چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

خوانشی وحی محور از آزادی و عدالت


خوانشی وحی محور از آزادی و عدالت
در ادبیات اندیشه سیاسی اسلام ، هر چند که مباحث عدالت وعدالت ورزی بیش از آزادی بوده است ، اما واقعیت آن است که در سرشت این اندیشه ، عدالت و آزادی دارای ارزشی همسنگ بوده و همواره این دومفهوم کلیدی از اهمیتی بالا برخوردار بوده اند. در قرآن که سرچشمه حرکت تمدنی و پویایی اجتماعی در میان مسلمانان است ، عدل وآزادی ، به جد مورد توجه قرار گرفته است . از یک سو خداوند می فرمایدپیامبر(ص ) (بار گرانشان را از دوششان بر می دارد و بند و زنجیرشان رامی گشاید).(۱) و در آیه ای دیگر درباره فلسفه بعثت انبیاء می خوانیم (به راستی که ما رسولان خویش را با آیه های روشن فرستادیم و با آنان کتاب و میزان آوردیم تا مردم به برپایی قسط و عدالت بر پاخیزند).(۲)
سیاست به قدرت ، چگونگی توزیع آن و نسبت آن با مردم و حاکمان می پردازد، عدالت سیاسی ارزشی است که با فراگیر شدن آن ، امور جامعه ،در پیوند با قدرت ، به تناسب در جای خود، قرار می گیرد. با عدالت سیاسی ، بستر (انتخاب شهروندان ) و (محدودیت قدرت )، فراهم و مسیر جامعه برای رسیدن به (حق ) گشوده می شود.
برای آزادی تا کنون بیش از ۲۰۰ تعریف ذکر شده است .(۳) جان استوارت میل ۱۸۰۶-۱۸۷۳(۴) در آغاز کتاب (رساله ای درباره آزادی )می گوید که موضوع کتاب آزادی اراده و اختیار(۵) نیست ، بلکه بحث ازآزادی (۶) مدنی و اجتماعی است که درباره سرشت و محدودیت قدرتی است که به طور مشروع می تواند بر افراد اعمال گردد.(۷) به طور کلی درآزادی ، سه عنصر و مقوله وجود دارد، (آزادی خواه ) ، ( نبود مانع ) و(هدف ); آزادی سیاسی زمانی شکل می گیرد که اشخاص و تشکل های سیاسی در انجام دادن رفتارهای سیاسی مطلوب و برخورداری از حقوق اساسی از محدودیت ها و موانعی که دولت ها ممکن است در برابر آنهاایجاد کنند، رها و آزاد باشند(۸) و آزادی خود را برای رسیدن به هدفی مشخص به کار گیرند، در اندیشه سیاسی اسلام ، همه زوایای آزادی درنظر گرفته شده است ، از نظرگاه این اندیشه ، آزادی سیاسی یعنی افراد وگروه ها برای انجام فعالیت های مطلوب سیاسی ، با گذر از بندهای درونی ، از موانع بیرونی رهایی یافته و در جهت کمال انسانی ، حرکت کنند.
در فلسفه سیاسی اسلام ، پس از طرح مراتب وجود و این که هستی مطلق در ذات واجب ، جلوه گر می شود، به مراتب ضعیف تر وجود از جمله جامعه و انسان پرداخته می شود. نوع نگرش به هستی و در صدر خلقت بودن خداوند، حکایت از یک نظم و روش پیشینی (۹) و عقلی دارد. دراین قرائت ، نوعی (تعین )، (تشکل ) و (تفهم ) از پیش تعریف شده ،وجود دارد. دستی از قبل هستی را شکل و نظم بخشیده و آن را با هدفی مشخص آفریده است . خداوند با وحی ، نظم و نظام جامعه را ترسیم کرده و پیام آورانش جامعه مطلوب را به بشر اعلام کرده اند، جامعه ای که در آن باید عدالت ، آزادی ، سعادت و قانون حضوری آشکار داشته باشد.
اما در نظم پسینی (۱۰)، انسان بدون توجه به وحی و ماوراءالطبیعه ، به وضع قانون می پردازد، لذا او خود، تعریف کننده آزادی و عدالت خواهدبود و روابط اجتماعی انسانها را تعریف می کند. در این نظم ، (تعیین )،(تشکیل ) و (تفهیم ) معنا می یابد و خرد خود بنیاد، جایگزین وحی می گردد و دارای نقش کلیدی . در خوانش جدید، نظم نوشونده و نظم دهنده آن ، یعنی انسان ، کم کم ، چندان بزرگ می شود که جای خداوند رانیز از خود می کند. انسان در این نظم ، قانونگذار است هر چند که هیچ نسبتی با وحی نداشته باشد و یا با آن مخالف باشد. در فلسفه سیاسی غرب ، متافیزیک ، جای خود را از دست می دهد و اصالت تجربه (۱۱) واصالت سود(۱۲)، جایگزین می شود. در این مکتب ، آزادی از هر مانعی ورسیدن به هر هدفی که انسان برای خود، تعریف می کند، مطلوب ودارای ارزش می گردد. در آزادی انسان گرایانه ، محور و بنیانگذار ارزشها،انسان است و همواره سعادت خویش را بدون یاری هر مرجع و منبعی دیگر ترسیم می کند، در بنیاد نظری ، پیامد این برداشت آن می شود که انسان ، آزاد است تا هر چه می خواهد، انجام دهد، هر چند که به بی عدالتی رسد. لذا در لیبرالیسم ، الگوی مطلوب ، ایجاد نوعی نظم مکانیکی است که برای دیگران مزاحمتی به وجود نیاید، هر چند که آرمان ها و ارزش های انسانی فراموش گردد. به تعبیر جان استوارت میل :(تنها هدفی که انسان به طور فردی یا جمعی به آن متعهد می شود ومربوط به آزادی عمل بیشتر افراد جامعه است ، حفظ خویشتن می باشد.تنها هدفی که قدرت برتر به شایستگی می تواند نسبت به هر یک ازاعضای جامعه متمدن اعمال شود، حتی اگر بر خلاف اراده او باشد، آن است که از آسیب رساندن به دیگران جلوگیری می کند. انسان رانمی توان به انجام کاری مجبور کرد یا از کاری باز داشت ، صرفا به دلیل آن که برای او بهتر است که چنان کند، یا آن که او را شادتر می سازد، یا درنظر دیگران ، این کار عاقلانه است ، تنها عنصری که با آن می توان ،دیگران را هدایت و اداره کرد تا او رام و مطیع جامعه باشد، همان اموری است که به جامعه و دیگران مرتبط است . در مواردی که به زندگی شخصی او مرتبط است ، استقلال او مطلق و رهاست . فرد بر خویشتن ،جسم و ذهن خویش حاکم است ).(۱۳) با توجه به این بنیاد اندیشگی ،آزادی ، هدف تلقی می گردد، آزادی ، وسیله رسیدن به یک هدف سیاسی متعالی تر نیست ، بلکه فی نفسه عالی ترین هدف سیاسی است .(۱۴)
اما در اندیشه سیاسی اسلام ، (خود متعالی ) انسان ، رهایی از قدرت مستبدانه و شکوفایی استعدادهای مادی و معنوی او مورد توجه قرارمی گیرد. آزادی در این اندیشه ، برای رسیدن به هدایت و انتخاب راه برترو در بردارنده فضیلت های بسیار دیگر است .(۱۵) هیچ کس نمی تواندآدمی را برای رسیدن به شناخت برتر و جامعه بهتر محدود کند. عدالت برای مراعات و تأمین حقوق شهروندان است و آزادی یکی ازاساسی ترین این حقوق است و لذا آن را قید می زند. سئوال از عدالت آن گاه بر می آید که افرادی آزاد و مساوی که هیچ کدام بر دیگری توانایی وبرتری ندارند، در نهادهای مشترک جامعه خود شریک می شوند.
وقتی واژه آزادی به کار می رود، معنای فراگیر آن منظور است ، که نفی حاکمیت و سلطه دیگری است ; امیر مومنان (ع ) می فرماید: (بنده دیگری نباش که به راستی خداوند تو را آزاد آفریده است ).(۱۶) آزادی مفهوم مشترکی است که در هر دو تمدن اسلامی و غربی یافت می شود،اما چارچوب و اساس فکری هر کدام ، متفاوت است ). دگرگونی و تفاوت اساسی این دو برداشت آن است که آزادی در اندیشه سیاسی اسلام ،رهایی از پیروی هر کس به جز خداوند است ، آدمی پس از رسیدن به آن آزادی اصیل ، مجال می یابد تا در جامعه نیز از بند طاغوت های قدرتمدارو زرسالار رهایی یابد. (این مقدار آزادی که خدای تبارک و تعالی به مردم داده است بیش از آن آزادی هایی است که دیگران داده اند...آزادی هایی که خدا داده آزادی منطقی است . همه چیزهایی را که آنهاداده اند آزادی نیست ، آزادی باید منطقی و طبق قانون باشد).(۱۷) لذامیان حاکمیت الهی و آزادی انسان هیچ گونه تباین و تعارضی نیست ،بلکه به رهایی فردی و اجتماعی او می انجامد، در حالی که در اندیشه سیاسی لیبرال ، رها شدن از قوانین خداوند نیز یکی از اهداف اساسی آزادی به شمار می آید.
در اندیشه سیاسی دینی ، انسان ، ذاتا آزاد است و تلاش او نیز در جهت رسیدن به سرشت و اصالت اولیه است . لذا در قرآن آمده است که ما برای هر امتی ، رسولی برانگیختیم تا بگوید که خداوند را عبادت کنند و ازطاغوت دوری (۱۸) و تأکید می شود تا از کسی که قلبش از یاد خدا، غافل است ، پیروی نشود(۱۹) و چرایی لزوم اطاعت اولی الامر و محدود ساختن آزادی از آن جاست که حکم به عدل می کند، تقدیر در آیه (اطیعواالله ...)(۲۰) آن است که مردم از خداوند اطاعت می کنند; زیرا که عادل است و اطاعت از رسول نیز واجب است زیرا که او امر الهی را بیان می کندو از اولی الامر نیز باید اطاعت کرد; زیرا که آن امر به عنوان امانت به آنان واگذار شده است ، پس هر کس که امر به حق می کند و عادل است ، اولی الامر است زیرا که بر خلاف حکم خداوند امر نمی کند، شریعت ، عقل نورانی و رای برتر است و اساس آن بر عدل ;دولت ایجاد نمی شود مگرهنگامی که عدالت ورزد و حاکم عادل کسی است که حقوق مردم خود رارعایت می کند و آنها را به سوی حق و برای حق هدایت می کند و اموری که حقوق آنان را تضمین کند، وضع می کند.(۲۱)
هنگام رهایی از استبداد و شیطان درون و برون ، زمینه های رهایی درجامعه و در نتیجه عدالت ، فراهم می شود. در این نگرش ، آزادی ، تنهاهدف نیست بلکه وسیله وابزاری است برای آن که انسان به آرمان های متعالی دست یابد. با رهایی ، آدمی به نوعی تعادل و ثبات شخصیتی دست می یابد، آزادی را در کنار عدالت ، طلب می کند و یکی را فدای دیگری نمی سازد. (آزادم و می توانم راه کمال خودم را طی کنم . نه این که چون آزاد هستم ، به کمال خود رسیده ام ).(۲۲) آزادی برای شکستن قیود قدرت نامحدود و ثروت نامشروع ، دارای ارزش است ، ولی نمی تواندهمه هدف باشد; نمی توان همه قید و بندها را گسست که گسستن آنها وآزادی مطلق ، از میان برنده خود آزادی خواهد بود و نمی تواند تضمین کننده جامعه عادلانه و آزادانه باشد.
انسان ، موجودی دو قطبی است ، عقل و نفس در کنار هم و با همند ونمی تواند در هر دو ساحت وجودی خویش ، کاملا آزاد باشد، رهایی وآزادی در هر یک از آن دو گستره پست و عالی آدمی ، منجر به محدودیت در بخش دیگر می شود، اما نکته اساسی آن است که آزادی در ساحت عالی و خردورزانه آدمی ، او را به آزادی متعالی نزدیک می سازد. به تعبیربرلین اگر آزادی را به ارباب خود بودن و بنده دیگری نبودن ، تفسیر کنیم ،این بحث مهم پیش می آید که کدام خود؟ هگل و افلاطون و طرفداران آنان با در نظر گرفتن (خود طبیعی ) و پست تر و (خود معنوی ) و برتر، ازچیزی به نام (بردگی طبیعت )، یاد می کنند. انسان ممکن است در عین حال که هیچ اجبار بیرونی در کار نیست ، برده طبیعت و (من پست ) خودباشد; مفهوم منفی آزادی خدشه دار نباشد، اما آزاد به معنای مثبت آن نیزنباشد. آزاد سازی خود، همیشه توام با نوعی بردگی برای خود دیگرماست . (خود طبیعی ) و لجام گسیخته اگر آزاد باشد، معنایش در بندشدن (خود معقول ) و معنوی ماست .(۲۳) لذا در اندیشه سیاسی شیعه ،گرایش به سمت آزادی مثبت می باشد و محدودیت های ایجاد شده توسط قوانین اسلامی نه تنها به آزادی آدمی خدشه ای وارد نمی کندبلکه او را وارد عرصه آزادی بیشتر می سازد. در این نگره ، معقول بودن یانبودن آزادی مربوط به بهره برداری از آن است که اگر مطابق اصول وقوانین مفید انسانی باشد، آزادی معقول نامیده می شود و اگر بر ضداصول و قوانین مفید انسانی باشد، نامعقول است (۲۴).
در اندیشه سیاسی اسلام ، عدالت و آزادی می تواند بسترساز جامعه سعادتمند مبتنی بر آموزه های وحیانی باشد که موجب شکوفایی استعدادهای پیدا و پنهان آدمی گردد. گنجایش روح و روان آدمی چندان است که می تواند بر اساس آنها به سوی مرزهای بلند کمال حرکت کند وبه معنی دقیق کلمه ، جانشین خداوند در زمین گردد. در نگرش آرمانی ،این آزادی همراه با آگاهی ، شناخت و مسئولیت است . بی بند و باری ،عدم رعایت دستورهای خداوند و بندگی بت های دروغین ، انسان را ازپویندگی در جهت عدالت و آزادی و شکوفایی استعدادها باز می دارد.
نویسنده:کاظم سید باقری
پی نوشت ها:
۱. اعراف / آیه ۱۵۷: ویضع عنهم اصرهم والاغلال التی کانت علیهم
۲. لقدارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط/حدید۲۵
۳. آیزیا برلین : (چهار مقاله درباره آزادی )، ترجمه :محمد علی موحد،تهران :انتشارات خوارزمی ، اول ۱۳۷۹، ص ۱۴
۴.John Stuart Mill
۵.Free-Will
۶.Freedom
۷.John Stuart Mill " On Liberty " ، " LONDON: NEW YORK : BARTLEBY، ۱۹۹۹، ۱ p.، Chapter ۱
۸.ر.ک . منصور میر احمدی : (آزادی در فلسفه سیاسی اسلام )،قم :بوستان کتاب ، اول ۱۳۸۱، ص ۱۰۸
۹ .apriority
۱۰ .aposteriori
۱۱ Empiricism
۱۲ Utilitarianism.On Liberty " John Stuart Mill)، NEW YORK : BARTLEBY.COM ،۱۹۹۹۱۸۶۹، ۲۱ p.، Chapter ۱
۱۴ .ر.ک .آنتونی آربلاستر: (لیبرالیسم غرب )، ترجمه : عباس مخبر،تهران : نشر مرکز، اول ۱۳۷۷ص ۸۲
۱۵.امام صادق (ع ):ر.ک . محمدباقر مجلسی ، بحارالانوار، بیروت ،دارالاحیا التراث العربی ، ۱۴۰۳ ه .ق ، ۱۹۸۳ م ، ج ۶۶، ص ۳۸۷ و نیز ج ۷۱، ص ۱۷۵۱ see.: John Rawls : (Collected Papers" ; edited by Samuel freeman ; Harvard University press; ۱۹۹۹; p۹۷
۱۶ . صبحی صالح :) نهج البلاغه ) ، قم : در العبره ، بی تا، نامه ۳۱، ص ۴۱۰ :لا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا.)۳. سید محمد باقر صدر: (المدرسه الاسلامیه )، بی تا، بی نا، ص ۱۰۸.
۱۷ .سید روح الله خمینی : (صحیفه نور) ، ج ۷، ص ۲۰۲.
۱۸ . النحل ۳۶/: (ولقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبواالطاغوت ).
۱۹ . الکهف ۲۸/: (ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هواه وکان امره فرطا).
۲۰ . النساء۵۹/
۲۱ .ر.ک .عبدالمنعم الحفنی : (موسوعه القرآن العظیم )، الجزء الثانی ،قاهره :مکتبه مدبولی ، الطبعه الاولی ۲۰۰۴، ص ۲۳۳۰
۲۲ .مرتضی مطهری : (آزادی معنوی )، همان ، ص ۱۶
۲۳ .ر.ک . آیزیا برلین ، چهار مقاله درباره آزادی ، همان ، ص ۲۵۱.
۲۴ .ر.ک .محمد تقی جعفری :(حکمت اصول سیاسی اسلام )، تهران :بنیاد نهج البلاغه ، ۱۳۶۹، ص ۳۶۴
منبع : خبرگزاری فارس