دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

اروپا در حصار بسته جنگ سرد


اروپا در حصار بسته جنگ سرد
غیرقابل تصور اما واقعی است كه چگونه اروپا به عنوان بزرگ ترین قدرت تجارت جهانی، قاره روشنگری، مهد دموكراسی، ادبیات، علوم و آثار برجسته هنری كلاسیك و مدرن توسط زرادخانه های فكری آن سوی آتلانتیك- با ساختاری مرموز و شبه مافیایی و عملكردی به شدت بی شرمانه _ اغفال شود. موضوع بر سر جنگ است و صلح كه چیزی اساسی تر و مهم تر از آن موجود نیست. به راستی چه اتفاقی افتاده است؟
كشورهای سه گانه اروپایی یعنی آلمان، فرانسه و انگلستان در اواسط ماه فوریه نقش خود را در سناریو نوشته شده توسط نو محافظه كاران آمریكایی به پایان رسانده و اعلام كردند كه دیپلماسی آنها در نزاع اتمی ایران شكست خورده است. متعاقب آن شورای حكام سازمان بین المللی انرژی اتمی تصمیم گرفت پرونده ایران را به شورای امنیت سازمان ملل، یعنی به دست ایالات متحده آمریكا بسپارد. نومحافظه كاران از این راه به هدفی كه از مدت ها پیش بر روی آن كار كرده بودند، بسیار نزدیك شدند. البته پیش فرض واشینگتن كه ایران پیشنهاد روسیه را رد می كند غلط از آب درآمد. از دید واشینگتن غیرممكن به نظر می آمد كه تهران وابستگی صنایع هسته ای خود را از غرب با وابستگی به روسیه جایگزین كند. واكنش تهران البته مطابق با نقشه ایالات متحده نبود و برای آن كه جلوی بلند پروازی های جنگ طلبانه آمریكایی ها مانع ایجاد كند به طور كاملاً غافلگیرانه توافق خود را با طرح روسیه اعلام كرد. طرح روس ها از این قرار بود كه:
الف- غنی سازی اورانیوم در چارچوب برنامه انرژی اتمی ایران اساساً در روسیه اجرا می شود.
ب- تعدادی محدود از متخصصین ایرانی در مسئولیت سرپرستی این پروژه سهیم می شوند.
ج- ایران تنها به خاطر هدف های تحقیقاتی و آزمایشگاهی مجاز است به میزانی محدود غنی سازی اورانیوم را زیر نظر كنترل شدید بین المللی در خاك خود انجام دهد.
آلمان و فرانسه به طور ضمنی موافقت خود را اعلام كردند و تنها موافقت واشینگتن با این طرح باقی مانده بود. بوش، چنی و رامسفلد هرگز در خواب هم نمی دیدند كه تن به پیشنهادی باید دهند كه پایه های مقبولیت رسالت خود را یعنی «دموكراتیزه كردن» خاورمیانه با جنگی جدید، سست كند. تمام تلاش های سرگئی لاوروف وزیر خارجه روسیه برای اثبات قابل قبول بودن طرح روسیه و این كه ایران واقعاً از غنی سازی اورانیوم با چنین شرایطی صرف نظر می كند، در ملاقاتی كه با رهبری ایالات متحده در ۷ مارس داشت، بی اثر ماند و بوش پیشنهاد روسیه را به شدت رد كرد. لاوروف در همان روز در حضور خبرنگاران حیرت زده گفت كه طرحی پیشنهادی از سوی روسیه «وجود ندارد». همزمان دیك چنی ایران را به رغم تغییر موضع غیر قابل باورانه اش طی مراسمی علنی تهدید كرد كه «جامعه جهانی آمادگی همه نوع» درگیری سهمگین با ایران را دارد. ساعتی بعد هم احمدی نژاد كه پس از مجادله های شدید با اصلاح طلبان از پذیرش پیشنهاد روسیه خبر داد، اعلام كرد كه چنین طرحی «وجود ندارد» و به تهدیدات چنی چنین پاسخ داد: «كسی كه سعی كند حقوق ایران را نقض كند، به طرز ناراحت كننده ای پشیمان خواهد شد.»
