دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بش ، بط ، بع و بق


بشتاب که عمر در شتاب است٭ (سعدى)
٭ باد است غرور زندگانى برق است لوامع جواني
درياب دمى که مى‌توانى .................. (سعدى)
بشين و بفرما و بتمرگ يک است، جايش فرق مى‌کند!
بط را از طوفان چه باک
نظير:
مرغ آبى را از باران چه زيان باشد
- بيابان‌نشين از زمين لرزه نترسد
بعد از اين اگر از آسمان افتادى توى خانه خودت بيفت! عبارتى که به مزاح به مهمان سرزده و مزاحم گويند
بعد از اين شامَت را اين‌جا بخور، مزمزه‌ات را ببَر خانهٔ دشمنت!
صورت ديگرى است مَثَل پيشين. رجوع به مَثَل مذکور شود
بعد از تمام شدن قصه تازه مى‌پرسد ليلى مرد بود يا زن
رک: ليلى مرد بود يا زن؟
بعد از تنه خبردار؟
رک: بعد از مُردنِ سهراب نوشدارو!
بعد از چهل روز آمديم رخت بشوئيم باران آمد!
نظير: يک شب هم که خواستيم برويم دزدى مهتاب شد!
رک: نوبت به اولياء که رسيد آسمان تپيد
بعد از چهل سال چاروادارى الاغ خودش را نمى‌شناسد!
نظير: بعد از چهل سال گدائى هنوز شب جمعه را نمى‌داند!
بعد از چهل سال گدائى هنوز شب جمعه را نمى‌داند!
نظير: بعد از چهل سال چاروادارى الاغ خودش را نمى‌شناسد!
بعد از چهل سال مهترى ديگر توبره گم نمى‌کند!
رک: آقا حالا ديگر آفتابه گم نمى‌کند!
بعد از خرابى بصره؟
رک: بعد از مرگ سهراب نوشدارو؟
بعد از خرابى بصره خاتون به خر نشسته!٭
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مثل رجوع شود به قند و نمک، نوشتهٔ جعفر شهرى، ص۱۶۸.
بعد از سيرى چهل لقمه مباح است
رک: بعد از سيرى لقمهٔ پنج سيري
بعد از سيرى لقمهٔ پنج سيري!
نظير:
بعد از سيرى چهل لقمه مباح است
- از سيرم و ميرم بترس
بعد از قرنى شنبه به نوروز مى‌افتد
نظير: سال‌ها گذرد شنبه به نوروز افتد
بعد از کورى درد چشم نشوي!
مقایسه شود با : نوشدارو بعد از مرگ سهراب
بعد از هفت کرّه ادعاى بکارت!
بعد چندى که خواجه کارى ساخت بر سرِ گنبدى منارى ساخت!
رک: احمدک به مکتب نرفت روزى هم که رفت آدينه بود!
بعدِ مردن عذاب تب نبوَد (کمال خجندى)
بعدِ نوميدى بسى اميّدهاست ٭
رک: در نوميدى بسى اميد است
٭ .................................. از پس ظلمت بسى خورشيدهاست (مولوى)
بعضى اولادها از هزار تومان قرض بى‌محل بدترند٭
٭ در اين مثل مراد از کلمهٔ 'اولادها' فرزندان ناخلفى هستند که به قول معروف 'دشمن جانند و کاهندهٔ روان'
بقّال بيکار پلّه وزن مى‌کند
نظير:
بقّال که بيکار مى‌شود سنگ‌هاى ترازوى خودش را وزن مى‌کند
- آدم بيکار بيل دسته مى‌کند
- آدم بيکار جوال‌دوز به فلان خودمى‌زند
- آدم بيکار مرهم به فلان فاخته مى‌گذارد!
بقّال که بيکار مى‌شود سنگ‌هاى ترازوى خودش را وزن مى‌کند
رک: بقّال بيکار پلّه وزن مى‌کند
بقچهٔ دو تا هوو را مى‌شود پهلوى هم پهن کرد، بقچهٔ دو تا جارى را نمى‌شود
رک: رخت دو جارى را در يک طشت نمى‌شود شست
بقدر دوغت مى‌زنم پنبه!
نظير:
بقدر ناهارت گَوَن کنده‌ام
- هرچه پول بدهى آش مى‌خورى
- فراخور بلغور سماع بايد کرد!
- بدزدى ز نعمت، بدزدم ز خدمت (رشيد وطواط)
بقدر طاقت خود هر دلى غمى دارد (فصيحى)
رک: در اين دنيا کسى بى‌غم نباشد
بقدر عقل هر کس گوى با وي٭
نظير:
آنچه مى‌گويم بقدر فهم تُست
- چون که با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکى بايد گشاد (مولوى)
٭ ................................. اگر اهلى مده ديوانه را مَيْ (ناصرخسرو)
بقدر گليمت بکن پا دراز ٭
رک: پايت را به اندازهٔ گليمت دراز کن
٭ مک تُرکتازى بکن ترک آز ......................(سعدى)
بقدر ناهارت گَوَن کنده‌ام٭
رک: بقدر پولت مى‌زنم پنبه
٭ تو پنداشتى من تو را بنده‌ام .........................(لاادرى)


همچنین مشاهده کنید