پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ما (۴)


مال ممسک ميراث ظالم است
مال من هم آنقدر نر نبود
شخصى دعوى کرد که فلان شتر از آنِ من است. ساربان پلاسى بر پشت حيوان انداخت و پرسيد: شتر تو نر بود يا ماده؟ آن مرد جواب داد: نر! ساربان پلاس به يکسو انداخت، شتر ماده بود. مدّعى از مشاهدهٔ آن حال هراسان گشت و با لکنت زبان گفت: مال من هم آنقدر نر نبود!
نظير:
اسب من هم آنقدر ماديان نبود
ـ خر من هم آنقدر نر نبود!
مال ميراثى ندارد خود وفا٭
رک: مال مرده عقب مرده مى‌رود
٭ .......................... چون به ناکام از گذشته شد جدا (مولوى)
مال‌ نثارِ جان، جان‌ نثارِ آبرو
مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد٭
رک: هر کجا قابِ پلوقيمه و کوکو دارد...
٭ هر کجا قابِ پلوقيمه و کوکو دارد ...................... (...؟)
مال همه مال است، مال من بيت‌المال؟
مال يتيم را نتوان کرد وقف عام٭
٭ ...........................  شمعى که خانگى است چرا مسجدى کنى؟ (محمّد حسين شهريار)
مال يک جا مى‌رود، ايمان هزار جا
هرگاه مالى به سرقت برود صاحب مال به همه بدگمان مى‌شود
مالى که به صاحبش نرود حرام است
مالى که سبب شفاى محرومى نگردد آن مال وبال است (بختيارنامه)
ماما آورده را مرده‌شور مى‌برد
رک: ترک عادت موجب مرض است
ماما ديد، زائيدن يادش آمد! (يا: قابله ديد...) (عا).
نظير: چشمش به ماما افتاد زائيدنش گرفت
ماما که دو تا شد سرِ بچّه کج درمى‌آيد
رک: آشپز که دو تا شد آش يا شور مى‌شود يا بى‌نمک
ما مى‌زنيم به گِل مى‌خورد، آنها مى‌زنند به دل مى‌خورد
نظير: آنها مى‌زنند به سينه مى‌خورد، ما که مى‌زنيم به سندان مى‌خورد!
ماند از کُلّ هر که شد مشتاقِ جزو٭
٭ رَستم از آب و زِ نان همچو مَلَک بى‌غرض گردم برين در چون فلک
بى‌غرض نبوَد به گردش در جهان غيرِ جسم و غيرِ جانِ عاشقان
عاشقان کُلّ نه، عشّاق جزو ........................... (مولوى)
ما مرده‌شوريم، با بهشت و جهنّم مرده‌ کارى نداريم (عا).
رک: مرده‌شوى مرده را پاک مى‌شويد اما ضامن بهشت و دوزخش نيست
ماهِ به کمال رسيده در نقصان افتد
نظير:
هر کمالى را زوالى در پى است
ـ چو گشتى تمام آيدت کاستى (اسدى)
نيزرک: فوّاره چون بلند شود سرنگون شود
ماهتاب را به گِل نتوان اندود
رک: آفتاب به گِل نتوان اندود
ماهتاب نرخ کرباس را مى‌شکند
نظير:
ماهتاب نرخ ماست را مى‌شکند
ـ سگ سفيد ضرر پنبه‌فروش است
ماهتاب نرخ ماست را مى‌شکند
رک: ماهتاب نرخ کرباس را مى‌شکند
ماه رمضان است که ما را رَم از آن است! (به مزاح گويند)
رک: سى روجه را کرديم سه روجه، آن هم به خدا گردان خروجه!
ماه زير ابر پنهان نمى‌مانَد
نظير: آفتاب زير ابر نمى‌مانَد
ماه گَهْ گَهْ که کند طالع عزيزش دارند
نظير:
    ز بسيار آمدن عزّت بکاهد چو کم بينند خاطر بيش خواهد (سعدى)
ـ هر چه بسيار بينند خوار شود (از مجمل‌التواريخ والقصص)
    ـ چو پيش مردمان بسيار گردى اگرچه بس عزيزى خوار گردى
    ـ به ديدار مردم شدن عيب نيست وليکن نه چندان که گويند بس (سعدى)
    ـ من اينجا دير ماندم خوار گشتم عزيز از ماندن دائم شود خوار (دقيقى مروزى)
ما همانيم که بوديم و محبّت باقى است٭
نظير:
    با آن همه دشمنى که کردى باز آى که دوستى همان است (سعدى)
ـ حقّهٔ مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
ـ از اين طرف که منم همچنان صفائى هست (سعدى)
    ـ کهن شود همه کس را به روزگار ارادت مگر مرا که همان عشق اول است و زيادت (سعدى)
٭ ................................ ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند (سعدى)
ما هم تون را مى‌تابيم، هم بوق را مى‌زنيم! (عا).
با يک مواجب دو کار انجام مى‌دهيم
ما هم خدائى داريم (قسمتِ جدائى داريم)
رک: خدا کسِ بيکسان است
ما هم شده‌ايم شاگرد اتو کشه: گرم بياريم دعواست، سرد بياريم دعواست
رک: شاگرد اتو کشم...
ما همه شيريم شران عَلَمْ٭
ظاهرى سهمناک و باطينى ترسو داريم
      ٭ تصحيفى است از مصراع اول اين بيت مولوى:
ما همه شيران ولى شير عَلَم حمله‌شان از ياد باشد دَم به دَم
ما همه غرق گناهيم و يک حسين داريم
به هنوز اندر خم يک کوچه‌ايم٭(مولوى)
٭ هفت شهر عشق را عطّار گشت .......................... (مولوى)
ماه نو هر که ببيند به همه کس بنمايد ٭
٭ به همه کس بنمودم خم ابرو که تو دارى ........................... (سعدى)
ماه هميشه زير ابر پنهان نمى‌ماند
نظير: هميشه آفتاب زير ابر پنهان نمى‌ماند
ماهى از تابه صيد نتوان کرد٭
نظير: مرغى را که در هواست به سيخ نتوان کشيد
٭ گِرد دريا و رود جيحون گرد ........................... (سنائى)
ماهى از سر گَنده گردد نى ز دُم٭
٭ نفس اوّل راند بر نفس دوم    .................. (مولوى)
ماهى بزرگ ماهى کوچک را خورَد
رک: دنيا آکل و مأکول است
ماهى به گندش نمى‌ارزد!
رک: قد قد مرغ به تخمش نمى‌ارزد
ماهى بى‌اجل در خشکى نمى‌ميرد
رک: صياد بى‌روزى در دجله ماهى نگيرد...
ماهى را در دريا مفروش
رک: به دشت آهوى ناگرفته مبخش
ماهى را نمى‌خواهى دُمش را بگير (عا).
نظير: لقمهٔ سرِ سيرى است ـ دل نخواسته و عذر بسيار!
ماهى را هر وقت از آب بگيرند تازه است
ماهى که بر خشک اوفتد قيمت بداند آب را٭
رک: قدر نعمت بعدِ زوال معلوم مى‌شود
٭ مقدار يار هم‌نفس چون من نداند هيچ‌کس ............................. (سعدى)
ماهى ماهى را مى‌خورد ماهيخوار هر دو را
رک: دنيا آکل و مأکول است
ماهى و ماست! عزرائيل مى‌گويد: تقصير ماست؟ (عا).
    رک: اگر خواهى نمانى در زمانه بخور ماست و قوروت و هندوانه
مايهٔ خوشدلى آنجاست که دلدار آنجاست٭
نظير: 
کجا خوش است؟ آنجا که دل خوش است
ـ تماشاى دل آنجاست که دلدار آنجاست
      ٭ مولوى نيز در بيان همين معنى چنين سروده است:
گفت معشوقى به عاشق اى فتى تو به غربت ديده‌اى بس شهرها
پس کدامين ز آنها خوشتر است گفت آن شهرى که در وى دلبرست (مثنوى، دفتر سوم)
مايهٔ عيش آدمى شکم است (سعدى)
  مايهٔ عيش آدمى شکم است هر چه خرج شکم کنند کم است
بيتى است که پرتو بيضائى به طنز و شوخى و به تقليد از سخن سعدى سروده است
مأمور معذور است
نظير:
    فرستنده پرخشم و من بى‌گناه (فردوسى)
    ـ بر رسولان پيام باشد و بس (سعدى)


همچنین مشاهده کنید