دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بر(۳)


بر ظاهرش عيب نمى‌بينم و در باطنش غيب نمى‌دانم٭
٭يکى از بزرگان گفت پارسائى را که چه گوئى در حقّ فلان عابد که ديگران در حقّ وى به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟ گفت... (گلستان سعدى، باب دوّم، حکايت اول)
بر عکس نهند نام زنگى کافور!
معروف است که محمد افضل شاعر قرن دوازدهم هجرى متخلص به 'سرخوش' روزى منظومه‌اى به شيوهٔ مثنوى در ستايش همّت‌خان حاکم وقت سرود. همّت‌خان از شنيدن آن مديحه سخت خشنود شد و دستور داد که اسبى راهوار و جامه‌اى فاخر به رسم صلهٔ شعر به خانهٔ او بفرستند. 'سرخوش' با شوق و نشاط به خانه بازگشت و چند روز در انتظار وصول صلهٔ موعود چشم به درِ خانه دوخت ولى از اسب و خلعت خبرى نشد. دانست که همّت خان او را فريفته و وعده به غلط به او داده است. از اين قضيه برآشفت و رباعيِ زير را در هجو او سرود:
اى پنجهٔ تو ز دامن دولت دور بر دولت بى‌فيض دماغت مغرور
بى‌همتى و نام تو همّت خان است بر عکس نهند نام زنگى کافور!
نظير:
بسى باسد سيه را نام کافور (ابوالفجرج رونى)
- از کچل پرسيدند اسمت چيست؟ گفت: زلفعلى خان!
- اسم ترسو را گذاشته‌اند 'ببرى‌خان' يا 'هيبت‌الله' !
- به گمراه گفتند: اسمت چيست؟ گفت: رهبر!
- به کچله مى‌گويند 'زلفعلي' به کور مى‌گويند 'عين‌الله' يا 'چراغعلي' !
- به کر مى‌گويند 'سميع‌الله' !
- به لال مى‌گويند 'بلبل سلطان' !
- به کِنِس مى‌گويند 'کرمعلي' يا 'بخشنده خانم' !
- خادمانند نامشان کافور ليک رُخشان سيه‌تر از عنبر (سنائى)
بر ضعيفان رحم کردن رحم بر خود کردن است (صائب)
برف را ديد و گفت مى‌بارد!
رک: از کرامات شيخ ما چه عجب برف را ديد و گفت مى‌بارد!
بر فقيران مرگ آسان‌تر از اغنيا
بر فلک چون بدر گردد کاستن گيرد قمر (معزّى)
رک: فواره چون بلند شود سرنگون شود
برکت در حرکت است
رک: از تو حرکت، از خدا برکت
بر کس مپسند آنچه تو را نيست پسند
رک: آنچه به خود نمى‌پسندى به ديگران نيز مپسند
برکنده بِهْ آن چشم که بدبين باشد٭
نظير: بدبين همه جا در خور نفرين باشد (از جامع‌التمثيل)
٭............................ بدبين همه جا در خور نفرين باشد (...؟)
برکنده بِهْ آن ريش که در چنگ زنان است!
نظير:
زبونِ زن شدن آئين شير مردان نيست (ملاّحسين کاشفى)
- براى يک دمه شهوت که خاک بر سرِِ آن زبون شدن آئين شيرمردان نيست (ملاّحسين کاشفى)
- کسى کو بوَد مهتر انجمن کفن بهتر او را ز فرمان زن (فردوسى)
- شوى نشايد زبونِ دمدمهٔ زن (نزارى)
- مقایسه شود با است آن شوى کو ريش خود به دست زن دهد
بر کهنه بزن که نو گران است!
برگ بى‌برگى ندارى لاف درويشى مزن٭ (سنائى)
٭ پاى اين مردان ندارى جامهٔ ايشان مپوش ........................ (سنائى)
برگذشته افسوس نخورند
رک: برگذشته حسرت آوردن خطاست
برگذشته حسرت آوردن خطاست٭
نظير:
برگذشته افسوس نخورند
چرا دارى به دل تيمارِ رفته؟(اسعد گرگانى)
٭ ............................. باز نايد رفته ياد آن هباست (مولوى)
بر گذشته‌ها صلوات!
رک: گذشت آنچه گذشت
برگ سبزى است تحفهٔ درويش٭ (وحشى بافقى)
رک: ارمغان مور پاى ملخ است
٭ ............................ چه کند بينواهمين دارد (وحشى بافقى)
برگ عيشى به گور خويش فرست کس نيارد ز پس تو پيش فرست (سعدى)
نظير:
اى که دستت مى‌رسد کارى بکن پيش از آن کز تو نيايد هيچ کار (سعدى)
- چو در گور تنگ استوارت کنند همه نيک و بد در کنارت کنند (فردوسى)
- مونس امروز تو فرداى تُست (نظامى)
- سراى آخرت آباد کن به حسن عمل (سعدى)
برگِ گُل با آن لطافت آب از گِل مى‌خورد
برگِ نيل تا پوسيده نشود نيل نشود (از قابوس‌نامه)
برگى در آب کشتى صد مور مى‌شود ٭
٭ دست از کرم به عذر تُنُک مايگى مشوى
بر لب سرود نيست چو در دل سرود نيست (حدّاد عادل)
بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو کآن را به شبى برند و اين را به تبى(اسعد گرگانى)
رک: به حُسنت مناز به يک تب بند است، به مالت مناز به يک شب بند است
بر مرد ناآزموده اعتماد مکن (سندبادنامه)
نظير: بر مردم ناآزموده ايمن مباش (قابوس‌نامه)
نيز رک: آزموده را به ناآزموده مفروش
بر مردم ناآزموده ايمن مباش (قابوس‌نامه)
نظير: بر مرد ناآزموده اعتماد مکن (سندبادنامه)
نيز رک: آزموده را به ناآزموده مفروش
بر مرده خُرده مگير
بر مرده نبايد لگد زد
رک: کسى بر مرده لگد نمى‌زند
بر مست همان بِهْ که نگيرند خطا را٭
رک: سخن مست تو بر مست مگير
٭ چشمت به کرشمه نظرى کرد که تن زن ....................(سلمان ساوجى)
بر نادر حکم نتوان کرد (سعدى)
رک: از يک گل بهار نمى‌شود.
برنمى‌آيد دو کار از اين دو مرد مردى از نامرد و نامردى ز مرد (لاادرى)
بر نيايد ز کشتگان آواز٭
رک: از مرده حديث برنيايد
٭ عاشقان کشتگان معشوقند ............................(سعدى)
برو آن‌جا که خوانندت، مرو آن‌جا که رانندت (اخگر)
نظير: آن‌جا رو که بخوانند نه آن‌جا برانند
نيز رک: ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت
برو اين دام بر مرغ دگر نِهْ٭
نظير:
برو اين شتر را درِ خانهٔ ديگرى بخوابان! عنقا را به دام نتوان گرفت
- عنقا شکار کس نشود دام باز چين (حافظ)
٭ ............................ که عنقا را بلند است آشيانه
برو اين شتر را درِ خانهٔ ديگرى بخوابان!
رک: برو اين دام بر مرغ ديگرى نِهْ!
برو انديشهٔ نان کن که بوَد خربزه آب (يغما جندقى)
رک: فکر نان کن که خربزه آب است
برو بختت را عوض کن!
رک: بخت که آمد برو بخواب
برو بمير که نه دردت به درد آدميزاد مى‌مانَد نه خوراکت!
مردى پيش طبيب رفت و گفت: ريشم درد مى‌کند. طبيب پرسيد: ناهار چه خورده‌اى؟ گفت: نان و يخ! طبيب گفت: برو بمير که نه دردت به درد آدميزاد مى‌مانَد نه خوراکت!
برو به حوض توتيا، سر تو (سرت را) بشور زودى بيا (عامیانه)
به شوخى يا مزاح به کسى گويند که آلوده به گناه باشد و بخواهد در کارى خيرى شرکت کند
برو دست و رويت را بشور بيا مرا هم بخور!
به شکم‌خواره‌اى گويند که تا گلو خورده و باز هم طلب غذا مى‌کند
برو زن کن اى خواجه هر نو بهار که تقويم پارينه نايد به کار! (سعدى)
برو عقلت را عوض کن!
رک: آن وقت که عقل قسمت مى‌کردند تو عقب ترازو و مثقال رفته بودى؟
برنج را هر قدر بکوبى سفيدتر مى‌شود
برو قوى شو اگر راحت جهان‌طلبى که در نظام طبيعت ضعيف پامال است (گلشن آزادى)
رک: زورت بيش است حرف پيش است
برو گنج قناعت جوى و کنج عافيت بنشين٭
٭............................. که يکدم تنگدل بودن به بحر و برّ نمى‌ارزد (حافظ)
برو نظرت را عوض کن٭
٭ براى اطلاع از ريشه‌ٔ اين مَثَل رجوع شود به: داستان‌هاى امثال، تأليف سيد کمال‌الدين مرتضويان، صص ۵۹-۵۷.
بر هر که بنگرى به همين درد مبتلاست٭
نظير: آن کس که چو ما نيست در اين شهر کدام است؟ (حافظ)
٭ تنها نه من به خالِ لبش مبتلا شدم .......................(فريدون حسين ميرزا)
نى‌نى، که در زمانه تو مخصوص نيستى .................(ظهير فاريابى)
برهنه آمده‌ايم برهنه نيز خواهيم رفت (تاريخ بيهقى)
برهنه ايمن است از دزد و طرّار
رک: دارنده مباش از بلاها رستي
بر يخ نويس و در آفتاب نِهْ!
رک: بايد گذاشت درِ کوزه آبش را خورد
بريده سر نرويد بار ديگر٭
نظير:
مى‌توان کشت زنده را ليکن کشته را زنده کى توان کردن 
- زنده را بتوان کشت، کشته را زنده نتوان کرد (نصيحة‌الملوک)
٭ ............................. ازيرا هيچ دانا خون نجويد (اسعد گرگانى)


همچنین مشاهده کنید