شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نگاه به غرب در آیینه شرق


نگاه به غرب در آیینه شرق
گسترش و تعمیق روابط با قدرت های بزرگ آسیایی در قالب سیاست نگاه به شرق- که برخی آن را «استراتژی نگاه به شرق» خوانده اند- با به قدرت رسیدن نخبگان جدید در دولت نهم به یکی از جهت گیری های کلان سیاست خارجی جمهوری اسلامی بدل شد.
اگرچه نگاه به شرق در دوره های پیشین نیز مطرح بوده است اما در سیاست خارجی دولت نهم این رویکرد وزن و اولویت ویژه یی یافت و با جدیت بیشتری پیگیری شد. در این نوشتار صرف نظر از چگونگی اعمال و اجرای سیاست نگاه به شرق به بررسی چرایی اتخاذ این رویکرد در دولت نهم و تداوم تعقیب آن در این دوره می پردازیم.
از آنجا که عقلانیت، هنجار عام و مقبول جهان معاصر است، بشر امروز تمایل دارد رفتارهای خودآگاه و ناخودآگاهش را عقلانی جلوه داده و با معیارهای عقلانیت توجیه کند. در سیاست بین الملل عقلانیت در مفهوم «منافع ملی» تجلی یافته است، از این رو دولتمردان عرصه سیاست خارجی تلاش می کنند تصمیمات و سیاست های خود را در جهت تعقیب منافع ملی معرفی کنند. نخبگان جدید و کارشناسانی که وظیفه تئوریزه کردن و عقلانی نمایی سیاست های آنان را برعهده دارند، در راستای اثبات همسویی سیاست نگاه به شرق با منافع ملی ایران و کارآمدی این رویکرد دلایل و شواهدی ارائه کرده اند که عمده آنها حول توانمندی های ایران در برقراری ائتلاف های منطقه یی و پتانسیل های کشورهای هدف در شرق یعنی روسیه، چین و هند استوار است.
در این راستا روسیه قدرت بزرگی معرفی شده است که ضمن داشتن منافع استراتژیک سنتی و تاریخی در ایران طی نیم قرن گذشته هیچ بحرانی در روابطش با ایران به وجود نیامده است. رویکرد عملگرایانه ایران در قبال مسلمانان چچن روابط دو طرف را مستحکم تر کرده است. در حوزه دریای مازندران طرفین دارای مواضع مشترک و خواهان جلوگیری از حضور امریکا هستند. روسیه دارای توان تسلیحاتی قابل ملاحظه و بزرگ ترین فروشنده اسلحه به ایران است. همچنین دارای تخصص هسته یی بوده و برای تکمیل نیروگاه اتمی بوشهر متعهد است و می تواند برای توسعه توانایی هسته یی ایران موثر باشد. از طرف دیگر روسیه عضو دائم شورای امنیت است و می تواند حامی منافع جمهوری اسلامی ایران در آن شورا باشد. با تکیه بر چنین شواهد و استدلال هایی نزدیک شدن به روسیه اقدامی عقلایی و در راستای منافع ملی تصویر شد. گرایش به سمت چین نیز بر توجیهاتی مشابه استوار شده است. چین بزرگ ترین قدرت اقتصادی سده بیست و یکم است. روابط ۹۰ ساله ایران و چین همواره مناسب بوده و موضع تهران در قبال پکن و به ویژه حمایت از موضع «چین واحد» این روابط را مستحکم تر کرده است. چین بزرگ ترین واردکننده منابع انرژی ایران است و از طرف دیگر یکی از تامین کنندگان تجهیزات نظامی به ویژه نیروی دریایی ایران است و کالای مصرفی چینی نیز حجم بالایی از واردات ایران را شامل می شود. طرفین دارای سابقه همکاری در زمینه هسته یی هستند. قدرت سیاسی چین در عرصه بین المللی در حال افزایش است و این می تواند به عنوان ابزاری در راستای منافع ملی ایران به کار گرفته شود، به ویژه اینکه چین عضو دائم شورای امنیت نیز هست.
در توجیه جایگاه هند نیز این طیف متوجه تاریخ طولانی پیوندهای فرهنگی این کشور با ایران است. هند ۱۵۰ میلیون مسلمان دارد که ۲۵ میلیون آنها را شیعیان تشکیل می دهند.
هند شریک اقتصادی ایران بوده و از طرفی ایران پل ارتباطی این کشور با آسیای میانه هست.
به واسطه نرخ بالای رشد اقتصادی هند، نیاز به انرژی و امنیت انرژی در این کشور اهمیت مضاعف یافته است که موجبات رشد تبادلات تجاری در زمینه انرژی میان دو کشور شده است. با ارائه چنین شواهدی نخبگان جدید و حامیان آنها تلاش کردند رویکرد نگاه به شرق را عقلانی، واقع بینانه، عملگرایانه و فراتر از آن مبتنی بر آینده نگری معرفی کنند. علی لاریجانی در این زمینه بیان داشت؛ «دولت های بزرگ مشخصی در چارچوب شرق وجود دارند از قبیل روسیه، چین و هند. این دولت ها می توانند نقش موازنه کننده را در جهان امروز بازی کنند.» محمدباقر قالیباف از دیگر شخصیت های مهم در نخبگان جدید نیز اظهار داشت؛ «در فضای بین الملل کنونی شاهد ظهور آسیا هستیم. اگر امتیاز لازم را از آن به دست نیاوریم بازنده خواهیم بود.»
عقلایی نمایی «نگاه به شرق» توسط طرفدارانش همواره متضمن این نکته بوده است که شرق می تواند جایگزین مناسبی برای غرب باشد یعنی اینکه ضرورتی ندارد ایران برای رفع نیازهایش با غرب سازش کرده و در آرمان های انقلابی اش تجدیدنظر کند، بلکه می تواند شرق را جایگزین کند. قدرت های بزرگ شرق پتانسیل های مشابه دنیای غرب در رفع نیازهای ایران را دارا هستند. در عین اینکه تمایلات امپریالیستی ندارند و در روابط با آنها می توان استقلال سیاسی را حفظ کرد به ویژه اینکه این کشورها تقیدی به حقوق بشر غربی نداشته و از آن به عنوان ابزار مداخله استفاده نمی کنند. پرسشی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا شرق پتانسیل های لازم برای جایگزینی غرب را دارا است؟
بررسی شرق در بعد فرهنگی حاکی از این است که فرهنگ شرقی بیشتر یک مقوله تاریخی است. عناصر فرهنگ غرب بخش مسلط فرهنگ در جوامع شرقی را شکل داده است به گونه یی که فرهنگ های ملی بیشتر در حکم خرده فرهنگ ها قابل بررسی هستند. در بعد فکری و فلسفی نیز شرق مصرف کننده ایده های غرب بوده است. معرفت شناسی جهان معاصر مبتنی بر نظام فلسفی غرب (مدرن) است. معرفت شناس مدرن به عنوان یک ایدئولوژی که حدود شناخت مشروع را تعریف می کند در مرکزیت غرب تولید شده و سپس به پیرامونش گسترش یافته است. بنابراین در بعد فلسفی و فکری روسیه، چین یا هند نظام معرفتی مستقلی نداشته و تولیدات فکری اندک آنها نیز عمدتاً بازتولید نظام معرفتی غرب و در قالب های مدرن بوده است. پیشرفت دانش تجربی و فنی و پیروزی های گسترده اقتصادی و سیاسی غرب نتایج طبیعی اقتضائات نظام فلسفی غربی بوده است که این رشد هماهنگ غرب را به مرکز جهان امروز و تولیدکننده فلسفه، فرهنگ، علم و تکنولوژی بدل کرده است و در این راستا سایر فرهنگ ها به حاشیه رانده شده و در حد مقولات تاریخی تقلیل یافته اند.
شرق سیاسی نیمه دوم قرن بیستم-کمونیسم- خود مولود اندیشه های سیاسی تولیدشده در غرب بوده است نه یک هویت اصیل بومی. چین کمونیستی و شوروی مصرف کنندگان اندیشه های سیاسی تولیدشده در آلمان، فرانسه و انگلستان بوده اند. با فروپاشی شوروی و استحاله کمونیسم چینی در عمل نیز دیگر روسیه و چین فاقد یک الگوی سیاسی مستقل هستند. شواهد حاکی از آن است که بشر امروز تحت سیطره تمدن غربی است و روندهای جهانی شدن بسط این تمدن را تسریع و تعمیق کرده است. شرق خود مصرف کننده علم فلسفه و فرهنگ غرب است. نگاه شرق متوجه غرب است پس سیاست نگاه به شرق نوعی نگاه باواسطه و دست دوم به غرب است.
در بعد دانش فنی و تکنولوژیک در بهترین حالت شرق صرفاً مقلد و کپی بردار از غرب است و چین مصداق آشکار این وضعیت است. نکته اساسی این است که رشد صنعتی و توسعه اقتصادی در شرق نتیجه پیوند آن با غرب بوده است. اقتصاد سرمایه داری در راستای بهره مندی از مزایای نسبی تولید و براساس تقسیم کار جهانی به مناطقی که نیروی کار در آن به طور کامل کالایی نشده است و پتانسیل کسب سود بیشتر در حلقه های انتهایی زنجیره کالایی را دارا است، گسترش جغرافیایی می یابد. بنابراین تولید کالاها و خدماتی که تا دیروز در مرکز مستقر بود به پیرامون انتقال می یابد و در مرکز فرصت برای تمرکز بر صنایع جدید و کمتر هزینه بر فراهم می شود. به عبارت دیگر در گسترش جغرافیایی نظام سرمایه داری غرب، به واسطه ادغام قدرت های بزرگ شرق در ساختار اقتصاد جهانی، دیگر شرق بخشی از غرب است نه مستقل از آن. از طرفی عمده بازار مصرف کالاهای چینی و خدمات هندی جوامع غربی توسعه یافته هستند. روابط قدرت های بزرگ شرق با کشورهای در حال توسعه تا جایی اهمیت دارد که در روابط آنها با کشورهای توسعه یافته خللی وارد نکند.
به واسطه وابستگی متقابل و وجود کانال های ارتباطی فراوان میان قدرت های بزرگ شرق با غرب، حساسیت و آسیب پذیری طرفین نسبت به یکدیگر بالا رفته است در حالی که پیوند میان ایران و قدرت های شرق بسیار محدود بوده و بیشتر در قالب وابستگی متقابل نامتقارن قابل توصیف است. اهمیت اقتصادی ایران برای این کشورها عمدتاً به مساله انرژی محدود می شود که البته تقابل ایران با غرب فرصتی برای کسب امتیاز بیشتر برای آنان در رقابت با سایرین بوده است. در مجموع می توان گفت نه تنها شرق پتانسیل های لازم برای جایگزینی غرب در محیط خارجی ایران را دارا نیست بلکه اساساً تصویر یک شرق مستقل و متفاوت با غرب محصول سوء برداشت از واقعیت است. تکیه کردن صرف به شرق و تقابل با غرب امکان سوءاستفاده قدرت های بزرگ شرق از وضعیت ایران را فراهم آورده است. به ویژه اینکه قدرت های بزرگ شرق هنوز در مراحل مقدماتی فرهنگ سیاسی مدرن قرار داشته و در عطش کسب قدرت بیشتر به شدت خودمحورانه عمل می کنند. آنها به واسطه عدم بلوغ سیاسی در رفتار بین المللی خود کمتر متعهد به رعایت پرنسیب ها بوده و حاضر به گذشتن از منافع جزیی و کوتاه مدت به نفع منافع جمعی در درازمدت نیستند. الگوی رفتاری چین و روسیه در ابتدای سده بیست و یکم شباهت زیادی با الگوی رفتاری قدرت های اروپایی در قرون ۱۸ و ۱۹ دارد.
در ساده ترین تعریف می توان عقلانیت را منطقی معطوف به نتیجه دانست. رفتار عقلایی رفتاری مبتنی بر محاسبات سود- هزینه در راستای کسب نتایج مطلوب است. بنابراین عالی ترین معیار برای سنجش میزان عقلانیت در یک تصمیم سیاسی، میزان حصول اهداف و نتایج آن است. به رغم تلاش های طرفداران سیاست نگاه به شرق در جهت عقلایی نمایی این رویکرد، تجربه سه سال و نیم اخیر حاکی از آن است که این سیاست به اهداف و نتایج مطلوب خود نائل نشده است. تثبیت پیمان استراتژیک هند با امریکا و گسترش همکاری های اتمی طرفین، رای موافق این کشور به قطعنامه شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی علیه ایران و عدم همکاری سازنده با ایران در پروژه خط لوله گاز میان دو کشور، تصویب قطعنامه های تنبیهی علیه ایران در شورای امنیت به رغم حضور چین و روسیه به عنوان قدرت های دارای حق وتو و نیز عدم پایبندی روسیه به تعهداتش در مورد نیروگاه اتمی بوشهر، نادرستی استدلال های حامیان سیاست نگاه به شرق را در عمل به اثبات رسانده است.
با این حال سیاست خارجی دولت نهم همچنان به شرق می نگرد. تداوم تعقیب یک سیاست به رغم اثبات ناکارآمدی و ناکامی آن در دستیابی به اهداف خود نشانه دیگری از بنیادهای غیرعقلایی آن است. با این اوصاف سوالی که مطرح می شود این است که ورای توجیهات عقلایی نمایانه، اتخاذ سیاست نگاه به شرق توسط نخبگان جدید و تداوم تعقیب آن به رغم ناکامی ها، برچه بنیادی استوار است. «برخی صاحب نظران سیاست نگاه به شرق را نوعی واکنش از جانب دولت نهم نسبت به گرایش دولت های پیشین به سمت غرب می دانند. طی دو دهه اخیر نخبگان نظامی و امنیتی فرآیند تبدیل شدن به نخبگان سیاسی جدید را می پیمودند و در این میان ظهور اصلاح طلبان حکومتی در حکم کاتالیزور به تسریع این فرآیند منجر شد. نخبگان جدید در دولت نهم به واسطه احساس مسوولیت برای جلوگیری از انحراف در اصول انقلاب و بازگرداندن ریل قطار انقلاب به مسیر اصلی خود- که توسط سوزنبانان قبلی از مسیر خارج شده بود- در واکنش به تمایل بیش از حد دولت های قبلی به غرب، گرایش به سمت شرق را در پیش گرفتند.
برخی دیگر نیز ریشه گرایش به شرق را وجود نوعی احساس «همذات پنداری» در نخبگان جدید نسبت به برخی قدرت های شرقی از جمله روسیه و چین می دانند. علت بروز همذات پنداری می تواند در فرض وجود تهدید مشترک نهفته باشد یا در فرض وجود ویژگی های مشترک. به عنوان مثال ممکن است نخبگان جدید متهم شدن به نقض حقوق بشر از جانب غرب را ویژگی مشترک ایران، چین و روسیه فرض بگیرند. تحلیل های فوق الذکر و شبیه آنها اگرچه می تواند درست باشد اما فاقد عمق نظری و پشتوانه تئوریک بوده و با پدیده سیاست خارجی دولت نهم به عنوان یک نمونه خاص برخورد می کند که این شیوه مطالعه فاقد اعتبار علمی است. گرچه مجال اندک این نوشتار گنجایش تبیین چارچوب نظری مطلوب جهت مطالعه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران را دارا نیست، اما در حد کفایت برای پاسخگویی به سوال اصلی این متن، به صورت گذرا به آن اشاراتی می شود.
نظریات کلاسیک سیاست خارجی از آنجا که عمدتاً محصول مطالعه سیاست خارجی قدرت های بزرگ غربی بوده اند، ماهیتی غرب مدارانه داشته و در مطالعه سیاست خارجی مناطق پیرامونی دچار نقایص کاربردی بوده اند. در نسل دوم نظریات سیاست خارجی در جهت رفع نقص یکسان انگاری نظریات نسل اول، در چارچوب سیاست خارجی مقایسه یی، تفاوت های ماهوی دولت ها در ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مورد توجه قرار گرفت و رفتار خارجی دولت ها وابسته به متغیرهای داخلی آنها فرض شده و برای مطالعه سیاست خارجی گشودن جعبه سیاه دولت ها الزامی شد. نظریات نسل دوم در شاخه نظریات تصمیم گیری رشد فراوانی یافت و به دو زیرشاخه نظریات عقلانیت و نظریات عدم عقلانیت تفکیک شد. اما به رغم رشد چارچوب سیاست خارجی مقایسه یی، این نظریات همچنان از تبیین رفتار سیاست خارجی برخی دولت ها به ویژه دولت های پیشامدرن عاجز مانده اند. نگارنده معتقد است ناتوانی این طیف از نظریات ناشی از آن است که تفاوت ها را عمدتاً در سطح مورد توجه قرار داده اند. به عبارت دیگر این نظریات هستی شناسی همه را مدرن فرض گرفته اند و در قالبی مدرن از معرفت شناسی به مطالعه آنان پرداخته اند و به تفاوت در نظام شناختی و هویتی جوامع گوناگون کمتر توجه کرده اند. نظریات در شاخه تصمیم گیری مبتنی بر عدم عقلانیت نیز حداکثر تا مطالعه روانشناختی فردی و اجتماعی پیش رفته و بسنده کرده اند. واقعیت بیرونی در ذات خود فاقد معناست و معنا در ذات خود پدیده یی ذهنی و به عبارت بهتر اجتماعی است.
در باب واقعیت های اجتماعی از آن جهت که از جنس واقعیت های غیر مادی هستند معنا هم ابژه است و هم سوژه. پدیده های اجتماعی از جمله خانواده، طبقه اجتماعی یا دولت از آن جهت واقعیت محسوب می شوند که افراد آنها واقعی فرض گرفته و به شکلی مشابه درباره موجودیت آنها می اندیشند و رفتارشان نیز در جهت بازتولید معنای آنهاست. به عبارت دیگر واقعیت های اجتماعی، محصول معانی بین ذهنی مشترک اجتماعی است. هستی شناسی حوزه های مختلف روابط اجتماعی- یعنی اینکه هر حوزه از روابط اجتماعی به عنوان مثال حوزه سیاست بین الملل مشمول چه موجودیت ها، ماهیت ها و روندهایی است- در قالب همین ساختار معانی بین ذهنی شکل گرفته است. به واسطه اینکه پدیده های اجتماعی دیگر معنامحوری مضاعف هستند، در یک حوزه خاص از روابط اجتماعی، هستی شناسی های متفاوتی امکان وجود می یابد. به عبارت دیگر یک واقعیت می تواند در منظومه های شناختی مختلف با معانی متفاوتی همراه شود.
بنابراین در مطالعه مقایسه یی سیاست خارجی، طبقه بندی و مطالعه منظومه های شناختی مختلف تصمیم گیرندگان به عنوان یک متغیر میانجی امری ضروری است. هر منظومه شناختی در سه سطح هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی قابل بررسی است. و انواع منظومه های شناختی بسته به اولویت و سلسله مراتب در این سه سطح متمایز می شوند. در جزم گرایی علمی روش شناسی بر معرفت شناسی و هستی شناسی اولویت دارد. تنها موجودیت های قابل شناخت، آنهایی هستند که در قالب روش های معتبر علمی عام قابل بررسی باشند و هستی موجودات نیز محدود به همین مصادیق قابل شناخت است. در خردگرایی این معرفت شناسی است که بر هستی شناسی و روش شناسی اولویت دارد.پیش فرض های هستی شناختی، حقایقی ازلی اند که موضوع ایمان و یقین هستند و واقعیات تا جایی معتبرند که در تناقض با این حقایق قرار نگیرند.
صرف نظر از ویژگی های ساخت قدرت سیاسی، و در منطقه الفراغ اقتضائات ساختار نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران، پیش فرض های هستی شناختی نخبگان سیاسی در جهت گیری های سیاست خارجی جمهوری اسلامی نقش برجسته یی دارا هستند.در تبیین چرایی اتخاذ رویکرد نگاه به شرق به یکی از مهم ترین این پیش فرض ها اشاره می شود که عبارت است از «دوقطبی دیدن هستی.» هستی شناسی دوقطبی نخبگان جدید، تقسیم بندی دوگانه را به تمامی عرصه ها از جمله روابط بین الملل تحمیل می کند. نظام دوقطبی، نظام مطلوب و نوستالژی آنان است. بنابراین مراد ایشان شرق به جای غرب نیست بلکه شرق در مقابل غرب است.
اساساً عبارت «شرق» در مفهوم سیاسی خود مولود نظام دوقطبی جنگ سرد و تقابل دو بلوک غرب و شرق بوده است و با فروپاشی این نظام، عبارت «شرق» مفهوم سیاسی خود در روابط بین الملل را از دست داده است و عمدتاً منظور از شرق در شرایط کنونی، شرق اقتصادی، فرهنگی و تاریخی است. در جهان امروز سازمان های منطقه یی تلاشی جمعی و سازمان یافته توسط دولت ها جهت کاهش تبعات نامطلوب روندهای جهانی و مجهز شدن به ساز و کارهای مناسب تاثیرگذاری برای بهره مندی بیشتر از تبعات مطلوب آن، هستند. بنابراین منطقه گرایی و سازمان های منطقه یی در راستای روندهای جهانی و حداکثر برای تعدیل آنها هستند و نه در مقابله با آنها. رقابت میان قدرت های بزرگ با تقابل میان آنان متفاوت است و در وضعیت کنونی «رقابت همکاری» جایگزین «دشمنی و اتحاد» شده است زیرا اقتضای هستی شناسی دوقطبی، ابتنای روابط بر تقابل است.
رضا حداد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید