دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


جهانی شدن نیرویی مخالف؛ یا موافق شهروندی


جهانی شدن نیرویی مخالف؛ یا موافق شهروندی
با نگاهی به تاریخ تحولات سیاسی جوامع در می­یابیم که جهان از مراحل مختلفی چون امپراطوری­های کهن قدیمی ، پادشاهی مطلق­گرا (Absolutism) شکل­گیری جامعة دولت­های اروپایی (دولت- ملت­ها)­ وجهانی شدن سیاست گذشته است تا به تثبیت الگوی دولت- ملت­های مدرن در دنیای امروزین رسیده است (هلد، ۱۹۹۹: ۳۸-۳۰). الگوی دولت- ملت­ بر این نکته تأکید می­ورزد که در درون یک قلمرو معین، یک دولت واحد حق کنترل اقتصاد، جامعه، فرهنگ و محیط را داراست و از دیگر سو، شهروندان نیز از طریق فرایندهای دموکراتیک دولت را تحت کنترل خود دارند (کاستلز، ۱۹۹۹: ۲۷). به این ترتیب مفهوم شهروندی پای خود را به عرصة ادبیات سیاسی و علوم اجتماعی باز می­نماید در حالی­که ذهن را درگیر پرسش­های زیر می­کند:
ـ شهروند کیست؟
ـ از چه حق و حقوقی برخوردار می­باشد؟
ـ چه تعهداتی در مقابل دولت دارد؟
ـ آیا همة شهروندانی که در درون یک دولت- ملت و سرزمین مشخص زندگی می­کنند، از فرصت­های یکسانی نیز برخوردار هستند؟ یا خیر؟
همزمان با اینکه ذهنمان درگیر یافتن پاسخ­های مناسب به پرسش­های فوق می­باشد، به ناگاه خود را مقابل با پدیده­ای به نام «جهانی شدن» می­یابیم؛ که در واقع این اصل اساسی دولت- ملت­ها را که همان در دست داشتن قدرت مشروع در درون یک سرزمین مشخص و معین است، به چالش می­کشاند (مک گرو، ۱۹۹۲).
حال این پرسش به میان می­آید، در حالی­که شبکة مبادلات جهانی این چنین گسترده و با شتاب عمل می­کند (هلد : ۱۹-۱۸)، آیا سخن گفتن از مفهوم شهروندی مناسبت دارد. پرسشی که می­کوشیم در طول این مقاله بدان پاسخ گوییم.
پیش از آنکه در پی تمهیدات پاسخ به پرسش فوق باشیم، ذکر این نکته ضروری به نظر می­رسد که، با نگاهی به مجموع مباحثی که پیرامون شهروندی مطرح گردیده است در می­یابیم که عمدتاً از دو زاویه به مفهوم شهروندی نگریسته می­شود:
۱) منظر حقوقی
۲) منظر جامعه­شناختی
در منظر حقوقی، همچنان که در مباحث مارشال به چشم می­خورد سخن از انواع حقوقی است که شهروندان از آن­ها برخوردارند و در منظر جامعه­شناختی سخن بر سر این پرسش است که چه عوامل اجتماعی به وجود آورندة احساس شهروندی در میان مردم می­گردد.
در این نوشتار نگاه جامعه­شناختی به مفهوم شهروندی را می­پذیریم و نکته کانونی مفهوم شهروندی را احساس تعلق اجتماعی، احساس تعلق به مظاهر فرهنگ ملّی، عشق سیاسی و تعلق به پرچم می­دانیم. با توجه به تعریف فوق از مفهوم شهروندی، پرسش اولیه خود را بدین گونه دوباره مطرح می­سازیم که، آیا جهانی شدن بر روی احساس تعلق به مظاهر فرهنگ ملّی تأثیر می­گذارد؟ یا خیر؟
ترنر معتقد است که مقتضیات نظامی و اداری دولت مدرن، روابط اجتماعی و فعالیّت­های روزمره را سیاسی کرد. در نتیجه مردم از عضویت خود در نوعی اجتماع سیاسی آگاه شده و احساس تعلق ملی شکل گرفت (ترنر، ۱۹۸۶). اندرسون نیز به نقش رسانه­های جدید (مثل چاپ و تلگراف) در ایجاد نوعی اجتماع خیالی و مشترک در درون دولت- ملّت­ها اشاره نموده است (اندرسون، ۱۹۸۳). پس از قوام یافتن احساس هویت ملّی در طول سده­های اخیر تلاشی طاقت فرسا و روزافزون در راستای درونی کردن آن در میان شهروندان هر دولّت- ملّت صورت گرفته است. همین عمیق شدن احساسات ملّی است که کسانی چون اسمیت را به این باور رسانده است که رشد ارتباطات الکترونیکی و قرار گرفتن در فضای مجازی نمی­تواند به احساسات ملّی گرایانه لطمه­ای وارد سازد (اسمیت، ۱۹۹۰: ۱۷۵). در این جا ما با واقعیت دو گانه­ای روبرو هستیم، از طرفی با انتشار پرشتاب و سریع فن­آوری دیجیتالی، مردم به طرز بی­سابقه­ای در معرض ارزش­های دیگر فرهنگ­ها قرار گرفته­اند. و از سوی دیگر آن­ها را به آگاهی از تفاوت­هایشان رهنمون ساخته است. اما آیا این آگاهی به "دیگر بود"، برای شهروندان آگاهی به خود و افتخار به خود را ایجاد کرده است؟ در پاسخ به این پرسش دو جهت­گیری کاملامتضاد وجود دارد. گروهی طرفدار تفوق فرهنگ عام جهانی بر فرهنگ ملی می­باشند و گروهی دیگر معتقدند که چنین امری اتفاق نیافتاده و نخواهد افتاد. در میان طرفدارن تفوق فرهنگ عام جهانی بر فرهنگ ملی نیز می­توان دو دسته نظرات کاملا متفاوت را مشاهده نمود. دسته اول رویکردهای مارکسیستی است که مدعی هستند جامعه جهانی در طول چند صد ساله اخیر به تدریج نظام جهانی­ای را بوجود آورده است که در آن دولتهای مرکز فرهنگ غالب سرمایه­دارانه خود را که به نوعی توجیه ایدئولوژیک نظام جهانی سرمایه دارانه است از طریق رسانه­های ارتباط جمعی بسط می­دهند.به عبارت دیگر فرهنگ به عنوان یک روساختار از زیر ساختهای اقتصادی در سطح جهانی تاثیر می­پذیرد( والرشتاین به نقل از سلیمی، ۱۴۰،۱۳۸۰ و امین،۱۳۸۲). از سویی دیگر لیبرالهای چون فوکویاما نیز با زاویه دیدی کاملا متفاوت به همین نتیجه رسیده­اند." با گسترش فعالیتهای شرکتهای جهانی موثر در حوزه فرهنگ بسیاری از خصوصیات،سلایق و گرایشهای فرهنگی به هم نزدیک می­گردد. بطوری که رسانه­های جهانی و تولیدکنندگان مکدونالد و کوکاکولا در پیدایش ویژگی­های مشترک بین فرهنگهای مختلف موثرند( فوکویاما، ۲:۲۰۰۱). در آن سوی میدان مخالفان کمرنگ شدن فرهنگ ملی در برابر ارزشها و نمادهای فراملی معتقدند که فرهنگ ملی برای افراد به معنای تجربه تاریخی ، ارزشها و منافع مشترک می­باشد. همین درهم تنیدگی سرنوشتها است که با گسترش شبکه­های اطلاع رسانی و افزایش تعاملات و تبادلات اطلاعاتی، اعضای اجتماعات سنتی محرک تازه­ای برای ظهور مجدد اجتماعات قومی و ملی در خود احساس می­نمایند( اسمیت،۱۹۹۰)
براستی کدامیک از این نظرات درست­تر می­باشد؟ آیا در جهان امروز هویت­ها از زمان و مکان و سنتهای خاص خود برکنده می­شوند و هویت­های مرکبی ایجاد می­شود که کمتر ثابت و یکدست می­باشند؟( هال، ۳۰۳:۱۹۹۲)
به نظر ما نوع پاسخ به این پرسش سخت تحت تاثیر انسان­شناسی پاسخگو می­باشد. یک نوع نگاه به انسان این است که وی را دارای یک هسته درونی و ثابت شخصیتی بدانیم که کنشهای وی را در عالی­ترین سطح تبیین تحت کنترل خود دارد( چنانکه فروید می­پنداشت). در این نگرش پرسش اساسی این است که هسته درونی شخصیتی چگونه شکل می­گیرد و چگونه تغییر می­یابد؟ از نظر فروید شخصیت افراد در سنین خردسالی شالوده اصلی خود را پیدا می­کند. بنابراین زیر بنای بسیاری از احساسات و عواطف را در دوران کودکی می­باید جستجو نماییم و چندان به تغییر این احساسات و عواطف در بزرگ­سالی خوش­بین نباشیم. بر مبنای این دیدگاه هرچند کنشگران در فضای متفاوت اطلاعاتی و ارزشهای دیگر فرهنگها قرار بگیرند به دلیل پس زمینه­های ذهنی­ای که دارند همچنان پایبند ملیت و قومیت خود خواهند بود.
اگر معتقد باشیم که افراد هسته ثابت درونی دارند اما این هویت درونی تحت تاثیر شدت و عمق تعاملات میان افراد است؛ نوع برخورد و نگاه ما به مساله تاثیر جهانی شدن بر احساس تعلق اجتماعی افراد متفاوت خواهد گردید. در این رویکرد تعاملات افراد با فرهنگهای دیگر تنها زمانی بر روی ارزشها نگرشها و احساسات دیرپای وی تاثیر می­گذارد که وی با این فرهنگ­ها تعاملات مستمر ، عمیق و شدیدی داشته باشد. به همین خاطر صرف ارتباط مجازی از طریق رسانه­های ارتباط جمعی و یا حتی مسافرت­های ارزان هوایی نمی­تواند احساس تعلق اجتماعی فرد را به ملیت و یا قومیتش خدشه­دار سازد داشته­باشد. این نگاه در شکل افراطی خود به پست مدرنیسم راه می­برد. بنا بر این نظر در جریان تعاملات روزمره افراد به تجربه زیسته اجتماعی اصیل و منحصر به فرد می­رسند و لذا در جریان کنش متقابل با دیگران عمدتا به باز تولید اندیشه­های و تجربیات شخصی خود می­پردازند. به این ترتیب نباید از تعاملات مجازی افراد با کسانی که در یک افق ذهنی متفاوت و جهان زیست متفاوت زندگی می­کنند انتظار انتقال معانی داشته باشیم.
رای مختار من در این میان این است که بسیاری از کنشگران­ دنیای مدرن امروز(و نه همه آنها) هویت­های چندگانه دارند و دارای چندین معادله رفتاری می­باشند که در موقعیت­های گوناگون از آنها بهره می­گیرند. به این ترتیب جهانی شدن احساس تعلق اجتماعی افراد به ملیتشان را به زیر سوال نمی­برد بلکه درکنار این احساس تعلق ( هرچند به صورت پارادوکسیکال)می­نشیند. نمونه بارز آن رفتارهای جاذب ودافع بسیاری از ایرانیان نسبت به ملیت خود شان می­باشد . در حالی که مجذوب دستاوردهای فرهنگی غرب هستیم ندای هنر نزد ایرانیان است و بس سر می­دهیم.
http://social-me.blogfa.com/
نادر صنعتی
منابع و ماخذ:
سلیمی، حسین(۱۳۷۵)، جهانی شدن ،فرهنگ­گرایی و حقوق بشر، تهران ، دفتر مطالعات وزارت امور خارجه.
Anderson,B.(۱۹۸۳), Imagined Communities: Reflections on the Origins and spread of Nationalism, London: Verso.
Fukuyama,F.(۲۰۰۱), history is still Going Our Way. In the Wal Street journal, Friday, October۵
Hall, S.,(۱۹۹۲), The question of culture identity, Cambridge: Polity.
l Held, D., McGrew, A. G., Goldblatt, D. and Perraton, J. (۱۹۹۹) Global Transformations :Politics. Economics and Culture . Cambridge: Polity.
McGrew, A. G. (۱۹۹۲), Global Politics, Cambridge: Polity.
Stefhen Castles, (۲۰۰۰), Citizenship and the Other in the age of migration, Globalization and Citizenship in the Asia-Pacific, London:Macmillian.
Smith, S.(۱۹۹۰), Toward a global culture?, London:Sage.
Turner,.(۱۹۸۶), Citizenship and Capitalism, London:Allen and Unwin


همچنین مشاهده کنید