سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه نوین اسلامی،یک ضرورت


فلسفه نوین اسلامی،یک ضرورت
در سال های اخیر به این نتیجه رسیده ام که باید به تأسیس فلسفه نوین اسلامی بیندیشم. با نگاهی به تاریخ فلسفه اسلامی روشن می شود که از زمان ارسطو تا بعد از ملاصدرا و شارحان وی تعریفی خاص برای فلسفه ایجاد شد. به این ترتیب که فلسفه دانشی است که به امور عامه، کلیات هستی شناسی و همچنین الهیات به معنی ویژه می پردازد. این همان تعریفی بود که تا حدودی ارسطو و سپس افرادی چون کندی و فارابی تا فلاسفه ای مثل ملاصدرا و شارحانش به آن بسنده کردند. حتی کتاب «رحیق مختوم» یا آثار «آیت الله حسن زاده آملی» هم این تعریف را پذیرفته اند. هر چند در ساخت و بافت فلسفه تغییراتی داده اند. گاهی در روش شناسی نیز تفاوت هایی ملاحظه می شود. علت تفاوت را می توان مقتضیات زمان و موقعیت اجتماعی ایشان دانست ‎/ مثلاً بیشترین دغدغه کندی این بوده که نشان بدهد میان مباحث مربوط به مابعدالطبیعه و امور عامه که در فلسفه یونان دیده می شود و الهیات دین اسلام تعرضی وجود ندارد.
فارابی با دغدغه دیگری روبه رو بود و آن نظام اجتماعی اسلام بود، لذا بیش از همه به فلسفه سیاسی توجه داشته و سیاست مدرن و آرای اهل مدینه فاضله را نوشته تا نشان دهد چگونه می توان از دل این فلاسفه اسلامی به یک نظام فلسفه سیاسی دست یافت.
ابن سینا می خواست الهیاتی تدوین کند که بتوان به حل معضلات الهیات به معنی ویژه بپردازد. تا آنجا که از فلسفه برای اثبات وجود خدا کمک گرفت، اما فلسفه اسلامی او با اشکالات و شبهات جدی و کمرشکن جناب غزالی روبه رو شد. غزالی به معنای تخصصی کلمه فلسفه دان نبود ولی به هر حال وقتی کتاب «تحافت الفلاسفه» را نوشت نشان داد فیلسوفان مسلمان ۲۰ مسئله را مطرح کرده اند که از آن شمار ۱۷ مسئله مستلزم بدعت و ۳ مسئله مستلزم کفر است. وی اظهار داشت: عرفان بر فلسفه ترجیح دارد و تعارض فلسفه با شریعت را نمایان ساخت. مسئله تعارض فلسفه با عرفان را شیخ اشراق با تدوین حکمت اشراقی، به تفاهم فلسفه و عرفان تبدیل نمود. او تعریف گذشتگان از فلسفه را تغییر داد اما ساختاری برای فلسفه پیشنهاد داد که با روش عقل و شهود معلوم می شود. این دو نه تنها تعارضی با هم ندارند بلکه ملازم یکدیگرند و کاملاً همدیگر را یاری می کنند. در زمان میرداماد غالباً بر تعارض فلسفه با شریعت و احکام شرعی و اخبار کلامی تأکید می کردند. او اعلام کرد فلسفه ای تأسیس کنیم به نام «حکمت یمانی» که قرآن و برهان با هم جمع شوند. همین کار را نیز شروع کرد و ملاصدرا آن را ادامه داد و قرآن و برهان و عرفان را با هم جمع نمود. حکمت متعالیه اوج حل دو تعارض بود: تعارض فلسفه با عرفان از یک طرف و تعارض فلسفه با شریعت از جهت دیگر. در گزارش فشرده ای که از کندی تا پس از ملاصدرا ارائه کردم، بیشتر فلاسفه دغدغه تعارض فلسفه با شریعت را داشتند. در آنجا روشن می شود گرچه همه فلاسفه از یک تعریف فلسفی بهره نبرده اند اما همه همان تعریف ارسطو را با یک تغییر جزئی پذیرفته و ادامه داده اند.
درواقع از پس یک نگاه تاریخی و درجه دو به فلسفه و براساس دغدغه به این نتیجه می رسیم که نه تنها ساختار بلکه تعریف آن فلسفه ها هم جوابگوی دغدغه امروز نیست و ما باید به فلسفه ای دیگر بپردازیم. درواقع باید جنبش نرم افزاری را از اینجا شروع کنیم وگرنه دیگر بحث ها بیشتر شعار هستند. جنبش نرم افزاری مآلاً از تأسیس فلسفه نوین اسلامی آغاز می شود والا تحولی در علوم اسلامی صورت نمی گیرد.
شاید اکنون بزرگترین دغدغه علوم انسانی ما یعنی علومی که در دانشگاه ها تحت نام علوم انسانی تدریس می شود مثل روان شناسی، جامعه شناسی، علوم تربیتی، مدیریت و اقتصاد و ‎/‎/‎/‎/ سکولاریسم آنها باشد.
برخلاف پوزیتیویست ها که ادعا می کردند علوم از استقرا و تحقیقات آزمایشگاهی شروع می شود امروزه فلسفه علم ثابت می کند ـ و تقریباً مورد پذیرش تمام فیلسوفان علم با تمام گرایشات مختلف است ـ که تحقیقات علوم انسانی از آزمایشگاه شروع نمی شود بلکه مبانی مابعدالطبیعی به علوم انسانی جهت می دهد و امکان ندارد روان شناسی، جامعه شناسی و اقتصاددانی، دارای چنین مبانی نباشد. لذا در تاریخ فلسفه و علم در غرب ابتدا تحول فلسفی اتفاق افتاد و بعد علوم انسانی شکل پیدا کرد. ساختار علوم انسانی در قرن ۱۹ پی ریزی می شود درحالی که تحول فلسفه در دوره دکارت و فرانسس بیکن در قرن ۱۷ و ۱۸ اتفاق افتاده بود.
این در حالی است که دانشگاه ما اکنون گرفتار نوعی از علوم انسانی شده که محصول یک نظام فلسفی خاصی است. مبانی فلسفی، معانی علوم انسانی را تأمین می کنند. لذا هر یک از واژه هایی که ما در علوم انسانی داریم باری معنایی دارند که مبتنی بر آن مبانیست. عبارت هایی مثل جامعه، فرد، دموکراسی، استبداد، هنجار، عرضه و تقاضا در همان دستگاه معنا می یابد.
به یاد دارم زمانی می گفتند ما طرفدار اومانیسم اسلامی هستیم. در حالی که اومانیسم، یک واژه فلسفی و دارای معناست. مبانی از معانی جداشدنی نیست لذا واژه هایی مثل دموکراسی یا اومانیسم اسلامی پارادوکس هستند. تغییر معنا اصولاً کار ساده ای نیست و بدون تغییر مبانی فلسفی نمی توان به تغییر معنا پرداخت. زمانی می توان از مردم سالاری دینی یا آزادی اسلامی دفاع کرد که مبانی فلسفی، بتواند این معانی را ایجاد کند. از این نقطه نظر، واضح است که علوم انسانی به فلسفه ای نیازمندند تا بتوانند مبانی فلسفه خود را تأمین کنند. شاید کامل ترین فلسفه اسلامی، فلسفه متعالیه باشد.
ما در علوم اجتماعی، فلسفه تاریخ و جامعه نیاز به مبانی فلسفه داریم اما حکمت متعالیه در این باره سکوت کرده است. اگر بزرگانی مثل مرحوم مطهری یا آقای مصباح جامعه و تاریخ در قرآن را نوشتند به معنی استمرار فلسفه حکمت متعالیه نزد ایشان نیست ، آن هم در دوره ای که شبهات مارکسیست ها مطرح می شد.
پس باید تحولی در فلسفه ایجاد کرد. ولی با حفظ تعریف گذشته نمی توان فلسفه را توسعه بخشید. در تعریف متعارف، فلسفه دانشی بود که از عوارض وجود بحث می کرد. در مقابل در تعریف جدید دانشی است که از احکام و عوارض وجود انضمامی انسان بحث می کند. وجود انسان دو دسته احکام و عوارض دارد. بعضی احکام انضمامی و بعضی انتزاعی هستند. هر یک از احکام انتزاعی و انضمامی وجود انسان، یک موضوع است. بحث درباره عوارض این موضوع «فلسفه مضاف» را تشکیل می دهد. مثلاً یکی از ویژگی های انسان «زبان» است. اگر راجع به زبان بحث کنیم در حوزه «فلسفه زبان» خواهیم بود. عوارض انضمامی انسان عبارت است از معرفت، نفس، ذهن، خلق، زیباگرایی، گرایش به جامعه و دغدغه ها و اوضاع حدی. دسته دیگر عوارض انتزاعی انسان هستند که به فلسفه هستی، فلسفه ماهیت، فلسفه دین، فلسفه فقه و حقوق، فلسفه عوالم، فلسفه سیاسی، فلسفه اقتصاد و فلسفه زبان تقسیم می شود. فلسفه های مضاف نیز به «فلسفه های مضاف به علوم» و «فلسفه های مضاف به حقایق» تقسیم می شوند. فلسفه مضاف به علوم نگاهی درجه دوم به علوم دارد اما فلسفه مضاف به حقایق مایلند که به مبادی عقلی آن حقایق بپردازند. مقصود من از گسترش فلسفه اسلامی، پرداختن به فلسفه مضاف به حقایق است. زیرا فلسفه های مضاف به حقایق دانش های درجه اول هستند. من داوری جزم نکرده ام که باید در فلسفه های اسلامی به علوم بپردازند. منظور من این است که مبادی عقلی، تصوری و تصدیقی حقایق مثل مباحث عقلی زبان و مباحث عقلی نفس را مورد بحث قرار دهیم. ملاصدرا مبادی عقلی مربوط به خدا و هستی را کاویده و حال باید به مباحث عقلی معرفت، ذهن، جامعه و تاریخ هم بپردازیم. همان مباحث عقلی و فلسفه مضافی که مکتب ها را تأسیس می کنند. بعد از تأسیس مکتب می توان به طرح علوم انسانی رسید. انتظار ما این نیست که پاسخ تمام پرسش های علوم انسانی از قرآن و سنت اخذ شود. این پرسش ها پاسخ هایی براساس تحقیقات آزمایشگاهی و آماری نیز دارد. لذا از آنجا که تحقیقات مبتنی بر فلسفه است، ابتدا باید بتوان فلسفه جامعی تأسیس نمود. تا این اتفاق نیفتد. نباید انتظار داشت که علوم انسانی اسلامی داشت و فقط می توانیم تا ابد برای انتقاد از «فروید» به «ایبرام فرلو» التجا ببریم و همچنین تا ابد از دامن یکی به دامن دیگری بیفتیم. در نهایت باید به یادآورد که وصف فلسفه اسلامی مراتب به تشکیک است. یعنی می توان مطلبی فلسفی داشت که از مطلب دیگری اسلامی تر باشد. امتیاز فلسفه نوین اسلامی این است که موضوع خود را «انسان» فرض کرده است لذا می توان ادعا کرد که فلسفه نوین اسلامی از دیگر فلسفه های اسلامی، اسلامی تر است. هر چند که غایت اسلام، خداست اما چون موضوع اش انسان است اگر موضوع فلسفه ای را انسان فرض کنیم، از جهت موضوع به اسلام نزدیک تر می شویم.
حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید