جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مس، مش


مست ار ادبى نمود هشيارش دان٭
٭ ..............................  هشيار که بى‌ادب بوَد مستش گير (سيف‌الدين ياخرزى)
مستراح چو پُر گشت گَنده‌تر گردد٭
٭ شريف‌زاده چو مفلس شود در او پيوند که شاخ گل چو تهى گشت بارور گردد
لئيم‌زاده چو منعم شود از او بگريز که............................. (ابن يمين)
مست کجا شرم کجا؟
مست را مسجد و کنشت يکى است (سنائى)
مستک شده‌اى همى ندانى پس و پيش (اسرار‌التوحيد)
مست گويد همه بيهوده سخن٭
نظير: به قول مردم مست اعتبار نتوان کرد
٭ ............................ سخن مست تو بر مست مگير (ابن يمين)
مستمع چون نيست خاموشى بِهْ است ٭
نظير: چون گوش هوش نباشد چه سود حُسن مقال (سعدى)
٭ ......................... نکته از نااهل اگر پوشى بِهْ است (مولوى)
مستمع صاحب سخن را بر سرِ کار آورد٭
    نظير: مستمع چون تشنه و جوينده شد واعظ از مُرده بوَد گوينده شد (مولوى)
٭ .............................. غنچهٔ خاموش بلبل را به گفتار آورَد (صائب)
مستورى بى‌بى از بى‌چادرى است
رک: حمام نرفتن بى‌بى از بى‌چادرى است
مستوفى سند مى‌خواهد، قاضى گواه
براى اثبات هر امرى بايد مدرک و سند ارائه داد
مستى در قدحِ باز پسين بوَد (از قابوس‌نامه)
نظير: سيرى در لقمهٔ بازپسين بوَد
مسجد است و يک قنديل!
رک: امامزاده است و همين يک قنديل
مسجد اگر خراب شود محراب به‌جاست
مسجد جاى خر بستن نيست (از جامع‌التمثيل)
نظير:
سرزده داخل مشو ميکده حمام نيست
ـ ريش قاضى احترام ديگر دارد
ـ قيمت گرمابه جاى خر بستن (اخگر)
مسجد گرم و گدا آسوده!
نظير: نان اين جا، آب اينجا، کجا روم بِهْ از اينجا!
نيزرک: کنگر خورده و لنگر انداخته
مسجد نساخته، کور عصايش را زد
رک: مسجد نساخته، گدا درش نشسته
مسجد نساخته، گدا درش نشسته!
نظير:
مسجد نساخته، کور عصايش را زد
ـ حوض نساخته قورباغه پيداش شد
  مسجدى کز حرام بر سازى عاقبت خر در آن کند بازى (اوحدى)
  مسکين خر اگرچه بى‌تميز است  چون بار همى بَرَد عزيز است (سعدى)
نظير:
     گاوان و خران بار بردار بِهْ ز آدميان مردم‌آزار (سعدى)
    ـ حاجى تو نيستى شتر است از براى آنک بيچاره بار مى‌بَرَد و خار مى‌خورد (سعدى)
  مسکين خرک آرزوى دُم کرد نايافته دُم دو گوش گم کرد (ايرج‌ميرزا)
رک: خر پى دُم مى‌گشت دو گوشش را هم از دست داد
مسلمان نشنود کافر نبيند!٭
نظير:
الهى نصيب کافر نشود!
     ـ کافر به چنين درد گرفتار مباد (عزيز نسقى)
٭ بگو تا آتشِ جانم نشيند     ...............................
      (سؤال و جواب شمر و يزيد در شبيه ورود اهل بيت به شام) (به نقل از امثال و حکم دهخدا، ج ۴، ص ۱۷۱۱)
مشتاقى بِهْ که ملولى
نظير: دورى و دوستى
مُشت بسته قفل بهشت است و انگشت گشاده کليد رحمت (از آنندراج)
عبارتى است در مذمّت از خسّت و ستايش از گشاده‌دستى و سخاوت
مشتريِ آخر شب خونش پاى خودش است
مُشت زن ديگر و تيغ زن ديگر است (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
رک: از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن
مُشت نمونهٔ خروار است
    نظير: يک کفِ گندم ز انبارى ببين فهم کن کآن جمله باشد همچنين (مولوى)
مُشتى که بعد از جنگ به ياد آيد بر کلّهٔ خود بايد زد
نظير:
تير بعد از جنگ را بايد به سينهٔ خود زد
    ـ مشتى که پس از جنگ فرا ياد تو آيد بايد زدن آن مشت ز تشوير به‌سر بر (ملک‌الشعرا بهار)
نيزرک: نوشدارو بعد از مرگ سهراب؟
مَشتى‌هاى بى‌پول، تخمه سيرى سه پول!
مشدى رفت و کربلائى شد، پس آمد و عجب بلائى شد!
رک: مشهدى رفت و کربلائى شد...
مشروطه طلب شدم که جامى بزنم
در مورد کسى گفته مى‌شود که به‌خاطر نفع شخصى از آزادى‌خواهى طرفدارى مى‌کند
مُشعبد را نبايد بازى آموخت٭
رک: به آزموده استادى مکن
٭ جهان خرمن بسى داند چنين سوخت .................. (نظامى)
مُشک آن است که خود ببويد نه آنکه عطّار بگويد (سعدى)
نظير:
عروسى را که مادرش تعريف کند براى آقادائى‌اش خوب است!
    ـ اگر مشک خالص‌ تو دارى مگوى که ناچار مشهور گردد به بوى
مَشکِ خالى و پرهيز آب٭
رک: شکم خالى و باد فندقى!
      ٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: تمثيل و مَثَل، ج ۲،ص ۱۸۱ ـ ۱۷۹
مُشک ريزد بويش نريزد
رک: از اسب افتاده‌ايم، از اصل نيفتاده‌ايم
مشکل‌پسند پشکل‌پسند مى‌شود
  مشکلى نيست که آسان نشود مرد بايد که هراسان نشود
نظير: آسان گردد بر آنچه همت بستى
مُشک و درم و عشق نمانَد پنهان (طوطى‌نامه)
رک: عشق و مُشک پنهان نمى‌ماند
مشمار عدوى خويش را خُرد٭
رک: دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
٭ ......................... خار از ره خود چنين توان برد (نظامى)
مشو با ناکسان همدم که صحبت را اثر باشد
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
مشو به قدرت خود غرّه چون شوى قادر
مشورت ادراک و هشيارى دهد٭
نظير:
عقل قوت گيرد از عقل دگر (مولوى)
ـ عقل عقل را قوّت دهد
 ـ سه کلّه بهتر از يک کلّه
ـ رأى دو کس نه چون يک کس باشد (قابوس‌نامه)
    ـ با بهان راى زن ز بهر بهى با دو عقل از عقيله‌اى برهى (سنائى)
ـ اول استشاره و آنگه استخاره
    ـ در همه کارها مشورت بايد مشورت رهبرِ صواب آيد
     ـ هر سرى عقلى دارد
٭ .............................. عقل‌ها را عقل‌ها يارى دهد (مولوى)
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه (سعدى)
نظير:
چو کردى مشورت با زن، خلاف زن کن اى نادان (سنائى)
ـ به گفتار زنان هرگز مکن کار (ناصرخسرو)
    ـ پيش خودمستشار گردانش ليک کارى مکن به فرمانش (اوحدى)
ـ مشاور هُنّ و خالفون (حديث)
مشورت با هزار کس بکن اما راز خود جز با يکى مگوى
مشو يار خر تا نکشى بار خر
از دوستى با مردم فرومايه بپرهيز و گرنه بار به پشتت مى‌گذارند
مشهدى رفت و کربلائى شد، پس آمد و عجب بلائى شد! (عا).


همچنین مشاهده کنید