دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

فیلسوف گیاهخوار با مبانی آهنین


فیلسوف گیاهخوار با مبانی آهنین
ـ یك بار روزنامه‌نگاری گفت شما «مردی با كفش‌های پلاستیكی و مبانی آهنین» هستید. واقعا شما در زندگی به چه چیز‌ی اعتقاد دارید؟
زندگی به طریقی كه كمترین آسیب و ضرر را برای دیگران داشته باشد. منظور از دیگران همه حیوانات، گیاهان و هرآنچه كه روی كره زمین وجود دارد، است.
ـ چه ارتباطی بین طریقه زندگی و شخصیت فردی انسان‌ها می‌بینید؟
به عنوان مثال وقتی می‌گویم یك گیاهخوارم و یا لباس‌های كرباسی می‌پوشم به این معناست كه با تولیدات صنعتی حیوانی و در نتیجه با هرگونه آزار و اذیت حیوانات مخالفم و یا با كمك به فقرا اصول و قواعدی در زندگی تعریف می‌كنم كه همه نشان دهنده شخصیت من هستند.
ـ از اینكه اكثریت مردم به این اصول پایدار نیستند رنج می‌برید؟
بله، واقعا رنج می‌برم. به هر حال كار و مسوولیت من این است: پژوهش در اخلاق، تدریس اخلاق به دانش‌آموزان و نوشتن در مورد اخلاق.
ـ آیا لازم می‌بینید در هر لحظه‌ای و در هر شرایطی مردم را از آنچه كه انجام می‌دهند، آگاه سازید؟
شما اینجا مبلمانی چرمی دارید كه قطعا خودتان آن را خریداری كرده‌اید و الان هم استفاده می‌كنید، شاید منتظر باشید من شما را به دلیل استفاده از اینگونه تولیدات صنعتی از حیوانات سرزنش كنم اما من چنین نمی‌كنم من اگر در یك مهمانی دعوت شوم كه غذای گوشتی داشته باشد اعتراضی نمی‌كنم، فقط غذا را نمی‌خورم، همین.
ـ پس برخورد اجتماعی شما برای همه مقبول است؟
سعی می‌كنم برای دوستانم قابل تحمل باشم.(می‌خندد)
ـ به ما بگویید داستان پیتر سینگر از كجا آغاز می‌شود؟
خانواده من اهل وین و والدین من یهودی هستند. در سال ۱۹۳۸ پدر بزرگ و مادر بزرگ من با حمله نازی‌ها مجبور به ترك اتریش شدند اما چون دیر جنبیدند به همین خاطر به كمپ تبعید شدند. تنها كسی كه در كمپ زنده ماند، مادر بزرگ من بود كه به وین برگشت و من در سال ۱۹۴۶ به دنیا آمدم و در خانه‌ای دوست داشتنی در حومه شهر‌ هاتورن بزرگ شدم. در آن زمان پدر من در كار واردات چای و قهوه بود كه در این حرفه موفقیت زیادی كسب كرد. البته در كنار تجارت به طور آماتور فیلمسازی هم می‌كرد. برای فیلم‌هایش دست به داستان‌سازی می‌زد. داستان‌هایی در مورد من و بقیه افراد خانواده.
موقع تحصیل علاقه خاصی به حقوق داشتم اما حقوق برای من كافی نبود. ترجیح می‌دادم رشته‌ای بین حقوق و هنر را انتخاب كنم. به همین دلیل به دنبال فلسفه رفتم و از بحث در مورد درستی و نادرستی مسائل لذت می‌بردم. كم‌كم علاقه‌ام به فلسفه جای سایر علایقم را گرفت و توانستم از طرف دانشگاه آكسفورد بورسیه تحصیلی دریافت كنم. در آن زمان آكسفورد مركز فلسفه محسوب می‌شد. در آنجا در یك جلسه تاریخ‌شناسی با راناتا كه، بعد‌ها با هم ازدواج كردیم، آشنا شدم. در دانشگاه آكسفورد نسبت به مبحث اخلاق و اخلاق كاربردی گرایش پیدا كردم. با وجود مطالعاتم در این زمینه هنوز چیزی در مورد شیوه رفتار با حیوانات و اخلاق در ارتباط با حیوانات نمی‌دانستم تا زمانی كه با یك دانشجوی فارغ‌التحصیل كانادایی آشنا شدم. او كه یك گیاهخوار بود به شدت شیوه‌های رفتاری رایج در ارتباط با حیوانات را نفی می‌كرد. از آنجا من و راناتا تصمیم گرفتیم گیاهخوار شویم و در این زمینه به طور جدی فعالیت كنیم. در سال ۱۹۷۵ كتاب آزادی حیوانات را منتشر كردم، كتابی كه فكر می‌كنم بهترین و موثر‌ترین اثرم محسوب می‌شود. این كتاب مقدمه‌ای برای جنبش مدرن اخلاق حیوانات شد.
ـ اولین دفعه‌ای كه تصمیم گرفتید گیاهخواری را شروع كنید كی بود؟ و چگونه اتفاق افتاد؟
در یك جلسه سخنرانی در دانشگاه آكسفورد شركت كرده بودم. در آن سخنرانی جذب سخنرانی یكی دیگر از دانشجویان شدم. بعد از اتمام سخنرانی با او به صحبت نشستم. در ادامه صحبت‌هایمان برای صرف ناهار رفتیم. برای ناهار دو انتخاب داشتیم. یكی اسپاگتی كه سس قرمز رنگی روی آن ریخته بودند و دیگری سالاد كاهو با گوجه فرنگی. قبل از انتخاب او از گارسون پرسید كه آیا سس اسپاگتی گوشت دارد؟ و گارسون جواب مثبت داد. او سالاد كاهو را انتخاب كرد و من اسپاگتی را. موقع صرف ناهار با او در مورد اینكه چرا چنین سوالی پرسیده بحث كردم و آن گفت‌وگو شروعی بود برای مطالعات من در مورد حقوق حیوانات و البته كنار گذاشتن خوردن هرگونه گوشت.
ـ نوشته‌های شما نشان دهنده علاقه‌تان در حیطه موضوعات تحقیقاتی است كه در پیش گرفتید. از شكل گیری این علایق بگویید.
من خیلی خوش‌شانس بودم كه در سال ۱۹۷۷ در دانشگاه موناش برای تدریس پذیرفته شدم.
آن موقع جوانی ۳۱ ساله بودم كه با علاقه زیاد در مباحث اخلاقی مطالعه می‌كردم. در این دانشگاه توانستم این مطالعات را در عمل نیز ببینم.
از همانجا به سمت اخلاق در برخورد با حیوانات گرایش پیدا كردم واقعا از فعالیتم در دانشگاه موناش لذت می‌بردم و البته آن دانشگاه نقطه شروع خیلی خوبی برای من بود. بیست سال تحقیقات مستمر و مفید نتایج بسیار خوبی به همراه داشت. در سال ۱۹۹۹ از دانشگاه پرینستون برای تدریس در رشته اخلاق دعوت به همكاری شدم و اینگونه بود كه به همراه همسرم راناتا به آمریكا رفتیم. در پرینستون نیز مطالعاتم را در اخلاق كاربردی ادامه دادم. این محیط جدید با افراد ممتازش موقعیت خوبی برای ادامه كار را فراهم كرد.
ـ پیتر، فعالیت در پرینستون چه برتری‌هایی نسبت به ملبورن داشت؟
پرینستون برای من یك سكوی پرش بود. به هر حال همین كه شما در دانشگاه‌هایی همچون ‌هاروارد، پرینستون و ییل تدریس كنید امكانات خیلی بیشتری برای چاپ و انتشار مقالات و تحقیقات‌تان فراهم خواهد شد. به عنوان مثال اینكه نوشته‌های شما در نیویورك تایمز چاپ شوند به معنای پیداكردن میلیون‌ها خواننده جدید است. در این موقعیت و جایگاه جدید احساس مسوولیت بیشتری هم خواهید كرد.
ـ یكی از تفاوت‌های آمریكا با استرالیا
ـ تعلق خاطر به مذهب است. این مساله تفاوتی در رویه شما ایجاد نكرد؟
من یك مسیحی محافظه‌كارم در حالی كه در آمریكا اكثریت با مسیحی‌های بنیادگراست و شمار زیادی از مسیحی‌های لیبرال با عقاید من مخالفند. به عنوان مثال وقتی بوش به عراق حمله می‌كند و شمار زیادی را به قتل می‌رساند، ولی من برای زندگی انسان‌ها حرمت و قداست خاصی قائل هستم و با این كشتار مخالفت می‌كنم.
ـ از اینكه در مركز جر و بحث و مناقشه قرار بگیری لذت می‌بری؟
این درست است كه من در مورد عقایدم با سر سختی صحبت می‌كنم اما این سرسختی تنها به علت شدت عقاید است نه چیز دیگری. من آدم سیاست نیستم و علاقه‌ای هم به سیاست ندارم. من تنها به حقوق اخلاقی انسان ها فكر می‌كنم. حالا اگر در این راستا لازم باشد هدایت كننده مناقشات باشم می‌پذیرم.
به نظر شما برای قانع‌كردن مردم تا چه حد لازم است بر درستی عقیده، ایمان و اعتماد داشت؟
بر لزوم آن اهمیت چندانی قائل نیستم. به اعتقاد راسخ نیازی نیست. وقتی مساله‌ای برای بحث و بررسی ارائه می‌شود قطعا مخالفان و موافقان زیادی دارد. به عنوان مثال انسان‌های زیادی با من در مورد حقوق حیوانات هم‌عقیده‌اند و عده‌ای نیز مخالفند. این موافقت و مخالفت‌ها در قوام بخشیدن بیشتر به نظریه مطرح شده كمك می‌كنند، من قانون صادر نمی‌كنم، تنها یك عقیده ارائه می‌دهم كه قابلیت تغییر دارد.
ـ هرچه كه به جلو می‌روید و پیرتر می‌شوید زندگی گذشته را چگونه می‌بینید؟
به خوبی دریافته‌ام كه پایبندی بر اصول اخلاقی كار چندان راحتی نیست ، قطعا من هم نمونه درخشانی برای رعایت این اصول نیستم. حتی من هم كوتاهی‌هایی در این زمینه دارم و دیگر افراد نیز چنین كوتاهی‌هایی دارند. زندگی هیچ‌كسی نمونه خوب و مطلقی از زندگی اخلاقی نیست. ما فقط سعی می‌كنیم كه به آن درجه از اخلاقیات برسیم، همین.
این روزها شما وقتتان را بین ملبورن و پرینستون تقسیم می‌كنید.
من كار در پرینستون را دوست دارم و از آن لذت می‌برم. در حال حاضر سه ماه سال را در مركز فلسفه كاربردی و اخلاق عمومی در ملبورن به تدریس اخلاق می‌پردازم.
ـ احساسات چه جایگاهی در زندگی شما دارند؟
خیلی از ارزش‌های ما اساس احساسی دارند. در خیلی از مواردی كه منطق و فكر ما نمی‌تواند راه‌حلی ارائه دهد باید به احساسات متوسل شد. به عنوان مثال هنوز پاسخی منطقی برای رد یا تایید شبیه‌سازی پیدا نشده است، خب در این مورد ناگزیر پاسخی احساسی ارائه می‌شود.
ـ زندگی به چه سمتی می‌رود؟ آینده را چگونه می‌بینید؟
من گوی جهان نما ندارم و پیشگو هم نیستم اما بسیار نگران آب و هوا و شرایط جوی زمین هستم. نگرانی دیگر من فقر و بیچارگی موجود در اكثر كشورهاست و امیدوارم قبل از اینكه این مسائل تبدیل به مشكلات حادی شوند، انسان‌ها با توسل به اخلاقیات راه‌حل‌هایی منطقی برای آنها بیابند.
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید