دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

به(۲)


به پايان تا رسد يک شمع صد پروانه مى‌سوزد (صائب)
به پايان رسد کيسهٔ سيم و زر نگردد تهى کيسهٔ پيشه‌ور (سعدى)
نظير: انگشت هنرور کليد روزى است
به پاى گل منشين آنقدر که خار شوى ٭
٭ سبک‌ خرام‌تر از باد در چمن بگذر ...................(عبدالعزيز خان ترکستانى)
به پسر خان بى‌احترامى نبايد کرد!
رک: موش موشک، آهسته برو آهسته بيا که گربه شاخت نزنه...
به پير و جوان از مى‌آيد گناه (فردوسى)
نظير:
بسا کسا کز خمر ترک دين کند (عطّار)
- بت‌پرستى ز مى‌‌پرستى بِهْ (اوحدى)
رک: باده کم‌ خور خرد به باد مده
به پيش آب تيمم کجا روا باشد؟ (مجدالدين)
رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
به پيش زنان راز هرگز مگوي٭
نظير:
از مردم سرفراز نزئيد که با زن نشيند به راز (فردوسى)
- با زن درِِ راز هرگز مزن (اسدى)
- مگو اسرار حال خويش با زن که يابى راز فاش در کوى و برزن (ناصرخسرو)
- مگو از هيچ نوعى پيش زن راز که زن رازت بگويد جمله سرباز (عطار)
- زن که در عقل بى‌کمال بوَد راز پوشيدنش محال بوَد (ناصرخسرو)
٭ چو خواهى که خوارى نيارى به روى .......................... (فردوسى)
به پيش معجز موسى چه جاى نيرنگ است (ظهير فاريابى)
به تاريکى درون، آب حيات است (شبسترى)
رک: آب حيوان درون تاريکى است
به تدبير رستم درآيد به بند (سعدى)
رک: آنچه با تدبير توان کرد با زور بازو ميسّر نشود
بهتر آنست که با مردم بد نشيني٭
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
٭ نازنينى چو تو پاکيزه دل و پاک نهاد .............................. (حافظ)
بهتر ز هزار کعبه يک دل
رک: دل به‌دست آر که حجّ اکبر است
به تَفى مشتعل، به پُفى خاموش
نظير: به نمى‌ زنده، به دَمى مرده
به تمنّاى گوشت مردن بِهْ که تقاضاى زشت قصابان (سعدى)
رک: گوشت رانم را مى‌خورم منّت قصاب نمى‌کشم
به تنبل خواستند زن بدهند گفت: عروس شده‌اش را بياوريد! (عامیانه).
رک: به تنبل گفتند: برو به سايه گفت: سايه خودش مى‌آيه!
به تنبل کار فرما هزار پند بشنو
نظير: به آدم تنبل فرمان به هزار نصيحت پدرانه بشنو
مقایسه  شود با: آدم تنبل عقل چهل وزير دارد
به تنبل گفتند: 'برو به سايه' . گفت: 'سايه خودش مى‌آيه' !
نظير:
الهى آقا آب بخواهد!
- بگو رفيقم هم سوخت!
- حالا که داد مى‌زنى اقلاً بگو دو نفريم!
- به تنبل خواستند زن بدهند گفت: عروس‌شده‌اش را بياوريد! (عامیانه).
به تنور سرد نان نمى‌بندند
به تو چه که خانهٔ قلى صابون مى‌پزند (عامیانه).
رک: تو چه کار دارى که خانهٔ قلى صابون مى‌پزند؟
به جان عمو رجبِ، نمى‌جُنبم يک وجب! (عامیانه).
رک: گر کنى گوش و گر بُرى دُمبم بنده از جاى خود نمى‌جنبم!
به جان کندن آيد برون زر ز سنگ (اديب نيشابورى)
رک: نابرده رنج گنج ميسّر نمى‌شود
به‌جاى شمع کافورى چراغ نفت مى‌سوزد
رک: جاى شيران شغالان لانه دارند
به‌جاى کهربا کاهى نشسته به‌جاى شير روباهى نشسته
مقایسه  شود با: کلّه‌پز برخاست سگ جايش نشست
به‌جاى مَه نشيند عقرب کور!
رک: کلّه‌پز برخاست سگ جايش نشست
به جرم عيسى موسيٰ را مگير٭
رک: گنه کرد در بلخ آهنگرى به شوشتر زدند گردن مسگرى
٭ يا: به جرم عيسيٰ موسيٰ را نبايد گرفت.
به جنگ خدا نمى‌توان رفت
رک: با چرخ ستيزه نتوان کرد
به جنگش بگير تا به صلح راضى شود
به چابک‌تر از خود مينداز تير (سعدى)
رک: آدم يک پيراهنه با آدم دو پيراهنه نمى‌تواند دربيفتد
به چشم از دور هر دشتى بساط پرنگار آيد
نظير: آواز دُهُل شنيدن از دور خوش است.
به چنين ديگ لايق اين کمچه٭
رک: بيله‌ديگ، بيله‌چغندر
٭ سر انسان سزاى اين پنجه ............................. (دهخدا)
به چوگان همّت توان بُرد گوى
رک: هر مرادى را به همّت مى‌توان تسخير کرد
به حاجتى که رَوى تازه روى و خندان باش٭
٭ فرد نبندد کارِ گشاده پيشانى ............................ (سعدى)
به حدّ خويش هر نقصى کمالى است (قاآنى)
به حرف خبرچين مى‌گيرند اما ول نمى‌کنند
به حرف ما نه خرى وا مى‌کنند نه خرى مى‌بندند (عامیانه).
به حُسنت مناز به يک تب بند است، به مالت مناز به يک شب بند است
نظير:
بر مال و جمال خويشتن غرّه مشو کآن را به شبى برند و اين را به تبى(فخرالدين اسعد گرگانى)
- مباش غرّه به سيماى خويش چون طاووس (ناصر بخارائى)
- بر حُسن و جوانى اى پسر غرّه مشو بس غنچه ناشکفته بر خاک بريخت (خيام)
- مالت به شبى رود حُسنت به تبى
- حُسن تو دائم بدين قرار نماند (سعدى)
- کند در هر قدم فرياد خلخال که حُسن گلرخان پا در رکاب است
به حُسن خُلق توان کرد صيد اهل نظر٭
رک: خُلق خوش خلق را شکار کند
٭ .............................. به دام و دانه نگيرند مرغ دانا را (حافظ)
به حکم شيخ لطف‌الله، المفلس فى‌ امان‌الله!
رک: مفلس در امان خداست
به حلوا حلوا گفتن دهن شيرين نمى‌شود
رک: از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمى‌شود
به خاتمى نتوان زد دم از سليمانى ٭
رک: نه هر که آينه سازد سکندرى داند
٭ به‌جز شکر دهنى نکته‌هاست خوبى را ...............................(حافظ)
به‌خاطر مال دنيا برادر چشم برادر را در مى‌آورد
به‌خاطر يک شپش پوستين را آتش مى‌زند
نظير: براى يک دستمال قيصريه را آتش مى‌زند
به خانه‌ات آمدم دوغم ندادى، پشت سرم ماست مى‌فرستى؟ (عامیانه).
رک: تا زنده بودم آبم ندادى...
به خانه نشستن بوَد کار زن (سعدى)
به خدائى که خالق بشر است همدم مهربان بِهْ از پدر است (لاادرى)
به خرچنگ گفتند: چرا از دو سو روى؟ گفت: پيشرفتم در اين است.
به خُردگى منگر دانهٔ سپندان را ٭
رک: فلفل نبين چه ريزه، بشکن ببين چه تيزه
٭ نگاه کن که بقا را چگونه مى‌کوشد ....................... (ناصرخسرو)
به خر شده‌ام راضى، خر هم مى‌کند نازى (عامیانه).
نظير: به گربه شدم راضى، گربه هم مى‌کند نازى
به خر گفتند: کى به ده مى‌رسى؟ گفت از سيخکى بپرس (عامیانه).
نظير: تا نباشد چوب تر فرمان نگيرد گاو و خر
به خسيس گفتند: تبت را بده! گفت: نوبهٔ خودم است! (عامیانه).
نظير: خسيس اگر تب هم داشته باشد به کسى نمى‌دهد


همچنین مشاهده کنید