دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

روش شناسی فلسفه سیاسی و علم سیاست


روش شناسی فلسفه سیاسی و علم سیاست
فلسفه سیاسی چیست و چه تمایزی با علم سیاست دارد؟ آیا این علوم ما را به حقیقت رهنمون خواهد نمود؟ آیا حس و شهود در فلسفه سیاسی جایگاهی دارند؟ آیا پرداختن به سیاست به شیوه تحصلی و پوزتویستی امکان دارد؟
اینها سوالاتی هستند که در گفت وگو با دکتر حمید پارسانیا محقق، نویسنده و استاد حوزه و دانشگاه بدان ها پرداخته ایم. ایشان معتقدند که فلسفه سیاسی و علم سیاست دراموری نظیر روش شناسی است:
▪ با نگاه پوزتویستی و اثباتی، علم و فلسفه چه تمایزی با هم دارند و این تمایز چگونه در فلسفه سیاسی و علم سیاست بروز پیدا می کند؟
ـ تعریفی پوزتویستی و اثباتی از علم خصوصاً نسبت به موضوعات اجتماعی و سیاسی، پدیده ای نو ظهور است که از قرن نوزدهم بروز می یابد و پس از گذشت یک سده گرفتار تزلزل و تردید می شود.
کنت معرفت علمی را اثباتی و آزمون پذیر می داند و به نظر او تفاوت علم و فلسفه به موضوعات آنها مربوط نیست، بلکه آنها تفاوتی روشی دارند یعنی همه موضوعاتی که با روش علمی مورد تفحص قرار می گیرند، با روش فلسفی نیز قابل بحث و گفت وگو هستند.
از نظر او علم و فلسفه به لحاظ تاریخی نیز در تقابل با یکدیگر هستند.فلسفه به لحاظ زمانی مقدم بر علم است. این ترتیب زمانی باعث می شود تا اموری که با روش علمی شناخته می شوند، قبل از آن در محدوده موضوعات و مسایل فلسفی قرار گرفته باشند.
این قاعده درباره موضوعات سیاسی نیز جاری است بنابراین آنچه در حوزه علم سیاست قرار می گیرد، پیش از آن محل بحث فیلسوفان سیاسی بوده است.
براساس تقابلی که بین معرفت عقلی و دانش اثباتی و آزمون پذیر پدید می آید، فلسفه سیاسی هر نوع تلاش برای شناخت مسایلی است که به روش عقلی در عرصه سیاست رخ می دهد، زیرا علم سیاست معرفتی است که با روش آزمون پذیر به شناخت سیاست می پردازد. اما دیدگاه های به اصطلاح علمی مدرن تا آنجا که در بیان تقابل علم و فلسفه، به تعریف و تمجید علم و از جمله علم سیاست می پردازند، دقیق تر سخن می گویند، اما تعاریف آنها از فلسفه یا فلسفه سیاسی ابهام دارد.
▪ تعریف مدرن علم و فلسفه چیست و ابهام آن به چه شکل است؟
ـ علم سیاست در تعریف مدرن خود نظیر جامعه شناسی و دیگر علوم انسانی یا طبیعی ، دانشی است که می کوشد فارغ از ارزش ها یا مباحث متافیزیکی با روش تحصیلی یا به اصطلاح عینی به شناخت پدیده سیاست و آنچه در حوزه اقتدار و حاکمیت قرار می گیرد، بپردازد، اما فلسفه سیاسی جز نگاه فلسفی به پدیده سیاست نیست اگر از نظر کسانی که اینک با عنوان فیلسوف سیاسی شناخته می شوند، به خصوص از منظر فیلسوفان سیاسی دنیای اسلام بنگریم، تعریف مدرن از فلسفه سیاسی تعریف جدیدی است که بی عیب و نقص نمی باشد. آنان از تعریفی که درباره کار آنان می شود خبر نداشته اند و در صورت خبر دار شدن، نمی توانند به صحت آن حکم کنند.
در این تعریف، فلسفه سیاسی بخشی از فلسفه است یعنی فلسفه یا روش فلسفی نقش محوری دارد و حال آنکه فلسفه در نگرش کسانی که به فلسفه سیاسی می پردازند به دو معنای خاص و عام به کار می رود.
معنای خاص فلسفه، متافیزیک و علمی است که به مباحث وجود می پردازد. فلسفه در این معنا گر چه بنیادهای متافیزیکی معرفت سیاسی را فراهم می کند، لکن خود هرگز به موضوعات سیاسی نمی پردازد تاآنکه به این اعتبار فلسفه سیاسی را پدید آورد.
فلسفه به معنای عام همان معرفتی است که در قبال معرفت ظنی، خیالی، خطابی و مانند آن قرار می گیرد و به معنای دانش علمی است که به شناخت حقیقت به گونه ای یقینی نایل می شود و مراد از یقین در این تعریف، یقینی روان شناختی نیست، بلکه یقین علمی است که جزم های ویژه خود را دارد.
فلسفه در معنای عام، می تواند به موضوعات مختلفی که مورد تعلق آن است اضافه شود، مانند فلسفه الهی، فلسفه ریاضی و یا فلسفه سیاسی.
متفکران مسلمان در فلسفه سیاسی هرگز بحث فلسفی به معنای خاص نمی کردند، بلکه آن را دانش مستقلی می دانستند که از نظر آنان همان علم سیاست بود بنابراین تقابل بین فلسفه سیاسی یا علم سیاست بی اشکال نیست آنچه اینک فلسفه سیاسی نامیده می شود در نزد کسانی که به آن می پردازند، جدای از علم سیاست نیست.
▪ پس چه تمایزی میان فلسفه سیاسی و علم سیاست وجود دارد؟
ـ تقابل میان آنها، در علم وغیر علم بودن آنها نیست، بلکه در امور دیگری مانند روش شناسی است.
همه آنچه تحت عنوان فلسفه سیاسی در قبال علم سیاست قرار می گیرد، در بعد روش شناختی این ویژگی مشترک را دارند که به روش علم پوزتویستی و صورت های تعدیل یافته آن مفید نیستند.
بنابراین عنوان جامعی که می تواند به سهولت همه فلسفه های سیاسی را در بعد روشی پوشش دهد، بیشتر عنوان سلبی است. فلسفه های سیاسی هر یک مدعی ارایه الگویی از علم سیاست هستند. به رغم تقابل جامعی که با علم سیاست مدرن دارند، از تمایزات درونی نیز می توانند برخوردار باشند.
این تمایزات آنها را به حسب اشتراک و اختلافاتی که دارند در چند دسته می تواند قرار دهد، مانند فلسفه سیاسی یونان، دنیای اسلام و مدرن که بیشتر در حاشیه تاملات فلسفی سده های شانزدهم به بعد شکل گرفت.
▪ روش شناسی فلسفه سیاسی چگونه است؟
ـ خصلت روش شناسی فلسفه سیاسی دنیای اسلام گرچه متاثر از اصول موضوعه یا بنیادهای متافیزیکی آن است، لیکن به طور خاص در شیوه برهانی آن تمرکز می یابد.
با آنکه عقل در برهان نقش محوری دارد، اما شیوه برهانی به معنای شیوه عقلی نیست تا آنکه در قبال روش های حسی یا شهودی قرار گیرد.
برهان نحوه ای از استدلال قیاسی است و قیاس یکی از روش های استدلال در قبال استقراء و تمثیل است.
تمثیل و استقرار گرچه دلالت های معرفتی جدیدی را به دنبال می آورند ولکن ره آورد هیچ یک از آنها، معرفت علمی نیست و به همین دلیل این دو نحوه استدلال در علوم و از جمله علم سیاست کارآمد نیستند اما در برخی موارد می توانند کاربردهای سیاسی داشته باشند.
این کاربرد سیاسی آنان دلیل برکارآمد نبودن آنها در علم سیاست نیست.
در مواردی که استقراء و تمثیل آثار سیاسی داشته باشند، فلسفه سیاسی با نگاه برهانی خود آنها را مطالعه می کند.
قیاس نیز در همه حالات خود ثمره علمی ندارد. و در صورتی مفید علم است که مشکل برهانی داشته باشد. قیاس های برهانی برای اینکه به نتیجه علمی منجر شوند باید از صور منتج استفاده کنند و باید مواد آن یقینی باشد.
قیاسات برهانی به تبع انواع یقینیات اقسامی دارند انواع یقینیات عبارتند از: اولیات، فطریات، حسیات، تجربیات، حد سیاست و متواترات.
▪ روش برهانی از چه منابع معرفتی مدد می جوید؟
ـ برجسته ترین منبع معرفتی در روش برهانی، عقل است، اما عقل تنها منبع معرفتی نیست. مواد قیاس برهانی اگر حسیات و تجربیات باشند، در وصول به نتایج از حس نیز به عنوان یک منبع ضروری و لازم استفاده می کند.
حدسیات گرچه یقین شخصی به دنبال می آورند، ولکن در صورتی که با شهود انسان معصوم پیوند برقرار کنند، راه وسیع وگسترده ای را برای ورود دانش های شهودی به عرصه علم برهانی فراهم می آورند.
ابن سینا از همین طریق گفتار معصوم را به عنوان حد وسط برهان مورد تایید قرار می دهد. متواترات نیز هنگامی که حامل متون مقدس باشند به عنوان مجرای انتقال دانش شهودی به عرصه علم برهانی عمل می کنند.
بنابراین استفاده فلسفه سیاسی مسلمانان از روش برهانی، به معنای بی بهره بودن این روش از منابع معرفتی حسی یا شهودی نیست.
در ارسطور و افلاطون نیز که از روش برهانی استفاده می کردند، در فلسفه سیاسی بی توجه به مشهود است و وقایع تاریخی و اجتماعی پیرامون خود نبودند، بلکه دائماً به تحولات دولت- شهرهای پیرامونی خود، استشهاد ورزیده یا آنکه تغییرات و تحولات آنان را در معرض تحلیل و تعلیل قرار می دادند.
فارابی سیاست مدن را دانشی می داند که ناظر به حوادث اجتماعی بوده و چگونگی تحولات و تغییرات جوامع را در انتقال از یک نوع اجتماعی به نوع دیگر دنبال کند.
او سیاست مدن را در قیاس با نظام اجتماعی، به پزشک و طب در قیاس با بدن تشبیه می کند و معتقد است که نظام بدن همان گونه که با طبابت به سامان می آید، نظام اجتماعی نیز با توصیفات و تجویزات این دانش سامان می گیرد.
ظرفیت های فلسفی و متافیزیکی مسلمانان به تناسب تبیینی که از نبوت داشته اند، فرصت استفاده از شهود را نیز به عنوان یکی از منابع معرفت همواره فراهم آورده است.
فلسفه سیاسی دنیای اسلام با بهره مندی از همین ذخیره معرفتی، ابعاد وجودی خود را در مسیر فقه سیاسی توسعه داده است.
اگر مبانی متافیزیکی از تبیین دانش شهودی یا از وصول به آن عاجر بمانند، فلسفه سیاسی از این منبع معرفتی محروم مانده و به دو منبع عقل و حس اکتفا می کند.
▪ در فسلفه سیاسی، حس و شهود چه جایگاهی دارند؟
ـ حضور حس به عنوان یکی از منابع معرفتی در کنار عقل، اولاً فرهنگی غنی از اصطلاحاتی را که ناظر به چگونگی بهره وری از آن است، در بستر اندیشه اسلامی به دنبال آورده است.
نظیر استقرا، حسیات و تجربیات؛ تفاوت گذاردن بین استقرا و تجربه و توجه به پایگاه عقلی حسیات برای کسانی میسور است که نگاهی همه جانبه به زوایای فلسفه و منطق مسلمانان داشته باشند.
به همین دلیل تمایزات اصطلاحات فوق غالباً مورد غفلت مترجمانی قرار گرفته است که در حاشیه اندیشه های مدرن قدم و قلم می زنند.
ثانیاً نشان دهنده این است که برخلاف القائات پوزتویستی رایج، عقلی بودن خصلتی نیست که نشان دهنده تمایز فلسفه سیاسی از علم سیاست مدرن باشد.
فلسفه سیاسی به خصوص صورت اسلامی آن به رغم استفاده گسترده ای که از عقل می کند، از حس، تجربه، استقراء و خصوصیات ویژه هر یک از آنها غافل نیست و استفاده از هر یک از آنها را در جایگاه خود تجویز می کند.
اگر قرار است امتیاز روش شناختی بین فلسفه سیاسی مدرن گذارده شود، مناسب است که از برهانی بودن به عنوان ویژگی فلسفه سیاسی مسلمانان یاد شود.
برهان، روش معرفتی خاصی است که اغلب علوم اسلامی را در پوشش خود قرار می دهد، اما در دانشی مثل فلسفه اولی یا فلسفه به معنای خاص که به مباحث متافیزیکی می پردازد، از حسیات به تجربیات کمتر استفاده می شود، زیرا حس احکام هستی محسوس را از آن جهت که محسوس است بیان می کند و فلسفه به احکام وجود از آن جهت که موجود است می پردازد و به همین دلیل موضوعات و محمولات فلسفی، از قبیل هستی، نیستی، ضرورت، وجوب، امکان، علیت و تناقض در مرحله حس قرار نمی گیرند، هر چند که امور محسوس از احکام مربوط به این امور خارج نیستند.
برخی علوم دیگر، نظیر دانش های طبیعی به رغم استفاده ای که به حسب مبادی و اصول موضوعه خود و یا استفاده ای که در فرآیند قیاسات علمی مربوط به اولیات با فطریات می برند، بیش از همه از حسیات و تجربیات استفاده می کنند.
همچنین دانستنی هایی که به حوادث تاریخی و اموری می پردازند که در معرض مشاهده مستقیم آنان نیست و از نقل و گزارش های دیگران بهره می برند، بیشتر از موادی استفاده می کنند که در بحث تواتر مطرح می شوند.
فلسفه سیاسی به تناسب دامنه گسترده خود، مباحث وسیعی را شامل می شود و هر دسته از مباحث آن از مواد مربوط به خود استفاده می کند. مباحث تجویزی و ارزشی ناب کمتر از حسیات و تجربیات بهره می برند، بلکه بیشتر از اولیات و فطریاتی استفاده می کنند که عقل عملی آنها را ادراک می کند این دسته از مباحث از مقدماتی که از طریق شهود معصوم تامین شده باشند یا از متواتراتی که مجرای انتقال معصوم باشند نیز استفاده می برند.
بخش هایی از فلسفه سیاسی که به پیامدهای تکوینی و طبیعی نظام های سیاسی و مانند آن می پردازد به ناگزیر از حسیات و تجربیات بهره می برد.
▪ علم سیاست مدرن چگونه علمی است؟
ـ علم سیاست مدرن در حقیقت نوعی فلسفه سیاسی است که به دلیل بنیان های معرفتی و اپیستمولوژیک خود، از دو منبع معرفتی عقلی و شهودی،محروم مانده است؛ این علم ابتدا به ناتوانی خویش از ورود به عرصه هایی پی می برد که فلسفه سیاسی در آنها با استفاده از منابع عقلی و شهودی داوری می کرد. مرزهایی را که وبر بین کار دانشمند یا سیاستمدار ترسیم می کند، بخشی از این روند است.
در مرز بندی او گزاره ها ی تجویزی یا ارزشی که در عمل سیاسی سیاستمدار تاثیرگذار است، از قلمرو داوری های علمی بیرون مانده است. علم سیاست به این نکته نیز پی برد که داوری های به اصطلاح علمی خود را در محدوده داده های حس محض نمی تواند با روش استقرایی سازمان دهد.
فلسفه سیاسی تا قبل از آنکه اسیر نگرش های آمپریستی و پوزتویستی گردد، مشکل فوق را از طریق گزاره های عقلی یا گزاره هایی تامین می کرد که از طریق نقل به معرفت شهودی راه می برند و روش قیاسی و برهانی داده های حسی در مقاطع مختلف به مواد عقلی و مشهودی یقین اعتماد کرده و از این طریق یقین علمی خود را نیز تامین می کردند.
علم سیاست مدرن به دلیل محرومیت از دو منبع معرفتی فوق، کاستی داده های حسی را ناگزیر از منابع خیالی و وهمی تامین می کرد و به این ترتیب روش قیاسی- استنتاجی را در قبال روش قیاسی- برهانی قرار داد.
در روش قیاسی- برهانی حدس هایی که از خیال و وهم فردی یا جمعی افراد و جوامع پدید می آید به عنوان بنیان ها یا پایگاه های موقت، مورد استفاده قرار می گیرند.
این نوع ازمعرفت سیال به دلیل بنیان وضعی و فرضی خود به محرومیت ابدی خویش از علم یقینی به سرعت اعتراف کرد و تنها علم به ابطال را در دسترس خود دید. تاملات بعدی نشان داد که ابطال مزبور نیز امری ظنی و فرضی است.
علم تحصلی در تلاش های مکرری که برای بازسازی آن به عنوان یک حوزه معرفتی مستقل انجام شد و به ناکامی خود هر بار بیش از پیش واقف گشت. بنابراین سیاست مدرن را می توان نوعی فلسفه سیاسی دانست که امتناع از آغاز سرنوشت محتوم آن است.
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید