سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

موضع گیری در فلسفه


موضع گیری در فلسفه
● مقدمه
در بین متون فنی و دشوار فیلسوفان گاه سطرهایی یافت می شود که مساله یی فلسفی با حدیث نفس و وضعیت فردی آنان پیوند می یابد. برجسته ساختن این مساله می تواند به درک بهتر آنات فلسفی فیلسوف یاری رساند. گیلبرت رایل فیلسوف انگلیسی و از پایه گذاران مکتب آکسفورد است و نخستین فیلسوف تحلیلی است که به جنگ با معرفت شناسی دکارت می رود. آنچه می خوانید ترجمه بخشی از مجموعه نوشته های او است که به روشنی گره خوردن مساله یی فلسفی را با وضعیت مشخص فیلسوف تحت عنوان «موضع گیری فلسفی» آشکار می سازد.
آنگاه که این سوال قراردادی را از من می پرسند که «شما که فیلسوف هستید به کدام مکتب فکری تعلق دارید؟ آیا ایده آلیست هستید یا رئالیست، افلاطونی هستید یا هابزی، وحدت انگار هستید یا کثرت انگار؟» به من احساس انزجار دست می دهد.
ما همگی بنا به عادت از این برچسب های حزبی و بسیاری شبیه آنها استفاده می کنیم. ما حتی فلاسفه را برحسب «ایسم» خاصی که ادعا می شود بدان تعلق دارند، یا خود این اعتراف را می کنند، دارای ارزش مطالعه یا فاقد این ارزش قلمداد می کنیم. گاهی اشخاصی کاملاً خیرخواه به خود می بالند که «هگلی راست کیش» یا «رئالیست راست کیش» هستند، چنان که گویی در فلسفه، راست کیشی مفهومی طبیعی و مناسب است.
جان کلام من این است؛ «ایسم ها جایی در فلسفه ندارند.» عضو حزبی خاص شدن بدین معنا است که برده پیش داوری غیرفلسفی به نفع باوری خاص (و عموماً غیرفلسفی) شویم. «قائل به اصالت فلان یا بهمان» بودن از حیث فلسفی به معنای ضعیف النفس بودن است. به عبارت دیگر، حاضرم مرا به عنوان «قائل به اصالت فلان یا بهمان» دسته بندی کنند، اما معتقدم باید به خاطر آن شرمنده باشم. بی شک «ایسم» من وجود دارد، اما بیش از آنکه عïلîم و بیرق باشد قابلیت و پذیرندگی است. سوال «شما بین این ایسم و آن ایسم کدام را برمی گزینید؟» را باید به نفع این سوال کنار گذاشت که «تمایلات و گرایشات شما معطوف به این ایسم است یا آن ایسم؟»
عضو این یا آن مکتب بودن به معنای پایبندی به عقاید معینی است و برای اینکه مکتبی به عنوان یک مکتب شناخته شود باید بتوان عقاید آن را زیر سوال برد. در واقع هنگامی دسته یی از عقاید دارای یک برچسب می شوند که مورد اعتراض واقع شوند. معمولاً آنهایی که آن عقیده را نادرست می دانند اولین کسانی هستند که آن را تحت یک ایسم می گنجانند پس پایبند بودن به یک ایسم به معنای پایبندی به موضعی قابل تردید است. اما از سوی دیگر، پایبند بودن به یک موضع بدین معناست که هیچ شکی در مورد صدق آن به خود راه ندهیم، پس اگر برهانی که علیه آن موضع اقامه می شود وارد باشد هیچ فیلسوفی در پایبندی به آن عقاید توجیهی ندارد.
اما گاهی در نظریه یی منطقاً معتبر نیز تردید می شود. در اینجا پایبند بودن به آن نظریه به معنای معتبر دانستن برهان های اثبات آن نظریه و نادرست دانستن برهان های علیه آن است. در این صورت حزب ما تمام افرادی که می توانند در باب موضوعات فلسفی به درستی بیندیشند دربرمی گیرد. هیچ فیلسوفی خارج از آن نخواهد بود. بنابراین اصلاً هیچ حزب فلسفی وجود نخواهد داشت.
به براهین باید حمله کرد بدین جهت که نامعتبرند، نه از این رو که «وحدت انگارانه»اند یا «کثرت انگارانه»، «اکامی»اند یا «اسپینوزایی». فلسفه به بحث زنده است، چرا که بحث یعنی آزمودن براهین. اما منازعه زیر نظر ناظران حزبی هیچ چیز جز اتفاق نظر افراد یک حزب را نمی آزماید.
برهان فلسفی نه استقرا است و نه اثباتی با نظم هندسی. اثبات با نظم هندسی نیست چون ما هیچ اصل موضوعه بدیهی و پذیرفته شده یی در اختیار نداریم که با آن آغاز کنیم. استقرا نیست زیرا این فرض که کشف های جدید تجربی می توانند قضایای فیلسوف را باطل یا تقویت کنند تمایز بین فلسفه و علوم خاص را از بین می برد. براهین استقرایی چیزی بیش از نتایج ظنی پدید نمی آورند و (من به جزم می گویم) براهین ظنی فلسفی نیستند. برهان فلسفی را اگر بخواهیم می توانیم «دیالکتیکی» بنامیم، گرچه در نظر من معنای آن چیزی غیر از «فلسفی» نیست. این برهان منطقاً دقیق است، یا قصد دارد این گونه باشد.
هر برهان فلسفی دقیق یک کشف است، و اگر معنای «کشف» را وسیع تر بگیریم، هر برهان فلسفی معقولی یک کشف است. برهان فلسفی معتبر آشکارکننده چیزی است از آن نوع که فلسفه در جست وجوی آن است. هر فیلسوفی که یک برهان فلسفی جدید اقامه می کند پیشرفتی در فلسفه پدید می آورد. اما کشف او تنها نتیجه برهان او نیست، بلکه کل برهان او برای رسیدن به آن نتیجه، کشف است.
اکتشاف فیلسوف با اکتشاف ستاره شناس متفاوت است. ستاره شناس می تواند وقایع جدیدی را که کشف کرده است در یک یا دو جمله بیان کند. اما فلسفه امور واقع جدید را کشف نمی کند، یا در پی آنها نیست. به یک معنا، فیلسوف پرتوی جدید می تاباند، اما اطلاع جدیدی نمی دهد. پرتوی که فیلسوف می تاباند مقیم در دقت براهین او است. فیلسوفان آنچه ما پیش از این نمی دانستیم به ما نمی شناسانند، بلکه آنچه پیش از این برای ما مبهم بود، روشن می سازند.
با این توصیف در فلسفه دیگر ایسم های متخاصم وجود نخواهد داشت. اگر ما دو ایسم معتبر و متخاصم را فرض کنیم، مانند وحدت انگاری و کثرت انگاری، وحدت انگار، اگر اصلاً فیلسوف باشد، ناگزیر به انتخاب یکی از دو راه است؛ یا اعتراف کند که کثرت انگاری حاوی برخی براهین فلسفی معقول یا محتمل است، که در این صورت کثرت انگاران چیزی را کشف کرده اند که او نکرده است؛ یا قائل شود که کثرت انگاری به کل فاقد براهین فلسفی معقول یا محتمل است، که در این صورت کثرت انگاری دیگر نظریه یی فلسفی نخواهد بود و لذا دیگر تخاصم فلسفی وجود نخواهد داشت. کمترین خدمت وجود کثرت انگاری به فلسفه اعلان این واقعیت است که وحدت انگاری ردشدنی است یا کاملاً تردیدناپذیر نیست. در هر دو حال وحدت انگار، اگر فیلسوفی جدی باشد، کثرت انگاری را به خاطر انجام کشفی فلسفی در باب مساله یی اساسی معتبر خواهد دانست. در نتیجه نزاع بین ایسم ها از میان خواهد رفت و بحث جدی در باب مسائل مهم فلسفی به جا خواهد ماند.
گیلبرت رایل/ ترجمه؛ امین حامی خواه
منبع
Ryle, Collected Papers, oxford press, ۱۹۹۶, vol ۲, p.۱۵۳-۱۶۹
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید