پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مل


ملاحت بايد اوّل پس فصاحت٭
٭ فصاحت مى‌فروشى بى‌ملاحت ............................... (عطّار)
ملاّ شدن٭ چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
نظير:
    ملاّ و حکيم و صوفى و دانشمند اين جمله شدى وليک آدم نشدى (باعث همدانى)
    ـ فقه و حکمت خواند و جهلش کم نشد عالِم و دانا شد و آدم نشد!
      ٭ ملاّ شدن: باسواد شدن، دانشمند شدن
ملامت دوستان بِهْ که شماتت دشمنان
ملاّ، ملاّ، از سرِ نو بسم‌الله (عا).
رک: از سرِ نو بسم‌الله
ملاّ نصرالدين از الاغش افتاد پائين، گفت: همين‌جا مى‌خواستم پياده بشوم!
رک: به کچل گفتند: کلاهت را آب برد. گفت: بگذار ببرد براى سرم گشاد بود!
ملاّ نصرالدين است خرِ سوارش را حساب نمى‌کند
رک: خرسوارى را حساب نمى‌کند
مُلاّ نصرالدين است، سرِ شاخه نشسته بيخش را ارّه مى‌کند
    نظير: يکى بر سرِ شاخ و بُن مى‌دريد  خداوند بستان نظر کرد و ديد
    بگفتا که اين مرد بد مى‌کند نه بر کس که بر نفس خود مى‌کند (سعدى)
ملاّ نصرالدين است، صد دينار مى‌گيرد سگ اخته مى‌کند و يک عباسى مى‌دهد حمّام مى‌رود!٭
نظير:
    ملاّ نصرالدين است تخم‌مرغ مى‌خرد يکى يک شاهى رنگ مى‌کند مى‌فروشد ده تا يک شاهى 
    ـ يک روز حلاّجى مى‌کند و سه روز پنبه از ريش برمى‌چيند
      ٭ در ادبيات اسپانيا نيز يک شخصيت افسانه‌اى نظير ملاّ نصرالدين وجود دارد به نام خياط کامپيلو Campillo که حرکات و حالات ملاّ را داشته و معروف است که از پول خود نخ و پارچه مى‌خريده و براى مردم جامه مى‌دوخته است.
مُلاّ نصرالدين کار نداشت جوال‌دوز به بيضه‌اش مى‌زد و فرياد مى‌کشيد
رک: آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خود مى‌زند
  ملاّ و حکيم و صوفى و دانشمند اين جمله شدى وليک آدم نشدى (باعث همدانى)
رک: ملاّ شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
مُلاّئى به عبا و دستار نيست
نظير:
درويشى به لباس نيست
ـ قلندرى به درازى موى سر نيست
    ـ اگر از خرقه کس درويش بودى رئيس خرقه‌پوشان ميش بودى!
ـ پارسائى به خرقه‌پوشى نيست (مولوى)
ـ قلندرى نه به ريش است و موى يا ابرو
ملخ زد کِشت دهقان را که مى‌ترسيد از ژاله (ناصرخسرو)
رک: آمد به سرم از آنچه مى‌ترسيدم
ملک خدا تنگ نيست، پاى غريب لنگ نيست
نظير:
    دلبر ديگر به‌دست آريم عالم تنگ نيست وسع دولت کوته آمد پاى همّت لنگ نيست
    ـ به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار که برّ و بحر فراخ است و آدمى بسيار (سعدى)
    ـ به هر ديار که در چشم خلق خوار شدى سبک سفر از آنجا برو به‌جاى دگر (سعدى)
ملک ويران گشته را انديشهٔ تاراج نيست٭
رک: از دِه ويران که ستاند خراج (نظامى)
٭ از تنم  چون جان و دل بردى چه انديشم ز مرگ ............................ (کاتبى)


همچنین مشاهده کنید