دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

به(۷)


به نرخ خاک بوَد دُرِّ شاهوار امروز (صائب)
به نردبان سفر آسمان ميسر نيست٭
رک: با نردبان به آسمان نتوان رفت
٭ به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت .................................. (صائب)
به نرمى برآيد ز سوراخ مار٭
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‌آورد
٭ ...................... که تيزيّ و تندى نيايد به کار (فردوسى)
به نرمى ز دشمن توان کند پوست ٭
رک: زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مى‌آورد
٭ چو با دوست سختى کنى دشمن اوست .............................. (سعدى)
به نزد خداى جهان روشن است که همکار همکار را دشمن است
رک: همکار همکار را نمى‌تواند بيند
به نزديک من صلح بهتر که جنگ٭
نظير: تا صلح توان کرد درِ جنگ مکوب
٭ که پيل زورى و گر شير چنگ ............................... (سعدى)
به نَمى زنده از دَمى مُرده ٭
نظير: به تَفى مشتعلند و به پُفى خاموش
٭ چون چراغند ليک پژمرده ............................. (سنائى)
به وقت تنگدستى آشنا بيگانه مى‌گردد
رک: آدمى در تنگدستى مى‌شود بى‌اعتبار
به هر الفى الف قدّى برآيد٭
نظير:
قرن‌ها بايد که تا از پشت آدم نطفه‌اى بوالوفاى کرد گردد يا اويسى در قَرَنْ (سنائى)
- صبر بسيار ببايد پدر پيرِ فلک را تا دگر مادر گيتى چو تو فرزند بزايد (سعدى)
٭ ...................... الف قَدُّم که در الف آمَدَستُم (باباطاهر)
به هر جا شود دود قليان بلند سلام عليکم منم شاهسوند!
رک: هر جا آش است کچل فرّاش است
به هر جائى که مجلس گرم کرديم مچل از دور پيدا شد که من هم!
رک: بُستان بى‌سر خر نمى‌شود
به هر چشمى که مى‌بينيد ما را همان چشم است مى‌بيند شما را
رک: کولى غربال به رو گرفته از رفيقش پرسيد: مرا چگونه بينى؟ گفت: بدانسان که تو مرا بينى
به هر چمن که رسيدى گلى بچين و برو ٭
نظير:
از هر چمن گلى
- به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار (سعدى)
٭ ....................... به پاى گل منشين آنقدر که خوار شوى (عبدالعزيزخان پادشاه ترکستان)
به هر چه حکم کنى نافذ است فرمانت٭
رک: هر چه گوئى و هر چه فرمائى...
٭ گَرَم هلاک پسندى ورم بقا بخشى ........................ (سعدى)
به هر دستى دادى پس مى‌گيرى
رک: با هر دست بدهى از همان دست پس مى‌گيرى
به هر رنگى که خواهى جامه مى‌پوش که من آن قدِّ موزون مى‌شناسم
به هرزه طالب سيمرغ و کيميا مى‌باش٭
٭ وفا مجوى ز کس ور سخن نمى‌شنوى .............................. (حافظ)
به هر کار بهتر درنگ از شتاب (اسدى)
رک: شتاب کار شيطان است
به هر کارى که همّت بسته گردد اگر خارى بوَد گلدسته گردد
رک: 'هر مرادى را به همّت مى‌توان تسخير کرد' و 'آسان گردد بر آنچه همّت بستي'
به هر کجا که روى آسمان همين رنگ است٭
مقایسه  شود با:
به هر کجا که روى طعم آب يکى است
- برو بختت را عوض کن!
٭ مرو به هند برو با خداى خويش بساز ........................... (...؟)
به هر کس آن دهد يزدان که شايد (ويس و رامين)
نظير:
خداى در خورِ هرکس دهد هر آنچه دهد (فرخى)
- که هفت اقليم عالم را نهاد هرکسى را هر چه لايق بود داد (سعدى)
به هرکس دوستى کردم شد آخر دشمن جانم (فيروز آبادى)
نظير:
دوستى با هر که کردم خصم مادرزاد (لاادرى)
- با هر که دوستى خود اظهار مى‌کنم خوابيده دشمنى است که بيدار مى‌کنم (صائب)
به هر کس هر چه قسمت بود دادند
رک: به هر کس هر چه لايق بود دادند
به هر کس هر چه لايق بود دادند ٭
نظير:
آنکه هفت اقليم عالم را نهاد هرکسى را هر چه لايق بود داد (سعدى)
- به هرکس هر چه قسمت بود دادند
- خلايق هر چه لايق.
٭ از آن روزى که عالم را نهادند ............................. (...؟)
به هر گِردى نشايد گفت گِردوست ٭
رک: هر گردى گردو نيست
٭ مگو هر کس سخن گويد سخنگوست ...................... (اسعد گرگانى)
به هزار و يک دليل، اولش آنکه باروت نداشتم!
معروف است که در دورهٔ سلطنت ناصرالدين شاه قاجار شبى از شب‌هاى ماه رمضان توپچى از 'در کردنِ' توپ سحر خوددارى کرد. امير توپخانه او را احضار نمود و با خشم و تشدّد از او پرسيد: چرا توپ در نکردى؟توپچى با خونسردى پاسخ داد: قربان، به هزار و يک دليل، اولش آنکه باروت نداشتم... امير توپخانه فوراً حرفش را قطع کرد و گفت: دلايل ديگر لازم نيست!
به هندوستان پيرى از خر افتاد پدر مرده‌اى را به چين گاوزاد
رک: زيان کسان سود ديگر کس است.
به‌هنگام سختى مشو نااميد کز ابر سيه بارد آب سفيد (نظامى)
رک: در نوميدى بسى اميد است
به هواى آقاچى،خانه را پر کرده از بى‌بى‌چى (عامیانه).
بهوش باش که سر در سرِ زبان نکني
رک: زبان سرخ سرِ سبز مى‌دهد بر باد
به هيچ جا نرسد هر که همّتش پست است (صائب)
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار٭
رک: غلام همت آنم که دل به کس ننهاد
٭ ......................... که برّ و بحر فراخ است و آدمى بسيار (سعدى)
به يادگار بمانى که بوى او داري٭
نظير: خاک او عمر تو بادا که بدو مى‌ماني
٭ صبا تو نکهت آن زلف مشکبودارى .............................. (حافظ)
به يک دست نتوان گرفتن دو بِهْ
رک: با يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
به يک دويدن دو خرگوش نمى‌توان گرفت
به يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
رک: با يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
به يک دستم شمشير بود، به يک دستم غلاف شمشير، با دندان‌هايم که نمى‌توانستم جنگ کنم!
رک: يک دستم سپر بود، يک دستم شمشير...
به يک دل دو دوست نتوان داشت
رک: خدا يکى يار يکى
به يک کرشمه دو کار
رک: با يک تير دو نشان
به يک کلاه دو سر مشکل است پوشيدن
رک: با يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
به يک گز دو فاخته
رک: به يک تير دو نشان
به يک گل بهار نمى‌شود
رک: از يک گل بهار نمى‌شود
به يک نفس نتوان بحر را به کام کشيد (صائب)
به يکى گفتند: خربزه مى‌خواهى يا هندوانه؟ گفت: هردووانه! (عامیانه).
رک: هم خدا را مى‌خواهد هم خرما را
به يکى گفتند: درد عشق بدتر است يا درد بى‌پولى؟ گفت: اگر آدم تنگش بگيرد هر دو از يادش مى‌رود!
نظير: گرسنگى نخورده‌اى که عاشقى يادت برود.
به يکى گفتند: سرکهٔ هفت‌ساله دارى؟ گفت: دارم و نمى‌دهم. گفتند: چرا؟ اگر مى‌دادم هفت ساله نمى‌شد
به يکى گفتند: عزرائيل بچّه پخش مى‌کند. گفت: اين که ما داريم از ما نگيرد، ما بچّه نمى‌خواهيم!
به يکى گفتند: کى آمدى؟ گفت: پس‌فردا. گفتند: پس‌فردا که هنوز نيامده است، گفت: دستِ پيش مى‌زنم که پس نيفتم!
رک: دست پيش مى‌زند که پس نيفتد.


همچنین مشاهده کنید