جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

بی


بيا از نو فريدونى بسازيم٭
نظير: عالمى از نو بيايد ساخت و ز نو آدمى (حافظ)
٭ فريدون عزيز از دست مو رفت .................. (باباطاهر)
بيابان بود و تابستان و آب سرد و استسقاء٭
نظير: گرگ گرسنه چو يافت نپرسد کاين شتر صالح است يا خر دجّال (سعدى)
٭ به حرص ار شربتى خوردم مگير از من که بد کردم ................ (سنائى)
بيابان‌نشين از زمين لرزه نترسد
رک: بط را از طوفان چه باک؟
بى‌ادب با هزار کس تنهاست ٭
٭ باادب را ادب سپاه بس است .............. (شهيد بلخى)
بى‌ادب محروم ماند از لطف حق٭
مقایسه  شود با: از بى‌ادبى کسى به جائى نرسيد
٭ از خدا خواهيم توفيق ادب ..................... (مولوى)
بى‌اذن خدا برگ نيفتد ز درخت٭
رک: بى‌امر حق برگى نمى‌افتد از درخت
٭ اى دوست مجو ز غير حق دولت و بخت .................... (...؟)
بيا سوته‌دلان گرد هم آئيم (يا: بيا سوته‌دلان با هم بناليم)٭
رک: اندوه دلِ سوخته دل‌سوخته داند (سعدى)
٭................................ که قدر سوته‌دل دل‌سوته دارند (باباطاهر)
بى‌امر حق برگى نمى‌افتد از درخت (مناقب‌العارفين)
نظير:
اگر نباشد امر حق نمى‌افتد برگى از درخت
- بى‌رضاى حق نيفتد هيچ برگ (مولوى)
- بى‌اذن خدا برگ نيفتد ز درخت
بى‌بند نگيرد آدمى پند (سعدى)
رک: از بند گيرد آدمى پند
بى‌بى از بى‌چادرى خانه‌نشين شده است
نظير: عروس که بى‌تنبون شد کنج صندوقخانه مى‌نشيند
بى‌بى ‌تيز مى‌دهد گوش غلام را مى‌برّند
بى‌بى‌سلطان سر خودش را نمى‌توانست ببندد رفت عروسى سر عروس را قجرى ببندد (عامیانه)
رک: زن حاجى خانهٔ خودش اشکنه نمى‌توانست بپزد رفت خانهٔ همسايه براى آش پختن
بى‌پول اگر رستم زال است ذليل است.
رک: آدمى در تنگدستى مى‌شود بى‌اعتبار
بى‌پول مرو به بازار که آشَت ندهند صد نعره‌زنى هيچ جوابت ندهند
نظير:
بى‌پول مرو به بازار هر چند سکندر زمانى
- بى‌سيم ز بازار تهى آيد مرد (از قابوس‌نامه)
- بى‌زر نتوان رفت به زور از دريا (سعدى)
- هر که او بى‌مايه در بازار رفت عمر رفت و بازگشت او خام تفت (مولوى)
رک: بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند
بى‌پول مرو به بازار که راهت ندهند صد نعره‌ زنى هيچ جوابت ندهند
رک: تا پول ندهى آش نخورى
بى‌پول مرو به بازار هر چند سکندر زمانى
رک: بى‌پول مرو به بازار که آشت ندهند...
بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند!
نظير:
دل بميرد به وقت بى‌پولى
- داغ بر دست نهادن اثر بى‌پولى است
- واى بر آن کو درم ندارد و دينار (لامعى)
- بى‌زرى کرد به من آنچه به قارون زر کرد (صائب)
- بى‌مايه اگر رستم زال است ذليل است (روحانى)
- ز بى‌زرى است که آب رُخم ندارد رنگ (خواجو کرمانى)
رک: بى‌زر مرغ بى‌بال و پر است.
بى‌پولى يک عيب را صد تا مى‌کند، پولدارى صد عيب را يک عيب
بى‌پير مرو تو در خرابات هر چند سکندر زمانى
نظير:
جز به تدبير پير کار مکن (سنائى)
- جوانا سر متاب از بند پيران که رأى پير از بخت جوان بِهْ (حافظ)
بى‌جامه بودن عيب مرد نيست، بى‌زير جامه گشتن ننگ و درد است
بى‌جُرم دراز زبان بوَد و مُجرم کُنْد زبان (تفسير ابوالفتوح)
بيچاره آن کسى که صاحب روى نکو بوَد ٭
نظير: خوشگلى زياد هم مايهٔ دردسر است
٭ تحريفى است از مصراع اول اين بيت سعدى:
ناچار هر که صاحب روى نکو بوَد هر جا که بگذرد همه چشمى بدو بوَد
بى‌حيا من نيستم چشمت بمال٭
٭ سگ به نطق آمد که اى صاحب جمال .............. (شيخ بهائى)
بى‌خار و حسد نيست گلِ فضل و هنر
رک: هنرمند به حسد بى‌هنران در معرض تلف افتد
بى‌خبرى، خوش خبري٭
٭ اين مَثَل از زبان فرانسه وارد زبان فارسى شده و اصل آن در فرانسه چنين است: Sans nouvelle ، bonne nouvelle
بيخ گوشى حرف زدن کار شيطان است
بيداد لطيفان همه لطف است و کرامت٭
نظير:
بلائى کز حبيب آيد هزارش مرحبا گويم
- شرنگ از کف دوست تبر زد است
- مهربانان زخم‌ها خوردند و نخروشيده‌اند (اوحدى)
٭ حاشا که من از جور و جفاى تو بنالم ..................... (حافظ)
بيدار على باش که خوابت نبرد!
بى‌دانشى مايهٔ کافرى است (ناصرخسرو)
رک: آدمى را بتر از علت نادانى نيست
بى‌دست شناور نتوان رسَت ز غرقاب (خاقانى)
رک: بى‌دست شناور نتوان رفت به پاياب
بى‌دستِ شناور نتوان رفت به پاياب
نظير:
ز بى‌آلتان کار نايَد درست (نظامى)
- هيچ‌کس بر بام نتوانَد شدن بى‌نردبان
- هيچ مقصودى ميسّر نيست تا اسباب نيست (کاتبى)
- بى‌دست شناور نتوان رَست ز غرقاب (خاقانى)
بى‌دعوت به خانهٔ خدا هم نمى‌روند
رک: ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت.
بى‌ دف و نى مى‌رقصد٭
نظير:
نزده مى‌رصد
- بى‌دنگ مى‌دنگد
- بى‌ مى مست است
٭ يا: بى‌داريه مى‌رقصد
بى‌‌دوست خاک بر سر چاه و توانگري٭
نظير: بى‌دوست گلشن گلخن است
٭ با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان ................... (سعدى)
بيدى نيست که از اين بادها بلرزد
نظير: شترى که چهار دندان شده باشد از آواز جرس نترسد
بى‌رضاى حق نيفتد هيچ برگ (مولوى)
رک: بى‌امر حق برگى نمى‌افتد از درخت
بى‌رفيقان سفر سقر باشد٭
٭ با رفيقان سفر مَقَر باشد .................. (سنائى)
بى‌رقم قوشچى‌باشى است!
بدون حق در امور مداخله يا فضولى مى‌کند
بى‌رنج گنج ميسّر نمى‌شود
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
بيرون روشن‌ کن خانه تاريک کن
رک: تو کوچه عسل، تو خانه حنظل
بيرون ز وطن پا مگذاريد که چاه است٭
٭ غربت مپسنديد که افتيد به زندان ....................(صائب)
بيرونمان مردم را مى‌کشد، درونمان خودِ ما را!
نظير:
با سيلى صورت خود را سرخ نگه داشته‌ايم
- از برون نقش و نگار، وز درون نالهٔ زار
بى‌رياضت نتوان شهرهٔ آفاق شدن٭
نظير: بى‌رياضت نيافت کس مقصود
٭ ............................ مه چو لاغر شود انگشت‌نما مى‌گردد (صائب)
بى‌رياضت نيافت کس مقصود٭
نظير: بى‌رياضت نتوان شهرهٔ آفاق شدن
٭ تا نسوزى تو را چه بيد و چه عود .................. (سنائى)
بى‌زبانى بهتر از بدزبانى
نظير: لالى بهتر از بى‌کمالى
بى‌زران از دستبرد رهزنان آسوده‌اند (صائب)
رک: آسوده کسى که خر ندارد
بى‌زر بى‌پر است
رک: بى‌زر مرغ بى‌بال و پر است
بى‌زر مرغ بى‌بال و پر است
نظير:
بى‌زر بى‌پر است
- هر که زر ندارد پر ندارد
- هر که مال ندارد يار ندارد
- هر که بر دينار دسترس ندارد در دنيا کس ندارد (سعدى)
- واى بر آنکو درم ندارد و ديار (لامعى)
- بى‌پول اگر رستم زال است ذليل است
- بى‌پولى حلقه به گوش فلک کند
- آشِنايش نيست در عالم کسى کو مفلس است
- نبض تهيدست نگيرد طبيب (پروين اعتصامى)


همچنین مشاهده کنید