دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


وقت گذرانی در دود


وقت گذرانی در دود
قهوه خانه عمورضا، محیط دنجی است که در میان آپارتمان های تازه ساز نواب جا خوش کرده است. با مساحت کمتر از ۱۰۰ متر، مملو از آدم هایی است که می خواهند وقت خود را در آنجا بگذرانند. هیچ صندلی خالی یا گوشه ای پیدا نمی شود که جایی برای کنار هم نشستن من و دوستم باشد. شاگرد قهوه چی در انتهای قهوه خانه، آنجا که مالامال از دود است، جمعیت را می فشرد و جایی معذب برای من و دوستم باز می کند.
دو ردیف میز در قهو ه خانه چیده شده است. دو ردیف آدم اطراف هر میز به دودگساری پرداخته است و فقط معبری کم عرض برای ورود و خروج و حرکت قهوه چی ها در میان دو ردیف میز به چشم می خورد. اغلب جمعیت را جوان ها تشکیل می دهند. این قهوه خانه از آن قهوه خانه های مردانه است. راستای قلیان های روی میزها، پرسپکتیو کاملی را ترسیم کرده است. یک قهوه چی قلیان ها را مهیا می کند و قهوه چی دیگر بی آنکه از مشتریان بپرسد، برایشان چای می آورد. عمورضا خود پشت دخل نشسته است.
من در میان انباشت دود و بخار به هوا خاسته از چای های پررنگ به تابلوهای بالا سرش نگاه می کنم. قاب ها، عکس های اجداد عمورضا را به من نشان می دهد. عکس هایی که مجوز این قهوه خانه به اسم آنان صادر شده است و این شغل نسل به نسل گشته است تا به او برسد. بر چهره عمورضا خیره می شوم آری، بی شباهت به عکس ها نیست.
انگار ژن آن عکس ها را می شود در چهره او دید. وجه اشتراک همه عکس ها با هم و با عمورضا در سبیل آنهاست. این خانواده از قماشی است که هنوز هم سبیل را نشانه مردانگی می دانند. سبیلی بلند که لب بالا را محو کرده و ترکیب باورناپذیری با چشم های کشیده پدید آورده است. عمورضا شبیه مغول ها است.
قفسی بر میخ فرو رفته در ستون وسط قهوه خانه قرار گرفته است که پرنده ای در آن نغمه سرایی می کند. هیچ گاه پرنده باز نبوده ام از این رو هیچ گاه پرنده ها و نژاد آنها را نمی شناسم در میان چهچهه های پرنده فحش های زننده، شوخی های مستهجن و ادبیات سخیف پسرانی را که در کنارشان قلیان می کشم، می شنوم.
برخی از آنان با موبایل های خود صحبت می کنند. انگار که سروصدای قهوه خانه، بی تفاوتی آنان را تشدید می کند تا با اعتماد به نفس بیشتری با فرد پشت خط مکالمه کنند. برخی دیگر نیز در حالی که دستی بر لوله قلیان دارند و دود را حلقه حلقه از دهان خارج می کنند با SMS یا پیام کوتاهی، عشق فرهادوار خود را به معشوقی دوروزه عرضه می کنند.
پیرترها نیز با کشیدن قلیان با توتون کاشان یا خوانسار، تفاوت نسل خود را که روغن کرمانشاهی خورده است به بچه سوسول های نسل بیف استراگانوف که با سس کچاپ ادامه بقا می دهد، نشان می دهند.
زنگوله ای بالای سر عمورضا است. انگار این زنگوله را برای این نصب کرده اند تا پهلوا ن نمایی و زورخانه ای بودن خود را به شیپور تظاهر بدمند. در حالی که همه جمعیت داخل قهوه خانه سرگرمند، عمورضا که مردی میانسال است بر زنگوله می زند. می گوید؛ «بزن زنگوله رو» و بعد که جلب توجه می کند انگار که تحریک شده است. این بار با صدایی بلند و با آخرین توان می گوید؛ «بزن زنگوله رو» و زنگوله را چنان می زند که از زنجیر کنده می شود، به وسط قهوه خانه پرتاب می شود، از فراز سرها می گذرد و قلیانی را واژگون می سازد. جمعیت می خندد. عمورضا نیز می خندد.
حالا پس از گپی که با یکی از جوانان کنار دستم زده ام از او می پرسم که چرا به قهوه خانه می آید. چشمانش سرخ است و طره های مویش روی پیشانی ریخته اند. دود قلیان را پس از وقفه ای خلسه وار، آمیخته با قل قل های آب درون کوزه، از سوراخ های بینی بیرون می دهد. دود همچون دو لوکوموتیو در حال حرکت در دو ریل موازی خارج می شود.
قلپی چای می خورد و با لحنی جدی می گوید؛ «خسته ام. می دونی خستگی یعنی چه؟» و بعد قهوه چی را صدا می زند و می گوید؛ «داداش، زغال این قلیونو عوض کن. قربون دستت» دیگر توجهی به من ندارد.
موقع حساب کردن پول قلیان و چای عمورضا می گوید؛ «قابل نداره داش. امشب رو مهمون باش.» پول را به او می دهم و می گویم؛ «عمورضا امشب باهات خیلی حال کردم.»
«غلومتم داش»
«قهوه خونه باعشقی داری.»
«بگو شهامت»
به دوستم نگاه می کنم. یاد بازی های دوران کودکی می افتم که به زور دوستانم را وادار می کردم کلماتی از این دست را تکرار کنند. سردر نمی آورم. دوستم می گوید؛ «خوب بگو، نترس.» می گویم؛ «شهامت» عمورضا جواب می دهد؛ «اسیرتم تا قیام قیامت» و بعد همه می خندیم. ما با عمورضا دست می دهیم و خداحافظی می کنیم و او می گوید؛ «داش بدخواه مدخواه داشتی SMS کن» و باز هم می خندیم.
حالا دیگر قهوه خانه عمورضا پلمب شده است.قهوه خانه در ایران حدود ۴۰۰ سال قدمت دارد. در زمان شاه عباس دو مستشار بلژیکی که برای آموزش ارتش به ایران آمده بودند، جایی ساختند که در آن قهوه استعمال شود. آنها این محل را قهوه خانه نامیدند. این دو مستشار قهوه درست می کردند و به مردم می فروختند. قهوه خانه به تدریج از پادگان خارج شد و در جامعه ایران آن عصر فراگیر شد. مردم نیز از قهوه خانه ها استقبال کردند. حدود۱۵۰ سال قبل به وسیله یک تاجر ایرانی چای به ایران آمد. این تاجر چای را در عصای خود مخفی کرده بود.
او چای را به لاهیجان برد و در آنجا کاشت. وقتی چای در ایران رواج یافت، قهوه خانه ها چای را جایگزین قهوه کردند. ولی نام قهوه خانه به چایخانه تغییر پیدا نکرد و هنوز هم این غلط مصطلح وجود دارد.
با شروع فعالیت قهوه خانه ها برخی از فعالیت های اجتماعی شکل گرفت. ریش سفیدها و معتمدین محل در قهوه خانه ها گردهم می آمدند و در حالی که چپق می کشیدند، مشکلات مردم را بررسی می کردند. هر صنفی در قهوه خانه، مشکلات صنف خود را حل می کرد. از سوی دیگر بعدازظهرها مرشد به قهوه خانه می آمد و شاهنامه فردوسی را نقل می کرد. به این صورت مردم آن روزگار که اغلب بی سواد بودند، با راه و رسم پهلوانی و داستان های شاهنامه آشنا می شدند.
در آن زمان قهوه خانه ها بسیار بزرگ تر از امروز بودند. مساحت قهوه خانه ها در آن زمان به ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر می رسید. این فضا، با توجه به نبود برق، به قسمت های زمستانی و تابستانی تقسیم می شد. باغچه قسمت تابستانی و شبستان قسمت زمستانی قهوه خانه ها را تشکیل می دادند.
به اقتضای زمان و با حل مشکلات مردم به دست ریش سفیدان و معتمدین محل، قهوه خانه ها اعتبار خاصی پیدا کردند و به یک پایگاه اجتماعی در جامعه تبدیل شدند. قهوه خانه ها در روزگار قدیم همانند رسانه های امروز، مرکز تبادل اخبار شهر بود.
هر گونه خبری که در شهر به وقوع می پیوست، بلافاصله به قهوه خانه ها منتقل می شد و در شهر می پیچید. تعزیه خوانی در ایام مذهبی از دیگر برنامه های قهوه خانه ها بود. بسیاری از فروشندگان دوره گرد در قدیم به ساعت فروشی و انگشترفروشی در قهوه خانه ها می پرداختند. حدود ۱۰۰ سال پیش قلیان به قهوه خانه ها راه یافت و به مرور زمان جای چپق را گرفت. اوایل برخی قهوه خانه ها تعداد محدودی قلیان چوبی داشتند.
به نظر می رسد برای نخستین بار قلیان در قهوه خانه های خوزستان دیده شده است. با توجه به آنکه قلیان از کشورهای عربی به ایران آمده است، استفاده از آن برای نخستین بار در قهوه خانه های خوزستان با توجه به مجاورت با کشورهای عربی بعید نیست. در ابتدا در قلیان ها توتون های خشک کاشان و خوانسار را که مرطوب کرده بودند، می ریختند. از سال ۱۳۷۶ تنباکوهای جدید با اسانس میوه ها و طعم های گوناگون وارد بازار شدند.
شبی دیگر به قهوه خانه ای سنتی با خدم و حشم ملبس به پوشش سنتی می روم. صاحب این قهوه خانه که رئیس اتحادیه صنف قهوه خانه داران است می گوید که قهوه خانه اش ۱۴۰ سال قدمت دارد. قهوه خانه نسل به نسل از پدرانش به او و برادرانش ارث رسیده است. این قهوه خانه که مساحتی حدود ۳۰۰ متر دارد، فقط تا ساعت ۷ بعدازظهر به مشتریان قلیان می دهد. قهوه خانه سنتی او خانوادگی است و شب ها در آن برنامه های نقل شاهنامه، اجرای زنده موسیقی و پذیرایی صورت می گیرد. در حالی که یکی از قهوه چی های باسابقه او چای و خرما برایم می آورد به صحبت با مرد صاحب قهوه خانه می نشینم.
مرد می گوید؛ «با روی کار آمدن حکومت ها و به دلیل آگاهی مردم نسبت به مسائل سیاسی و کشوری قهوه خانه ها به شکل دیگری درآمده و تغییر کرده اند. جایی که در گذشتن پاتوق خیرین و آدم های سالم جامعه بود، اکنون بی هویت شده است. فرهنگ قهوه خانه داری در طول زمان چنان از ذهن مردم دور شده. که امروز کسی جرات نمی کند بگوید شغل پدر من قهوه خانه داری است.»
مرد که دوست ندارد نامش را ذکر کنم ادامه می دهد؛ «بعد از انقلاب تا سال ۱۳۷۲ یعنی مدت ۱۵ سال فعالیت های فرهنگی از قهوه خانه جمع شد. از سال ۷۲ به بعد قهوه خانه های سنتی باب شد که مورد استقبال مردم هم قرار گرفت.»زمانی که درباره معضلات موجود در جامعه که برخی از آنها ریشه در قهوه خانه ها دارند، صحبت می کنم، با ناراحتی می گوید؛ «الان تمام معضلات را به حساب قهوه خانه ها می گذارند. در صورتی که هیچ نقشی ندارند. قهوه خانه با سفره خانه فرق می کند.
سفره خانه ها را افراد سودجویی باز کرده اند که اعتبار صنف قهوه خانه داران را هم زیر سوال برده اند. قهوه خانه ها مردانه اند. جای خانواده و خانم ها نیست. در فرهنگ ما که سنتی است سیگار یا قلیان کشیدن خانم ها معنا ندارد. زن مقام بالایی در فرهنگ ما دارد. زن مادر ما و مادر فرزندان ماست.»
از او می پرسم که آیا منع قانونی هم در ورود بانوان به قهوه خانه ها یا سفره خانه ها وجود دارد و او پاسخ می دهد؛ «منع قانونی مهم نیست. برخی چیزها را باید خودمان رعایت کنیم.»
مرد از کوچک شدن قهوه خانه ها گله مند است. از نگاه منفی مسوولان و جامعه به قهوه خانه و از تغییراتی که در گذر زمان قهوه خانه ها دچار آن شده اند، دلری دارد. قهوه خانه داری را از بهترین مشاغل مملکت می داند. نمی دانم با شعف یا با کنایه به من می گوید که اگر سری به اتحادیه صنف قهوه خانه داران بزنید، می بینید که دکتر و مهندس و ورزشکار و بازنشسته نیروی انتظامی و خانواده شهدا درخواست مجوز قهوه خانه دارند.
در حالی که با او صحبت می کنم، در مقابل در ورودی، بر پشتی نرمی تکیه کرده ام و چای را در استکان کمر باریکی با خرما می نوشم. گهگاه جوانانی برای کشیدن قلیان مراجعه می کنند. مرد که چهارچشمی مشتریان را زیرنظر دارد، چون ساعت از ۷ شب گذشته است از آنان عذر می خواهد. مشتریان او نیز مساحت بزرگ قهوه خانه را اشغال کرده اند. اغلب مهمان ها را زوج های جوان تشکیل می دهند که روی تخت ها نشسته اند و به اجرای موسیقی زنده گوش داده اند. حوضی در وسط قهوه خانه با فواره های کوتاهش، آب می افشاند و گهگاه صحبت ما با صدای تشویق مشتریان پس از قطعه موسیقی زنده، قطع می شود. اکثر مهمانانش از قبل جا رزرو کرده اند و مرد مجبور است از مهمانان سرزده معذرت خواهی کند.
در عین حال توریست ها را با آغوش باز می پذیرد و برای آنکه آنان را در جریان غذاهای شام بگذارد، به آشپزخانه راهنمایی می کند تا از نزدیک ببینند چه می خورند. مرد که با وسواس و توجه یک قهوه خانه دار باتجربه ورود و خروج مشتریان را زیرنظر دارد، از ورود افراد معتاد و خانم های جلف و دخترانی که فراری به نظر می رسند، ممانعت به عمل می آورد. می گوید؛ «معتاد و فراری همه جای جامعه هست. پنج میلیارد سرمایه من اینجا خوابیده. من و برادرانم چهارچشمی مواظبیم که به کوچک ترین دلیلی سرمایه خود را از دست ندهیم.»
او معتقد است هنوز هم قهوه خانه هایی وجود دارند که در آن کارهای خیر صورت گیرد. می گوید؛ «قهوه خانه دارانی که کارهای خیر می کنند، دوست ندارند در بوق و کرنا کنند. فرق آنان این است که برای رضای خدا و در خفا احسان می کنند، ولی متولیان دولتی امور خیریه وقتی جشنی می گیرند بارها تصویر عروس و داماد را نشان می دهند و آنها را بی آبرو می کند تا فقط بگوید که ما کردیم.»
حالا دیگر حرفمان گل انداخته است. از فضای قهوه خانه های شهر، از موسیقی های ناله و نفرین پخش شونده از قهوه خانه ها، از ادبیات سخیفی که در قهوه خانه ها تکلم می شود، از فضای تهدیدکننده آن برای نسل جوان و از چیزهای دیگر از او می پرسم. او انگار همه اینها را می داند و انگار بیش از دانستنش حرص می خورد. می گوید؛ «ای کاش شما یک بار، روز به قهوه خانه من بیایید. معمولاً روزی ۷۰۰ تا ۸۰۰ نفر می آیند که شاید حدود ۱۰۰ نفر آنها قلیان بکشند. اگر از آنها بپرسید که برای چه می آیند خواهند گفت برای اینکه وقتشان بگذرد. بزرگترین معضل جوانان ما بیکاری است.»
مرد که نه سیگار و نه قلیان می کشد از کودکی خود یاد می کند؛ ۹ ساله بوده است که ۳ دوره شاهنامه را در قهوه خانه مرور کرده است. او عشق، وطن پرستی، ایثار و ازخودگذشتگی و احترام به پدر و مادر را از شاهنامه آموخته است. او قلیان کشیدن جوانان را بسته به شعور خودشان می داند. به من می گوید؛ «قهوه خانه هایی که چنین فضاهایی دارند (فضاهای مسمومی که در بالا ذکر کردم) را قهوه خانه به حساب نیاورم. قهوه خانه ها باید از مساحت ده، بیست متری دربیایند و به وسعت های سیصد، چهارصد متری همچون گذشته تبدیل شوند. قهوه خانه پاتوق آدم های هیاتی و ورزشکار و کاسب است.»
و سرانجام وقتی که دومین چای قندپهلو را با خرما در استکان کمرباریک می نوشم و پژواک صدای سنتورً اجرای موسیقی زنده و لغزیدن فواره ها بر سطح آب را می شنوم و چشمانم خیره به نقاشی های قهوه خانه ای استاد همدانی و استاد اسماعیل زاده مبهوت می ماند و مشامم بوی دیزی و کباب و جوجه را از مطبخ استشمام می کند، مرد دستش را سوی شانه هایم می گذارد و با لحنی پدرانه می گوید؛ «این نسل جوان عقده ها و کمبودهایی دارد. کمبودهایی که در اجتماع بر سرش کوبیده اند را با ادبیات سخیف، شوخی های مستهجن، بوق زدن بر سر چهارراه ها، وحشتناک رانندگی کردن و آهنگ های به قول شما ناله و نفرین نشان می دهد.
نسل من هم کمبود و عقده دارد. اما وقتی به گلویش می رسد، جمعه ها به کوه می رود و آنقدر بالا می رود که نفسش بالا نیاید و دیگر تخلیه شود. جوانی هم که به اینجا می آید و قلیان می کشد خسته است، سرخورده است، در اجتماع بر سرش زده اند. می آید آنقدر به قلیان پک می زند، پک می زند تا دود برود به مغزش و دیگر نفسش بالا نیاید و آن وقت دیگر تخلیه شده است.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید