سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

از خودی تا بی خودی


از خودی تا بی خودی
اقبال لاهوری هم درس خوانده بودوزمان رامی شناخت وهم دردمنددردهای زمانه خودبود. به همین دلیل می توانیم اورا نمونه یك «مصلح بیدار» بنامیم. اصلاح گری اواگرچه محیط زیست اوراهم پیش چشم داشت، ولی به دلیل بیان مفاهیم گسترده تری چون «خودی» وهویت انسان مسلمان، آرای اوسرتاسرشرق اسلامی راهم دربرمی گیرد. نخستین روز اردیبهشت ماه برابربودباشصت وهفتمین سالگرداقبال لاهوری. این مقاله یادكردی است ازاوبه این مناسبت.
نخستین روز اردیبهشت ماه برابر بود با شصت و هفتمین سالمرگ علامه دكتر محمد اقبال لاهوری، فیلسوف و شاعر بزرگ جهان اسلام.
برخی از منتقدان آثار اقبال سعی نموده اند تا او را كه در فلسفه های هندی، اسلامی و غربی مطالعات ژرف انجام داده، صرفاً متأثر از فلسفه غرب، بخصوص تحت تأثیر متفكران برجسته ای نظیر هگل، نوكانتی ها، نیچه، فیخته، برگسن و دیگران بدانند. اینان فقط توانسته اند این نظر را القاء نمایند كه علامه اقبال در ارتباط با فلاسفه مذكور كاری جز انتحال انجام نداده؛ حال آن كه چنین تصوری به شدت نامنصفانه است. یكی از این موارد برای مثال انسان آرمانی اقبال است كه او ویژگیهایش را تحت عنوان «مرد مؤمن» مطرح می نماید كه معمولاً او را با «ابرمرد» نیچه قیاس می كنند و چون مشابهت هایی در «سوپرمن» نیچه و «مرد مؤمن» اقبال می یابند، حكم می كنند بر این كه اقبال در ترسیم چهره انسان آرمانی خود به نیچه نظر داشته است، حال آن كه او به گفته خودش بیست سال پس از مطرح كردن «مرد مؤمن» شروع به خواندن نیچه كرد. این گروه از منتقدان در طریق سطحی نگری تا بدانجا پیش رفته اند كه آراء اقبال را تقلیدی از اندیشه شش فیلسوف غربی می دانند كه اینان عبارتنداز: فیخته، شوپنهاور، نیچه، ویلیام جیمز، برگسن و مك تاگارت.
اكنون باید دید كه این منتقدان تا چه میزان درست می گویند. اقبال متفكری است كه از میراث فرهنگی اسلام، دانش جدید و فلسفه های شرق و غرب اطلاع دقیق دارد. جای انكار نیست كه می توان میان اندیشه وی با دیگر فیلسوفان مشابهتی یافت ولی این مشابهت كم و بیش ناپایدار است و مبین همانندی اندیشه شان نیست. او در مورد گسترش و تكامل اندیشه بشری دیدگاهی نقادانه و مستقل دارد و در هر فیلسوفی كه مروارید حكمت بیابد، گرچه بی درنگ از آن تمجید می كند. ولی برای پذیرفتنش خود را كاملاً متعهد می بیند و تا آن را با معیارهای قابل قبول خود محك نزند در سراچه ذهن و قلبش جای نمی دهد. معیار او از مفاهیم قرآنی، عقاید اسلامی، اندیشه های اصیل متفكران و عارفان برجسته دنیای اسلام، بخصوص مولانا جلال الدین رومی شكل گرفته كه او را «مرشد روشن ضمیر» می خواند و مثنوی اش را «قرآن پهلوی» .
بنابراین به سادگی می توان دریافت كه دیدگاه های اقبال به لحاظ كیفی متفاوت از فیلسوفان غربی است. معمولاً فلسفه او را كه مبتنی بر «خودی» است برگرفته از آراء فیخته می دانند كه هیچ چیز را بجز «من» حقیقت نمی دانست و عقیده داشت كه همه چیز «نمود» است و آنچه «بود» است و حقیقت به شمار می آید «من» است. ولی وقتی فیخته سخن از «من» می گوید مقصودش من محض است كه از چیزی مشتق نشده و در پیش از مرحله عینیت است. او توضیح نمی دهد كه من فردی چیست. اقبال هم از «من» سخن می گوید ولی توضیح می دهد كه من «براساس ارگانیسم مادی بسط می یابد و این یعنی اجتماع من های فرعی كه من ژرفتر به این وسیله مدام بر وجودم عمل می كند و این امكان را برایم فراهم می آورد تا وحدتی اصولی و روشمند براساس تجربه بنیاد كنم» (بازسازی اندیشه دینی، ترجمه م.ب. ماكان. انتشارات فردوس، ص ۱۸۶). این، یعنی وحدت ناشی از حالت های ذهنی. به عقیده وی «هر حیاتی منفرد است و چیزی به نام حیات كلی وجود ندارد» حال آن كه فیخته چنین نمی اندیشد.
پرداختن به یكایك وجوه افتراق نظرات اقبال با فیلسوفان غربی، فرصت بسیار می خواهد، ولی ذكر تفاوتهای بنیادی آراء وی با دیگر فیلسوفان غربی مبین تفاوت های اصولی دیدگاه او با آنان است. فیلسوف دیگری كه برخی اقبال را به دلیل پاره ای مشابهت های جزیی متأثر از وی می دانند شوپنهاور است. این فیلسوف بدبین عالم را یكسره در «اراده» خلاصه می كند و معتقد است كه عالم و آدم، یعنی كائنات، تجلی و مظهر اراده هستند. او این اراده را كاملاً فراگیر و جهانشمول می داند كه در صورت های عقلی متجلی شده و در اشیاء منفرد عینیت می یابد. بنابراین یك انسان جلوه ای است یا رونوشتی است از مفهوم كلی انسان به صورت یك «نوع» . ولی اقبال انسان را روگرفتی از مفهوم كلی یا مثال ابدی نمی داند. او من بشری را «امر» خدا می داند. دیگر این كه اراده مورد نظر شوپنهاور بی هدف، كور و عاری از اختیار است؛ حال آن كه خودی اقبال غایتمند است. به بیان دیگر او غایت را هسته مركزی حیات می شمارد. اقبال به دلیل آن كه فلسفه و تاریخ تفكر شرق و غرب را به دقت بركاویده، طبیعتاً با صاحبان اندیشه های بزرگ انس و الفت یافته ولی این بدان معنا نیست كه همه عمر را دوش به دوش آنان ره سپرده باشد. به ضرس قاطع می توان گفت كه او مدتی را با هر یك از اندیشمندان شانه به شانه در كوچه باغ های تفكر گام زده ولی بعد رهایشان كرده و نهایتاً آنچه را كه برداشت نموده در چرخشت خمخانه ذهن خود به هم آمیخته و عصاره ای خاص خود پدید آورده است. یكی از این متفكران نیچه است. اساس فلسفه نیچه میل به قدرت است. به عقیده وی در همه مخلوقات، در هر نوع تفكری و حتی در هر اثر هنری هدف اصلی كسب قدرت بیشتر است. از همین روست كه می گوید: «هر موجود زنده در پی آن است تا قدرتش را برتر از همه به نمایش بگذارد- زندگی اصلاً میل به قدرت است.» اقبال هم البته از قدرت صحبت می كند، حتی یكی از جنبه های مفهوم عشق از نظر وی «قدرت داشتن» است، ولی او به خلاف نیچه قدرت صرف را امری هوسناك می داند. به عقیده وی قدرت آمیزه ای است از زیبایی، ظرافت، مهربانی و قداست. این چنین قدرتی مبین تركیب دو مفهوم اسلامی «جلال» و «جمال» است. ابرمرد او كسی نیست كه فقط دارای قدرت باشد، بلكه «مرد مؤمن» - چنان كه در بیتی به اردو می گوید- از چهار عنصر پدید می آید كه عبارتنداز: «قهاری و غفاری و قدوسی و جبروت» .
اقبال را به اعتباری می توان از پایه ریزان اندیشه پراگماتیسم در شرق دانست. بسیاری از عقاید وی درخصوص عمل گرایی با نظرات چارلز پیرس و ویلیام جیمز قابل تطبیق است. او چندان شیفته عمل است كه گناه با تعقل ناشی از اختیار و عمل را به زهد و اطاعت عاری از تعقل و اراده ترجیح می دهد. او نیز همانند جیمز و پیرس انسان را خود مختار می خواهد و معتقد به عدم جبریت است. منتها با این تفاوت كه آن دو آزادی و اختیار بشری را غیر قابل قبول می دانند، ولی اقبال نه جبرگرایی تام و تمام را تأیید می كند و نه عدم جبریت را. او برای انسان در محدوده ای كه فعالیت دارد آزادی و اختیار قایل است كه راهی است میان آن دو قطب. از همین رو در گلشن راز جدید می گوید: «كه ایمان در میان جبر و قدر است» .
یكی دیگر از فلاسفه ای كه افكار اقبال را ملهم از وی دانسته اند، برگسن است. این فیلسوف فرانسوی فقط خیزش حیاتی را واقعیت می داند كه به عقیده وی همان استمرار یا زمان مستمر است. از این رو «خود» نمی تواند به محل پیشینش بازگردد چون همه چیز در استمرار است. به بیان روشن تر برگسن استمرار را مقدم بر «خود» می داند، چنان كه فیخته «خود» را مقدم بر عینیت می دانست. به عقیده برگسن خودی ذاتاً هدف نهایی نیست، حال آن كه اقبال خودی را مقدم بر زمان می شمارد، او همچنین زمان را اصلاً بدون وجود «من» قابل فهم نمی داند. یعنی تا منی نباشد، زمان نیست. در گلشن راز جدید می گوید: «اگر ماییم گردان جام ساقی است» . فقط «من» است كه می تواند فعالیتش را در زمان درك كند. از این روست كه در اسرار خودی می گوید:
پیكر هستی ز آثار خودی است
هرچه می بینی ز اسرار خودی است
اقبال از سال ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۸ در اروپا به تحصیل اشتغال داشته و همزمان فلسفه و حقوق می خوانده. در فلسفه استادی داشته به نام مك تاگارت كه از فیلسوفان هگلی در شاخه ایده آلیسم شخصی بوده. یعنی اعتقاد به وجودی مطلق داشته كه آن را مجموعه ای از افراد یا خودی ها می دانسته. به بیان دیگر خدای دینی یا من مطلق را كه برتر از من های فردی باشد قبول نداشته است. حال آن كه اقبال به من مطلق (=خدا) باور دارد و آن را واقعیت و حقیقت غایی می داند كه یك «خود» دارای شخصیت است و قدیر و علیم و نامتناهی. این «خود برتر» ارتباط معینی با اجتماع خودها دارد، ولی خودش متشكل از مجموع این خودها نیست. یعنی خدا در عین كامن بودن، متعالی نیز هست. بنابراین اقبال براساس عقیده مذكور یك پنن ته ئیست است، یعنی در عین حال كه خدا را در بشر كامن می داند معتقد است كه در حوزه قیاس و گمان و عقل و فهم نمی گنجد.
البته چنان كه ذكر شد تردیدی نیست كه مشابهت هایی نیز در افكار اقبال با فیلسوفان یاد شده وجود دارد كه آنها را نمی توان دلیلی بر تقلید و پیروی او از آنان گرفت، بلكه صرفاً مشابهاتی هستند كه در آراء بسیاری از فیلسوفان و شاعران و نویسندگان یافت می شود. هر بررسی تطبیقی كه به طور صحیح انجام بگیرد، بر دو اصل استوار است، یكی یافتن تأثیرات مستقیم از سوی تأثیرگذار بر تأثیر پذیر. نظیر تأثیری كه برای مثال آگوستین از افلاطون پذیرفت، آكویناس از ارسطو پذیرفت و اسپینوزا از دكارت. اصل دوم ارائه مشابهت های غالباً اتفاقی بین دو ذهن است كه در این مورد مثال های بسیار در زمینه ادبیات، فلسفه دین وجود دارد. از جمله در زمینه فلسفه می توان اشاره كرد به مشابهت تام و تمامی كه در مضمون یك حدیث با ما حصل فلسفه فیخته وجود دارد. گویی همه آنچه را كه فیخته خواسته است در دستگاه فلسفی خود مطرح سازد، در چند كلمه این حدیث جمع آمده. به نظر این حكیم آلمانی من نامتناهی برای آن كه بتواند فهم شود و نسبت به خود آگاهی پدید آورد لازم است تا محدود و معین شود و یك «غیرمن» یا منی محدود از خود بیافریند كه بتواند او را فهم كند تا او شناخته شود، زیرا نامتناهی قابل فهم و شناخت نیست و زمانی قابل شناخت می شود كه محدود و معین شود.
همین اندیشه به بیانی ساده در حدیثی قدسی آ مده است. صائن الدین اصفهانی (متوفا ۸۳۵ ه) كه می توان او را حلقه اتصال میان سهروردی و ملاصدرا دانست، در رساله ضوء اللمعات خود نقل می كند كه: داوود نبی از خداوند (= من نامتناهی) پرسید كه عالم و آدم (= من متناهی) را برای چه آفریدی؟ گفت گنجی پنهان بودم، خواستم شناخته شوم، پس كائنات را آفریدم. «به این حدیث باید اضافه كرد «گنجی از آن دست كه تملك خاك را و دیاران را بدین سان دلپذیر كرده است!» یا همه مباحث كشدار هرمنوتیك و این كه پدید آورنده متن در متن دخیل نیست، در این بیت سعدی كه به صورت مثل درآمده قابل تلخیص است كه: مرد باید كه گیرد اندر گوش/ ور نوشته است پند بر دیوار. ولی برخی از ما شرقیان چنان گرفتار عقده خود كم بینی هستیم كه هرگز نمی اندیشیم آسمان خراش دانش غربی بر پایه معرفت شرق بنا شده، زیرا به خویشتن خویش باور نداریم و همیشه مرغ همسایه را غاز می پنداریم؛ تصور نادرستی كه اقبال برای زدودن آن از ذهن شرق، فلسفه «خودی» را پی افكند تا به انسان شرقی از خود بیگانه، ناامید، به كنج یأس خزیده كه فقط چشم امید به الطاف آسمانی دارد و در انتظار این كه دستی از غیب برون آید و كاری بكند، اطمینان دهد كه تا خود دستی برنیاورد به اهدافش نخواهد رسید، تا از فرهنگ غنی خویش بهره نگیرد راه به جایی نخواهد برد، او تردیدی نداشت كه اگر شرقی به خودی خویش رو كند، به دلیل تجربه تاریخی، باز هم خواهد درخشید.
روح شرق اندر تنش باید دمید
تا بگردد قفل معنا را كلید
عشق را ما دلبری آموختیم
شیوه آدمگری آموختیم
هم هنر، هم دین، ز خاك خاور است
رشك گردون، خاك پاك خاور است
وانمودیم آنچه بود اندر حجاب
آفتاب از ما و ما از آفتاب
هر صدف را گوهر از نیسان ماست
شوكت هر بحر از توفان ماست
روح خود در سوز بلبل دیده ایم
خون آدم در رگ گل دیده ایم
فكر ما جویای اسرار وجود
زد نخستین زخمه بر تار وجود
داشتیم اندر میان سینه داغ
بر سر راهی نهادیم این چراغ
ای امین دولت تهذیب و دین
آن ید بیضا بر آر از آستین
خیز و از كار امم بگشا گره
نشئه افرنگ را از سر بنه
نقشی از جمعیت خاور فكن
واستان خود را ز دست اهرمن
محمد بقایی (ماكان)
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید