دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


جهانی‌شدن و هویت فرهنگی


جهانی‌شدن و هویت فرهنگی
نگاه و چشم‌انداز برخی محققان دانشگاهی و فعالان ضد‌جهانی‌شدن (شپارد و هایدوک، ۲۰۰۲) که جهانی‌شدن را به صورت بسط و توسعه‌ی امپریالیسم فرهنگی غربی تفسیرمی کنند می گویند که آشکاراسرمایه‌داری جهانی در توزیع و ارتقای کالاهای فرهنگی خود در هر گوشه از جهان انکار نمی کنند و استدلال منتقدان نظریه‌ی امپریالیسم فرهنگی است که یک تأثیر فرهنگی عمیق‌تر را نمی‌توان به آسانی با وجود چنین کالاهایی استنباط کرد.
منطقی که پشت جهانی‌شدن مطرح است می‌گوید جهانی‌شدن باعث نابودی هویت‌ها نمی گردد. گفته می شود در دوره ای از جهانی شدن محلی، مستقل،‌ مجزا و مشخص و فرهنگی قومی میان مکان جغرافیایی و تجربه‌ی فرهنگی وجود داشت. این ارتباطات هویت فرهنگی خاص یک اجتماع را تشکیل داده بود. این هویت چیزی بود که مردم دارا بودند و دارایی وجودی برای آنها به شمار می رفت و میراث و منفعتی از سنت‌های گذشته و تداوم گذشته بود. هویت همانند زبان، صرفاً توصیفی از تعلق فرهنگی نبود بل‌که مجموعه‌ای از گنجینه‌های اجتماعی در جوامع محلی بود. اما این هویت چیزی شکننده بود که نیازمند مراقبت و نگهداری است که گم نشود. در این جهان گوناگون و مجزا، ‌اما تا حد زیادی آسیب‌پذیر، ‌هویت‌های فرهنگی ناگهان ترک برداشتند (حدود اواسط دهه‌ی ۱۹۸۰) و نیروی مخرب و فرساینده‌ی جهانی‌شدن باعث این ترک‌ها شد. جهانی‌شدن،‌ همانند اموج سیل همه‌جا را پاک کرده و فرهنگ‌های متنوع را از بین برده و فرهنگ‌های محلی ثابت را نابود کرده، افراد را جابه‌جا و یکسان‌سازی مارک بازاری را از تجربه‌ی فرهنگی به وجود آورده است؛ بنابر این باعث محو شدن تفاوت میان فرهنگ‌های محلی شده است که هویت‌های ما را می‌سازند. اگر چه جهانی‌شدن به عنوان یک فرایند عمومی تلقی شده که باعث نابودی تنوع فرهنگی می‌شود ولی برخی خارج از این مکتب فکر می‌کنند. ضمن این که فرهنگ‌هایی که به صورت جریان غالب و در حوزه‌ی سرمایه‌داری هستند یعنی فرهنگ غرب و به ویژه ایالات متحده، نوعی از فرهنگ استاندار شده ایجاد کرده که فرهنگ خود را به جهان صادر می‌کند و فرهنگ‌های ضعیف‌تر کشورهای در‌حال‌توسعه بیشتر در معرض تهدید این فرهنگ جریان غالب غرب هستند بنابر این آسیب‌پذیری اقتصادیِ فرهنگ‌های غیر غربی این‌گونه فرض می‌شود که باعث آسیب‌پذیری فرهنگی آنها می‌شود. هویت فرهنگی همه‌جا در معرض خطر غارت‌های جهانی‌شدن قرار گرفته است ولی این خطر به ویژه برای کشورهای در‌حال‌توسعه وجود دارد.
این امر بنابر این داستانی است که بیان می‌کند جهانی‌شدن باعث تخریب و نابودی هویت می‌شود و تهدیدی برای زیر‌مجموعه‌های خاص هویت فرهنگی است که ما هویت ملّی می‌نامیم. اما اندیشه‌ی نسبتاً متناقض‌تری را نیز می‌توان مطرح نمود که معتقد است جهانی‌شدن سوای تخریبِ هویت ملّی شاید مهم‌ترین نیرو در ایجاد و تکثیر هویت‌های فرهنگی باشد. این روایت متضمن یک فهم نسبتاً متفاوت‌تر از این فکر است که هویت تا اندازه‌ای فهم از مالکیت جمعی یا فردی را تجسم می‌کند. این روایت یا قصه هم‌چنین متضمن یک فهم پیچیده‌تر از فرایند جهانی‌شدن است و حداقل درجه‌ای از عدم پیش‌بینی‌پذیری را در پیامدهایش به دنبال دارد.
● هویت به مثابه‌ی نیروی فرهنگی
با شروع مبحث هویت مفهومی را آغاز کنیم که مطمئناً در قلب تصور فرهنگی جهان معاصر ما وجود دارد. در واقع در ادبیات این تحلیل مفهومْ دشوار نخواهد بود که موقعیت‌هایی را پیدا کنیم که مخالف این روایت است که هویت را قربانی جهانی‌شدن می‌داند که در بالا اشاره کردم. مانوئل کاستلز یک مثال در این زمینه است که یک جلد از اثر سه جلدی خود را به تحلیل «عصر ارتباطات» اختصاص داده است. کاستلز معتقد است: «جهان ما و زندگی ما توسط روندهای متناقض جهانی‌شدن و هویت شکل می‌گیرند.» از نظر کاستلز مخالفت اصلی با قدرت جهانی‌شدن در موج گسترده‌ی بیان قدرتمند هویت جمعی نهفته است که جهانی‌شدن را به چالش می‌کشد… و این به چالش کشیدن به نفع یکتایی فرهنگی و کنترل افراد به محیط و زندگی خود خواهد بود» (۲: ۱۹۷۷). هویت جدا از یک دسته‌ گل شکننده که زیر پای جهانی‌شدن له می‌شود در این‌جا به عنوان یک نیروی در حال ظهور در فرهنگ‌های محلی است که در برابر نیروی گریز از مرکز جهانی‌شدن سرمایه‌داری مقاومت می‌کند (هر چند که این مقاومت یک واکنش سیاسی، سازمان‌نیافته و کثیر‌الشکل است). این دیدگاه قاطعانه و خشن‌تر از «قدرت هویت» دیدگاهی است که هر کس که به بررسی ظهور چشمگیر جنبش‌های اجتماعی مبتنی بر موقعیت‌های هویت می‌پردازد (جنسیت، جنس، مذهب، ‌دین، قومیت و ملیت) ممکن است به آسانی آن را نپذیرد. بنابر این تشخیص منافع فرهنگی چشمگیر مقاومت در برابر قدرت جهانی‌شدن مسیری طولانی در بردارد و این را در چشم‌انداز خود دارد. تأثیر جهانی‌شدن بنابر این قابل قبول‌تر می‌شود و موضوع کنش‌متقابل نیروهای تکنولوژیکی ـ سازمانی به سمت جهان‌گرایی به عنوان عامل تعادل نیروهای محلی تلقی می‌شود. انگیزه‌ی حرکت به سمت جهان‌گرایی با منطق توسعه و بسط سرمایه‌داری ترکیب می‌شود که این بسط سرمایه‌داری با توسعه‌ی سریع تکنولوژی‌های ارتباطی و رسانه‌ها همراه است. اما این نیروی به پیش برندهْ مخالف با فرایندها و اقدامات متعددی است که بیانگر نظم‌های مختلف محلی‌گرایی است. در این میان می‌توان از جنبش‌های هویت فرهنگی نام برد که کاستلز بر آنها تکیه دارد یعنی جنبش‌هایی که درگیر اولویت‌های مصرف محلی هستند و بر مصرف محلی تأکید دارند (هاویز، ۱۹۶۶). و نیز در سطحی دیگر ما مجبوریم تلاش فرهنگی قابل توجهی را نام ببریم که از طرف دولت‌ها اعمال می‌شود و هدف‌شان پیوند دادن جمعیت‌ها در قالب یک نظم سیاسی فرهنگی دیگر از هم‌ذات‌پنداری محلی است.
این تدوین پیچیده‌تر به وضوح بیان می‌کند که هویت فرهنگی احتمالاً به سادگی طعمه‌ی جهانی‌شدن نمی‌شود. این بدان خاطر است که هویت در واقع صرفاً یک تعلق خاطر و پیوند روانی ـ‌ اجتماعی شکننده نیست بل‌که یک بعد قابل توجه از حیات اجتماعی سازماندهی و نهادینه شده در دوران مدرنیته می‌باشد. به ویژه در شکل غالب هویت ملّی، هویت محصول ساخت و فرهنگی دقیق و نگهداری از آن از طریق نهادهای اجتماعی و مقرراتی و نظارتی دولت به ویژه قانون، سیستم و نظام آموزشی و رسانه‌ها می‌باشد. نیروی خروشان جهانی‌شدن بنابر این یک مخالف ساختارمند به شکل آن چیزی که «مایکل بیلیگ»(۱۹۹۵) آن را ناسیونالیسم پیش پا افتاده می‌نامد است یعنی تقویت لحظه‌ای روزانه، و تعلق ملّی عادی و پیوسته است که به ویژه از طریق گفتمان رسانه ای ایجاد می‌شود و دولت ـ‌ ملت‌های توسعه یافته آن را حمایت مالی می‌کنند.
البته این به معنای انکار آن نیست که دولت ـ ‌ملت‌ها در درجه‌های مختلف، در ظرفیت‌های خود توسط جهانی‌شدن توافق می‌یابند و به طور انحصاری پیوندهای هویت را نگهداری می‌کنند ولی به طور مستقل نیز خواهان تنظیم اقتصادهای ملی در قالب یک بازار جهانی هستند. برای مثال، پیچیدگی‌ها و تنش‌های موجود در قوانین اساسی جوامع چند قومیتی ناشی از جنبش‌های جمعیتی جهانی است و یک ویژگی حاد در تمامی دولت ـ ‌ملت‌های مدرن است (اسمیت،‌۱۹۹۵، گیرتز ۲۰۰۰)، و مسائل واضحی را برای پیوند فرهنگی پیوسته در ملت‌های قرن بیست و یکم در قالب موقعیت‌های هویتی منسجم به وجود می‌آورد. این مشکل علاوه بر این، در پیامدهای خود در تقسیم‌های قلمرو ناشی اشغال استعماری چشمگیر‌تر است و با ساختارهای دولتی نسبتاً ضعیفْ یک میراث تولید می‌کند که این میراث نوعی بی‌ثباتی سیاسی خونین و خشونت بین‌قومی است.
اما شایان توجه است که هیچ کدام از این مشکلات با سناریوی تخریب کلی هویت‌ها توسط جهانی‌شدن منطبق نخواهد بود. به بیان دقیق‌تر، این مشکلات دال بر تشدید کردن اهمیت موقعیت‌های هویتی در حالت کلی است که جهانی‌شدن به وجود می‌آورد. این تکثر هویتی است که باعث ایجاد مشکلات برای سلطه‌ی یک دولت ـ ملت بر درک جمعیت آن کشور از پیوند فرهنگی می‌شود.
● هویت و مدرنیته‌ی نهادی
این امر مرا به سمت این ادعای مرکزی و اصلی سوق می‌دهد که جهانی‌شدن در واقع بیشتر هویت‌ها را تکثیر می‌کند تا این‌که آنها را نابود سازد. در این جنبه، من تا اندازه‌ای از موضع کاستلز دور می‌شوم، و هویت را نوعی پویایی فرهنگی مستقل می‌دانم که از طرف توده‌های مردم به صورت یک امر خود جوش بیرون می‌آید و یک نیروی مخالف در برابر جهانی‌شدن است. کاستلز در واقع ناتوان از دیدن این واقعیت است که منطق درونی و محکم میان فرایند جهانی‌شدن و ساخت نهادینه شده‌ی هویت‌ها وجود دارد. به نظر من این امر در ماهیت سازمان‌ها و نهادهای مدرنیته قرار دارد که جهانی‌شدن توزیع می‌کند. به بیان دیگر می‌توان گفت جهانی‌شدن در واقع جهانی‌شدن مدرنیته است و مدرنیته پیام‌آور هویت است.
این یک فرض رایج و عمومی است که شکل‌گیری هویت یک ویژگی عام تجربه‌ی بشری است. کاستلز به نظر می‌رسد که این دیدگاه را می‌پذیرد که: «هویت منبع معانی و تجربه‌ی مردم است.» (۶: ۱۹۹۷) اما اگرچه این واقعیت دارد و امری درست است که ساخت معنا از طریق تمرین فرهنگی یک امر عام برای بشر است ولی از این نظر پیروی نمی‌کند که همیشه شکل ساخت هویتی است که ما در زمینه‌ی غرب مدرن ـ جهانی تلقی می‌کنیم. این شکل از فرض قوم‌مدارانه اخیراً مورد انتقاد منتقدان فرهنگی،‌ رسانه‌ها و مردم‌شناسان قرار گرفته است. برای مثال، دیوید مورلی با اظهار نظر درباب مطالعه‌ی راجر روز در زمینه‌ی مهاجران مکزیکی برای کار در آمریکا اشاره می‌کند که این افراد از جهانی مهاجرت کرده‌اند که در آن هویت یک نگرانی مرکزی و اصلی نیست بل‌که آنها یک شکل خاصی از فردیت را گرفته‌اند [هویت‌های فردی] و هویت آنها به عنوان عضوی از یک اجتماع یا گروه است که با فهم ما از موقعیت‌ها و نیازهای آنها کاملاً تعجب‌آور است (مورلی، ۲۰۰۳) فهم این امر که آنچه ما هویت تعریف می‌کنیم ممکن است یک امر عام و جهانی نباشد، بل‌که یک پدیده‌ی معین، ‌مدرن و شیوه‌ای از سازماندهی اجتماعی باشد، تجربه ی فرهنگی این استدلال که جهانی‌شدن به طور اجتناب‌ناپذیر باعث نابودی هویت می‌شود را سست و بی‌پایه می‌کند. روان‌شناسی اجتماعی تعلق خاطر به یک محل یک پدیده ی قدرتمند اما در عین حال پدیده‌ای پیچیده نیز خواهد بود که شکل‌های احتمالی متفاوتی از بیان و الزامات بعدی مختلف را به همراه دارد که افراد حس و درک از خود و هویت وجودی خود دارند. و این تفاوت‌ها همگی به بستر و زمینه‌ی فرهنگی مربوط می‌شوند. این فرضیه که این‌گونه تعلق خاطرهای متفاوت را می‌توان و بایستی از طریق منشور مدرن ـ غربی از هویت مورد توجه قرار داد یک نوع کوتاه‌بینی است تا این که فرضیه‌ای منطقی باشد که این نوع تعلق خاطرها در طول زمان و در جوامع سنتی بدون تغییر باقی خواهد ماند. و البته این امر به یک اشتباه رایج مربوط می‌شود که مورد انتقاد مردم‌شناسانی چون جیمز کلیفورد (۱۹۷۷) قرار گفته است؛ جیمز کلیفورد این انتقاد را در ارتباط با جوامع سنتی در کتاب «طبیعت» ذکر می‌کند و صرفاً به مقایسه‌ی جوامع مدرن، ایستا و بدون تحرک نمی‌پردازد.
معنی ضمنی درک هویت به عنوان یک بینش فرهنگی به ویژه مدرن در تأکید کردن بر این اندیشه‌ی ساده که جهانی‌شدن هویت را از بین می‌برد، کافی خواهد بود. اما دلیل محکم‌تر که جهانی‌شدن در واقع هویت ایجاد می‌کند و در واقع این خطر که در برخی شرایط هویت‌های زیادی به وجود می‌آورد نیازمند شرح و بررسی بیشتر خواهد بود.
● جهانی‌شدن و مدرنیته
برای درک این مفهوم ضروری است تا دیدگاهی پیچیده‌تر از فرایند جهانی‌شدن متصور کنیم که غالباً مورد کاربرد قرار می‌گیرد و به ویژه در گفتمان‌های جدلی در مورد جنبش ضد جهانی‌شدن کاربرد دارد و در این مواقع جهانی‌شدن اساساً به عنوان یک نوع جهانی‌شدن سرمایه داری درک می‌شود که از طریق نظام رسانه‌ای پیچیده و زیر‌سلطه‌ی غرب به یک جنبه‌ی فرهنگی تبدیل می‌شود. این مفهوم‌سازی چند بعدی و پیچیده‌تر که جهانی‌شدن را پدیده‌ای می‌داند که هم‌زمان و به طور تعاملی در حوزه‌های فرهنگی، سیاسی،‌ ارتباطی، اقتصادی و فناوری زندگی بشر عمل می‌کند، ‌در واقع یک بحث غیر‌جنجالی نسبی است که حداقل در اصل در گفتمان‌های دانشگاهی مطرح می‌شود. اما معنی فرهنگی آن که توسط عده‌ای به آسانی تقلیل داده شده این است که جهانی‌شدن شامل توزیع اجبار و تحمیلی یک سبک زندگی خاص غربی نیست (مثل لیبرال، سکیولار، فردگرایی اشتراکی، مصرف‌گرایی سرمایه‌داری) بل‌که یک توزیع پیچیده از دامنه‌ی کامل از ویژگی‌های نهادی مدرنیته‌ی فرهنگی است.
مدرنیته یک اندیشه‌ی پیچیده و مشاجره بر‌انگیز است اما در این بستر به معنای اقدامات فرهنگی و اجتماعی در بسترهای محلی است و مقررات و نهادینه‌سازی آن در طول زمان و مکان صورت می‌گیرد (گیدنز، ۱۹۹۰). شواهد مربوط به چنین نهادینه‌سازی که عمدتاً مطرح می‌شوند سازمان و تعیین خط‌مشی‌های قلمرو اجتماعی (دولت ملت، شهرگرایی) و یا اقدامات تولید و مصرف است (صنعتی شدن و اقتصاد سرمایه‌داری).
اما مدرنیته در عین حال به نهادینه‌سازی و تنظیم اقدامات فرهنگی می‌پردازد همانند اقداماتی که ما طی آن تعلق خاطر و پیوند به یک مکان یا اجتماع را تصور می‌کنیم. شکل چنین تخیل و تصوری چیزی است که ما هویت فرهنگی می‌نامیم و تعاریف اجتماعی و خود (Self) بر اساس تمایزهای نسبتاً سیاسی است جنسیت،‌تمایلات جنسی،‌ طبقه، ‌دین، ‌نژاد،‌ قومیت، ‌ملیت.
بعضی از این نوع تمایزها البته قبل از ظهور و ایجاد شدن مدرنیته وجود داشته است ولی برخی مثل ملیت مفهومی است که خاص دوران مدرنیته می‌باشد. اما نیروی مدرنیته بیشتر در ذات این مقولات وجود دارد و در نهادینه‌سازی و مقررات نهفته است. در جوامع مدرن ما زنگی‌مان را در قالب ساختارهایی سپری می‌کنیم که تجربه ی وجودی را مطابق مرزهایی با قوانین تعریف شدهْ هماهنگ و موزون می‌کند. در این جوامع ما جنسیت، ‌روابط جنسی، ‌ملیت و موارد دیگر را به عنوان تعلقات سازمان‌یافته‌ی منطقی و نهادینه شده‌ی عمومی سپری می‌کنیم. آن‌چه می‌تواند به عنوان حس لحظه‌ای از تعلق خاطر و یک تعلق خاطر اتفاقی، سست و خاصی تلقی شود در قالب یک رشته هویت‌ها ساختار‌بندی شده و هر کدام دارای الزامات و معانی ضمنی خاصی برای تندرستی جسمانی و روانی ما خواهد بود. این همان منظور من است که می‌گویم مدرنیته پیشرو هویت است.
و آن‌قدر که جهانی‌شدن ویژگی‌های نهادی مدرنیته را در تمامی فرهنگ‌ها توزیع می‌کند، از طرف دیگر جهانی‌شدن هویتی را تولید می‌کند که قبلاً وجود نداشته است شاید قبل از جهانی‌شدن تعلقات خاطر افراد بیشتر خاص و کمتر اجتماعی بوده است. این نسبتاً محو شدن کامل هویت‌ها مهم‌ترین تأثیر فرهنگی جهانی‌شدن است و تأثیری است که در سطح رسمی تجربه‌ی فرهنگی احساس می‌شود. این تأثیر ممکن است در معنای خاص‌تر، به عنوان امپریالیسم فرهنگی تعبیر شود که در آن این نوع نهاد‌سازی مدرنِ تعلقات فرهنگی به طور واضح ابتدا از غرب برخاست. اما نکته‌ی جالب‌تر این است که می‌توان آن را به عنوان بخشی از یک بسته‌ی فرهنگی درک نمود که ترکیب شده است و یک مدرنیته‌ی جهانی است.
● هویت و از بین رفتن قلمرو سرزمینی
یک رویکرد گسترده به «بسته» (package) بر حسب ویژگی از بین رفتن قلمرو سرزمینی به خاطر فرایند جهانی‌شدن است. به خاطر این ویژگی جهانی‌شدن اهمیت مکان‌های جغرافیایی ـ اجتماعی کاهش می‌یابد و این به خاطر جریان دنیای تجربه‌ی فرهنگی است (گارسیا و همکاران ۱۹۹۹ـ ۱۹۹۵). آن‌چه این اندیشه در معنای ضمنی خود مطرح می‌سازد این نیست که جهانی‌شدن باعث تخریب و نابودی مکان‌ها می‌شود ـ برای مثال در نظریه‌ی یکسان‌سازی خالص و در هر جا، یکسانی فرهنگی با مارک مشابه ایجاد می‌شود ـ بل‌که منظور آن این است که تجربه‌ی فرهنگی در شیوه‌ی گوناگون و در محل‌های خاص و سنتی اتفاق می‌افتد و مشاهده می‌شود. یک شیوه در درک این امر این خواهد بود که در مورد مکان‌هایی که در آن زندگی می‌کنیم به عنوان مکان‌هایی فکر کنیم که به طور فزاینده به داخل آنها نفوذ شده است و جهانی‌شدن آنها را پیوند داده است. ممکن است ما در مکان‌هایی زندگی کنیم که درجه‌ی بالایی از تمایز را دارا می‌باشد اما این امر مدت زیادی طول نخواهد کشید و همانند گذشته نخواهد بود و مؤثرترین عامل در زندگی امروز تجربه‌ی فرهنگی است. بنابر این اندیشه‌ی از بین رفتن قلمرو سرزمینی متضمن این است که رویدادهای خارج از مکان‌های نزدیک ما آن طور که گیدنز مطرح می‌سازد و تعریف مختصر جهانی‌شدن نام می‌برد یعنی کنش‌های در یک فاصله، به طور روز افزون در تجربه‌ی ما وجود خواهد داشت. فرهنگ مدرن کمتر تحت تأثیر مکان خواهد بود زیرا مکان به طور فزاینده‌ای تحت نفوذ فاصله قرار گرفته است.
شواهد آشکار‌تر این نوع نفوذ مکان‌ها را می‌توان در چنین محل‌هایی از تجربه‌ی فرهنگی جهانی ذکر کرد که به عنوان تعامل ما با تکنولوژی‌های ارتباطی و رسانه‌های جهانی‌سازی مثل تلویزیون، ‌موبایل، پست الکترونیک و اینترنت دیده می‌شود و یا در تغییرات فرهنگ‌های غذایی محلی به فرهنگ‌های غذایی فزاینده‌ی بین‌المللی (تاملینسون، ۱۹۹۹). آن‌چه در معرض خطر چنین مثال‌هایی قرار دارد یک نوع تحول و تغییر اساسی در الگوی روزمره‌ی ماهیت فرهنگی ما می‌باشد که تحت تأثیر چشم‌اندازها، تجارب، نیروها و تأثیرات جهانی است و این عوامل وارد هسته‌ی زیست جهان محلی می‌شوند. [اصطلاح Lifeworld به «زیست‌جهان» ترجمه شده است که متعلق به هابرماس است] اخبار تلویزیون تعارض‌های دور از دسترس را به فضاهای صمیمی در اتاق‌های نشیمن ما می‌آورند و طعم‌های غذایی عجیب و غریب معمولاً با طعم‌های غذایی محلی ما آمیخته می‌شوند و فرض‌هایی که ما در باره‌ی سلامتی و امنیت خانواده‌های خود داریم تحت تأثیر پدیده‌ی جهانی‌شدن است و خطر ثبات بازارهای سهام و خطرهای زیست محیطی به خاطر اتفاقات جهانی وجود خواهد داشت. اما می‌توان به این موارد یک مثال دقیق‌تر یعنی از بین رفتن قلمرو سرزمینی را اضافه کرد که منظور دسترسی شکل مدرن ـ نهادی به قلمرو زندگی فرهنگ است.
در ادامه‌ی بقیه‌ی بحث به طرح برخی الزامات و معانی ضمنی از آنچه خواهم پرداخت که ما نوعی تکثیر کردن می‌نامیم اما یک تولید ناهموار و نامناسب از هویت است که متمرکز بر مسأله‌ی کلیدی چالش بوده که در ارتباط هویت‌های ملی وجود دارد.
از قرن هژدهم به بعد، هویت ملی به عنوان بارزترین شکل مدرن موفق در تعلق افراد مطرح شده است. و این واقعیت که امروزه تمامی جمعیت شش میلیاد نفری جهان از یک هویت ملی برخوردارند خود به تنهایی نشانه‌ای از قدرت جهانی‌شدن مدرنیته است. از این موضوع روش و آشکار است که هویت ملی و مفهوم ملت در معرض خطر فروپاشی قریب‌الوقوع نخواهد بود. اما پویایی و پیچیدگی بسیار زیاد جهانی‌شدن به گونه‌ای است که ثبات این شکل از هویت قابل تضمین نخواهد بود. نیروی بسیار پویای که هویت ملی را به عنوان قدرتمند‌ترین نیروی پیوند سیاسی ـ فرهنگی مدرنیته درآورده بود اکنون برخی از کلاف‌هایی که باعث پیوند مطمئن ما با خانه و وطن ملی‌مان شده بود را از هم باز کرده است. مرکز و هسته‌ی واقعیت در این ادعا که هویت ملی تحت تهدید و خطر جهانی‌شدن است در این واقعیت نهفته است که تکثیر موقعیت‌های هویتی ممکن است چالش‌هایی را برای سلطه‌ی هویت ملّی به وجود آورد.
قابل توجه ترین شواهد در این نوع چالش طبیعتاً، مخرب‌ترین نمونه‌ها خواهند بود یعنی خشونت و آشوب‌های قومی، درگیری‌های دینی در دولت ملت‌ها خواهند بود. سرکوبی بعد از فروپاشی کمونیسم در اروپای شرقی به ویژه در یوگسلاوی سابق در دهه‌ی پایانی قرن بیست یک نمونه‌ی واضح در این رابطه می‌باشد. فروپاشی کمونیزم غالباً بر حسب شرایط اقتصادی ـ سیاسی تفسیر می‌شود و به عنوان واکنشی به تغییر مرحله‌ای در پیشرفت جهانی سرمایه‌داری تفسیر می‌گردد. قدرت فزاینده و انسجام در بازار سرمایه‌داری جهانی این امر را نا‌ممکن ساخته که اقتصادی زیر کنترل بلوک شرق بتوانند خارج از این نظام جهانی اقتصادی غالب به حیات خود ادامه دهند. اگر چه تسلیم این رژیم‌ها عمدتاً به خاطر فشارهای داخلی برای آزادسازی حوزه‌های اقتصادی و سیاسی بود ولی نیروی محرکه‌ی این امر ترکیب نیروهای اقتصادی خارجی بود که به سرعت پایه‌های اقتصادی این کشورها را تحلیل و نابود ساخت و از طریق رسانه‌های جهانی‌سازی این امر مشهود است و تمامی جاذبه‌های فرهنگ مصرفی غرب در این کشورهای بلوک شرق به خاطر پیوند اجتناب‌ناپذیر آن با لیبرالیسم دموکراتیک و اقتصادی است.
اما برخوردها و تعارض‌های بعدی در کرواسی، ‌بوسنی و هرزگوئین و کوزوو (در یک تفسیر منطقی) نمی‌توان آنها را به عنوان بیرون رفتن از فرایند اقتصادی ـ ‌سیاسی منحصر به فرد تفسیر و قضاوت کرد. آن‌چه از باز شدن جهانی‌شدن در این زمینه برداشت می‌شود، درگیر شدن و ادغام در نظام بازار جهانی نیست بل‌که رها شدن از نیروهای فرهنگی خشونت‌طلب است یعنی فرقه‌بازی ملی‌گرایی ـ قومی که ظاهراً در رژیم فدرال کمونیستی وجود داشته است. فروپاشی سریع فدراسیون یوگسلاوی نشانگر اختلافات عمیق در میان هویت‌های فرهنگی و دینی می‌باشد یعنی صرب‌ها، ‌کروات‌ها، ‌بوسنیایی‌ها،‌ آلبانیایی‌ها، مسیحیان و مسلمانان که شعله‌های جنگ را روشن ساخت و بنا به تعبیر ماری کالدور (۱۹۹۹) مناسب خواهد بود که آن را «جنگ‌های جدید» در دوره‌ی جهانی‌شدن بنامیم. نکته‌ی محوری در تحلیل کالدور از این نوع جنگ‌های جهانی‌شدن این است که این افراد حول و محور یک شکل خاص‌گرایی و باطل از سیاست هویت می‌جنگند که در آن جنبش‌ها به بسیج کردن هویت قومی، ‌نژادی یا مذهبی به منظور رسیدن به قدرت دولتی می‌پردازند (۷۶: ۱۹۹۹).
چنین مواردی از خشونت یا منازعه در هویت فرهنگی از یک طرف برای این استدلال مناسب است که می‌گوید تولید اشکال سازمانی مدرن هویت دیده می‌شود. به همین علت به جای برگشت صرف به اندیشه‌های قبلی، هدف از این برخوردهای قومی آن طور که کالدور می‌گوید به خاطر ادعای قدرت دولتی است یعنی به خاطر نهادینه کردن یک شکل هویت فرهنگی خاص در شکل سیاسی مدرن آن. اما از طرف دیگر، ‌ما ممکن است چنین شواهدی را کمتر به عنوان چالش بنیادین در شکل هویت یعنی هویت ملی تلقی کنیم.
البته شواهدی در مورد شکل‌گیری مجدد قلمروهای سرزمینی فرهنگی نیز دیده می‌شود. یعنی ادعا و مطرح کردن محل‌هایی که هدف آنها ادعای قدرت دولتی نیست. برای مثال جنبش‌های حقوق سرزمینی گروه‌های بومی در استرالیا، آمریکا، ‌مانادا و جاهای دیگر که در سال‌های اخیر مورد توجه قرار گرفته‌اند، از این دسته خواهد بود. اگر چه در چنین مواردی ادعاهای هویت نشانه و دلیلی است که آن‌چه مورد مناقشه است صرفاً یک حقوق به عنوان سرزمین قومی این بومیان است که با هویت ملی ساکنان فعلی سازگار شده‌اند. آن چه در مورد این پروژه‌ها جالب توجه است این است که این نوع جنبش‌ها یک حس فرهنگی مدرن خاص را دارا هستند یعنی مفهوم منازعه‌ی حقوقی مربوط به هویت که تنها در قالب چنین شکل سازمانی مدرن و جهانی از هویت قابل درک است.
اما برای شواهد مربوط به یک جابه‌جایی بنیادی‌تر در کنترل و سیطره‌ی دولت ـ ‌ملت بر روی بینش فرهنگی ما، مجبور هستیم به دنبال جابه‌جای‌های بلند مدت،‌ دقیق و مناسب‌تری از هویت باشیم. قابل طرح‌ترین جنبه از این نوع جابه‌جایی و تغییر در قالب مطالعات فرهنگی و مطالعات بعد از استعمار شکل‌گیری هویت‌های فرهنگی هیبریدی (hybrid) است [پیوندی ترکیبی مثلاً هویت ایرانی هیبریدی است یعنی ترکیبی از عناصر و مؤلفه‌های هویت ایران باستان، ‌اسلام و دنیای مدرن در آن وجود دارد] که به عنوان پیامد تشکیل چند فرهنگی دولت ـ ‌ملت‌های مدرن و شکل‌گیری و ظهور اشکال فراملی فرهنگ عامه ایجاد شده است (ندروین و همکاران، ‌۱۹۹۵؛ وربنر و مودود، ۱۹۹۷). نکته‌ی جالب در این روند این است که خطری وجود دارد مبنی بر این‌که مفهوم هویت پیوندی و ترتیبی نیازمند مطالعات تفسیری بیشتر می‌باشد و در واقع اندیشه‌ی هیبریدی کردن پیوسته در فرهنگ‌های جهانی ممکن است بیش از حد مورد تأکید قرار گرفته باشد (تاملینسون، ۱۹۹۹). بنابر این به عنوان نتیجه‌گیری، می‌خواهم یک مثال را به شکل یک تصویر کوچک از پیامد فرهنگی فرهنگ عامه در جهانی‌شدن نشان دهم که با طرح‌های رایج در مورد هیبریدی کردن و یکسان‌سازی منطبق نمی‌شود.
● احیای کیپائو
در مراکز خرید مُد روز «دانگ آن» در منطقه‌ی وانگ فوجینگ در پکن، ‌می‌توان یک بوتیک کوچک به نام موژن لیائو را مشاهده کرد. در اینجا، ‌جوانان پکن به منظور انتخاب لباس‌ها می‌آیند، این جوانان به منظور ایجاد تمایز و متمایز کردن خود به این محل می‌آیند [شکلی از هویت‌یابیْ تمایز است] و به دنبال برچسب‌های طراحان غربی نیستند بل‌که به دنبال لباس‌های کلاسیک چینی کیپائو، چئونگ سامز و ژاکت‌های دوخت ماهرانه یا ابریشم‌های زیبا و دیگر طرح‌های سنتی هستند. این لباس‌ها نشانگر تمامی جزئیات و ظرافت‌های مُدهایی هستند که مورد طرفداری نخبگان ثروتمند منچوری در سلسله‌ی کینگ در قرن‌های هفده تا نوزده بوده است. اما این لباس‌ها به صورت لباس‌های سنتی نیستند. زنان جوان آنها را در خیابان می‌پوشند و خود را با این لباس‌ها در میان افراد محلی و جهانگردان غربی متمایز می‌سازند. واقعیت این است که ده تا پانزده سال گذشته یک مغازه مثل موژن لیائو در چین وجود نداشته است. ظاهر این مغازه در میان فروشگاه‌های بازارهای بزرگ و جدید و کافه‌ها در مرکز دانگ‌آن به نظر کوچک می‌رسد ولی یک پیامد جالب توجه در زمینه‌ی سیاست‌های اقتصادی درهای باز [آزادسازی اقتصادی] چین است که در مورد زندگی فرهنگی و اقتصادی چینی‌ها به خاطر فرایند جهانی‌شدن بوده است و به دنبال ورود چین به سازمان تجارت جهانی (WTO) در سال ۲۰۰۱ می‌باشد. موژن لیائو یک فروشگاه زنجیره‌ای است که شعباتی در مراکز استان‌ها دارد و به لحاظ اقتصادی و فرهنگی مطرح بوده که پیامدی از جهانی‌شدن تلقی می‌شود.
مُد یک بیان و نمایش قابل توجه از هویت فرهنگی است. اما این سبک لباس کلاسیک برای نسل جوانان ثروتمند چینی چه نوع هویتی را نشان می‌دهد که این جوانان آن را در اولویت از دیگر مُدهای اروپایی و مارک‌های ورزشی آمریکایی می‌دانند و این لباس چه اولویتی در رقابت با رقبای غربی خود دارد؟ اما فهم و درک این امر به سادگی نیست. اساساً، این یک هویت ملی (یا واکنشی به غربی شدن) نیست و در درک ساده نمی‌تواند گونه‌ای از چینی شدن باشد که دولت چین آن را حمایت می‌کند. برای مقامات محافظه‌کار چین این لباس جریان غالب خوشایند است. در واقع بعد از تجربه‌ی مصیبت‌بار مهندسی فرهنگی که در دوران انقلاب فرهنگی ایجاد شد و سمبل و نماد آن به اصطلاح یونیفورم ژاکت مائو بود، ممکن است به نظر برسد که چین اعتماد خود را به شکل لباس‌های سنتی و سمبلیک از دست داده است. ظرافت‌ها و باریک‌بینی‌های قابل توجهی با این حال در اینجا وجود دارد. آن‌چه در غرب ژاکت مائو نامیده می‌شود در واقع ناشی از سبک لباس ژونگ‌شان است که توسط رهبر انقلابی «سو‌ن یات‌سن» ایجاد شد که اولین رهبر جمهوری چین در سال ۱۹۱۲ بود. سون یات‌سن این لباس را بر مبنای ترکیبی از لباس مدرن غربی با سبک لباس چینی اوائل سلسله‌ی تانگ قرار داد. هدف از این کار بیان یک جمهوری مدرن و در عین حال چینی بودن اصل است که در تعارض با لباس حاکمان مانچو بعد از فروپاشی سلسله‌ی کینگ بوده است. بنابر این کیپائو یک لباس منچوری است که خود را از سبک چینی متمایز می‌سازد. البته جای تردید است که هر نوع خرید زنان جوان در زمینه‌ی لباس کیپائو آگاهانه با نوعی آرزو در بیان و اظهار هویت مانچو همراه است. اما در برخی سطوح این یک جاذبه‌ی صرف از مُد تلقی می‌شود که آنها مطمئناً یک شکل از چینی شدن را بیان می‌کنند که در تعارض با نسخه‌ی جمهوری خلق چین غالب است. و نوعی هژمونی یا استیلای فرهنگی است که والدین این جوانان در زیر چتر آن زندگی کرده‌اند. جهانی‌شدن در اینجا خیلی با چالش همراه نخواهد بود و گونه‌های پیچیده و جدید از هویت ملّی را مستقیماً به چالش نمی‌کشد.
و این البته یک مسأله برای رژیم‌های بوروکراتیک همانند چین نخواهد بود که تلاش دارند تا کنترل سیاسی خود را بر یک جمعیت زیاد اعمال کنند که این جمعیت در حال تجربه‌ی تغییرات و تحولات فرهنگی و اقتصادی سریع هستند. اکنون تمامی دولت ـ ‌ملت‌ها به دنبال این هستند تا بر جمعیت‌هایی حکومت کند که هویت‌های این جمعیت‌ها چندگانه و پیچیده می‌باشد. این پیچیدگی به هیچ وجه لزوماً به این معنا نخواهد بود که یک بازی همه یا هیچ وجود دارد. اما بیانگر این است که شیوه‌ای که ما در آن هویت ملی خود را در قالب جهانی‌شدن تجربه می‌کنیم همانند هر پدیده‌ی دیگری یک امر سیال و در حال تغییر است. موضوعات سیاسی اکنون بدون تناقض با پیوندهای ملت تجربه و بیان می‌شوند و با نوعی وفاداری چند قومیتی و احساس جهان وطنی همراه هستند. مسأله بسیار جالب سیاسی ـ اجتماعی که شکل می‌گیرد این است که چگونه این انعطاف‌پذیری قادر به واکنش در مقابل این تغییرات خواهد بود.
‌جان تاملینسون
ترجمه: امیر صادقی
منبع : هوای تازه


همچنین مشاهده کنید