پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مب، مت، مث


مبادا کس که از زن مهر جويد  که در شوره بيابان گُل نرويد (اسعد گرگانى)
نظير:
    بوَد مهر زنان همچون دُم خر نگردد آن ز پيمودن فزونتر (اسعد گرگانى)
    ـ دل مَنِهْ بر زنان از آنکه زنان مرد را کوزهٔ فُقع٭ سازند
    تا بوَد پُر دهند بوسه بر او چون تهى گشت خوار بندازند (على شطرنجى)
    ـ هر که او دل نهد به مهر زنان گردن او سزاى تيغ بوَد (انورى)
      ٭ فُقَع، فُقاع: نوعى شراب که از جو و موبز مى‌سازند
مبادا کسى اسير شکنجهٔ افلاس ٭
نظير:
واله گردى چو مفلسى پيش آيد
ـ دل بميرد به وقت بى‌پولى
ـ واى بر آن کو درم ندارد و دينار (لامعى)
ـ درد مفلسى درمان ندارد (عرفى)
نيزرک: بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند
٭ ............................  که آدمى به سرِ دار بِهْ زنادارى (بيدل)
مبادا کسى در بلا مبتلا٭
٭ رهاند خرد مرد را از بلا .......................... (نظامى)
  مبادا که در دهر دير ايستى    مصيبت بوَد پيرى و نيستى (سعدى)
    نظير: مخور جمله ترسم که دير ايستى به پيرانه سر بد بوَد نيستى (نظامى، شرفنامه)
مبارک خيلى خوشگل بود آبله هم درآورد!
رک: احمدک خوشرو بود آبله هم برآورد
مباش ايمن از گردش روزگار ٭
نظير:
دو رويه بوَد گردش روزگار (فردوسى)
ـ اگر غافل شوى غافل خورى تير (باباطاهر)
٭ رهاند خرد مرد را از بلا دور ......................... (نظامى)
مباش ايمن ز دست دزد و طرّار
نظير:
همه کس دزد دان کالا نگهدار (ناصر خسرو)
ـ خرت بسته بِهْ گر چه دزد آشناست
ـ بد گمان باش در امان باش
مباش در پى آزار و هر چه خواهى کن٭
نظير: مى بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
٭ ............................ که در شريعت ما غير اين گناهى نيست (حافظ)
مباش غرّه به سيماى خويش چون طاووس (ناصر بخارائى)
رک: به حُسنت مناز به يک تب بند، به مالت مناز به يک شب بند است
مبالغه اصل مطلب را هم از بين مى‌بَرَد
مبين خود را که خودبينى گناه است (حافظ)
رک: خودبين خداى‌بين نبوَد
متاع در همه‌جا بى‌بهاء ز بسيارى است (کاتبى)
رک: کم شود قيمت کالا چو فراوان گردد
متاع کفر و دين بى‌مشترى نيست٭
    نظير: خريدار دُرّ گر چه باشد بسى سفالينه را هم ستاند کسى (اميرخسرو دهلوى)
٭ ..............................  گروهى اين گروهى آن پسندند (سنجر)
مترس از بلائى که شب در ميان است
رک: از اين ستون به آن ستون فَرَج است
مثقال نمک است، خروار هم نمک است
رک: انگشت نمک است، خروار هم نمک است
مثل آهو که در کشورى چرد و در کشورى ديگر نافه نهد
رک: آهو را مانَد که در کشورى چرد و...
مثل ابابيل باد مى‌خورد و کف پس مى‌دهد
مثل اصفهانى‌ها آخر کفر خودش را مى‌گويد
مثل بوتيمار هميشه غم دارد
شيخ عطّار و در صفت بوتيمار چنين گفته است:
    مرا آيد ز بوتيمار خنده لب دريا نشسته سرفکنده
    فرو افکنده سر در محنت خويش نشسته تشنه و درياش در پيش
    هميشه با دلِ تشنه در آن غم که گر آبى خورم دريا شود کم
    قاآنى نيز چنين سروده است:
    مرغکى عاشق آب است که بوتيمارش نام از آن است که همواره بوَد با تيمار
    بر لب نهر نشيند نخورد آب از آن که اگر آب خورم کم شود آب از انهار
مثل بوقلمون صد رنگ عوض مى‌کند
نظير: مثل پياز هزار تا تو دارد و هزار تا رو
مثل پياز هزار تا تو دارد و هزار تا رو
نظير: مثل بوقلمون صد رنگ عوض مى‌کند
مثل حاتم طائى است سرش از خودش نيست
مثل حمّال‌هاى اصفهان فقط 'هِنشّ' را مى‌گويد!
مثل خلاى مسجد شاه است هر چه چوب توش بزنى گَندش بيشتر مى‌شود!
مثل رطيل مى‌زند و مى‌دود سرِ قبر آدم
مثل سگ ايلياتى دلش را به آب و پنير خوش کرده است
مثل سگ کاهدانى است، فقط پارس مى‌کند پيش نمى‌آيد
مثل سگ نازى‌آباد٭ نه غريبه مى‌شناسد نه آشنا
نظير: مثل سگ يوسف ترکمن است، نه خودى سرش مى‌شود نه بيگانه
      ٭ نازى‌آباد: يکى از محلاّت قديمى واقع در جنوب تهران
مثل شترمرغ وقتِ بار مرغ است، وقتِ پريدن شتر!
رک: به شترمرغ گفتند: پرواز کن، گفت: من شترم...
مثلِ قرآنِ طاقچهٔ اتاقِ يهودى‌ها
رک: مثل مصحف در خانهٔ زنديق
مثل قزوينى‌ها هفت دَبّه را حلال مى‌داند
رک: از دَبّه کسى ضرر نديده
مثل کفتر امام رضاست، دانه از صحن امام رضا مى‌خورد، تو خانهٔ هارون فضله مى‌اندازد
نظير: کبوتر کاظمين است، در کاظمين دانه مى‌خورد در دارالمعظم فضله مى‌اندازد
مثل کلاه قجرها نه آستر دارد نه رويه
مثل گداى يهودى نه دنيا دارد نه آخرت
مثل گربه از هر دست بيندازندش با پا به زمين مى‌آيد!
مثل ماست مختارالسلطنه است، نگاهش مى‌کنى ماست است، بخرى دوغ است، بخورى آب است!
مثل مسجد درگز، نه سُنّى توش نماز مى‌خواند نه شيعه!
مثل مُصحف در خانهٔ زنديق٭
نظير: مثل قرآن طاقچهٔ اتاق يهودى‌ها
      ٭ تمثل:
عالِم اندر ميان جاهل را مَثَلى گفته‌اند صدّيقان
شاهدى در ميان کوران است مُصحفى در سراى زنديقان (سعدى)
مثل نان ساچ مى‌ماند نه پشت دارد نه رو
ِنظير:
پشت و رويش معلوم نيست
ـ نه مار است نه ماهى 
ـ نه نر است نه ماده
ـ خاله شرف گاهى اين طرف گاهى آن طرف!


همچنین مشاهده کنید