شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

با


با آب حمّام دوست مى‌گيرد
بدون صرف هزينه و بى هيچ رنجى مى‌خواهد جلب محبت ديگران را بکند
نظير: مهمان منى به آب، آن هم لب جوي!
با آشنا سخن آشنا بگو
نظير: گوش نامحرم نباشد جاى پيغام و سروش (حافظ)
با آفتابهٔ زن طهارت نمى‌توان گرفت
رک: مال زن، خارِ تن
با آل على هر که در افتاد ورافتاد
نظير:
آن را که براندازند با ماش دراندازند
- با دُردکشان هر که درافتاد ورافتاد (حافظ)
با آن زبان خوشت يا پول فراوانت يا راه نزديکت؟
نظير:
به عشق شيطان برو توى چاه چهل ذرعى مار درآر!
- راست بيا، راست برو، ماست بخور سُرنا بزن!
با آنکه بدى کرد نکوئى مى‌کن
نظير: بدان را دوست داريد اى عزيزان که خوبان هر کجا باشد عزيزند (سعدى)
با آنکه خداوند رحيم است و کريم گندم ندهد بار چو جو مى‌کارى (مولوى)
رک: از مکافات عمل غافل مشو...
با آنکه خصومت نتوان کرد بساز٭
دستى که نتوان بريد بايد بوسيد
٭ دستى که به دندان نتوان برد ببوس .............................. (سعدى)
با آنکه درِ صلح زند جنگ مجوي٭
٭ با مردم سهل‌گوى دشوار مگوى ................................ (سعدى)
با آن همه هوش و بوشِت پاشنه ندارد کُوشِتْ (عامیانه).٭
نظير: خودم خان، برارم سلطان، خودم پيرهن ندارم، برارم تنبان! (عامیانه).
٭ کوشِتْ = کفشت
باادب باش تا بزرگ شوى
رک: ادبِ مرد به ز دولت اوست
باادب را ادب سپاه بس است بى‌ادب با هزار کس تنهاست (شهيد بلخى)
رک: ادبِ مرد به ز دولت اوست
با اگر و مگر کار درست نمى‌شود
نظير: با ايشالاّ و ماشالاّ کار درست نمى‌شود
رک: اگر خاله‌ام ريش داشت آقادائى‌ام مى‌شد
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست٭
رک: از بلا دورى طمع دارى ز مردم دور باش
٭ آن بِهْ که در اين زمانه کم‌گيرى دوست ............................. (خيّام)
با اهل هنر جهان به کين است٭
نظير:
با هر که نشانى از هنر هست با محنت و رنج همنشين است (ابوالفرج رونى)
- زمانه دشمن اهل هنر بوَد (ابن يمين)
- آسمان کشتيِ ارباب هنر مى‌شکند (حافظ)
رک: هنرمند به حسدِ بى‌هنران در معرض تلف افتد
٭ ......................... مرد هنرى از آن غمين است (ابوالفرج رونى)
با ايشالاّ ماشالاّ کار درست نمى‌شود (عامیانه).
رک: با اگر و مگر کار درست نمى‌شود
با اين ريش مى‌روى تجريش؟
رک: با همين روش مى‌خواهى بروى تجريش؟
با اين شکستگى ارزد به صد هزار درست٭
٭ مأخْوذ از اين بيت حافظ:
يکى معامله‌اى وين دل شکسته بخر که با شکستگى ارزد به صد هزار درست
با اين همه خر پياده رفتن غلط است٭
نظير: اين همه خر هست ما پياده مى‌رويم
٭ زنهار گرت به سر خيال سفر است ..................(صادق سرمد)
با اين همه مستى ز تو هشيارتريم (خيّام)
با باد شمالى شمالى است، با باد جنوبى جنوبي!
رک: بوجار لنجان است، از هر طرف باد بياد بادش مى‌دهد
بابام چارده شتر داشت، نى مى‌زد و اسفناج مى‌کاشت! (عامیانه).
به استهزاء و تحقير در مورد شخص بى‌اصل و نسب به‌کار برند
نظير:
خودم خان، برادرم سلطان،٭ خودم پيرهن ندارم، برادرم تنبان!
- اين منم، سبد به سرم آباش (= آب‌هايش) مى‌ريخت دور و برم!
٭ سلطان: از عناوين و درجات قديم ارتش برابر با 'سروان' کنونى
بابام سيرش را کوبيده!
دخترى در آشى پخته سهمى مطالبه مى‌کرده و دليلش اينکه پدرش سير داغ آن آش را کوبيده است.
اين مَثَل را به مزاح در مورد کسى به‌کار مى‌برند که با دليلى ضعيف ادعاى حقى کند (به نقل با اندکى تغيير در عبارات از امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۳۴۴)
باباى من مُرد، حالا خواه از تب گرم خواه از تب سرد! (عامیانه).
اتفاقى است افتاده، توجيه آن دردى را دوا نمى‌کند
با بخت جدل نمى‌توان کرد٭
٭ اين جمله ز بخت واژگون است مى‌دانم و شکر مى‌گزارم
................................. اين است که چاره‌اى ندارم (طالب آملى)
با بدان بد باش با نيکان نکو جاى گُل گُل باش جاى خار خار (سعدى)
نظير:
به‌جاى بدى بد، به‌جاى خوشى خوش
- با گرانان بِهْ از گرانى نيست (سعدى)
- با هر که گران است گران باش (صائب)
- ستم بر ستم پيشه عدل است و داد (سعدى)
با بدانديش هم نکوئى کن دهن سگ به لقمه دوخته بِهْ (سعدى)
نظير: سگِ درّنده چون دندان کند باز تو حالى استخوانى پيشش ‌انداز (سعدى)
با بدان سر مکن که بد گردى (از جامع‌التمثيل)
نظير:
نيک اگر بايَد نشيند بد شود (مولوى)
- مشو با ناکسان همدم که صحبت را اثر باشد
- هر که با ديگ نشيند سياه برخيزد
- هر که با ديگ نشيند بکند جامه سياه (از تاريخ گيلان)
- ديگِ سيه جامه سيه مى‌کند
- با ديگ منشين که سيه برخيزى (فرّخى سيستانى)
- هر که با رسوا نشيند عاقبت رسوا شود
- هر که با فاجر نشيند همچنان فاجر شود (منوچهرى)
- با ماه ‌نشينى ماه شوى، با ديگ نشينى سياه شوى
- اسب و خر را که پهلوى هم ببندند اگر هم‌خو نشوند هم‌بو مى‌شوند
- انگور از انگور رنگ مى‌گيرد
- انگور ز انگور بَرَد رنگ و بِهْ از بِهْ (ناصر خسرو)
- چه خوش گفت دهقان صافى زرنگ که انگور گيرد ز انگور رنگ (جامى)
- آلو چو به آلو نگرد رنگ برآرد (الهى اسدآبادى)
- هر که با بدان نشيند هرگز روى نيکى نبيند (سعدى)
- کم کند صحبتِ بدان خردت (سنائى)
- از بدان بد شوى ز نيکان نيک (ناصر خسرو)
- با بدان کم نشين که درمانى خوپذير است نفس انسانى (سنائى)
- با بدان کم‌نشين که صحبت بد گرچه پاکى تو را پليد کند (سنائى)
- هست تنهائى بِه از ياران بد (مولوى)
- تا همنشين بد چون کورهٔ آهنگران است، اگر جامه نسوزد دود آن در تو نشيند
- زينهار از قرين بد زينهار (سعدى)
- نيکنامى خواهى اى دل با بدان صحبت مدار (حافظ)
- با مردم زشت‌نام همراه مباش کز صحبت ديگران سياهى خيزد (سعدى)
- بهتر آن است که با مردم بد نشينى (حافظ)
با بدان کم‌نشين که درمانى خوپذير است نفس انسانى (سنائى)
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
با بدان کم ‌نشين که صحبت بد گرچه پاکى تو را پليد کند (سعدى)
رک: با بدان سر مکن که بد گردى


همچنین مشاهده کنید