز قادر نخواهد بود همزمان‌ با رشد از خلال‌ مشاغل‌ پست‌ به‌ آن‌ مفهوم‌ «زندگی‌ ایده‌آل‌» خویش‌ دست‌ یابد. او همواره‌ به‌ علت‌ وضعیت‌ مالی‌ بد که‌ مدام‌ مشغول‌ دست‌ و پنجه‌ نرم‌ کردن‌ با آن‌ بود احساس‌ بداقبالی‌ داشت‌.اگر بخواهیم‌ با دیدی‌ طنزآمیز به‌ قضیه‌ نگاه‌ کنیم‌ کارور، در همان‌ دهه‌یی‌ که‌ شروع‌ به‌ چاپ‌ کتاب‌هایش‌ در انتشارات‌ کوچک‌ و بزرگ‌ کرد، بیشتر به‌ این‌ مساله‌ دامن‌ زد.
همانطور که‌ در مورد تعداد زیادی‌ از نویسندگان‌ دیگر این‌ قرن‌ مشاهده‌ کرده‌ایم‌، موفقیت‌ اغلب‌ خود تخریبی‌ را به‌ همراه‌ دارد. علی‌رغم‌ اینکه‌ در مورد کارور هیچ‌گونه‌ رابطه‌ علت‌ و معلولی‌ بین‌ این‌ لطمه‌ و موفقیت‌هایش‌ وجود ندارد، انتشار داستان‌ها و اوج‌ اعتبارش‌ همزمان‌ شروع‌ شد. هنگامی‌ که‌ از او در مورد تاثیر الکل‌ بر روی‌ کارهایش‌ سوال‌ می‌شود، اظهار می‌دارد که‌ تجربیات‌ زندگی‌ نقش‌ معنی‌داری‌ بر روی‌ آثارش‌ داشته‌اند اما تاثیر الکل‌ صرفا مخرب‌ بوده‌ است‌.
«این‌ حقیقت‌ که‌ من‌ توانستم‌ این‌ داستان‌ها را بنویسم‌ بی‌شباهت‌ به‌ یک‌ معجزه‌ نیست‌. هرگز اعتقاد ندارم‌ که‌ چیزی‌ جز تباهی‌، درد و بدبختی‌ از الکلیسم‌ نصیب‌ من‌ شده‌ باشد، هیچ‌ چیز شایان‌ توجهی‌ جز اینکه‌ تصور کنی‌ فردی‌ ده‌ سال‌ عمرش‌ را در ندامتگاهی‌ سپری‌ کند، سپس‌ بیرون‌ بیاید و در مورد آن‌ تجربه‌ بنویسد.»
حداقل‌ دو دوره‌ زمانی‌ عمده‌ در کارهای‌ کارور به‌ چشم‌ می‌خورد. برای‌ درک‌ نقطه‌ تغییر در داستان‌هایش‌ باید تفاوت‌ بین‌ آنچه‌ او «زندگی‌ اول‌» و «زندگی‌ دوم‌»اش‌ می‌نامد، دریابیم‌.
همانطور که‌ «ماریان‌ کارور» در تنها مصاحبه‌ منتشر شده‌اش‌ می‌گوید «ری‌» قبل‌ از اینکه‌ خانواده‌ به‌ مدت‌ یک‌ سال‌ جهت‌ طرح‌ آموزشی‌ خارج‌ مرکز به‌ کالج‌ ایالتی‌ کالیفرنیا مهاجرت‌ کنند قطعاتی‌ در مجلات‌ ادبی‌ به‌ چاپ‌ رسانده‌ بود.
ری‌ و ماریان‌ همیشه‌ آرزو داشتند سفر کنند و از فرصت‌ پیش‌ آمده‌، بخوبی‌ استقبال‌ کردند. آنها در ژوئن‌ ۱۹۶۸ به‌ خارج‌ رفتند، اما چهارماه‌ بعد بازگشتند.
علی‌رغم‌ قول‌ داده‌ شده‌ بچه‌ها نتوانستند در مدرسه‌ انگلیسی‌ زبان‌ تحصیل‌ کنند و برای‌ رسیدن‌ به‌ مدرسه‌ هر روز یک‌ ساعت‌ و نیم‌ در راه‌ بودند و مجبور بودند سه‌ اتوبوس‌ عوض‌ کنند. یک‌ روز درست‌ ۱۵ دقیقه‌ قبل‌ از اینکه‌ بچه‌ها به‌ اتوبوس‌ برسند بمبی‌ در یکی‌ از اتوبوس‌ها منفجر شد که‌ منجر به‌ کشته‌ شدن‌ شش‌ سرنشین‌ آن‌ شد. واکنش‌ ری‌ به‌ این‌ مساله‌ چنین‌ بود: «من‌ بچه‌هایم‌ را برمی‌دارم‌ و بازمی‌گردم‌.» در فوریه‌ ۱۹۶۹ کارور از انجمن‌ تحقیقات‌ علمی‌ SRA بازنشسته‌ شد و در سال‌ ۱۹۷۰، جایزه‌ ملی‌ شعر را دریافت‌ کرد. پس‌ از دریافت‌ جایزه‌ ملی‌ شعر و با مبلغی‌ که‌ به‌ عنوان‌ بازنشستگی‌ دریافت‌ کرده‌ بود، توانست‌ یک‌ سال‌ تمام‌ را به‌ نوشتن‌ اختصاص‌ دهد. از آنجایی‌ که‌ ماریان‌ به‌ خاطر می‌آورد، او در طول‌ این‌ سال‌ بسیار نوشت‌: «فکر می‌کنم‌ در طول‌ سال‌ اول‌ ری‌ تمام‌ وقت‌ می‌نوشت‌. در این‌ سال‌ او بسیار نوشت‌. مجموعه‌ «می‌شود لطفا ساکت‌ باشی‌» را به‌ پایان‌ رساند. فکر می‌کنم‌ سال‌ ۱۹۷۱ بود، اما تا سال‌ ۱۹۷۶ آن‌ را منتشر نکرد. طی‌ پنج‌ سال‌ پس‌ از آن‌ حتی‌ یک‌ لحظه‌ هم‌ هوشیار نبود. او شغلش‌ را در دانشگاه‌ کالیفرنیا رها کرد، چون‌ سلامتی‌اش‌ کاملا در خطر بود. پس‌ از آن‌ تا سال‌ ۱۹۷۸ قادر نبود بنویسد.» مجموعه‌ «می‌شود لطفا ساکت‌ باشی‌» در سال‌ ۱۹۷۶ توسط‌ انتشارات‌ مک‌ گرود هیل‌ منتشر شد. بین‌ اکتبر ۱۹۷۶ و ژانویه‌ ۱۹۷۷ او چهاربار به‌ علت‌ الکلیسم‌ حاد بستری‌ شد. خانه‌اش‌ به‌ فروش‌ گذاشته‌ شد و از همسرش‌ جدا شد. «در گلاس‌ آنگر» در این‌ باره‌ می‌گوید: «همه‌ ما می‌دانستیم‌ که‌ او اگر اولین‌ بار الکل‌ را ترک‌ نکند، بزودی‌ خواهد مرد، خودش‌ هم‌ می‌دانست‌،اما مساله‌ بعدی‌ این‌ بود که‌ او به‌ صرع‌ مبتلا شده‌ بود و در صورت‌ ترک‌ الکل‌ دچار حملات‌ صرعی‌ می‌شد. از این‌ رو او از ترک‌ الکل‌ دچار وحشت‌ می‌شد بنابراین‌ همچنان‌ ادامه‌ می‌داد.»
در داستان‌ «از کجا دارم‌ تلفن‌ می‌کنم‌»، کارور شخصیتی‌ به‌ نام‌ «کوچولو» دارد که‌ در موسسه‌ ترک‌ الکل‌ فرانک‌ مارتین‌ بسر می‌برد. او بلافاصله‌ پس‌ از اینکه‌ برای‌ دیگر بیماران‌ نسبت‌ به‌ احساسش‌ صحبت‌ می‌کند و شرح‌ می‌دهد چقدر احساس‌ بهتری‌ دارد و بزودی‌ آنجا را ترک‌ خواهد کرد، دچار حمله‌ صرع‌ می‌شود. کارور همیشه‌ به‌ اقبال‌ خوب‌ با دیده‌ شک‌ و تردید می‌نگرد. ماریان‌ در مصاحبه‌اش‌ می‌گوید که‌ پنج‌، شش‌ سال‌ طول‌ می‌کشید تا کارور داستانی‌ را در ذهن‌ ساخته‌ و پرداخته‌ کند. حال‌ این‌ داستان‌ چه‌ تجربه‌ شخصی‌ خودش‌ بود چه‌ داستانی‌ که‌ از جایی‌ شنیده‌ بود.
«ری‌» در دوم‌ ژوئن‌ ۱۹۷۷ الکل‌ را ترک‌ کرد و تا یک‌ سال‌، دیگر هیچ‌ چیز ننوشت‌.
او در آن‌ مقطع‌ زمانی‌ گفت‌ که‌ حتی‌ اهمیت‌ نمی‌دهد که‌ بتواند دوباره‌ بنویسد، سلامتی‌ و هوشیاری‌اش‌ البته‌ بسیار مهمتر بود. طی‌ آن‌ دوره‌ تلاش‌ می‌کرد که‌ ارتباطی‌ میان‌ نوشتن‌ و اعتیادش‌ که‌ زندگی‌اش‌ را ویران‌ کرده‌ بود، پیدا کند. شاید به‌ این‌ علت‌ که‌ نوشتن‌ برای‌ او همیشه‌ در درجه‌ اول‌ اهمیت‌ قرار داشت‌. نوشتن‌، عشق‌ اولش‌ بود.
بالاخره‌، دوره‌ اول‌ زندگی‌ کارور که‌ آنها را روزهای‌ بد ریموند می‌نامد، پایان‌ یافت‌ و دوره‌ دوم‌ زندگی‌اش‌ آغاز شد.
او تا مدتی‌ دیگر ننوشت‌، سپس‌ داستان‌های‌ مجموعه‌ «وقتی‌ از عشق‌ حرف‌ می‌زنیم‌، از چه‌ حرف‌ می‌زنیم‌» را نوشت‌ که‌ در سال‌ ۱۹۸۱ منتشر شد. این‌ داستان‌، پایان‌ دوره‌ اول‌ زندگی‌ ادبی‌ او بودأ پایان‌ سبک‌ فوق‌العاده‌ موجز او.
در سال‌ ۱۹۸۲، حدود پنج‌ سال‌ پس‌ از پایان‌ زندگی‌ اولش‌، کارور مجموعه‌ داستان‌ بعدی‌ خود را با عنوان‌ «کلیسای‌ جامع‌» نوشت‌. او در آن‌ زمان‌ چنین‌ گفت‌: «تغییری‌ واضح‌ در سبک‌ نوشتنم‌ دارد رخ‌ می‌دهد و از این‌ موضوع‌ خوشحالم‌. این‌ تغییر، زمانی‌ که‌ کلیسای‌ جامع‌ را نوشتم‌ پدیدار شد. نقطه‌ شروع‌ این‌ تغییر از این‌ داستان‌ است‌.»
بعدها زمانی‌ که‌ او این‌ مجموعه‌ را به‌ پایان‌ برده‌ بود و به‌ عنوان‌ یک‌ نویسنده‌ به‌ پیشرفت‌ کاری‌ خود می‌اندیشید، به‌ تاثیرات‌ زیباشناختی‌ که‌ از این‌ زندگی‌ نوپا برخاسته‌ بود اشاره‌ کرد: داستان‌های‌ مجموعه‌ «وقتی‌ از عشق‌ حرف‌ می‌زنیم‌ از چه‌ حرف‌ می‌زنیم‌» تا حدی‌ متفاوت‌ هستند... من‌ با این‌ داستان‌ها خیلی‌ کلنجار رفتم‌. تا به‌ حال‌ در مورد هیچ‌ داستان‌ دیگری‌ این‌ قدر وسواس‌ به‌ خرج‌ نداده‌ بودم‌. زمانی‌ که‌ کتاب‌ آماده‌ و به‌ ناشر سپرده‌ شد تا شش‌ ماه‌ هیچ‌ ننوشتم‌ و پس‌ از آن‌ قصه‌ بعدی‌ «کلیسای‌ جامع‌» بود که‌ فکر می‌کنم‌ در آغاز و انجام‌ از تمام‌ داستان‌های‌ دیگرم‌ متمایز است‌. به‌ نظرم‌ این‌ داستان‌ آن‌ اندازه‌ که‌ بازتاب‌دهنده‌ تغییر سبک‌ نوشتنم‌ است‌ منعکس‌کننده‌ تغییری‌ در زندگی‌ام‌ است‌.

پرستو جنگوک‌
منبع : روزنامه اعتماد