دست كم این جواب منفی واشینگتن به راه حلی كه می توانست به معضل اتمی ایران خاتمه دهد، می بایستی چشم های دیپلمات های اروپایی را باز می كرد، چرا كه در این پاسخ منفی نشانه های صریح و بارزی از جنگ طلبی واشینگتن قابل مشاهده است. واشینگتن با موضع مخالف خود و گفتن نه به راه حلی كه چه بسا می توانست توسط خود جامعه اروپا هم عرضه شود، برهان آشكاری بر این واقعیت به دست داد كه بوش و هم مسلكان نو محافظه كار او با فریب جامعه جهانی به دنبال هدف هایی كاملاً مغایر با جلوگیری مسالمت آمیز از ساخت بمب های اتمی ایران است. در چنین شرایطی كشورهای سه گانه اروپایی آلمان، فرانسه و انگلستان این امكان را داشتند كه خود را از دام نو محافظه كاران ایالات متحده رها سازند، دامی كه از حدود یك سال قبل تهیه شده بود و اروپایی ها با ساده لوحی تمام در آن افتادند. با این وجود آنها باز هم ترجیح دادند چشم های خود را همچنان بسته نگه دارند. سولانا، استراو و اشتاین مایر حتی پا را فراتر از این نهاده و همگام با نو محافظه كاران ایالات متحده تعجیل كردند كه شكست طرح روسیه را هم به پای ایران بنویسند.
سئوال اینجا است كه آیا برداشت نویسنده این مقاله كمی انحرافی نیست؟ آیا نسبت دادن حماقتی اینچنین بزرگ به اروپایی ها، برآوردی اشتباه نیست؟ آیا برداشتی بر این پایه كه تنها «احمق ترین آدم ها گور خود را به دست خود می كنند» و افسار خود را به دست ایالات متحده می سپارند و داوطلبانه از زیاده خواهی های هژمونی طلبانه واشینگتن كه بار آن بر شانه خود اروپایی ها خواهد بود، پشتیبانی می كنند، خطا است؟ پاسخ به این پرسش های برحق و مركزی و اثبات صحت و استحكام پایه های تجزیه و تحلیل من از وقایع هفته های اخیر، قطعاً نیازمند استدلالی معقول و منطقی است.
باید اذعان كرد كه خود اصلاح طلبان تحت رهبری خاتمی از آغاز مذاكرات دیپلماتیك با كشورهای سه گانه اروپایی در اكتبر ۲۰۰۳ از مخالفان سرسخت چشم پوشی درازمدت از غنی سازی اورانیوم و نیز از حقی بودند كه بر طبق معاهده منع گسترش سلاح های هسته ای ان پی تی متعلق به تمام كشورها است. تندروهایی هم به طور قاطع تری به مخالفت با این پیشنهاد غیر عملی غرب كه ایران را به طور مجزا از حقوق مندرج در این معاهده مستثنی می كند، برخاستند. با این وجود با حدسی قریب به یقین می توان از این واقعیت كه در اواخر فوریه در نظرات تهران تغییراتی به وجود آمده است، دفاع كرد. این تغییر نتیجه كار اقناعی رفسنجانی برای تائید گرفتن از اوایل ژانویه تا اواخر فوریه بوده است. صحبت ها و بحث های داخلی و قبل از همه سخنان حسن روحانی از پیروان رفسنجانی و مسئول شورای امنیت ملی و رئیس هیات مذاكره كنندگان ایرانی در دولت خاتمی در این رابطه نقش اساسی و مهمی ایفا كرده است. او در سخنرانی ای در اواسط ماه فوریه چنین گفت: «اختلاف بین آمریكا هم در برخی موارد وجود دارد ضمن اینكه در كل در بحث هسته ای هدف واحدی دارند اما این سئوال كه همه با چرخه سوخت ما مخالفند پس چه راهی وجود دارد؟ باید عرض كنم كه ما به یك فرصت نیاز داریم تا بتوانیم این توانمندی خود را به فعلیت برسانیم. یعنی اگر ما یك روزی بتوانیم این چرخه را كامل كنیم و دنیا در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد، در آن صورت قضیه فرق می كند. دنیا نمی خواست پاكستان به بمب اتمی برسد و برزیل هم چرخه سوخت داشته باشد، ولی برزیل به چرخه سوخت و پاكستان هم به بمب رسیدند و بعد دنیا با آنها تعامل كرد. اشكال ما این است كه به هیچ یك نرسیده ایم ولی در آستانه آن قرار داریم.» روحانی پس از توجه به خطای لفظی خود، صحبت های خود را این گونه تصحیح كرد: «در مورد ساخت بمب اتمی كه هیچ گاه نمی خواهیم به سمت آن حركت كنیم ولی در مورد چرخه سوخت هم هنوز به طور كامل به آن دست پیدا نكرده ایم. اتفاقاً مشكل اصلی ما همین است. من فكر می كنم نباید در این مسئله خیلی عجله كرد. ما باید یك مقدار حوصله به خرج دهیم و برای شكستن تعلیق مناسب ترین زمان را پیدا كنیم. اگر بخواهیم با مخالفت غرب فعالیت غنی سازی را آغاز كنیم باید بهترین زمان و بهترین شرایط را پیدا كنیم و اگر هم قصد داریم تعامل كنیم، باید همه توان و امكانات را برای این هدف به كار گیریم، نباید عجله كنیم و باید خیلی حساب شده حركت كنیم.»ظاهراً این استدلال روحانی تاثیر نهایی را در تغییر موضع ایران گذارده است. به بیانی روشن او می خواهد به جناح های تندرو بفهماند كه ایران همانند پاكستان یا برزیل قادر نیست از استراتژی دوگانه ای پیروی كند كه براساس آن از راه های قانونی مندرج در قرارداد منع گسترش سلاح های هسته ای با تسلط بر تكنولوژی چرخه كامل سوخت اتمی از توانایی ساخت سلاح اتمی كه در این معاهده منع شده است، بهره مند شود. از دید او این سیاست شكست خورده و باید ایران با این مسئله كنار بیاید. نو محافظه كاران ایالات متحده با استدلالاتی از این قبیل كه «چرا باید به ایران اعتماد كنیم؟» و تكرار ماهرانه آن در هر موقعیتی، دیگر پرده ابهامی بر مقاصد خود باقی نگذاردند. همین طور مسلم شده است كه سیاست آنها از همان ابتدا بر این پایه استوار بوده است كه كلیه تلاش های دیپلماتیك مثلث اروپایی و دولت روسیه را بی ارزش و اعتبار بسازد.سام گاردین سرهنگ سابق نیروی هوایی ایالات متحده و كارشناس امور استراتژیك در آكادمی جنگ ایالات متحده در برنامه مونیتور كه از شبكه ARD تلویزیون آلمان در ۲۳ فوریه ۲۰۰۶ پخش شده بود، گفت: «مدت های مدیدی است كه مقرر شده صداقت و راستی ایرانی ها انكار شود، حتی اگر آنها تن به تمام خواسته های واشینگتن بدهند.» نو محافظه كاران بلند مرتبه ای مانند جان بولتون نماینده ایالات متحده در سازمان ملل و ریچارد پرل طراح جنگ عراق به دفعات مكرر شكی در این واقعیت باقی نگذاشتند كه «ایالات متحده آمریكا در صورت ضرورت، به تنهایی دست به اقدام خواهد زد.» این افراد با كمال تعجب كاملاً آشكار از مقاصد خود سخن می گویند و به هر آنچه می گویند، عمل هم می كنند. اگر چشم ها و گوش های ما همانند زنان و مردان سیاستمدار آلمانی و اروپایی بسته نباشد، می توانیم به دقت ببینیم و دقیق گوش كنیم كه این ره به كدام سو می رود.به اعتقاد طراحان دور نگر ایالات متحده سیاست هژمونی طلبانه آمریكا در ایران وارد بازی به مراتب مهم تری نسبت به آنچه در عراق گذشته و می گذرد شده است. تلاش های بوش برای انجام رسالت الهی خویش در تركیب با منافع هژمونی طلبانه ایالات متحده آمریكا برای آن كه رهبری جهان را همچنان تا چند دهه دیگر در اختیار خود داشته باشد، تبدیل به یك معجون انفجار آمیز و خطرناك شده است. سیاست بنیاد گرایان ایالات متحده برای فردی چون ساموئل هانتینگتون خالق فرضیه «جنگ تمدن ها» هم به تدریج حالتی ناراحت كننده به خود می گیرد. مواضع او مبنی بر این كه دموكراتیزه كردن كشورهای اسلامی باید از درون خود این كشورها برخیزد، شنونده ای پیدا نمی كند. فرانسیس فوكویاما كه پس از فروپاشی اتحاد شوروی پایان تاریخ را گمان زده بود نیز مدت های مدیدی است كه با موضع گیری صریح، از این بازی با آتش نو محافظه كاران با صدای بلند و شدید فاصله گرفته است. به نظر می رسد كه سیاستمداران برجسته اروپایی همچنان در حصار بسته فضای جنگ سرد محبوس مانده اند. فضایی كه در آن احزاب و دولت های اروپای غربی از ترس بمب های اتمی اتحاد شوروی چشم و گوش بسته و بدون ایراد كوچك ترین انتقادی به سیاست های آمریكا به هر ساز ایالات متحده می رقصیدند. آنها در این فضا منجمد شده اند و هنوز به درك این نكته دست نیافته اند كه پایه های سیاست امنیتی اروپا مدت ها است نقش وابستگی خود به ایالات متحده را از دست داده و این كه امكانات قائم به ذات و متكی به خود برای پیشبرد سیاست هایی برای حل نزاع های منطقه ای از راه دیپلماتیك و مسالمت جویانه بسیار افزایش یافته است. نخبگان سیاسی اروپا هنوز هم درك نكرده اند كه نومحافظه كاران ایالات متحده برای سیاست ماجراجویانه تازه خود در ایران كه به مراتب خطرناك تر از جنگ عراق است، تنها حداقلی ۳۰ درصدی از آرای آمریكایی ها را در داخل كشور خود دارند. آنها این را هم نفهمیدند كه اروپا در مسئله ایران تنها نقش احمق های مفید را برای توجیه اخلاقی مقاصد نامشروع آمریكایی ها بازی می كند، درست همان گونه كه مورد نظر آمریكا بوده است. آمریكا برخلاف مورد عراق كه یك جانبه و مجزا دست به عمل زده بود و كشورهای غرب اروپا را كه در این عمل همراهی نكرده بودند با دادن لقب اروپای قدیمی به باد تمسخر گرفته بود، این بار دست به نمایش همراهی و همگامی زده است. تو، ای اروپای بیچاره، چقدر از امكاناتی كه برای تاثیرگذاری در سیاست جهان از راه های غیر زور مدارانه برخوردار بوده ای، عقب مانده ای؟ تصادفی نیست كه ولادیمیر پوتین این احساس را داشته باشد كه در نزاع اتمی با ایران جای خالی یك نیروی جدی را كه مستقل از منافع ایالات متحده عمل كند، ماهرانه پر كند. زبیگنوف برژینسكی در بحث علنی خود با یوشكا فیشر در اواخر فوریه در واشینگتن به درستی بر این نكته ایراد گرفت كه «اروپا از فقدان قدرت رهبری رنج می برد»... «در حالی كه آمریكا بیش از حد از آن بهره مند است.» ظاهراً سیاستمدارانی نظیر ویلی برانت و یا فرانسوا میتران در اروپا از زمره موارد نایاب شده اند. استعدادهایی نظیر یوشكا فیشر ترجیح داده اند هوش خود را جایگزین كلاه های دكترای افتخاری از تل آویو و حیفا و تازگی ها از هاروارد كنند. به نظر می رسد كه استعدادهای دیگر سیاسی هم معیارهای اخلاقی را و هر آنچه در راستای اهداف و علایق انسانیت و رفاه عمومی قرار می گیرد، از روح نولیبرالیستی حاكم بر زمان می زدایند. آیا امیدی مانده است كه جامعه متمدن اینك با صدای بلند به سخن آید تا سیاستمداران اروپا را از خواب شیرین واقعیت گریزی و بی مسئولیتی بیدار كند، جریان حوادث را دگرگون سازد و از هر نوع حمایتی برای یك ماجراجویی جنگی تازه توسط زرادخانه های فكری ایالات متحده اساساً دوری كند. آیا هنوز سیاستمداران شجاع و پر دلی پیدا می شوند كه همانند راهی كه شرودر تنها تا نیمه آن را پیمود، نیاز زمانه را دریابند و با نه گفتن، قدرت ایالات متحده را كه مدت ها است از نظر اخلاقی در كشور خود از اعتبار افتاده، همچون حباب های تركیده از بین ببرد؟ این پرسش ها همچنان بی پاسخ می مانند.
محسن مسرت
ترجمه: احمد احقاری
* اصل آلمانی این مقاله در مجله آلمانی
(Blatter fur deutsche und internationale Politik Mai ۲۰۰۶)
به چاپ رسید.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید