سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

درآمدی بر فلسفه سیاسی - اخلاقی لیبرتاریانیسم


درآمدی بر فلسفه سیاسی - اخلاقی لیبرتاریانیسم
● لیبرتاریانیسم
لیبرتاریانیسم (Liber tarianism) فلسفه سیاسی جدیدی است. گرچه ریشه های آن را می توان در تاریخ کهن اندیشه شناسایی کرد ولی تنها در چند دهه اخیر بود که این فلسفه سیاسی، شکل منسجم خود را یافت.
لیبرتاریانیسم در عرصه مدنی، از تمامی آزادی های مدنی حمایت کرده و با تمامی اقدامات دولت برای شکل دهی به زندگی شهروندان مخالفت می کند. در عرصه اقتصادی، لیبرتاریانیسم در تقابل با حق دولت برای محدود کردن تجارت است، از این رو شهروندان در صورتی که تمایل نداشته باشند، نباید مجبور به پرداخت مالیات شوند. لیبرتاریان ها دولت را مقدس نمی دانند، بلکه معتقدند دولت صرفا نهادی است که انحصار کاربرد قانونی زور را دارد. اساسی ترین سوال لیبرتاریان ها این است: توجیه مناسب کاربرد قوه قهریه توسط دولت چیست؟ و چنین پاسخ می دهند که قدرت دولت تنها برای حفاظت از شهروندان در برابر کاربرد زور و فریب از سوی دیگران، باید وجود داشته باشد. از این رهگذر هر شهروندی باید آزاد گذاشته شود تا سرنوشت خود را تعیین کند و دولت نباید در ترتیبات داوطلبانه ای که افراد میان خود به وجود می آورند، دخالت کند. اصل بنیادین لیبرتاریانیسم، عبارت است از حق فرد برای تعقیب اهداف شخصی خود بدون اجبار دیگری.
لیبرتاریانیسم به حکومت قانون و مبادله آزاد کالا، خدمات و اندیشه تاکید دارد. لائوتسه حکیم، ارسطو، جان لاک، هربرت اسپنسر، فردریک هایک، مورای راتبارد، میلتون فریدمن و آین راند، از جمله کسانی هستند که ریشه های فکری لیبرتاریانیسم به آنان نسبت داده می شود.
هربرت اسپنسر در آثارش، فرد را در برابر دولت قرار می دهد و معتقد است که جامعه رشد خودجوش و منسجمی دارد. فردریک هایک، اقتصاددان اتریشی و برنده جایزه نوبل، ایده «نظم خودجوش» خود را همسان با دست نامریی آدام اسمیت می دانست و معتقد بود که طبق اصل انتخاب طبیعی، قواعد و نهادهایی که با استقامت تر از سایرین باشند، شکوفا شده و منجر به افزایش نسبی جمعیت و ثروتمند می شوند. مورای راتبارد، معتقد بود که دولت از طریق شیوه هایی اجباری مانند کنترل قیمت ها، مجوزدهی، تعرفه، محدودیت مهاجرت، قوانین کار، سربازگیری، حق ثبت و... انحصار اقتصاد سیاسی مدرن را در دست گرفته است. راتبارد جامعه را به دو طبقه تقسیم می کند که عبارتند از: «پرداخت کنندگان مالیات و مصرف کنندگان مالیات. وی در کتاب «قدرت و بازار» بوروکرات ها، سیاستمداران و تمامی بهره مندان از شبکه دولتی را در طبقه مصرف کنندگان مالیات جای می دهد. ایده جامعه آنارکو-کاپیتالیستی راتبارد، به انحصار دولت در کاربرد قهری زور، سیستم مالیاتی و نیز سربازگیری پایان می دهد و به ظهور آژانس های قراردادی برای حفاظت از حق مالکیت خصوصی مطلق، منتهی می شود.
از نظر لیبرتاریانیسم، افراد ذاتا خود تملک هستند. به این معنا که حق مطلقی بر کنترل شخصی خود دارند. فرد نباید بدون رضایت خویشتن به انجام کاری واداشته شود. افراد از حق آزادی عمل کامل برخوردارند. حق خود تملکی مطلق شامل حقوق زیر است: ۱)حق کنترل کاربرد جسم انسان، یعنی حق آزادانه کاربرد جسم و حق نداشتن دیگران برای استفاده از آن ۲) حق تلافی در صورتی که دیگران از جسم فرد بدون اجازه وی استفاده کنند. ۳) حق کاربرد زور در صورتی که دیگران بخواهند حقوق فرد را نقض کنند. ۴) حق واگذاری این حقوق به دیگران و ۵) مصونیت در برابر از دست دادن این حقوق بدون توافق عمومی.
● تاریخچه
ژوزف دژاک، آنارکو-کمونیست فرانسوی در سال ۱۸۵۷، در نامه ای که به پیرژوزف پرودن نوشت برای اولین بار واژه لیبرتیر (libertaire) را به کار برد. با این که در حال حاضر بسیاری از آنارشیست ها، از واژه لیبرتاریان استفاده می کنند ولی کاربرد متداول آن در ایالات متحده، ربطی به سوسیالیسم ندارد. در عوض، به لیبرتاریانیسم، به عنوان یک اندیشه سیاسی، اغلب به عنوان شکلی از لیبرالیسم کلاسیک، نگریسته می شود که بیش تر اوقات، این دو واژه به یک معنا به کار گرفته می شوند. این مفهوم اساسا به لیبرالیسم ارجاع داده می شود که از اندیشه های روشنگری در اروپا، شامل اندیشه های فیلسوفان سیاسی ای چون جان لاک، منتسکیو و آدام اسمیت نشات گرفته است.
جان لاک، نسخه ای از قرارداد اجتماعی را ارایه داد که از حقوق طبیعی ناشی می شد و نقش حاکم را حفاظت از حقوق طبیعی در شکل حقوق مدنی می دانست. منتسکیو، نظریه تفکیک قوا را به عنوان نیروی متعادل کننده ای ارایه داد تا از گرایش طبیعی قدرت حکومت به افزایش و زیر پا گذاشتن حقوق فردی جلوگیری کند. آدام اسمیت برعدم مداخله حکومت تاکید داشت به این منظور که افراد بتوانند استعدادهای خدادادی خود را محقق سازند. جان استوارت میل اعلام کرد که هر فرد بر اندیشه و جسم خود حاکم است. وی ضمن مخالفت با استبداد اکثریت، معتقد است که فرد با بهره برداری از بیش ترین حد ممکن آزادی به شرط عدم مداخله در آزادی دیگران می تواند خوشبختی خود را به حداکثر برساند. پرودن از تشکیل یک گونه آنارشیستی قرارداد اجتماعی حمایت می کند که مابین افراد و دولت نیست بلکه توافق بین افراد است که باید به تشکیل جامعه منجر شود. وی تاکید داشت که کار، تنها شکل مشروع ایجاد مالکیت است.
در اوایل قرن بیستم، گروهی از اقتصاددانان معروف به مکتب اتریش، شامل لودویک فون میسز، فردریک هایک و والتر بلوک، ادعا کردند که نظام جمع گرا، به هر شکل آن در تضاد با آزادی است. والتربلوک، اصل اولیه عدم تجاوز را رکن اصلی لیبرتاریانیسم می داند. واژه لیبرتاریان که قبلا با آنارشیسم مرتبط بود، در نیمه دوم قرن بیستم، به وسیله کسانی اقتباس شد که قرابت بیش تری با لیبرال های کلاسیک داشتند.
اغلب اوقات و به ویژه غیرلیبرتاریان های ایالات متحده، لیبرتاریانیسم را به عنوان یک جنبش جناح راستی در نظر می گیرند. لیبرتاریان های آمریکایی نیز گرایش دارند تا اشتراکاتی با محافظه کاران سنتی و لیبرال ها داشته باشند. با این حال، بسیاری لیبرتاریان ها را در مسایل اقتصادی، محافظه کار و در مسایل اجتماعی، لیبرال توصیف می کنند. لیبرتاریان ها نیز با هرگونه قانونی در مورد کار و حقوق و آزادی های مالکیت، مخالفت می ورزند. برای فهم بهتر لیبرتاریانیسم می توان از نمودار «دیوید نولان»، بنیانگذار حزب لیبرتاریان ایالات متحده استفاده کرد که در محور افقی آن، آزادی اقتصادی و در محور عمودی، آزادی فردی، نشان داده می شود. از دیگر لیبرتاریان های مشهور می توان از آین راند، مورای راتبارد و رابرت نوزیک نام برد.
مولفه‌های اساسی لیبرتاریانیسم از جوامع مختلفی ریشه گرفت. اولین ریشه‌های آن در چین و یونان باستان یافت می‌شود. ریشه‌های بعدی لیبرتاریانیسم را می‌توان در آثار اندیشمندان قرن هفدهم و هجدهم مانند جان لاک، دیوید هیوم، آدام اسمیت، توماس جفرسون و توماس پین پیگیری کرد:
۱) فردگرایی: لیبرتاریان‌ها فرد را واحد اصلی تحلیل می‌دانند. تنها افراد تصمیم می‌گیرند و در برابر اعمالشان مسوولند. اندیشهء لیبرتاریان بر ارزش هر فرد تاکید دارد که شامل حقوق و مسوولیت‌های وی نیز می‌شود. از این نظر، همهء افراد اعم از زنان و افراد متعلق به ادیان و نژادهای مختلف نیز از شان و ارزش انسانی برخوردار هستند.
۲) حقوق فردی: از آن‌جایی که افراد، کارگزارانی اخلاقی هستند، حق دارند، زندگی، آزادی و دارایی‌شان از امنیت کامل برخوردار باشد. این حقوق را دولت یا جامعه به آن‌ها اعطا نمی‌کند، بلکه این حقوق ذاتی طبیعت بشر است.
۳) نظم خودجوش: نظم در جامعه، برای بقا و شکوفایی افراد ضروری است. از نظر لیبرتاریان‌ها، جدای از اعمال هزاران و میلیون‌ها فرد که برای رسیدن به اهدافشان می‌کوشند، نظم در جامعه خودجوش و خود به خودی است. مهم‌ترین نهادهای جامعه-زبان، قانون، پول و بازار-همگی خود به خود و بدون یک نظارت مرکزی ایجاد شده‌اند.
۴) حکومت قانون: لیبرتاریانیسم، بی‌بندوباری یا لذت‌گرایی نیست و ادعا نمی‌کند که مردم می‌توانند هر کاری انجام دهند و کسی نباید چیزی به آنان بگوید. بلکه لیبرتاریانیسم جامعه‌ای آزاد تحت حکومت قانون را در نظر دارد که در آن، افراد برای تعقیب زندگی شخصی‌شان تا جایی که حقوق برابر دیگران را رعایت کنند، آزاداند. حکومت قانون به این معنی است که قوانین عملی‌ای که به طور خودجوش ایجاد شده‌اند، بر افراد حکمفرمایی کنند و این قوانین باید از آزادی افراد برای تعقیب خوشبختی به شیوهء شخصی‌شان، بدون توجه به نتیجه یا پیامد خاصی، محافظت کنند.
۵) دولت حداقل: لیبرتاریان‌ها تنفر خاصی از دولت دارند. به این خاطر می‌خواهند تا قدرت، محدود و پراکنده شود، به ویژه از طریق یک قانون اساسی که مشخص کننده و محدودکنندهء قدرت‌هایی است که مردم به دولت واگذار می‌کنند. دولت حداقل، استلزام سیاسی اساسی لیبرتاریانیسم است.
۶) بازار آزاد: افراد برای شکوفایی و بقا به مشارکت در اقتصاد نیاز دارند. حق مالکیت، مستلزم حق مبادلهء اموال از طریق توافقات متقابل است. بازار آزاد و سیستم اقتصادی آزاد، برای تولید ثروت، ضروری‌اند. لیبرتاریان‌ها معتقدند اگر دخالت دولت در عملکردهای اقتصادی افراد به حداقل برسد، افراد آزادتر، موفق‌تر و ثروتمندتر خواهند بود.
۷) فضیلت تولید: بخشی از نیروی محرک لیبرتاریانیسم در قرن هفدهم، واکنش به مستبدان و الیگارشی‌هایی بود که از نیروی کار تولیدی دیگر مردمان، بهره می‌بردند. لیبرتاریان‌ها از حق مردم در بهره‌مندی از کارشان دفاع می‌کردند. این تلاش‌ها منجر به دفاع از ارزش کار و تولید و به ویژه طبقهء متوسط رو به افزایش شد. لیبرتاریان‌ها قبل از مارکسیسم تحلیلی ارایه دادند که جامعه را به دو طبقه تقسیم می‌کرد: افرادی که ثروت تولید می‌کنند و کسانی که به زور آن را از دیگران می‌گیرند. برای مثال توماس پین گفت: «دو طبقهء مشخص از مردان در جامعه وجود دارد: آنانی که مالیات پرداخت می‌کنند و آنانی که مالیات می‌گیرند و از طریق آن زندگی می‌کنند.» لیبرتاریان‌های مدرن از حق مردم تولیدکننده برای برخورداری از دسترنج‌شان در برابر طبقهء جدیدی از سیاستمداران و بوروکرات‌هایی که در پی تصرف حاصل کار آنند، دفاع می‌کنند.
۸) هماهنگی طبیعی منافع: لیبرتاریان‌ها معتقدند که مابین منافع افراد خلاق، صلح‌جو و مولد، در جامعه، یک هماهنگی طبیعی وجود دارد. ممکن است که بین برنامه‌های شخصی یک فرد با برنامه‌های فرد دیگری تداخل پیدا شود ولی بازار، باعث می‌شود که افراد، برنامه‌های خود را تغییر دهند. از این دیدگاه، در صورت وجود سیستم بازار آزاد،‌هیچ‌گونه تضاد منافعی بین افراد ایجاد نخواهد شد.
۹) صلح: لیبرتاریان‌ها همیشه با مصیبت دیرینهء جنگ، مبارزه کرده‌اند و می‌دانندکه جنگ، منجر به کشته شدن انسان‌ها و اختلال در زندگی اقتصادی و خانوادگی شده و قدرت بیش‌تری را به طبقهء حاکمه می‌دهد. تاریخ نشان داده است که جنگ، دشمن مشترک مردمان خلاق، صلح‌طلب و مولد است.
● دولت حداقل
لیبرتاریانیسم، معتقد است که بخش اعظم قدرت دولت رفاه مدرن، از نظر اخلاقی، نامشروع است. از این گذشته از نظر لیبرتاریان‌ها، وقتی دولت، بخشی از ثروت شهروندان را به عنوان مالیات اخذ می‌کند، در این حالت حقوق افراد را نقض می‌کند. به طور کلی، از دید لیبرتاریان‌ها، بخش اعظم کارکرد دولت، منفی است و بسیاری از کارکردهای مثبت دولت را می‌توان از طریق سازوکار‌های داوطلبانه، محقق ساخت و در صورتی که بعضی از کارکردهای مثبت از طریق این سازوکار‌ها، قابل تحقق نباشد، باز هم این کارکردها نمی‌تواند شیوه‌های اجباری دولت را توجیه کند.
● مینارشیسم و آنارکو - کاپیتالیسم
گروهی از لیبرتاریان‌ها که با عنوان مینارشیست شناخته می‌شوند، از سیستم محدود مالیات‌گیری به عنوان شر ضروری، به منظور تامین بودجهء نهادهای عمومی که باید از آزادی‌های مدنی و حق مالکیت محافظت کنند، حمایت می‌کنند. این نهادها، شامل پلیس، نیروهای مسلح داوطلبانه بدون سربازگیری و دادگاه‌های قضایی هستند. در مقابل، آنارکو - کاپیتالیست‌ها، با هر نوع سیستم مالیات‌گیری مخالفند و انحصار امور حفاظتی توسط دولت را رد می‌کنند و تمایل دارند تا اموری چون قضاوت و حفاظت را از اختیار دولت خارج سازند و به گروه‌های خصوصی‌واگذار کنند. این‌ها معتقدند که این ادعای مینارشیست‌ها مبنی بر این‌که می‌توان انحصار زور را در چارچوب مناسبی محدود کرد، غیرواقعی است و هرگونه توجیه دولت اجبارگر، به دولت قوی و بنابراین خطرناک، منجر خواهد شد. با این حال هم مینارشیست‌ها و هم آنارکو - کاپیتالیست‌ها، دولت‌های موجود را بیش از اندازه مزاحم و تحمیلی می‌دانند.
● رابرت نوزیک
رابرت نوزیک به عنوان مهم‌ترین اندیشمند لیبرتاریانی معاصر، معتقد است که دولت باید شدیدا محدود باشد و عملکرد آن باید به حمایت پلیسی، تنفیذ قراردادها، دفاع ملی و ادارهء ‌دادگاه‌های قضایی، منحصر شود. دیگر وظایفی که معمولا توسط دولت‌های مدرن انجام می‌شود، مانند آموزش، تامین اجتماعی، رفاه و... باید به نهادهای مذهبی، موسسات خیریه و موسسات خصوصی واگذار شود. بسیاری از لیبرتاریان‌ها در توجیه محدود کردن دولت، به ناکارآمدی و بی‌کفایتی بوروکراسی دولتی، از سابقهء بد اقدامات دولتی در مقابله با مشکلاتی چون فقر، آلودگی و... استفاده می‌کنند. نوزیک، نیز بر این استدلالات صحه می‌گذارد ولی دفاع او از لیبرتاریانیسم، دفاعی اخلاقی است. از نظر وی با وجود منافع عملی جامعه لیبرتاریانی، قوی‌ترین دفاع از چنین جامعه‌ای این است که این دفاع، احترام جدی به حقوق فردی را به دنبال می‌آورد.
از نظر نوزیک، برنامه‌های متعدد دولت - رفاه مدرن، غیراخلاقی هستند، نه‌تنها به این دلیل که نامناسب و ناکارآمدند، بلکه به این علت که چنین دولتی، شهروندان را بردهء خود می‌سازد. تنها گونه‌ای از دولت که از نظر اخلاقی توجیه‌پذیر است، دولت حداقل یا دولت پاسدار شب است که توسط پلیس، نیرهای نظامی و دادگاه‌های قضایی، از شهروندان در برابر خشونت، دزدی و فریب حفاظت می‌کنند و هیچ کار دیگری به جز این انجام نمی‌دهند
● معرفت شناسی و هویت فردی
جهت پی بردن به معرفت شناسی وهویت فردی از دیدگاه لیبرتاریان ها در این قسمت بطورمختصر نظر رابرت نوزیک، اندیشمندبرجسته لیبرتاریانی را درباره این مسائل بررسی می نماییم.
نظریه های سنتی شناخت، اذعان دارند که فرد شناسنده الف، فقط در صورتی گزاره ب را می شناسد که باور داشته باشد آن گزاره، صادق است و در این صورت، فرد الف، مجاز به باور آن است.
منتقدان این نوع شناخت مدعی اند که این فرض از درونی گرایی آن بر می خیزد - این فرض که عواملی که ادعای شناخت فرد الف را تصدیق می کنند باید عواملی باشند که الف به آن آگاه است: یعنی عواملی که نسبت به مجموعه عقاید آگاهانه وی، درونی اند. ولی استدلال می شود که نابسندگی‌های این نوع شناخت می تواند از طریق یک دیدگاه بیرونی گرایی جبران شود، زیرا عواملی که باور فرد الف را تصدیق کرده وآن را به شناخت واقعی تبدیل می کنند، ممکن‌است عواملی باشند که الف بطورکلی درباره آنها ناآگاه بوده و آن عوامل نسبت به فرآیند شناخت آگاهانه وی بیرونی باشند. یکی از این عوامل می تواندباوری باشد که از طریق یک سازوکار باورساز قابل اعتماد بوجودآمده باشد.
سهم منحصر به فرد نوزیک در رهیافت بیرونی گرایی شناخت، پیشنهاد این مسئله است که شرایطی که موجب می شود فرد الف گزاره ب راشناخت تلقی کند، ضدحقیقی هستند: اول اینکه، گزاره ب صحیح نیست اگر الف به آن باور نداشته باشد و دوم اینکه، گزاره ب در بعضی شرایط متفاوت هنوز صحیح است والف نیز به آن باور دارد وباور ندارد که گزاره موردنظر، ب نیست. از سوی دیگر نوزیک انچه را که در بین معرفت شناسان به اصل کفایت شهرت دارد را رد می کند، یعنی این اصل که اگر فرد الف، از ب آگاه باشد و گزاره ب نیز مستلزم ج باشد، دراین صورت فرد الف از ج نیز آگاه است.
سهم نوزیک در مورد هویت فردی باعنوان نظریه “نزدیکترین ادامه دهنده” شناخته می شود. برای فهم نظریه نوزیک مثال معروف جان لاک رادرنظر بگیرید: فردی که صبح در کالبد یک پینه دوز از خواب برمی خیزد، تمامی خاطرات یک شاهزاده را دارا بوده وهیچ یک از خاطرات پینه دوز را ندارد. در این صورت آن فردی که در کالبد پینه دوز قرار دارد کیست، شاهزاده یا خود پینه دوز؟
پاسخ نوزیک به سوال مذکور این است که نزدیک ترین ادامه دهنده فرد قبلی در واقع همان فرد است. البته ادامه دهندگی از نظر وی، بطور کامل، ساده، صریح و شفاف نیست. اگر خواص روانی رامهمتر بدانیم، فردی که درکالبد پینه دوز از خواب برخاسته، نزدیکترین ادامه دهنده شاهزاده است. ولی اگر ویژگیهای جسمانی را اصل بدانیم، نزدیکترین ادامه دهنده شاهزاده، شخصی است که صرف نظر از خاطراتش، در کالبد شاهزاده قرار داشته باشد. در هر حال در دیدگاه نوزیک بخشی از آن چیزی که در نزدیکترین ادامه دهندگی دخیل است، توسط تصورشخصی فرد تعیین می شود، یعنی اینکه فرد چه اموری را برای هویت فردی خود مهمتر می داند.
در مواقعی که افراد بیشتری بطور برابر، نزدیکترین ادامه دهنده فرد قبلی باشند، نوزیک هیچ‌کدام را مشابه با فرد قبلی نمی داند واز آنجایی که نزدیک ترین ادامه دهنده واحدی وجود ندارد، پس فرد الف نیز، دیگر وجود ندارد. بنابراین از این منظر، هویت فردی تا حدودی به عوامل خارجی بستگی دارد.
● لیبرتاریان‌ها و مسالهء مالکیت منابع طبیعی
لیبرتاریانیسم راست - شکل سنتی لیبرتاریانیسم - معتقد است که منابع طبیعی اساساً بدون مالک هستند و می‌توان بدون رضایت دیگران و یا بدون پرداخت بخشی از آن به دیگران، این منابع را تحت تملک خود در آورد. به عبارت دیگر، هر کسی که ابتدا منابع طبیعی را کشف کند، یا بر روی آن کاری انجام دهد و یا قبل از همه ادعای مالکیت بر آن کند، آن منابع متعلق به وی است. لیبرتاریان‌های راست افراطی، مانند مورای راتبارد می‌گویند که در این مورد هیچ‌گونه شرط الزام‌آوری وجود ندارد و منابع طبیعی به سادگی در دسترس همگان قرار دارند. از سویی، افرادی چون رابرت نوزیک، معتقدند که تصرف منابع طبیعی زمانی مشروع است که به اندازهء کافی و مناسب وجود داشته باشند، یعنی وضعیت هیچ‌کس نباید به واسطهء مالکیت دیگران، بدتر شود.
در مقابل، لیبرتاریان‌های چپ معتقدندکه همهء اعضای جامعه به طور مساوی، مالک منابع طبیعی هستند، پس تملک منابع طبیعی، فقط با رضایت دیگران یا تخصیص بخشی از آن به بقیه، مشروع است. همگان به طور مشترک، مالک منابع طبیعی هستند و بهره‌برداری یا تملک آن، منوط به تصمیم‌گیری جمعی است (با رای اکثریت یا اتفاق آرا.) گروهی از لیبرتاریان‌های چپ معتقدند که افراد به شرط پرداخت بهای رقابتی منابع طبیعی بدون مالک، می‌توانند آن را تصرف کنند. به عبارتی دیگر حق تملک منابع طبیعی اجاره داده می‌شود (در صورت مخالفت با فروش آن) و مبلغ حاصل از این معامله، به طور مساوی بین همگان تقسیم می‌شود و یا برای ارتقای فرصت‌های
دکتر سعید مرتضوی‌
ترجمه: یعقوب نعمتی وروجنی
politicalthought.blogfa.com


همچنین مشاهده کنید