دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

بز


بُز اگر شير دهد ميش من است (باباافضل)
بز با بز مى‌جنگد پاى ميش مى‌شکند
رک: اسب و استر که به هم افتادند خر در ميانه پايمال مى‌شود
بز به پاى خودش، بزغاله به پاى خودش!
رک: از بد و نيک کس کسى را چه؟
بز به فکر جان خودش است و قصّاب به فکر دنبه
صورت ديگرى است که از مَثَل 'بز را غم جان است و قصاب را غم دنبه'
بز به ميش مى‌گويد: آى ديدم ديدم!
رک: هميشه ما مى‌ديديم يک بار هم تو ببين
بز پيش‌آهنگ آخرش توبره‌کش مى‌شود
رک: آخر شاه‌منشى کوت کشى است
بز حاضر، دزد هم حاضر
رک: دزد حاضر و بز حاضر
بز را غم جان است و قصاب را غم دنبه
رک: گوسفند به فکر جان است و قصاب به فکر دنبه!
بزرگان خُرده بر خُردان نگيرند
بزرگان سيه مهره بازى کنند
بزرگان شناسند قدر بزرگان
بزرگترين خوشبختى زن‌ها اين است که مثل مردها مجبور نيستند زن بگيرند!
رک: 'اى خوشا آن‌کس که زن ناکرده است' و 'غم ندارى زن بگير'
بزرگى بايدت بخشندگى کن٭
رک: مالت را خوار کن تا خودت عزيز بشوي
٭....................... که تا دانه نيفشانى نرويد (سعدى)
بزرگى به خدا مى‌برازد و بس!
بزرگى به عقل است نه به سال (سعدى)
رک: نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر
بزرگيت بايد، بزرگى مکن
بزرگى جز به دانائى مپندار٭
رک: نه هر که به قامت مهتر به قيمت بهتر
٭ .................... که نادان همچو خاک راه شد خوار (ناصرخسرو)
بزرگى حمّام را از سر بينه‌اى مى‌توان شناخت
رک: شجرات را از ثمرات شناسند
بزرگى خرج دارد٭
نظير: بزرگى ريخت و پاش دارد
٭ حافظ گفته است:
تکيه بر جاى بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگى همه آماده شود
بزرگى دستِ خود آدم است
بزرگى ريخت و پاش دارد
رک: بزرگى خرج دارد
بزرگيِ گنجشک از منار است
بزرگى يک دَمش آب است يک دمَش آتش!
بُزَک نمير بهار مياد، کمبوزه با خيار مياد٭
٭ برگردان معروفى است از ترجيع‌بندى که اشرف‌الدين حسينى مدير روزنامهٔ 'نسيم شمال' تحت عنوان 'درى وري' سروده است
بز که علف مى‌خورد از دو طرف مى‌خورد
بز که گَرگين شد از گله بيرون بايد کرد
نظير:
بُز گَر از گله دور!
- بز که گرَ است از گله دور است
- آن بز که گر است از گله دور!
بُزِ گَر از سرچشمه آب مى‌خورد!
نظير: ميمون هرچه زشت‌تر است ناز و اداش بيشتر است
بُز گَر از گلّه دور!
رک: بز که گَرگين شد از گله بيرون بايد کرد
بز گر را شب در آغل مى‌شمارند
رک: حساب بز گر را در آغل مى‌کنند
بز گر گله را گر مى‌کند
رک: يک بز گر گله را گرگين مى‌کند
بزِ مرده و شاخ زرّين! (از مجمع الامثال)٭
نظير: کور که مُرد بادام چشم مى‌شود
٭ مراد بافقى در بيان اين معنى گفته است:
بعدِ مردن تربت ما را عمارت گو مباش بر سرِ قبر شهيدان گنبد گردون بس است
بزن بر طبل بيعارى که آن هم عالمى دارد!
بزن، بکش، بگو شيره‌اى بود خودش مُرد! (عامیانه)
بزنيدش که نيست خبير گير؟٭
يعنى بسيار بى‌عرضه و ناتوان است
٭ مصراعى است از اشعار شبيه 'قلعهٔ خبير'
بز و شمشير هر دو در کمرند
رک: خانه نتوان کرد در کوى قياس
بز هم آن را نمى‌خورد
رک: به دردِ دکّان عطارى مى‌خورد
بزى را به پاى خود آويزند
رک: از بد و نيک کس کسى را چه
بزى که صاحبش بر سر نباشد نر زايد
نظير: نفس ارباب بهتر از نوالهٔ جو است


همچنین مشاهده کنید