سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

از نیچه تا مکتب فرانکفورت


از نیچه تا مکتب فرانکفورت
مطلبی كه از پی می آید، بخشی از پیش گفتار مترجم كتاب «مكتب فرانكفورت و نیچه» نوشته هانس گئورگ گادامر است. گادامر در این كتاب بر تأثیر آرای خردگریز و انتقادی نیچه بر پایه گذاران مكتب فرانكفورت اشاره می كند. این كتاب توسط دكتر حامد فولادوند از نیچه پژوهان ایرانی به فارسی ترجمه شده كه تا چندی دیگر توسط انتشارات مهر نیوشا به چاپ خواهد رسید. دفاع از «عقلانیت» به هر قیمت كاری خطرناك و ضد حیات است.
نیچه
اكثر اندیشمندان مكتب فرانكفورت تحت تأثیر افكار نیچه قرار گرفته اند، بویژه نسل اول، یعنی هوركهایمر، آدرنو و ماركوزه. آنها در مسأله نقد خرد از نیچه الهام می گیرند و به همین دلیل لازم است موضع نیچه را نسبت به خرد بازبینی كنیم تا ارتباط نیچه با خرد و نیز با خرد دوران روشنگری مشخص گردد. خواننده باید توجه داشته باشد كه نقد خرد موجب «خردستیزی» و نفی خرد نیست. نیچه و مكتب فرانكفورت خرد را لازمه حیات بشر می دانند و مانند كانت خردورز هستند. آنان می كوشند كاركرد اندیشه انسان را درست ارزیابی كنند و عقل و عقلانیت را مطلق نكنند؛ یعنی «دیدگاه انتقادی» خود را نسبت به پدیده ها و مسائل از دست ندهند. می توان گفت كه آنان «خردگریز» هستند، زیرا از خردزدگی یا كیش خرد دوری می جویند تا از سلطه ایدئولوژیك ذهنیات یا مفاهیم (ذهن بافی، سفسطه) در امان باشند. لوكر بوزیه، بنیانگذار معماری مدرن، از مریدان نیچه بود. او می نویسد: «متعصبان منطق مانند زنبور غیرقابل تحمل اند» .
نیچه و خرد
گفتیم كه نقد خرد، نفی خرد نیست. نیچه اهل اندیشه ورزی است، اما از آدم خرد شیفته و خردزده گریزان است. مارتین هیدگر به برداشت انتقادی او از عقلانیت دقت كرده و نیچه را خردستیز نمی داند.
نقد نیچه به خرد شكل های مختلفی به خود می گیرد و می توان آنها را دسته بندی كرد، همان طور كه یاسپرس بررسی و ترسیم كرده است.
نكته اول- نیچه اندیشه و فكر را برای مهار زندگی و شناخت حیات لازم و مفید می داند، یعنی او بر این باور است كه ذهن و خرد آدمی اساساً وسیله ای است در خدمت حفظ و شكوفایی حیات و بافت و نقش معرفتی آن بیش از این نیست. در واقع عقل و به طور كلی اندیشه انسان قادر نیست هستی و شدن را بفهمد. اگر بخواهیم به زبان حافظ سخن بگوییم انسان قادر نیست «رازدهر» را كشف كند. عقل و ذهن بسیاری از چیزها را درك می كنند، اما همه داده های نهفته در جهان برای عقل انسان دست یافتنی نیست. نیچه در اكثر نوشته های خود بر مرزها و محدودیت های خرد انسان تكیه می كند.
نكته دوم- به عقیده نیچه خرد می تواند در زندگی انسان خطرناك و مضر نیز باشد، یعنی انسان كنونی در اشتباه است اگر فكر كند كه خرد پاسخ همه چیز را می دهد در واقع ما شاهد دستاوردهای علمی خطرناكی كه انسان قرن بیستم با عقل خود به دست آورده می باشیم. در مورد كاركرد منفی عقل، نیچه می گوید: «اگر عملكرد بشر تنها بر پایه خرد و عقلانیت بود انسان مدت ها پیش از بین رفته بود» .
نكته سوم- برخلاف متفكرانی كه مدعی هستند جهان بر خرد استوار است نیچه می گوید تنها عنصر عقلانی كه در جهان می شناسیم همین «رشته عقل» بشر است و بس. برای نیچه روند ناموزون جهان بر عقل و عقلانیت استوار نیست و عقل ناچیز آدمی قادر نیست عظمت كیهان را بشناسد. نیچه بیشتر به وضع نابسامان و پریشان گیتی توجه دارد و مانند هراكلیت گردش آن را بر جنگ و تضاد نیروهای هستی بنا می كند. یعنی اساس حیات دنیا بر جدال و آشفتگی قرار دارد و خرد آدمی تنها «چاشنی» و «رشته» نازكی است. از دید نیچه وجود خرد و منطق در جهان امری اتفاقی و نادر تلقی می شود، زیرا او شاهد «بی خردی» انسان و جهانش می باشد، به خصوص كه از نظر نیچه هنوز انسان «زیادی انسانی» و ناآگاه است.
نكته چهارم- بدون شك، نیچه مورخ، آگاه از نابخردی های بشر و مخالف خوش باوری منطق گرایان است: آنان خیال می كنند منطق می تواند مشكل گشای تمام مسایل انسان باشد، زیرا «منطق زده ها» فكر می كنند منطق آنان معیار مطلق همه چیز است و در واقع اینان از خرد و منطق ناچیز خود خدایی ساخته اند، خدای جدیدی كه به پرستش آن می پردازند. نیچه بر این باور است كه چنین برداشتی، ایدئولوژیك و كوركورانه است زیرا كه این منطق زده ها برای خود كیش جدیدی درست كرده اند.
نكاتی كه مطرح كردیم نشان می دهد كه نیچه خرد را لازمه زندگی و ابزار بسیار مفید و مؤثری برای مهار جهان و سرنوشت انسان می داند، ولی او توصیه می كند كه انسان شیفته و دلباخته عقل و خرد نشود. انسان از طریق خرد و عقل می تواند زندگی روزمره و سرنوشت خود را مهار كند و در نتیجه به نقش خرد نباید كم بها داد.انسان با همین عقل و خرد كوچك خود تلاش می كند كه محیط و زندگی خود را بشناسد و مهار كند و از طریق عقل تصویری ترسیم كند كه اساساً حقیقی نیست. با همین شناخت نسبی و غیرحقیقی انسان می تواند زندگی خود را پیش برد.نیچه براین باور است كه این «منطق ذهنی» با خود واقعیت فاصله دارد و اساساً نوعی تخیل، تخمین و اشتباه است، ولی با همین زبان نارسا و دور از حقیقت به خواسته ها و احتیاجات عینی روزمره خود پاسخ می دهد و زندگی خویش را می سازد. بنابر این ما انسان ها با ترسیم و تعبیر غلط از جهان و زندگی می توانیم زندگی مان را پیش ببریم یا حداقل حفظ كنیم.
بنابر این دیدگاه، انسان سعی می كند كه نیروها و پدیده های جهان را بشناسد و آنها را تا حدودی درك كند، اما هرگز این شناخت نمی تواند درست و كامل باشد.هر اندازه پیوند انسان با حیات و غریزه های او بیشتر شود و گسترش یابد مهار كردن و شناخت او غنی و قوی تر خواهد شد. هر چه پیوند بین چیزی كه ما آن را «عقل» می نامیم و چیزی كه «دل» نامیده می شود محكم تر باشد، انسان شكوفاتر و شناخت او بیشتر می شود. نیچه می گوید: انسان متجدد یا انسانی كه گرفتار «نیست پنداری» می شود انسانی است كه خردش از حیات و در واقع از دل جدا شده. برای این كه بتوانیم بهتر این وضع «خرد گریز» نیچه را بشناسیم به چند فیلسوف و اندیشمند اشاره خواهیم كرد: سقراط، دكارت و كانت.نیچه و سقراط
می دانیم كه نیچه احساس متضادی به این اندیشمند دارد. سقراط را ستایش می كند و هم تند به او می تازد. از نظر نیچه سقراط نماد خردشیفتگی و مظهر عرفان ستیزی است. او به این شخص «متفاوت» هم ارج می نهد و هم به او سخت می تازد. نیچه می گوید كه این جدل باز ماهر پیوند میان غریزه و عقل، حیات و منطق، دل و خرد را از بین برده است و استبداد خرد را حاكم كرده است. سقراط برای جوانان آتن انسان تئوریك را الگو قرار می دهد، یعنی انسانی كه تنها اهل عقل و منطق و استدلال است. آری، سقراط حكیم ، هنر، شعر و موسیقی را عملاً نفی می كند.نیچه با چنین جهان بینی خردزده ای شدیداً مخالف است، زیرا انسان سقراطی می كوشد حد و حدودی ذهنی و منطقی برای حیات و نیروهای آفرینش تعیین و تحمیل كند. در واقع، غریزه زدایی در بینش سقراط موجب گسست خرد و دل گردیده و «نیست پنداری» را در یونان باستان گسترش داده است. از دیدگاه نیچه خرد شیفتگی سقراطی نقطه عطفی در تاریخ فلسفه به شمار می آید و به نوعی وارونه كردن ارزش ها با سقراط آغاز می شود. سقراط با زیركی و جذابیت اندیشه را به طرف منطق و دیالكتیك خشك سوق داده و نیچه كه از دیالكتیك می گریزد این روند را منفی و انحطاطی می داند. به طور اجمال موضع نیچه نسبت به سقراط همین است و می بینیم كه سقراط منطق گرا و عرفان ستیز به لحاظی در برابر نیچه خردگریز ایستاده است.به عقیده نیچه خرد می تواند در زندگی انسان خطرناك و مضر نیز باشد، یعنی انسان كنونی در اشتباه است اگر فكر كند كه خرد پاسخ همه چیز را می دهد. در واقع ما شاهد دستاوردهای علمی خطرناكی كه انسان قرن بیستم با عقل خود به دست آورده می باشیم. در مورد كاركرد منفی عقل، نیچه می گوید: «اگر عملكرد بشر تنها بر پایه خرد و عقلانیت بود انسان مدت ها پیش از بین رفته بود»
نیچه و دكارت
به طور كلی نیچه از منطق محوری دكارت گریزان است. او در آثارش اشاره های گوناگونی به پدر مكتب اصالت خرد و پدر بزرگ انقلاب فرانسه می كند.شایان ذكر است كه خرد محوری آرمان های انقلاب فرانسه (۱۷۹۳-۱۷۸۹) باعث شد كه دكارت را پدر بزرگ انقلاب فرانسه بنامند. در آن دوران مراسم پرستش و كیش الهه خرد شكل می گیرد. مردم در آن مراسم با اشتیاق و هیجان جمع می شدند و به جای خدای مسیحیت الهه خرد را می پرستیدند! نیچه در آثارش چندین بار به دكارت اشاره می كند. گاهی از سطحی بودن یا ساده لوحی دكارت سخن می گوید و یا به همان گویی او اشاره دارد. او به ندرت از دكارت تعریف می كند، مگر به عنوان روش شناسی بزرگ و متفكری بی باك.نیچه در حكمت شادان، خرد محوری دكارت را عملاً واژگون می كند. در واقع «فرضیه» مشهور لاتین دكارت را به صورت وارونه نقل می كند، یعنی در برابر جمله مشهور دكارت كه می گوید: «من می اندیشم، پس هستم» نیچه پاسخ می دهد: «من هستم، پس می اندیشم» . در این گفتارمی بینیم كه نگرش های نیچه و دكارت نسبت به عقل و هستی كاملاً متفاوت می باشد. برای نیچه خرد تنها انعكاسی از هستی است و عاقل مركز ثقل عالم نیست. در ضمن در نوشته های نیچه ملاحظه می شود كه او مواضع ضد دكارتی پاسكال و لایب نیتس را تأیید می كند و به خصوص به پاسكال ارجاع می كند. با این كه نیچه از لحاظ جهان بینی كاملاً با این «مسیحی مؤمن» اختلاف نظر دارد، اما علاقه خاصی به او دارد. پاسكال مرید «منطق دل» است و مسیحیت را عقلانی كرده و نیچه برای پاسكال بیش از دكارت احترام قائل است. در مورد لایب نیتس هم به همین منوال، نیچه ژرف نگری آلمانی او را به ظاهربینی دكارت ترجیح می دهد. شاید بتوان گفت كه نیچه اساساً با ثنویت گرایی دكارت كه خرد و جسم را در برابر هم قرار می دهد و غریزه ها، عواطف و تن و نفس را تحقیر یا نفی می كند، مخالف است. زیرا از نظر نیچه انكار تن و نفس و بزرگ و مهم كردن عقل و روح انسان همان زهدمآبی و حیات زدایی است كه مسیحیت قرن ها انجام داده است. در واقع نیچه عملكرد دكارت را در مسیر مسیحیت قرار می دهد و همراهی او را با كلیسا برجسته می كند. چیزی كه در دیدگاه دكارت نیچه را نیز آ زرده می كند (علاوه بر این ثنویت و دوالیسم متافیزیكی كه گفتیم) وجود نوعی یقین خواهی و نیاز به قطعیت است. این یقین خواهی افراطی دكارت نیچه را ناراحت می كند، زیرا دكارت كه خودش مروج شك روشی و مبلغ چنین بینش پیشتازی است، این چنین نیازمند اطمینان و یقین شده است! در واقع دكارت گرفتار سراب های فكری و خردزدگی می باشد و نیچه این خردزدگی دكارت را نمی پذیرد و می نویسد: «حتی عاقل ترین آدم نیازمند است كه گاهی به طبیعت بازگردد، یعنی رابطه غیرعقلانی بنیادی خود را با تمام چیزها لحاظ كند.» می بینیم كه این برداشت نیچه با عقل محوری دكارت متفاوت است. باید یادآور شوم كه در مورد دكارت مواضع نیچه با اسپینوزا (فیلسوف به لحاظی نورواقی) همخوانی دارد. اسپینوزا اهل شور و شادی است و برخلاف دكارت او به اهمیت جسم و تن و نفس توجه می كند و می توان گفت كه تا حدودی موضع نیچه منطبق با برداشت های ضددكارتی در اسپینوزاست.
نیچه و كانت
نیچه از اهمیت انقلاب كپرنیكی كانت آگاه است و به قول مفسران نیچه، جیانی واتیمو و ژیل دلوز، او خود را به لحاظی كانتی می پندارد، یعنی نیچه یك احساس خویشاوندی با كانت دارد. در نوشته های نیچه گاهی از نبوغ و زیركی شیطنت آمیز و گاهی از حماقت و محافظه كاری كانت صحبت می شود. نیچه، كانت را در بعضی از نوشته هایش روانكاوی میانمایه یا «مسیحی خائن» می خواند. البته خواننده باید توجه كند كه اصولاً (چه در مورد كانت و چه در مورد اشخاص و مسائل دیگر) در نوشته های نیچه یك حالت مشاجره قلمی با لحن تند به چشم می خورد. این جنبه افراطی جدلی و قلمی كه گاهی در بیانات نیچه مشاهده می شود نباید خواننده را تحت تأثیر قرار دهد، زیرا برداشت نامناسبی از نگرش های نیچه خواهد كرد. به طور اجمال می توان گفت كه نیچه با اندیشه انتقادی كانت همراهی می كند، ولی زمانی كه مشاهده می كند كانت برده خرد یا بنده اخلاق و دین حاكم می شود، سخت به كانت می تازد. شناخت نیچه از كانت بیشتر از طریق شوپنهاور صورت گرفته، ولی این باعث نمی شود كه ما ارزش گفتار نیچه را نادیده بگیریم و بگوییم كه نوشته ها و داده هایی كه نیچه در اختیار داشته بیشتر دست دوم بوده است.
ژیل دلوز بر این باور است كه قرائت غیرمستقیم كانت، نقد نیچه را كم بها نمی كند، زیرا اصل بصیرت فلسفی است، نه دانش فلسفی.
دكتر حامد فولادوندحال نگاهی به برداشت های نیچه از كانت می اندازیم تا دستاوردها و كمبودهای اساسی اندیشه كانت را سبك و سنگین كنیم. در ابتدا دستاوردها و جنبه های مثبت اندیشه كانت را برمی شمریم.
۱- از نظر نیچه، كانت نقش فعال و خلاقیت شناسنده(=عاقل) را در بازسازی واقعیت بیرونی (=معقول) درك كرده است، یعنی تفكیك كانتی میان واقعیت عینی و واقعیت مورد شناخت دستاورد مهمی می باشد. البته برای كانت بازسازی مذكور كاملاً ذهنی است در حالی كه نیچه آن را نیز جسمی و زیستی می داند.
۲- كانت پی برده كه علم و شناخت «حدی» دارد و او حدود این علم و شناخت را ترسیم كرده است. تعیین حد برای این عرصه ها توسط كانت انجام گرفت، كانتی كه مخالف خرافات و جزم اندیشی های زمانه خود است. «مرزبندی» كردن خرد، علم و دین عملی است كه با جهان بینی نیچه همخوانی دارد، زیرا نیچه نیز با جزم اندیشی علمای مسیحیت و علم پرستان مدرنیته درگیر است. به همین دلیل گاهی نیچه احساس كانتی بودن می كند.
۳- كانت متوجه شده كه هدف انسان یا عاقل شناسنده بیشتر چیره شدن و مهار كردن چیزهاست، یعنی در واقع عامل شناسنده یا عاقل می خواهد بر محیط و چیزها «مسلط» شود و هدف اصلی اش همین است.
هدف ثانوی عاقل شناسنده شناخت چیزهاست. به عبارت دیگر، كانت متوجه شده كه عاقل شناسنده می خواهد جهان را مهار كند و این كار را از زاویه و نظرگاه خود و نه به خاطر «حقیقت» انجام می دهد.
در واقع، عاقل شناسنده برداشت و «تخمینی» از امر معقول می كند تا بتواند مهارش كند.
۴- نیچه می گوید نبوغ كانت این بوده كه نقد خرد عملی خود را براساس خود خرد انجام داده است. یعنی نقد كانتی نقدی درونمند است و این جزو دستاوردهای كانت محسوب می شود.
۵- ترسیم چهره «فیلسوف قانونگذار» دستاورد دیگر كانت است. ایده فیلسوف قانونگذار و شارع را نخست كانت مطرح می كند. البته منشأ آن به پیش سقراطیان برمی گردد ولی به طور كلی این ایده از دستاوردهای كانت محسوب می شود و خود نیچه آن را تكمیل می كند.
اكنون ایرادهای اندیشه كانت از نظر نیچه را برمی شمریم:
۱- نیچه تفكیك كانت میان پدیده و ذات یا چیز فی نفسه را قبول ندارد. در واقع، او تفكیك های دوگانه كانت را اصولاً نمی پذیرد.
نیچه می گوید كه این ثنویت نگری كانت موجب می شود عاقل شناسنده احساس، حواس و حیات را ناچیز شمرد و ادراك و ذهن مهم تر از آنچه كه هستند ترسیم كند. در زمینه شناخت نیچه توجه به پدیده و فعالیت شناسنده دارد و وجود «چیز فی نفسه» را نفی می كند. برخلاف كانت، از دیدگاه نیچه «چیزی» در پس پرده نیست و خردشناسنده ابزار مفیدی برای تحقق نیازهای انسان است. در نتیجه روند شناخت تنها به اصول پیشینی كانت خلاصه نمی شود، بلكه نیازهای عینی و حیاتی انسان باید در نظر گرفته شوند چون تعیین كننده اند.
۲- نیچه در نوشته های خود، سخت به نگرش اخلاقی كانت می تازد و مفاهیم «وظیفه» و «الزام درونی» (تكلیف) را به ریشخند می گیرد. از دیدگاه نیچه اخلاق مآبی كانت به لحاظی كاركردی ضد حیات دارد و آدمی را از واقعیات جهان و زمین دور می سازد. به عنوان مثال نیچه با الهام از شوپنهاور به «كانت پیر» می تازد و با ریشخند به او می گوید: «دوست من دیگر از این الزام درونی» تكلیف «حرف مزن.»
۳- ایراد دیگر نیچه این است كه كانت هرگز ارزش حقیقت را زیر سئوال نمی برد. علت آن نیز اساساً به محافظه كاری و زهداندیشی كانت برمی گردد، زیرا او آخرین فیلسوف دوران كلاسیك است و قادر نیست كیش اخلاق و زهد را رها كند، یعنی كانت عملاً راه لایب نیتس را دنبال می كند. لایب نیتس گفته بود: «حقایق جدیدی را مطرح كنیم بدون این كه احساسات مرسوم و جاافتاده مردم زیر و رو شود.» در واقع، نیچه می گوید كانت محافظه كاری های لایب نیتس را تداوم بخشیده است. به زبان دیگر از نظر او كانت «پیر» با حیات و خرد و ایمان یك رابطه منفعل و پیش پا افتاده دارد.
۴- به خاطر همین وجه محافظه كارانه و اخلاق زده كانت «پیر» ، «فیلسوف قانونگذار» او ارزش های حاكم و باورهای موجود را پذیرفته است. فیلسوف قانونگذار كانت اندیشه های تأییدكننده و مثبت ندارد زیرا او نیز كارگر فلسفه است و از حیات، غریزه ها و جسم خود گسسته است.
۵- نقد درونمند كانت نیز مؤثر نمی تواند باشد زیرا از دیدگاه نیچه در نقد كانت خرد هم قاضی است و هم متهم و این تضاد را با بینش و روش هایی كه كانت در اختیار دارد، نمی توان حل كرد. برای اجرای یك نقد درونمند واقعی كانت باید نظریه «اراده معطوف به قدرت» (یا توان خواهی) و نگرش نظرگاه محوری را به كار می برد! این حرف نیچه است، یعنی نقد درونمند محتاج معیار و روش های دیگری است كه متأسفانه كانت، متفكر «كلاسیك»، از آن برخوردار نیست.
برای روشن كردن موضع نیچه در برابر كانت به برداشت ژیل دلوز اشاره خواهیم كرد. از نظر ایشان نیچه فیلسوف ارزش ها و معناست و در واقع صحنه و رسالت فلسفه را جور دیگری می بیند. از نظر نیچه فلسفه نقد ارزش هاست در حالی كه ارزش در بینش فلسفی كانت به طور اساسی مطرح نمی شود: نقد واقعی شكل گیری و تكوین این ارزش ها را مطرح می كند ولی كانت هرگز به منشا و آفرینش این ارزش ها مراجعه نمی كند. نقدی كه نیچه از ارزش ها می كند همراه با پذیرش ارزش های موجود نیست، كاری كه كانت انجام می دهد. نقد نیچه، نقد تبارشناختی است.
ژیل دلوز بر این باور است كه نیچه تركیبی از تبارشناسی و نقد صورت می دهد و این تلفیق او را از كانت جدا می سازد.
آری، برخلاف كانت، نیچه از طرفی با نشان دادن منشا و تكوین باورها و ارزش ها و از طرف دیگر با تفسیر این ارزش ها (ارسطوزدایی و نقد ریشه ای آنان) یك نقد تمام عیار انجام می دهد. بخصوص كه نیچه ارزیابی باورها را با حیات و زندگی می سنجد. برای نیچه معیار معیارها حیات صعودی است كه پایه ارزیابی او را ترسیم و بنا می كند، حیاتی كه تبلور بودن- شدن است. در نگرش كانت نه تبارشناسی و نه شدن مطرح است. بنابراین نقد كانتی كه اخلاق محور و خادم حیات نزولی است ارتباطی با آینده نمی تواند داشته باشد.
ژیل دلوز بر این باور است كه میان كانت و نیچه یك نوع خویشاوندی و یك نوع رقابت وجود دارد، زیرا نیچه پروژه نقادی كانت را تداوم می بخشد ولی براساس مفاهیم و نگرش دیگری ترسیم می كند. تبارشناسی اخلاق كتاب نظام مند نیچه، در واقع یك نوع «نقد خردناب» است كه به شكل جدیدی تدوین شده است.
همانطور كه ماركس دیالكتیك هگل را «بر روی پا» قرار داد نیچه هم نقد كانت را سرپا كرد. در چهارچوب بینش نیچه نقد كانت «وارونه»، «آبكی» و سازشكارانه است و نقدی است سنتی و «محترمانه»!
نیچه برداشت جالبی از نقد و فلسفه كانت دارد: او می گوید كه نقد و فلسفه كانت دارای «خون كشیشی» است، یعنی خون علمای مسیحیت به نوعی دیدگاه و جهان بینی كانت را آلوده كرده است. به همین سبب نقد كانتی اساساً خود ارزش ها را نقد نمی كند، بلكه ارزش های به اصطلاح كاذب و نامناسب و غیراخلاقی را نقد می كند فضیلت كاذب، دانش كاذب و دین كاذب.
از دیدگاه نیچه نقد كانت نمی تواند تمام عیار باشد، چون اخلاق زده و خردزده است. ضعف و ناتوانی نقد كانت به این خاطر است كه دیدگاه كانت از شیوه تبارشناسی، نگرش نظرگاه محوری و مقوله اراده معطوف به قدرت برخوردار نیست. باید اضافه كنم كه نیچه بر این باور است كه «فیلسوف آینده» و اندیشه ورز اصیل یك «آزادمرد» است كه با آزاداندیش متفاوت است (مفهوم نیچه با واژه فرانسوی معادل نیست)، یعنی نیچه باور دارد كه «آزادمرد» یا «آزادروح» باید خود را از سلطه و جذبه همه چیزها رها كند. او باید خود را از بند عقاید جزمی آزاد كند و هیچ سیطره ای را نپذیرد: نه كیش خرد، دین و علم، نه یوغ دولت، اخلاق و بی ایمانی. فیلسوف آینده، فیلسوف آزادمرد، نباید «شیفته» یا «بنده» چیزی باشد. زیرا به مرور زندانی مداربسته ایدئولوژی می شود. مثلاً كانت گرفتار یك وابستگی ضد وجودی- حیاتی شد و وابستگی و فرمانبری وی او را در باتلاق اخلاق و بینش حاكم مسیحیت كشاند. آری، فیلسوف آینده باید بیدار و هوشیار باشد و از «هاله» عقیدتی دوری و گریز كند:«هاله» خرد، «هاله» اخلاق و غیره آدمی را تبدیل به بره و برده می كند!
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید