دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

دو رویکرد به مفهوم اقتدار


دو رویکرد به مفهوم اقتدار
خاستگاه نظریه مدرن درباره اقتدار را باید در کتاب مشهور هابز یعنی در لویاتان جست وجو کرد. به اعتقاد هابز حاکمیت یا اقتدار ناشی از اعطای اختیار از سوی کسانی است که حاکمیت بر آنان اعمال می شود و مشتمل است بر قدرت وضع قوانین موجد صلح، امنیت و دفاع از جامعه. در این معنا اقتدار پیوند تنگاتنگی با تعهد و الزام اتباع و شهروندان مبتنی بر وفق دادن رفتار خود با روح قانون دارد. بنابراین اقتدار به منزله ابزاری است برای اتخاذ تصمیمات الزام آور درخصوص هر مساله ای که اختلاف نظر و مشاجرات گسترده و بی پایان بر سر آن صلح و امنیت جامعه را به مخاطره خواهد افکند. در این نوشتار با توجه به اندیشه های ماکس وبر و هانا آرنت به بررسی مفهوم اقتدار پرداخته شده است.
واژه اقتدار در فرهنگ و فلسفه غرب از ریشه لاتین است و به معنای میزان قابلیت نفوذ در مردم با میزان توان تاثیرگذاری بر مردم است. این قابلیت به تدریج با حوزه عمل و قدرت حاکم گره خورده است. اقتدار در حال حاضر معمولا بیانگر میزانی از قدرت رسمی، تبعیت دیگران و وظایف و تکالیف ویژه در محدوده قوانین معین است. کسی که دارای اقتدار است، طبیعتا از حق فرمان دادن برخوردار است، اما اقتدار با اعمال ساده قدرت با زور تفاوت دارد. از سوی دیگر بین دو تعبیر قدرت و اقتدار باید تفکیک قائل شد: قدرت به معنای توانایی جلب یا برانگیختن اطاعت است، در حالی که اقتدار به معنای اجرای برخی اعمال با حق وضع قوانین و اداره امور و نظایر آن است.
واژه اقتدار و واژه های هم خانواده آن در زبان های غربی تاریخ پیچیده ای دارند و ریشه آنها به واژه های لاتین باز می گردد، اما به تدریج در فرآیند تکامل تاریخی نهادهای مختلف اجتماعی این واژه وارد حوزه فعالیت های عملی و نظری روزمره انسان ها شد و زبان اقتدار کاربرد عملی پیدا کرد.
● دیدگاه ماکس وبر
رویکرد تفسیری ماکس وبر در علوم اجتماعی معاصر در سطح وسیع و گسترده ای رواج یافته است. مطابق با این رویکرد اقتدار در ارجاع و اشاره به هر نوع نظام قدرت یا کنترل اجتماعی به کار می رود که از سوی افرادی که با آن سروکار دارند به عنوان نظامی مشروع تلقی می شود. بنابراین در معنای مذکور اقتدار رابطه ای نزدیک با مشروعیت نظام سیاسی دارد. در این معنا اقتدارآمیز خواندن یک نظام یا نهاد به معنای معطوف ساختن توجه به شیوه خاصی از حکومت کردن و حاکمیت نیست، بلکه به معنای آن است که در میان هر ملت نگرش خاصی راجع به شیوه تبعیت و انقیادی که بر آنان حاکم است، وجود دارد. وبر به سه نوع نظام عمده اقتدار کاریزماتیک، سنتی و حقوقی - عقلانی اشاره می کند. به زعم وبر هر یک از انواع سه گانه اقتدار نزد پیروان آنها واجد مشروعیت خاص خود است.
● اقتدار کاریزماتیک
این نوع اقتدار بر اساس نوعی قداست، الوهیت، پرهیزگاری، قهرمان پروری یا قدرت های معنوی و خارق العاده رهبران بنا شده است. باید توجه داشت که مفهوم کاریزما در نظریات وبر نقش مهمی بر عهده دارد. منظور وی از کاریزما، جدا از کاربرد عامیانه و رایج آن، عمدتا به برداشت یا طرز تلقی گروه هواداران از این مفهوم بستگی دارد، اگر هواداران و پیروان یک رهبر وی را واجد ویژگی های کاریزمایی بدانند، خواه این شخص از خصوصیات برجسته ای برخوردار باشد یا نباشد، آن شخص رهبری کاریزماتیک به حساب آمده و اقتدار وی نیز از نوع اقتدار کاریزمایی خواهد بود و به تبع آن سلطه وی نیز سلطه کاریزماتیک خواهد بود. به عقیده وبر کاریزما مهم ترین نیروی بنیادی در دنیای اجتماعی است. با توجه به خصلت محافظه کارانه اقتدار سنتی پیدایش رهبری کاریزماتیک تهدیدی جدی برای کل یک نظام سیاسی - اجتماعی به شمار می رود.
● اقتدار سنتی
اقتدار سنتی بر پایه احترام به سنت های کهن، به ویژه بر خواست های رهبران و اعتقاد و ایمان پیروان استوار بوده و برای قدرت ها، قواعد، مقررات، آداب و رسوم آبا و اجدادی و سنن پیشینیان احترام خاصی قائل است. در نظام های مبتنی بر اقتدار سنتی، رهبر فرد برتر آن نظام نیست، بلکه ارباب شخصی یا خصوصی محسوب می شود. در نظام اقتدار سنتی مشروعیت فردی تعیین کننده روابط اداری با شخص ارباب است، نه وظایف غیرشخصی اداری. به نظر وبر مهم ترین ویژگی اقتدار سنتی در قیاس با اقتدار عقلانی، خاصیت ایستایی یا عدم تحرک و عدم پویایی آن است. وی اقتدار سنتی را به سه نوع پیرسالاری، پدرسالاری و میراث سالاری تقسیم می کند. دو مورد نخست فاقد دستگاه اداری منظم اند، لیکن دارای رهبر هستند. در اقتدار سنتی نوع سوم که شکل موروثی دارد، سلطه سنتی به کمک نیرویی اداری و نظامی که در حیطه اقتدار و اختیار یک شخص مستبد قرار دارد، اعمال می شود. وبر در تحلیل نهایی هر سه نوع اقتدار سنتی را موانعی برای بسط و توسعه عقلانیت می داند; زیرا ریشه در نظام های اعتقادی جزم گرایانه دیرپای و لایتغیری دارند که هیچ گونه خدشه در اصول آنها مجاز نبوده و عدول از آنها مجازات شدیدی در پی دارد.
● اقتدار حقوقی - عقلانی
این نوع اقتدار مبتنی بر قانون است و قدرت رهبر یا رهبران جامعه نیز ناشی از قانون است. این نوع اقتدار، اشکال ساختاری متنوعی به خود می گیرد و شکل بارز آن که مورد نظر وبر است، پدیده بوروکراسی یا دیوان سالاری است که آنرا ناب ترین نوع اقتدار حقوقی - عقلانی می داند. وبر نظام بوروکراسی را در قالب سنخ یا نمونه آرمانی جای داده و نگرش مثبتی به آن داشته است.
اقتدار حقوقی - عقلانی، ویژه جوامع صنعتی است که با رشد و گسترش چشمگیر دستگاه های دیوان سالاری، نظام مدیریتی، توسعه تکنولوژی و مناسبات تولید مدرن ملازم است. در این نظام ها منشا اقتدار ناشی از قوانین و قواعد عقلانی خاصی است که در حقیقت تجلی و تبارز سیطره عقلانیت ابزاری محسوب می شود.
به اعتقاد وبر روند همه جانبه در غرب و نهایتا در سایر نقاط جهان به سمت سیطره یافتن نظام اقتدار حقوقی - عقلانی است. به هر حال بحث وبر پیرامون چگونگی روند تکامل در جوامع غربی و رسیدن آنها به مرحله اقتدار حقوقی - عقلانی همراه با دستگاه های دیوان سالاری ملازم با آن، تنها بخشی از استدلال های وی در خصوص فرآیند عقلانی شدن در جهان غرب است. به اعتقاد وبر سرمایه داری در روند تکامل عقلانی خود ناگزیر در چارچوب بوروکراسی قرار می گیرد و اگر سوسیالیسم درصدد رقابت با سرمایه داری است باید به افزایش بوروکرات های تخصصی و حرفه ای اقدام کند و گریزی از این امر ندارد.
● دیدگاه هانا آرنت
دومین رویکرد عمده در تفسیر مفهوم اقتدار که به نوبه خود در علوم اجتماعی معاصر از جایگاه ویژه ای برخوردار است، رویکرد هانا آرنت است. این رویکرد را می توان رویکردی کانونی و متمرکزتر دانست که در فلسفه حقوقی و سیاسی غرب به ویژه در نظریه های مربوط به روند ظهور دولت مدرن و سرشت یا ماهیت یگانه و منحصر به فرد این نهاد، جای وسیعی برای خود باز کرده است. در تفسیر آرنت از مفهوم اقتدار عمدتا به منزله مقوله ای پارادایمی و به عنوان الگویی عام و همگانی به منظور تعریف سرشت یا ماهیت ویژه نوعی مناسبات بدیع و نوظهور بین حاکم و محکوم، فرادست و فرودست، غالب و مغلوب و نیز به منظور ساختن مناسبات مذکور از دیگر انواع مناسباتی که ممکن است با آن خلط شوند، استفاده شده است.
رویکرد تفسیری آرنت به مقوله اقتدار را به نحو احسن می توان در جمله مشهور "اگر اساسا بخواهیم اقتدار را تعریف کنیم باید آنرا در تقابل با اجبار قهری یا اقناع استدلالی یا هر دو دانست." ملاحظه کرد.
آرنت، پس از ژرف کاوی در مورد پدیده های قدرت و قهر نتیجه می گیرد که به نظر می رسد که با وجود سطح دانش سیاسی امروزین زبان علمی ما به تفکیک مفاهیم کلیدی میان "قدرت" ، "زور"، "نیرو"، "اقتدار" و "قهر" نمی پردازد که همگی پدیده هایی کاملا گوناگون اند. وی سپس به تقسیم بندی این مفاهیم کلیدی و تبیین دقیق این واژه ها می پردازد. از دیدگاه او"قدرت" قابلیتی است انسانی نه فقط برای انجام عملی، بلکه برای اتفاق میان انسانها و اقدام مشترک آنان. بنابراین تعریف هیچ گاه نمی توان قدرت را متعلق به یک فرد دانست، چرا که قدرت همواره دارای سرشتی اجتماعی است و در اختیار گروهی از انسانها می باشد. مادامی که این گروه متحد است، قدرت آن پابرجاست.
برای نمونه وقتی می گوییم فلان شخص دارای قدرت است، به این معناست که او از سوی گروهی مسوولیت یافته تا به نام گروه دست به اقدام بزند و بدون پشتیبانی آن گروه، قدرت وی معنا ندارد. بر این پایه، اگر در زبان محاوره از فرد یا شخصیت قدرتمند یاد کنیم، منظورمان بیشتر، شخصیت زورمند است و نه شخصیت دارای قدرت، زیرا "زور" به خلاف قدرت، همیشه ویژگی فردی است و آن را می توان با کیفیت مشابه در افراد یا اشیا دیگر سنجید. زور فردی را هیچ گاه یارای ایستادگی در برابر قدرت جمع نیست. "نیرو" که آن را اغلب با زور یکسان می گیرند، از دیدگاه آرنت از ویژگی های پدیده های طبیعت (نیروی طبیعی) است.
هانا آرنت "اقتدار" را از دیدگاه معنایی، دشوارترین مفهوم ارزیابی می کند و امکان سو» استفاده از آن را از مفاهیم دیگر بیشتر می داند. به باور او اقتدار، هم می تواند ویژگی فردی و هم ویژگی یک نهاد باشد. اقتدار فردی را برای نمونه می توان در مناسبات میان والدین و فرزندان یا استاد و شاگرد تشخیص داد. اقتدار را به عنوان نهاد می توان در سلسله مراتب ساختارهای نظامی دید. مشخصه اقتدار، به رسمیت شناختن بی چون و چرای آن توسط کسانی است که از آنان انتظار حرفشنوی و فرمانبری می رود. اقتدار نیازی به جبر یا اقناع ندارد. به نظر آرنت، تامین و استمرار اقتدار، نیازمند احترام بی چون و چرا به یک شخص یا یک نهاد است و بنابراین خطرناک ترین گونه دشمنی با اقتدار مخالفت با آن نیست، بلکه بی توجهی و عدم عنایت نسبت به آن است.
به زعم آرنت اعمال "قهر" همواره نیازمند ابزار است. شاید بتوان نزدیکترین مفهوم به قهر را زور نامید; زیرا وسایل اعمال قهر مانند سایر ابزار در خدمت آن است که زور اعمال کننده آن را افزایش دهد و در نتیجه وسایل اعمال قهر، چیزی جز ابزاری برای اعمال زور نیست.
هانا آرنت در رساله خود پس از تبیین مفاهیم یادشده به ژرف اندیشی در مورد مفاهیم قدرت و قهر و تفکیک دقیق میان آنها می پردازد. همان گونه که یادآوری شد در نزد اکثر نظریه پردازان سیاسی، اختلاط معانی شگفتی در مورد قدرت و قهر به چشم می خورد و اکثر آنان همنظرند که قهر چیزی جز بارزترین تجلی قدرت نیست، ولی برای آرنت میان این دو مفهوم، تفاوتی ماهوی وجود دارد: "یکی از تعیین کننده ترین تفاوت های میان قدرت و قهر این است که قدرت همیشه وابسته به تعداد است، در حالی که قهر تا درجه معینی مستقل از تعداد عمل می کند، زیرا متکی بر ابزار است."
وی یادآور می شود که برای روشن ترشدن این تفاوت کافی است افراطی ترین حالت هر یک از این دو مفهوم را در نظر بگیریم: افراطیترین حالت قدرت را می توان در وضعیت "همه در برابر یک نفر" در نظر گرفت و افراطی ترین صورت تجلی قهر، در ترکیب "یکی در برابر همه" خود را نشان می دهد و این دومی هرگز بدون ابزار و وسایل اعمال قهر ممکن نخواهد بود، البته چنین نمونه ای بیشتر خصلت نمادین دارد و به خودی خود توضیح روشنی در مورد تفاوت ماهیت قدرت و قهر نمی دهد. هانا آرنت با بررسی رابطه میان هدف و وسیله بر این ناروشنی پرتو می افکند: "قهر دارای سرشتی ابزارمند است و مانند همه وسایل و ادوات، همیشه نیازمند هدفی است که آن را هدایت و استفاده از آن را توجیه کند و آنچه که برای توجیه خود نیازمند چیز دیگری است، خصلت کاربردی دارد، اما هرگز تعیین کننده نیست."
از این سخن آرنت می توان نتیجه گرفت که ماهیت قدرت را نمی توان با پدیده قهر توصیف کرد. قهر به خلاف قدرت، دارای سرشتی ویرانگر است و نه سازنده. هدفی که با قهر قابل دسترسی است، نیازمند ابزاری است که خصلت ویرانگر، رعب آور و زورگویانه دارد، اما این امر برای قدرت صدق نمی کند. قدرت، ویژگی فردی نیست و تنها هنگامی پدید می آید که انسانها متحد شوند. قدرت همواره نیازمند فضای صلح آمیز و اعتماد متقابل است، در حالی که جوی که با وسایل قهرآمیز ایجاد می شود، انباشته از ترس، اضطراب و بی اعتمادی است. هانا آرنت این تفاوت را بدین سان جمع بندی می کند: "در قاموس سیاسی کافی نیست بگوییم که قدرت و قهر یکی نیستند، بلکه باید گفت قدرت و قهر نقطه مقابل یکدیگرند. در جایی که یکی از این دو به طور مطلق حاکم باشد، آن دیگری حضور ندارد. قهر هنگامی در دستور کار قرار می گیرد که قدرت در خطر باشد، اگر سرنوشت قدرت را در گرو قهر بگذاریم، هدف نهایی به طور هم زمان پایان کار قدرت و نابودی آن است. بنابراین حتی نمی توان ادعا کرد که نقطه مقابل قهر، عدم خشونت است و طبعا سخن از قدرت "بدون قهر" نمی تواند معنا داشته باشد. قهر می تواند قدرت را نابود سازد، ولی هیچ گاه قادر به ایجاد آن نخواهد بود. چیزی که از لوله تفنگ بیرون می آید، می تواند فرمانی موثر باشد که اطاعت فوری و بی چون و چرا می طلبد، اما از لوله تفنگ هرگز قدرت بیرون نخواهد آمد."
این سرشت، ماهیت یا ویژگی خاص تفسیر آرنت از مفهوم اقتدار را باید در ارتباط با کاربرد عملی و واقعی زبان اقتدار یا گفتمان اقتدار در بستر مناسبات روزمره اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انسان ها مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار داد. به عبارت دیگر رویکرد آرنت به مفهوم اقتدار از ماهیت یا سرشت تفسیری ویژه ای برخوردار است که آن را باید با عنایت به کاربرد عملی زبان اقتدار در مسائل و امور انسانی مورد لحاظ و بررسی قرار داد.
منابع:
۱- حسین بشیریه. تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم. نشر نی. چاپ سوم.۱۳۸۰. جلد دوم.
۲- دیوید واتسن. هانا آرنت. فاطمه ولیانی. نشر هرمس. چاپ اول. ۱۳۸۵.
۳- هانا آرنت. انقلاب. عزت الله فولادوند. انتشارات خوارزمی. ۱۳۶۱.
۴- جنی تایشمن. گراهام وایت. فلسفه اروپایی در عصر نو. محمد سعید حنایی کاشانی. نشر مرکز. چاپ اول. ۱۳۷۹.
۵- ویراسته. مایکل پین. فرهنگ اندیشه انتقادی (ازروشنگری تا پسامدرنیته). پیام یزدانجو. نشر مرکز. چاپ دوم .۱۳۸۳ .
۶- کریستیان دولا کامپانی. تاریخ فلسفه در قرن بیستم. باقر پرهام. انتشارات آگاه. چاپ اول. ۱۳۸۰ .
۷- رامین جهانبگلو. حاکمیت و آزادی. نشر نی. چاپ اول. ۱۳۸۳
۸- حسین علی نوذری. بازخوانی هابرماس. نشر چشمه. چاپ دوم. ۱۳۸۶.
۹ - سون اریک لیدمان. تاریخ عقاید سیاسی از افلاطون تا هابرماس. ترجمه سعید مقدم. نشر اختران. چاپ سوم. ۱۳۸۶.
۱۰- دانیل روزیدس و... . شرایط اخلاقی رشد اقتصادی. احمد تدین و شهین احمدی. انتشارات هرمس. چاپ اول. ۱۳۸۱.
۱۱- کمال پولادی. تاریخ اندیشه سیاسی در غرب (قرن بیستم). نشر مرکز. چاپ سوم. ۱۳۸۶.
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید