پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ما


ما آرد خودمان را بيختيم و غربيلمان را آويختيم
ما از خيک دست برداشته‌ايم، خيک از ما دست برنمى‌دارد
رک: من خيک را رها کرده‌ام، خيک مرا رها نمى‌کند
ما از لب بامى که پريديم پريديم
رک: از گوشهٔ بامى که پريديم، پريديم
  ما از مدينه تا به جوار تو آمديم آخر تو از نجف قدمى پيش‌تر بيا
نقل از شبيه زبان حال اهل بيت حسين‌بن على‌ عليه‌السّلام خطاب به روح اميرالمؤمنين على (ع) (امثال و حکم دهخدا،ج ۳، ص ۱۳۷۷)
ما اين برِ جو، شما آن برِ جو (عا).
نظير:
ما سى خودمان، شما سى خودتان
ـ ما اين طرف آب شما آن طرف آب 
ـ عيسىٰ به دين خود موسىٰ به دين خود
ما اين طرف آب، شما آن طرف آب
رک: ما اين برِ جو، شما آن برِ جو
ما با ابول کار نداريم، ابول با ما دعوا دارد
نظير: موش با انبان کار ندارد، انبان با موش کار دارد
ما با پوستين کارى نداريم، پوستين با ما کار دارد
رک: من خيک را رها کرده‌ام، خيک مرا رها نمى‌کند
ما با تو نداريم سخن، خير و سلامت! (حافظ)
رک: از ما به خير، از شما به سلامت!
  ما براى وصل کردن آمديم   نى براى فصل کردن آمديم (مولوى)
ماتم زده را به نوحه‌گر حاجت نيست٭
رک: تو مادر مرده را شيون مياموز
٭ گفتم که هزار نوحه‌گر بنشانم ......................... (عطّار)
ما توکّل بر خدا کرديم و بر دريا زديم!
نظير: هر چه باداباد، ما کشتى به آب انداختيم
ما چو پيمان با کسى بستيم ديگر نشکنيم (وحشى بافقى)
    رک: با کسى آشنا نمى‌گردم چون شدم آشنا، نمى‌گردم
ما خانه به‌دوشان غمِ سيلاب نداريم (صائب)
ما خدمت خودمان را کرديم ولى جدّمان يارى نکرد!٭
٭ براى اطلاع از ريشه و داستان اين مَثَل رک: داستان‌هاى امثال: تأليف اميرقلى امينى، چاپ سوم، ص ۳۹۱
ما خود شکسته‌ايم چه باشد شکست ما٭
رک: آن را چه زنى که روزگارش زده است
٭ با چون خودى درافکن اگر پنجه مى‌کنى ....................... (سعدى)
ما خيک پنير را رها کرديم، خيک پنير ما را رها نمى‌کند
رک: من خيک را رها کرده‌ام، خيک مرا رها نمى‌کند
مادر الله‌يار، خبر ببر خبر بيار!
نظير: خبرچى خبر، در دِه چه خبر؟
مادرِ بُتها بُتِ نفس شماست٭
رک: نفس خود را بکُش اگر مردى
٭ .............................  ز آنکه آن بُت مار و اين بُت اژدهاست (مولوى)
مادر به اسم بچّه مى‌خورد قند و کلوچه
رک: به اسم بچّه، مادر مى‌خورد قند و کلوچه
مادر به بچّه‌اش گفت: قربان چشم‌هاى باداميت! بچّه گفت: ننه، ننه، بادام ميخام! (عا).
رک: چشمش به ماما افتاد زائيدنش گرفت!
مادر چه خبر داره که دختر چه هنر داره
در مقام مذمت از اخلاق و رفتار دختر گويند
مادر چه خياليم و فلک در چه خيال (ولا)
مادر را ببين، دختر را بگير
رک: دختر مى‌خواهى مادرش را ببين، کرباس مى‌خواهى پهنايش را ببين
مادر را ببين، دختر را مپرس
رک: دختر مى‌خواهى، مادرش را ببين، کرباس مى‌خواهى پهنايش را ببين
مادر را دل سوزد دايه را دامن
رک: آه صاحب درد را باشد اثر
مادرزن خرم کرده، توبره بر سرم کرده! (عا).
مادرزن، زن نمى‌شود
مادرشوهر عقرب زير فرش است٭ (عا).
نظير: مادرشوهر ماره، بچّه‌اش مارمولک، خواهرشوهر خاره، بچّه‌اش خارخاسک!
      ٭ مَثَلى زشت است
مادرشوهر ماره، بچّه‌اش مارمولک، خواهرشوهر خاره، بچّه‌اش خارخاسک! (عا).
نظير: مادرشوهر عقرب زير فرش است (عا).
مادر که تنبل شد دختر زرنگ مى‌شود
مادر که نباشد با زن‌بابا بايد ساخت
نظير:
    دستت چو نمى‌رسد به بى‌بى درياب کنيز مطبخى را
ـ دستت چو نمى‌رسد به کوکو، خشکه‌پلو را فرو کو!
ـ در بيابان لنگه کفش نعمت خداست
ـ کاچى بِهْ از هيچى
مادر مرده را شيون ميآموز
رک: تو مادر مرده را شيون ميآموز
مادر نسوخت، مادر اندر سوخت!
رک: اگر تو عمّه‌اى من مادرستم
ما دستخط گرفته‌ايم که از آل‌برامک نيستيم!
هارون‌الرشيد و جعفر برمکى در باغ جعفر مى‌گشتند. درخت سيبى بر سر راه‌شان قرار گرفت که عطر و رنگ سيب‌هاى آن خليفه را به هوس افکند. خواست سيبى بچيند، دستش نرسيد، که شاخه بلند بود. جعفر را گفت: 'ترا قلاب مى‌گيرم که بالا رفته سيبى بچيني' . ـ جعفر پا بر دست‌هاى خليفه نهاد اما شاخه همچنان دور از دسترس ماند. پس خليفه گفت: 'يا جعفر، به شاخه‌هاى من برآى!'
و بدين‌گونه جعفر توانست خليفهٔ مسلمانان را سيبى بچيند.
مگر باغبان از گوشه‌اى نظاره مى‌کرد. چون خليفه آهنگ رفتن کرد باغبان را پيش خوانده گفت: 'حقا‌‌‌ً که باغبانى استادى! از من چيزى بخواه!'
باغبان گفت: 'اى خليفه! مرا سايهٔ دستى عنايت کن که از آن برامک نيستم!' ـ حال آنکه باغبان، سالخورده مردى از برمکيان بود.
سالى گذشت و بخت از برمکيان بگشت و چنان شد که به فرمان خليفه هر کجا از برمکيان مى‌يافتند به خاک هلاک مى‌افکندند. چون نوبت به باغبان پيرِ جعفر رسيد، سايه دستِ خليفه از انبانى که به گردن داشت برآورد ماجرا با خليفه باز گفتند. فرود تا او را پيش آوردند و آن باغ و سيب و آن نوشته که باغبان طلب کرده بود به ياد آورد و آن درخواست را سيب باز پرسيد.
پير گفت: 'اميرالمؤمنين به سلامت باد! آن روز از گوشه‌اى پنهان، جعفر را ديدم که چنان برآمده است که پاى‌ها بر شانهٔ خليفه مى‌نهد دانستم ديرى نمانده است تا به سر درافتد و آل‌برمک را نيز همه با خود به قعر فنا کشد. پس چون خليفهٔ عالم مرا به برآوردن حاجتى بنواخت، چنين که مى‌بينى حيات خود را از او طلب کردم.'
هارون را سخت خوش آمد و مال بسيار بر او بذل کرد
(نقل از کتاب کوچه، تأليف احمد شاملو، ج ۲، ص ۵۷۹ و ۵۸۰)
نظير: ما شاهد آورديم که خر ما از کرگى دم نداشت
نيزرک: خر ما از کرگى دم نداشت
مادّه هميشه با عضو ضعيف مى‌ريزد
رک: هر جا سنگ است براى پاى لنگ است
ماديان را گم کرده پيِ اخيه‌اش مى‌گردد
رک: خر را گم کرده پى افسارش مى‌گردد
ما ديگ پلو خواهيم، مشروطه نمى‌خواهيم!
تحريفى است از بيت زير که مخالفان حکومت مشروطه در سال ۱۳۲۴ هـ.ق. مى‌خواندند:
    ما حامى قرآنيم، ما جمله مسلمانيم ما دين نبى خواهيم، مشروطه نمى‌خواهيم
ما را از اين مدارسه بيرون مى‌رويم!
طلبه‌اى را از مدرسه‌اى اخراج کرده بودند. دوستى به او رسيد و پرسيد: کجا مى‌روى؟ طلبه نخواست بگويد مرا از مدرسه بيرون کرده‌اند، گفت: ما را از اين مدارسه بيرون مى‌رويم!
ما را باش، به ديوار کى يادگار مى‌نويسم! (عا).
مارا بس از آن کوزه که بيگانه مکيده است!


همچنین مشاهده کنید