پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مج، مح، مخ، مد، مذ


مجاوران چه خبر از مسافران دارند (کليم کاشانى)
رک: کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
مجاورت با خار موجب ننگ و عار نيست (سندبادنامه)
مَجُنْبْ که گنجى!
پادشاهى فرمان داد هر کس نقصى در اعضاء بدن خود داشته باشد بايد براى هر نقص ده درهم تاوان بدهد. يکى از شخنگانِ وى مردى يک چشم را ديد که در کنار کوچه نشسته گدائى مى‌کند. گفت: به فرمان سلطان بايد ده درهم تاوان بپردازى! مرد گدا گفت: چه، چه، چه تاوانى؟ با شنيدن اين جمله، شحنه متوجه شد که آن مرد لکنت زبان هم دارد. گريبانش را گرفت و گفت: چه خوب شد فهميدم، الکن هم که هستى، بايد بيست درهم بپردازى! مرد گدا خواست از جاى خود برخيزد و از چنگ شحنه بگريزد ولى چون شَل بود برخاستن نتوانست. شحنه دانست که شل هم هست، فرياد برآورد؛ مَجُنْبْ که گنجى!
نظير: مجنب از جاى خود آقا که گنجى! (ايرج ميرزا)
نيزرک: عروس ما عيبى ندارد، کور است و کچل است و لغوه دارد!
مجنون داند که حال مجنون چون است٭
نظير:
عاشقان حال عاشقان دانند (شاه نعمت‌الله ولى)
ـ پريشان داند احوال پريشان
ـ پريشانان نکو دانند احوال پريشانان (طبيب اصفهانى)
    ـ شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسى که به زندان هجر در بند است (سعدى)
    ـ منم بيمار و نالان، تو درستى ندانى چيست در من درد و سستى (ويس و رامين)
    ـ تو را بر درد من رحمت نيايد رفيق من يکى همدرد بايد (سعدى)
٭ ليلى‌صفتان ز حال ما بى‌خبرند ............................ (رودکى)
مجوى رسم امانت در اين زمانه که نيست
محال است اينکه با هم، نعمت و دندان شود پيدا (صائب)
رک: ميوه‌ام داد آسمان وقتى‌که دندانم گرفت
محال است هنرمندان بميرند و بى‌هنران جاى ايشان گيرند (سعدى)
محبت به خر مزدش تيز است و لگد
رک: خدمت به خر مزدش تيز است و لگد
محبّت تلخ‌ها را شيرين مى‌کند
رک: از محبّت نار نورى مى‌شود
محبّت در چشم است
رک: از دل برود هر آنچه از ديده برفت
محبّت در دل غمديده الفت بيشتر دارد (نظيرى)
محبّت دو سر دارد
نظير:
    چه خوش بى‌مهربانى هر دو سر بى که يک سر مهربانى دردِ سر بى (باباطاهر)
    ـ چو زين سر هست ز آن سر نيز بايد که مهر از يک طرف ديرى نپايد (سعدى)
ـ دل در کسى مبندکه دلبستهٔ تو نيست (سعدى)
ـ خواهان کسى باش که خواهان تو باشد
محبّت قاطرچى و آدم پولدار با هم برابر است
    نظير: حُبّ لولى‌ گر از شکر باشد حَبْةالقلب را تبر باشد (اوحدى)
محبّت محبّت مى‌آورد
نظير:
دل دل را شاد مى‌کند کُپّه گل را
ـ دوستى دوستى آرد
ـ دوستى کن که محبّت ز محبّت خيزد
ـ محبّت دو سر دارد
محتسب خُم شکست و من سرِ او٭
رک: زدى ضربتى ضربتى نوش کن
٭ ............................... سنّ بالسنّ و الجروح قصاص (حافظ)
محتسب را درون خانه چه‌کار٭
رک: چار ديوارى اختيارى
٭ هر که را جامه پارسا بينى پارسا دان و نيکمرد انگار
ور ندانى که در نهادش چيست  ........................ (سعدى)
محتسب گر مى‌خورَد معذور دارد مست را٭
رک: محتسب که خود سيه مست است مست را چگونه گيرد
٭ قاضى ار با ما نشيند برفشاند دست را  ......................... (سعدى)
محتشم را چه تفاوت که گدا محروم است (عماد فقيه)
مقا: سير از گرسنه خبر ندارد، سواره از پياده
محرم به يک نقطه مجرم مى‌شود ٭
نظير:
با يک نقطه زبان زيان است (ايرج‌ميرزا)
ـ يک نقطه بگذارى زحمت است، يک نقطه بردارى رحمت
ـ از بهشت آدم به يک تقصير بيرون مى‌رود (صائب)
٭ اسيرى مشهدى گفته است:
چو محرم شدى ايمن از خود مباش که محرم به يک نقطه مجرم شود
محضردار مفت که گير بيايد آدم موش‌هاى خانه را به‌هم عقد مى‌کند (عا).
رک: مفت باشد گواه جفت‌ جفت باشد!
محکم آغاز هر چه آغازى (ابوالفرج رونى)
محنت زده را زهر طرف سنگ آيد
رک: هر جا سنگ است به پاى آدم لنگ است
مخنديد بر پير و بر دردمند٭
٭ به مست و به ديوانه مدهيد پند .......................... (اسدى)
مداخل ديوان تا قوزک پاست، ضررش تا فرق سر!
مدح خود کردن پنبه جائيدن است
نظير:
تعريف خود کردن پنبه خائيدن است
ـ ثناى خويشتن گفتن از تهى‌ميانى است
ـ خودستائى جان من برهان نادانى بوَد (حافظ)
    ـ اگر مشک خالص تو دارى مگوى که ناچار مشهور گردد به بوى
مدزد و مترس
رک: 'خائن هميشه خائف است' و 'چوب را که بردارى گريهٔ دزد مى‌گريزد'
مدّعى خواست که از بيخ کَنَد ريشهٔ ما غافل از آنکه خدا هست در انديشهٔ ما (لاادرى)
مدّعى که براى مدّعى قرآن نمى‌خواند
رک: در جنگ حلوا بخش نمى‌کنند
مده کار مُعظم به نوخاسته (سعدى)
نظير: به کوچکان تو مفرماى کار بزرگ
نيزرک: به ناکار ديده مفرماى کار
مدينه باد به اهل مدينه ارزانى٭
      ٭ زبان حال حضرت فاطمه (س) در شبيه، آنگاه اهل مدينه گويند: يا شب گريه کن روز آرام بگير، يا روز گريه کن شب آرام بگير (امثال و حکم دهخدا، ج ۳، ص ۱۵۰۷)
مدينه گفتى و کردى کبابم! ٭
ار شبيه مکالمهٔ هند زن يزيد با زينب عليهالسّلام در شب وفات رقيه بنت‌الحسين عليهماالسلام (امثال و حکم دهخدا، ج ۳ ص ۱۵۰۷) يعنى يادآورى اين موضوع مرا سخت متأثر ساخت و سبب افسردگى خاطرم گرديد
٭ ربود اسم مدينه صبر و تابم .................................
مذهب عاشق ز مذهبى‌ها جداست٭
٭ ............................ عاشقان را مذهب و ملت خداست (مولوى)


همچنین مشاهده کنید