شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آیا «فلسفه‌ اسلامی‌» امکان‌پذیر است‌؟


آیا «فلسفه‌ اسلامی‌» امکان‌پذیر است‌؟
● مقصود از فلسفه‌ اسلامی‌
در پاسخ‌ به‌ سؤال‌ فوق‌، پاسخ‌ هانری‌ كربن‌ را مرور می‌كنیم‌: «بی‌ آنكه‌ بخواهیم‌ درباره‌ی‌ اعتقادات‌ یا «باور مكتبی‌» (۱) به‌ پیش‌ داوری‌ بپردازیم‌ كه‌ در صفت‌ «اسلامی‌» برخی‌ از فیلسوفان‌ تردید می‌كند، ما از «فلسفه‌ی‌ اسلامی‌» به‌ عنوان‌ فلسفه‌ای‌ سخن‌ خواهیم‌ گفت‌ كه‌ تكوین‌ و صورتهای‌ متنوع‌ آن‌، به‌ طور اساسی‌، با امر دینی‌ و معنوی‌ اسلام‌ پیوند یافته‌ و مؤید این‌ نكته‌ است‌ كه‌ اسلام‌، چنان‌ كه‌ به‌ نادرست‌ گفته‌اند، بیان‌ دقیق‌ و اساسی‌ خود را در فقه‌ پیدا نمی‌كند.
مفهوم‌ فلسفه‌ی‌ اسلامی‌ را نمی‌توان‌ به‌ طرحی‌ سنتی‌ كه‌ مدتها در درسنامه‌های‌ تاریخ‌ فلسفه‌ مرسوم‌ بود، محدود كرد كه‌ فقط‌ به‌ ذكر چند نام‌ مشهور بسنده‌ می‌كرد، یعنی‌ كسانی‌ كه‌ آثار آنان‌ از طریق‌ ترجمه‌های‌ لاتینی‌ در فلسفه‌ی‌ مدرسی‌ سده‌های‌ میانه‌ شناخته‌ شده‌ بود. درست‌ است‌ كه‌ ترجمه‌های‌ برخی‌ از آثار عربی‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ در طُلیطله‌ (۲) و صقلیه‌ (۳) دوره‌ی‌ فرهنگی‌ پر اهمیتی‌ بود، اما این‌ امر، به‌ طور اساسی‌، برای‌ القای‌ تصوری‌ از جهت‌گیری‌ عمومی‌ كه‌ بتواند درك‌ معنا و بسط‌ تأمل‌ فلسفی‌ در اسلام‌ را ممكن‌ سازد، بسنده‌ نیست‌. به‌ طور اساسی‌، نادرست‌ است‌ كه‌ تأمل‌ فلسفی‌ در اسلام‌، با مرگ‌ ابن‌رشد به‌ پایان‌ می‌رسد. آثار فیلسوف‌ قرطبه‌ كه‌ به‌ زبان‌ لاتینی‌ ترجمه‌ شده‌ بود، در مغرب‌ زمین‌، به‌ مكتب‌ ابن‌رشد (۴) تبدیل‌ شد و آنچه‌ را كه‌ مكتب‌ ابن‌سینایی‌ لاتینی‌ (۵) نامیده‌ شده‌، ناپدید ساخت‌. در مشرق‌ زمین‌، به‌ ویژه‌ در ایران‌، مكتب‌ ابن‌رشد ناشناخته‌ ماند و نقادی‌ غزالی‌ از فلسفه‌ هرگز همچون‌ امری‌ به‌ نظر نیامد كه‌ پایان‌ بخش‌ سنتی‌ بوده‌ است‌ كه‌ با ابن‌سینا شروع‌ شد.
● یك‌ نكته‌ بسیار مهم‌!
معنا و تداوم‌ تأمل‌ فلسفی‌ در اسلام‌ در صورتی‌ به‌ درستی‌ فهمیده‌ خواهد شد كه‌ نخواهیم‌ به‌ هر قیمتی‌ در آن‌، امری‌ معادل‌ آن‌ چیزی‌ بیابیم‌ كه‌ در مغرب‌ زمین‌ از سده‌ها پیش‌ به‌ معنای‌ دقیق‌ كلمه‌ «فلسفه‌» خوانده‌ می‌شود. حتی‌ اصطلاحات‌ «فلسفه‌» و «فیلسوف‌» كه‌ از واژه‌های‌ یونانی‌ به‌ عربی‌ انتقال‌ یافته‌ و به‌ فیلسوفان‌ مشائی‌ و اشراقی‌ نخستین‌ سده‌های‌ اسلام‌ اطلاق‌ می‌شود، به‌ طور دقیق‌، با مفاهیم‌ غربی‌ «فلسفه‌» و «فیلسوف‌» معادل‌ نیست‌. در مغرب‌ زمین‌، تمایز اساسی‌ میان‌ «فلسفه‌» و «الهیات‌» به‌ دوره‌ی‌ مدرسی‌ سده‌های‌ میانه‌ باز می‌گردد. این‌ تمایز، مبتنی‌ بر «عرفی‌ شدنی‌» بود كه‌ در اسلام‌ تصوری‌ از آن‌ وجود ندارد و نخستین‌ دلیل‌، آن‌ بود كه‌ در اسلام‌ پدیدار كلیسا با الزامات‌ و نتایج‌ آن‌ تصوری‌ از آن‌ وجود نداشته‌ است‌.
كه‌ اصطلاح‌ حكمت‌ ، معادل‌ واژه‌ی‌ یونانی‌ Sophia است‌؛ اصطلاح‌ حكمت‌ الهیه‌ از نظر لغوی‌ با واژه‌ی‌ یونانی‌ Theosophia برابر است‌. برحسب‌ معمول‌ در برابر اصطلاح‌ متافیزیك‌، علمی‌ قرار داده‌ شده‌ است‌ كه‌ از الهیات‌ بحث‌ می‌كند. اصطلاح‌ علم‌ الهی‌ را نه‌ می‌توان‌ و نه‌ باید به‌ اصطلاح‌ Thهٔodicهٔe ترجمه‌ كرد. تصوری‌ كه‌ تاریخ‌نویسان‌ اسلامی‌از شهرستانی‌ در سده‌ی‌ ششم‌ ق‌/ دوازدهم‌ م‌ تا قطب‌الدین‌ اشكوری‌ در سده‌ی‌ یازدهم‌ ق‌/ هفدهم‌ م‌) از فرزانگان‌ یونانی‌ داشته‌اند، این‌ بود كه‌ حكمت‌ آنان‌ نیز از « مشكات‌ نبوت‌ » ناشی‌ شده‌ است‌.
به‌ همین‌ دلیل‌، اگر به‌ انتقال‌ مشكل‌ رابطه‌ی‌ میان‌ فلسفه‌ و دیانت‌، به‌ گونه‌ای‌ كه‌ به‌ طور سنتی‌ در مغرب‌ زمین‌ طرح‌ شده‌، به‌ اسلام‌ بسنده‌ كنیم‌، مشكل‌ به‌ درستی‌ طرح‌ نخواهد شد، زیرا تنها بخشی‌ از وضعیت‌ بر ما روشن‌ خواهد شد. بدیهی‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ در اسلام‌ در وضعیتی‌ مشكل‌ قرار داشته‌ است‌؛ با این‌ حال‌ مشكلات‌، همانهایی‌ نبوده‌ كه‌ مسیحیت‌ با آنها روبه‌رو بوده‌ است‌. تحقیق‌ فلسفی‌ در اسلام‌، در آنجایی‌ در محیط‌ مناسب‌ بود كه‌ درباره‌ی‌ امر بنیادین‌ نبوت‌ و وحی‌ نبوی‌ همراه‌ با مشكلات‌ و وضعیت‌ تأویلی‌ به‌ تأمل‌ می‌پرداختند كه‌ این‌ امر بنیادین‌ متضمن‌ آن‌ بود. بدینسان‌، فلسفه‌، صورت‌ « حكمت‌ نبوی‌ » به‌ خود می‌گیرد و به‌ همین‌ دلیل‌، ما حكمت‌ نبوی‌ شیعی‌ را در دو صورت‌ اصلی‌ امامی‌ اثنی‌ عشری‌ و اسماعیلی‌ در صدر قرار می‌دهیم‌».
پانوشتها
۱- orthodoxie
۲- Todهٔde (Toledo)
۳- Sicile
۴- Averroفsme
۵- Avicennisme latin
منبع : کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت


همچنین مشاهده کنید