یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

سرشت همدردی


سرشت همدردی
آنچه كه برای شلر مهم است همدردی، یا «سمپاتی» است. در اینجا نه فقط انسانها بلكه طبیعت نیز جزیی از سمپاتی می گردد. طبیعت از این نظر مهم است كه جهان سمپاتی برای خود جنبه ای را گشوده و می توان گفت كه طبیعت جزء لاینفك وجود انسانی می شود. انسان كیهانی در كنار طبیعت جای می گیرد و این در واقع انسان كیهانی است كه جهان طبیعت را دربرمی گیرد. برای انسان كیهانی پدیده همدردی حائز اهمیت فراوان است.در اینجا از «من» (Ego ) به سوی «خود» (SELF) روان می شویم. «خود» بخشی از جهان انسانی است كه «من» را پشت سر می گذارد. «من» در جهان طبیعت دنیایی كوچك و محدود است. «من» در حقیقت بعدی از طبیعت است كه سعی می كند به سوی خود روان شود. «خود» پدیده ای پویا و روان در جهان است و طبیعت نیز در كنار جهان «خود» قرار می گیرد.
مسئله ای كه شلر با آن روبه رو است، همان سرنوشت متافیزیك غرب است. در جهان متافیزیك غرب «من» جای «خود» را می گیرد. «من» دارای اهمیت ویژه ای است و خط تشكیل دهنده «من» است. «خود» نیز جهانی است كه جهان كیهانی را دربردارد. بر خلاف دنیای «من» كه دارای بعدی محدود است جهان كیهانی برای انسان دارای برتری خاص است و جهان «خود» را تشكیل می دهد. متافیزیك، طبق روایت هایدگر، دنیایی سلطه جوست و سازنده دنیای «من» است. در متافیزیك است كه جایگاه ابژه (شیء) تعیین می شود و این شیء در متافیزیك زمینه رشد و گسترش «من» است. به عبارت دیگر تمدن های آسیایی بر مبنای «خود» استوارند. حال آن كه متافیزیك غرب جهان را بر مبنای «من» تجزیه و تحلیل می كند. اصولاً جهان متافیزیك بر اساس تجزیه و تحلیل قرار می گیرد. پیشرفت تكنیك و تجزیه و تحلیل «خود» را به كنار زده و به جای آن «من» را جایگزین می كند. در اینجا سرنوشت تكنیك همان سرنوشت شیء ای است كه تجلیات شیء نقطه عطف برای آن محسوب می شود. لذا می توان مشاهده كرد كه چگونه علیرغم تمامی نظریات «خود» همچنان به صورت یك امر بالقوه وجود دارد و این طبیعت است كه پدیده «خود» را در درون خود دارد.
در روانشناسی نیز «خود» به صورت یك پدیده مكانیكی خویش را عرضه می دارد و با تبدیل روانشناسی به فیزیولوژی جهان مكانیكی «من» شكل می گیرد. در جهان فیزیولوژی شیء اهمیت خود را پیدا می كند و در كنار فیزیولوژی و جهان پزشكی قرار می گیرد. تحلیل آناتومی انسان بخشی از شیءگونگی آدمی است، در واقع آناتومی است كه شیء را صدر پدیده ها قرار داده و باعث می گردد كه پدیده های انسانی به صورت شیء در آیند.این چیزی است كه اصطلاحاً شیءگونگی نامیده می شود. در شیءگونگی الگوی مسلط برای جهان انسانی جهان شیء است. شیء گونگی دنیای فرو كاستنی و تبدیل پذیر به جهان اجزاست. در دنیای فیزیولوژی حیوانی(و انسانی) اجزای تشكیل دهنده جهان انسانی خود را بیش از پیش با جهان شیء مرتبط و نزدیك می دانند.برای هایدگر دنیای نیچه همان جهان شیء شده فیزیولوژیك است. در جهان اراده معطوف به قدرت ابعاد فیزیولوژیك انسانی خود را در قالب میل به قدرت نشان می دهد.
اصولاً دنیای فیزیولوژیك پدیده ای است كه در انسان میل به قدرت را مطرح می كند. قدرت پدیده ای است كه گرایش به قدرت را در انسان طرح می كند. لذا قدرت دارای بنیاد فیزیولوژیك است. در اینجا ما با یك تفسیر پزشكی یا شبه پزشكی از انسان مواجهیم. دنیای فیزیولوژیك، جهانی است كه در آن شیء اهمیت خاص دارد. شیء نشان دهنده و بیان كننده جهان انسانی است. در جهان فیزیولوژیك شیء باعث تسلط همه جانبه بر انسان می شود.
همین بحث در مورد انسان شناسی نیز مطرح است. انسان شناسی نیز علیرغم تلاش و كوشش خود هنوز در حیطه شیء قرار دارد، لذا می توان مشاهده كرد كه چگونه شیءگرایی بر انسان شناسی غلبه كرده است. شیء با انسان رابطه ای نزدیك دارد و بدین دلیل است كه شیء بر انسان و انسان شناسی غلبه می كند. تنها تمدنهای آسیایی از یوغ سلطه شیء بر كنارند. در تمدن های آسیایی «خود» محل تجلی می شود و رابطه قدرت در انسان شناسی به كنار می رود. قدرت در اینجا به معنای رابطه با شیء است و این شیء در نهایت جهان قدرت را شكل می دهد.دنیای فیزیولوژی در نهایت دارای شعبه نیهیلیسم است. جهان فیزیولوژی سراسر با شیء سر و كار دارد. لذا بدین خاطر شیء جزیی از ساز و كار قدرت قرار می گیرد. به عبارت دیگر قدرت، شیء و نیهیلیسم اجزای یك كل هستند كه با دیدگاه هایی مانند كاتولیسیسم در تضاد و اختلاف می باشد. در اینجا ما با مسئله ای برخورد می كنیم كه اسم آن را «بیزاری» گذاشته اند. این مفهوم كلاً از نیچه به دست می آید و از نظر جامعه شناسی مختص جوامع پیشرفته صنعتی است. به عبارت دیگر در جوامع صنعتی است كه «بیزاری» قابل مطالعه بوده و به طور كلی در حیطه طبقه متوسط پایین قرار می گیرد. بر طبق همین دیدگاه است كه می توان نازیسم را تجزیه و تحلیل كرد.نازیسم كلاً دارای خصلت «بیزاری» است و به واسطه وجود این بیزاری است كه نازیسم خود را نشان می دهد؛ اما «بیزاری» عمدتاً پدیده ای ضد زندگی است. در اینجا آنچه دیده می شود نقطه مقابل همدردی با طبیعت است. طبیعت باعث می شود كه در سطحی كلی گفتگوی انسان با طبیعت جریان یابد. اما بیزاری دارای خصلتی دیگر است. در اینجا حتی با یك نوع سوسیالیسم بیزاری برخورد پیدا می كنیم. وجود سرمایه در دست گروهی محدود باعث پیدایش «بیزاری» می گردد.«بیزاری» نقطه مقابل جهان مسیحی است و این جهان مسیحی است كه در آن بیزاری جایی ندارد.بیزاری باعث سلطه بر طبیعت شده و نوعی خشم در آن دیده می شود. ماكس شلر با دیدگاه پدیدارشناسانه «بیزاری» را به بررسی می گذارد.بیزاری باعث بسته شدن «خود» می گردد و «خود» در جهان بیزاری نمی تواند جنبه ای از خویش را نشان دهد.به عبارت دیگر بیزاری نقطه مقابل «خود جهانی» است و این «خود جهانی» است كه در نهایت بر بیزاری غلبه می كند.عشق بعد برتر انسانی است، حال آن كه «غریزه» می تواند در بعد بیزاری قرار گیرد. عشق كلاً فراسوی «من» قرار می گیرد. «من» به معنای خودخواهانه آن جزیی از جهان بیزاری است. هر قدر ستایش از «خود» توسعه یابد، امكان وجود و تجلی بیزاری نیز بیشتر می شود. خودخواهی نوعی از بیزاری است كه در آن سلطه بر طبیعت به اوج خود می رسد.این پدیده (بیزاری) در جهان پیشرفته صنعتی قابل ملاحظه است. برای شلر كلاً اخلاق مسیحی نقطه مقابل جهان بیزاری است چرا كه در اخلاق مسیحی اخلاق برتر دیده می شود.در اینجا ما با پدیده «عشق» و «غریزه» برخورد پیدا می كنیم. عشق بعد برتر انسانی است، حال آن كه «غریزه» می تواند در بعد بیزاری قرار گیرد. عشق كلاً فراسوی «من» قرار می گیرد. «من» به معنای خودخواهانه آن جزیی از جهان بیزاری است. هر قدر ستایش از «خود» توسعه یابد، امكان وجود و تجلی بیزاری نیز بیشتر می شود. خودخواهی نوعی از بیزاری است كه در آن سلطه بر طبیعت به اوج خود می رسد. «عشق» و جهان «شخصیت» دو بعد از یك پدیده اند. به واسطه عشق است كه شخصیت رشد می كند و این پدیده در كنار عشق شكل جهان شمولی می گیرد. اصولاً «عشق» سبب پیدایی و تكوین بعد جهان شمول می گردد. در اینجا فرد در كنار طبیعت قرار می گیرد. فرد و فردیت از سوی دیگر می تواند نشانه ای از بیزاری باشد. فردگرایی، به عبارت دیگر، نوعی جهان بسته است كه فرد در آن محبوس «بیزاری» است. فردگرایی نقطه مقابل جهان ستایش از طبیعت است. در دنیای ستایش از طبیعت فردگرایی معنی خود را از دست می دهد. در اینجا می توان به اخلاق فایده گرایانه اشاره كرد. اخلاق فایده گرایانه از نظر شلر نقطه پایینی در تحولات اخلاقی است. در فایده گرایی است كه «سود» به عنوان معیار حاكم خود را عرضه می كند. «من» و فایده گرایی، دو بعد از یك جریان اند و این فایده گرایی است كه بیزاری را توسعه داده و اخلاق سودجویانه را رشد می دهد.جهان سودجویانه باعث تضعیف «خود» شده و سلطه شیء به اوج خود می رسد. اصولاً جهان سودجویانه بر مبنای شیء قرار می گیرد و حال آن كه اخلاق كیهانی، از جهان سودجویانه فراتر می رود. در اخلاق كیهانی نوعی دیالوگ با جهان وجود دارد و این اخلاق كیهانی است كه از جهان سودجویانه فراتر می رود. در سودمندجویی فرد در نوعی چارچوب فردگرایی اسیر است و این فردگرایی است كه بیزاری و سودجویی را در كنار یكدیگر دارد. در سودمند جویی گسترش فرد در كنار طبیعت جای چندانی ندارد. به عبارت دیگر اخلاق كیهانی جهان سودمندجویانه را كنار می گذارد. لذا «عشق» و سودجویی دو نقطه مقابل یكدیگرند. «عشق» جهان فراتر از «من» است. در دنیای «من» عشق جایی ندارد. در اینجا عشق «روحانی» نقطه مقابل عشق «حیاتی» است. در عشق «حیاتی» است كه فرد و فردیت توسعه می یابد و عشق «روحانی» به كنار زده می شود. در عشق حیاتی ابژه در كنار این نوع از عشق قرار می گیرد و به علت مكانیسم تسلط است كه عشق «حیاتی» اهمیت پیدا می كند.حیات در اینجا كلاً یك پدیده فیزیولوژیك است و عشق حیاتی بعد چشم گیر آن است. جهان حیاتی همان جهان فیزیولوژیك است كه نقطه مقابل دنیای روحانی قرار می گیرد. آنچه در جوامع صنعتی كمتر دیده می شود وجود همین بعد روحانی در عشق است، چرا كه در جوامع صنعتی جهان به صورت اراده معطوف به حیات دیده می شود.
دكتر مسعود یزدی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید