شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


حکومت اسلامی و بازشناسی مسائل بنیادین زنان ...


حکومت اسلامی و بازشناسی مسائل بنیادین زنان ...
● مقدمه‏
در این نوشته برآنیم از منظر حكومت (اسلامی) به موضوع بازشناسی مسائل بنیادین زنان بپردازیم. حكومت - به مفهوم عام آن - در دنیای امروز با همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی درگیر است. حتی در نظریه‏پردازی‏های «دولت كوچك» یا ایده «خصوصی سازی»، نوعی نظارت مستقیم یا غیرمستقیم دولت لحاظ شده است. بنابراین، حكومت چشم‏انداز فراخ‏تری برای تشخیص مسائل ارائه می‏كند. این چشم‏انداز صرفاً عهده‏دار نشان دادن گستره موضوعات نیست كه می‏تواند ما را به سمت فهم مسائل بنیادین هدایت كند؛ زیرا سیاست، عرصه ظهور و بروز مسائل بنیادین نیز می‏باشد. بنابراین، حكومت بعدی برای شناخت مسائل اساسی است. عرصه سیاست به نوبه خود، خواسته یا ناخواسته، در تولید مسائل بنیادین نقش دارد. پس با قرار گرفتن در این عرصه می‏توان به مسائلی كه نتیجه ساخت حكومت است، دست یابیم. به علاوه، به طور مشخص، از آن جا كه حكومت اسلامی، داعیه پاسداری از اندیشه اسلامی را دارد و دفاع از آیین محمدیصلی الله علیه وآله وسلم وظیفه همه دین‏داران به ویژه حوزویان است، لذا آسیب‏شناسی دینی آن در تمام زمینه‏ها اهمیت دارد. بنابراین، بررسی نسبت حكومت دینی با مسائل زنان، چشم‏انداز بسیار مناسبی است.
هر نظام سیاسی با مسائلی كه روبه‏رو می‏شود، ممكن است دو گونه نسبت داشته باشد: نسبتی كه دارد و نسبتی كه می‏تواند برقرار كند.
شكل اول ممكن است نسبتی ناخواسته باشد؛ یعنی ناخواسته در بستری از تحولات سیاسی و اجتماعی قرار می‏گیرد و لاجرم مجموعه‏ای از مسائل ریز و درشت بر آن‏ نظام تحمیل می‏شود. از این رو بازشناسی این مسائل گاه حیاتی تلقی می‏شود. طبیعی است كه فهم نسبت موجود نظام با مسائل، به معنای تبیین نظام سیاسی موردنظر نیست. ورود به مباحث نظری با ملاحظه شكل دوم نسبت‏های حكومتی است. بنابراین، ملاحظات شكل اول عمدتاً صبغه تاریخی - جامعه‏شناختی خواهد داشت تا فلسفی؛ اگرچه ملاحظات شكل اول، مقدمه‏ای است برای بررسی مناسبات نوع دوم.
جان كلام در این گفتار آن است كه نظام اسلامی مبتنی بر اندیشه ولایت فقیه، ناخواسته حامل نسبتی شده كه در آینده نه تنها نظام با چالش مشروعیت مواجه خواهد شد كه اندیشه اسلامی مورد اتهام ناكارآمدی و فقر تئوریك قرار خواهد گرفت و آن، نسبت ناخواسته نوسازی غربی مآبانه‏ای است كه خود را بر حكومت اسلامی تحمیل كرده و نظام را در عمل حامل و ناقل خود ساخته است. بنابراین، فهم این نسبت تحمیل شده و تشخیص مسائل پیرامونی آن ضروری است و نباید گذاشت فرصت‏ها، چون ابر آسمان پراكنده و نابود گردد. البته، چون موضوع بحث مسائل زنان در جامعه امروز ایرانی است، سعی شده مباحث حول همین موضوع باشد.
● تبیین مسئله‏
در چند سده اخیر، شمال غربی كره خاكی شاهد تحولات عظیمی است كه امروزه در سراسر دنیا جنبه همگانی پیدا كرده است. تا اواخر قرن نوزدهم، غربیان تكاپوی‏گذار به دنیایی داشتند كه از آن به «نوسازی» یا «مدرنیزاسیون» تعبیر می‏شود و از قرن بیستم، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، آنان سایر ملل جهان را به پذیرش و التزام به فرهنگ و تمدن غربی فراخواندند. به گونه‏ای كه در بسیاری از اذهان ملل غیرغربی، «غربی شدن» به مثابه الگوی توسعه و ترقی تلقی گشت. دولت‏های شبه مدرنیستی، یكی پس از دیگری، از طریق كودتا یا خواست مردم، برای تسهیل امر نوسازی یا غربی شدن تأسیس گشت. حتی انقلاب‏ها و جنبش‏های مردمی، تماماً در جهت الگوی توسعه به راه افتاد. امروز كشوری نیست كه خود را در درون دنیای مدرن احساس نكند. با این تفاوت كه دنیای مدرن، جهان طبقه‏بندی شده‏ای است كه به درجه یك و دو و سه؛ یا جهان پیشرفته، در حال توسعه و توسعه نیافته تقسیم‏بندی شده است.
كمتر كسی می‏تواند ادعا كند كه در دنیای جدید، فراغ از هر گونه ابزار و پدیده‏های‏ مدرن به زیست خود ادامه می‏دهد. در این میان، انقلاب اسلامی ایران، رویدادی بود كه با انقلاب‏های مدرن تفاوت بنیادین داشت و به گفته میشل فوكو، اولین انقلاب پُست مدرنی در پایان قرن بیستم است. انقلاب اسلامی، خواهان طی شدن فرآیندی است كه نتیجه آن عینیت یافتن حیات معنوی خواهد بود. چنین آرمانی در تقابل جدی با خواست نهایی مدرنیزاسیون است؛ زیرا مدرنیزاسیون در نهایت، آن چیزی را كه فراروی بشر قرار می‏دهد، زیست مادیِ عاری از معنویت است. بنابراین، انقلاب ایران می‏توانست به دلیل ماهیت بنیادگرایانه اسلامی‏اش، خلأ معنوی دنیای مدرن را پر كند. لیكن در عمل، ناخواسته حامل و تداوم‏بخش فرآیندی است كه نتیجه آن زیست مادی بدون معنویت خواهد بود. تا پیش از انقلاب، برنامه توسعه و نوسازی یا به تعبیر دقیق‏تر برنامه غربی شدن، توسط دولتی مدرن به گونه‏ای آمرانه و عریان مورد اجرا بود. اما همین برنامه، به گونه‏ای آمرانه ولی نه عریان بلكه پنهان، خود را بر انقلاب اسلامی تحمیل ساخته و انقلابی كه داعیه «نوسازی معنوی» دارد، گرفتار «نوسازی پنهان» شده است. به نظر می‏آید جامعه ایرانی در وضعیت دو لایه‏ای قرار گرفته است؛ لایه‏ای در رو دارد و لایه‏ای در زیر؛ لایه زیرین آن، غرب‏گرایی است و لایه رویین آن، اسلام‏گرایی. ما در مقام نظر، از آیین اسلام سخن می‏گوییم و در مقام عمل، از مدرنیته استمداد می‏جوییم.
كافی است كه ملاحظه‏ای اجمالی به نحوه نهادسازی‏ها و مدیریت بخش‏های مختلف جامعه انقلابی بشود تا درجه تمنّای غربی شدنِ ما معلوم گردد. وضعیت دو لایه‏ای، پیش از انقلاب برقرار بود؛ لیكن به نحو معكوس. نیروهای متعهد باید به این خودآگاهی دردمندانه برسند كه پروژه انقلاب اسلامی به دلیل فعّال بودنِ «نوسازی پنهان»، ناتمام باقی مانده است. باید پذیرفت كه همواره كشف مسائل بنیادی توأم با نقد برداشت و تجربه نیروهای متعهد است.
ما تنها با عطف توجه و آگاهی از وجود «نوسازی پنهان» است كه می‏توانیم موفق به كشف ریشه بسیاری از مسائل اساسی جامعه بشویم. نوسازی پنهان، جامعه انقلابی را به نوع خاصی از الیناسیون یا از خود بیگانگی دچار كرده است. به طوری كه در جامعه ایرانی چنین القا می‏شود كه بسیاری از دستاوردهای مادی و معنوی انقلاب كه در پیش از انقلاب، برنامه توسعه موفق به اجرای آن نبود، از ناحیه نوسازی است و بسیاری از نارسایی‏ها ناشی از همین وضعیت انقلابی است. بسیاری از روشنفكران - اعم از دینی و لائیك - القا كننده همین مطلب هستند. آنان بسیاری از اقداماتی كه پس از انقلاب، برای دستیابی زنان به حقوق مشروعه‏شان انجام شده به نام پروژه نوسازی خود گذاشته و موانع تحقق سایر حقوق زنان را نتیجه اندیشه انقلابی بنیادگرایی اسلامی معرفی كرده‏اند.(۱)
بسیاری از معضلات اجتماعی و فرهنگی زنان معلول برنامه نوسازی است، اما به دلیل وضعیت پنهان آن، به ساختارها و نهادهای سنتی نسبت داده می‏شود؛ مثلاً گفته شده یكی از موانع عمده برای توسعه فعالیت‏های سیاسی و اجتماعی بانوان، «وجود تفكرات سنتی و تاریخی حاكم بر جامعه ما در خصوص زنان است؛ تفكری كه زن را در همه ابعاد با دیدی تقریباً منفی و ارزشی كمتر از مرد می‏نگرد.»(۲) حال آن‏كه مدیریت اشتغال‏زایی و مشاركت‏دهیِ جامعه كه مبتنی بر اندیشه و ساخت مدرن است، تاكنون نتوانسته برای همان عده از بانوانی كه به اصطلاح توانسته‏اند خود را از تفكرات سنتی برهانند و حق انتخاب پیدا كنند، موقعیت‏های خوب شغلی و زمینه بالایی از مشاركت اجتماعی فراهم سازد. یا به زعم برخی، انتظار آن است كه مردان در امور خانه با همسران شاغل به كارشان مشاركت نمایند و ملاحظه خستگی‏های روحی و جسمی و نیز فرسودگی‏های زودهنگام آن‏ها را بكنند.(۳) حال آن‏كه رو آوردن بسیاری از زنان ایرانی، نه از روی تفنن یا مشاركت در فعالیت‏های اجتماعی بلكه از سر ضرورت تأمین هزینه‏های جاری خانواده است. بسیاری از مردان، در شهرهای بزرگ و نوسازی شده‏ای مانند تهران مجبور به اشتغالِ دو نوبته یا بیش‏تر هستند. بنابراین چگونه ممكن است از مردان انتظار داشت كه به هنگام بازگشت از محل كار، به همسرانشان یاری رسانند. اگرچه چنین انتظاری درخواست به جایی است، ولی‏ تحقق آن برای این گونه مردان دشوار است و این وضعیت معلول جامعه شهریِ صنعتی شده ما است. با این وصف، چنین وضعیتی را به ساخت سنتی جامعه نسبت می‏دهیم، نه به فرایند نوسازی (غربی شدن) در ایران.
ما حتی در تصوراتمان از چیزها، دچار از خودبیگانگی شده‏ایم و در نتیجه در تحلیل‏ها و قضاوت‏هایمان با خطا و اشتباه مواجه می‏شویم؛ برای مثال، تصوری است كه خیلی از زنان متجدد از خانه و خانه‏داری دارند، مبنی بر آن‏كه خانه، چهار دیواری سوت و كور و كوچكی است كه در آن آمد و شدی و جنب و جوشی وجود ندارد و تنها آشپزخانه‏ای در آن هست كه زن باید وقت خود را در این گوشه خانه به شب برساند. زن به دلیل تفكر و ارزش‏های سنتی، می‏بایست عمر عزیزش را در گوشه خانه و آشپزخانه هدر دهد. حال آن‏كه چنین تصوری مربوط به خانه مدرن است، نه سنتی. در واقع عوارض ناخوشایند خانه مدرن را بر خانه‏های سنتی نسبت می‏دهیم (ماوقع لم یقصد و ما قصد لم یقع). خانه‏های سنتی، در گذشته، وسیع و پر جنب و جوش و چندمنظوره بود و زن خانه خود را محبوس در محیطی كوچك احساس نمی‏كرد. تصور او از خانه، هیچ گاه به مفهوم مدرن آن نبود تا خود را موجودی افتاده در گوشه خانه احساس كند. چنان تصوری از خانه، معلول هسته‏ای شدن خانواده است و آن هم نتیجه فرآیند نوسازی در دنیای امروز است.
در كشورهای پیرامونی (غیرغربی) مانند ایران، چنین تصوری بسیار رایج است. بسیاری از نافرجامی‏های الگوی توسعه به تفكرات و ارزش‏های بومی آن‏ها نسبت داده می‏شود، حال آن‏كه اغلب این مسائل به برنامه‏ریزان و مجریان الگوی توسعه باز می‏گردد. نباید تصور كنیم كه با سپری شدن فرایند نوسازی، جامعه در وضعیتی قرار می‏گیرد كه اگر هم دچار مشكل شود، مشكل اساسی نخواهد بود. هرگز چنین نیست. بلكه مسائل بنیادین كشورهای در حال توسعه به گونه‏ای مضاعف است؛ یعنی این‏گونه كشورها، هم با مسائلی از نوع جوامع مدرن روبه‏رو هستند و هم با مسائلی كه اقتضای پروژه‏های نوسازی است. روشنفكران كشورهای پیرامونی از چالش‏های‏ مضاعف كشورمان كاملاً آگاه هستند، لیكن چون دغدغه مدرنیزاسیون را دارند، هیچ التفاتی نسبت به آن ندارند. اولین و بیش‏ترین افرادی كه از این چالش‏ها و مسائل اساسی دنیای مدرن لطمه می‏خورند، بانوان هستند. از این رو مسائل زنان در گفتمان‏های روشنفكری در ابهام بیش‏تری قرار گرفته است.
روشنفكران دینی، مسائل زنان را به حیطه‏های مطالعاتی خویش راه نداده‏اند. بدین ترتیب، مسائل زنان هیچ‏گاه از جمله دغدغه‏های اصلی روشنفكران دینی نبوده است. در این بحث، كارنامه روشنفكران دینی مدنظر بوده نه آن چه آن‏ها بالقوه در ذهن دارند یا به عنوان برنامه برایشان مطرح است.(۴)
در هر صورت، روشنفكران ایرانی، چه خواهان مشاركت فعّال در شناخت مسائل بنیادین زنان در دنیای امروز باشند و چه نباشند، فرهیختگان و دردمندان جامعه نباید خود و دیگران را در حالت انتظار نگاه دارند. بلكه باید تجربه انسان مدرن را یك به یك پیش روی قرار داد و آینده آحاد جامعه ایرانی را ملاحظه كرد تا اگر اراده‏ای بر تغییر آن داریم، از فرصتی كه انقلاب اسلامی برای ما به ارمغان آورده بهره بگیریم. در این جا به گوشه‏ای از تجربه تلخ انسان مدرن از مسائل زنان اشاره می‏كنیم تا معلوم گردد كه گذشته غربیان، چگونه آینده‏ای برای ما خواهد بود.(۵)● بخش اول: فرایند نوسازی در غرب‏
▪ بحران پوچی خانواده‏
آثار هرگونه دگرگونی در زیست بشر، نخست در خانواده ظهور و بروز می‏كند؛ زیرا آغاز زندگی از درون خانواده شكل می‏گیرد و سپس توسعه‏یافته، تنوع‏پذیر می‏شود. در حالت متعادل، خانواده دارای هویت و اصالت است؛ یعنی می‏توان تعریفی از آن‏
ارائه كرد و برای آن ارزش‏های انسانی و معنوی برشمرد. آن دسته از دگرگونی‏های بنیادی كه در جهت تحكیم و ثبات حالت تعادل باشد، بر معناداریِ هویت و اصالت خانواده می‏افزاید. اما برخی از دگرگونی‏ها خلاف این جهت حركت می‏كنند. شرایط زیستی به گونه‏ای تغییر می‏كند كه خانواده از معناداری می‏افتد و با بحران پوچی درگیر می‏شود.
بارزترین نوع بحران خانواده، نتیجه توسعه و نوسازی در دنیای جدید است. جوامع بشری در جهتی سوق داده می‏شوند كه دیگر عینیتی از خانواده باقی نمی‏ماند و فقط خاطره‏ای از آن در ذهن خواهیم داشت. مهم‏ترین تحولی كه برای نظام خانواده بیان می‏شود، عبارت از تبدیل خانواده از «گسترده» و بزرگ بودن به «هسته‏ای» و كوچك شدن است. لیكن دامنه این تحولات با هسته‏ای شدن خانواده خاتمه نیافته كه تا مرز پوچی تداوم دارد. مدرنیزاسیون، هیچ‏گاه تضمین نكرده است كه روند تحولات بنیادین خانواده را تا مرز هسته‏ای نشدن متوقف سازد. تفسیر حداكثری و حداقلی كردن خانواده، در نهایت چیزی برای آن باقی نمی‏گذارد.
ممكن است طرفداران الگوی توسعه با اذعان به این وضعیت در مقام توجیه برآمده و آن را به دوره گذار نسبت بدهند یا آن‏كه چنین وضعیتی را تابعی از شرایط اقتصادی تلقی كنند؛ یعنی بحران پوچی خانواده با رفاه اقتصادی، نسبت معكوس دارد؛ هر اندازه جامعه مدرن به رفاه اقتصادی بیش‏تر دست یابد، كمتر با این بحران مواجه خواهد بود. حال آن‏كه واقعیات كشورهای توسعه‏یافته و در حال توسعه خلاف این مطلب را اثبات كرده است. در واقع جوامع توسعه‏نیافته‏ای كه در مسیر نوسازی قرار گرفته‏اند در ابتدای مواجهه با بحران خانواده هستند؛ زیرا یكی از شاخص‏های اصلی نوسازی، مهاجرت از روستا و شهرهای كوچك به شهرهای بزرگ و صنعتی است. گاه مهاجرت‏های درازمدت كارگران باعث فراموش شدن خانواده توسط آنان شده است. در نتیجه، زنان اولین كسانی هستند كه در معرض آسیب مهاجرت‏های طولانی قرار می‏گیرند؛ زیرا با مهاجرت مرد خانواده، مادر
مجبور به سرپرستی خانواده می‏گردد؛ چنان كه جوامع افریقایی، به ویژه در كشورهایی كه سرمایه‏داری غرب سلطه مستقیمی دارد، با این واقعیت بیش‏تر درگیر است.
اما مسئله مهم زنان در این دوران [ فاصله بین دو جنگ جهانی] نه انقیاد آنان در قبال شوهرانشان، بلكه غیبت طولانی مردان بود كه به عنوان معدنچی مهاجر و كارگران املاك بزرگ، خانواده خود را ترك می‏كردند. این مردان غالباً طی مدت قراردادهای سه ماهه خود از خانواده‏هایشان دور بودند و گاهی اوقات قراردادهای خود را در پایان این مدت برای یك دوره دیگر تمدید می‏كردند و حتی در پاره‏ای مواقع در شهرك‏های مناطق معدنی برای همیشه اقامت می‏كردند و همسر و خانواده به جامانده خود را در روستاهایشان به حال خود رها می‏كردند. به این ترتیب فشار كار بر روی این زنان بیش‏تر می‏شد؛ زیرا با این‏كه آن‏ها بعد از آن در مجموعه یك خانواده گسترده زندگی می‏كردند مجبور می‏شدند نقش مهم‏تری در تأمین غذا و سرپناه به عهده گیرند.(۶)
هر اندازه جوامع فرایند صنعتی شدن را بیش‏تر سپری كرده باشند با بحران خانواده بیش‏تر درگیر خواهند شد؛ زیرا جهان صنعتی شدن وضعیتی را برای این جوامع پیش می‏آورد كه ابتدا خانواده موقعیت حداقلی پیدا كرده و به تدریج با بحران معناداری مواجه می‏شود. عوامل متعددی در موقعیت حداقلی خانواده‏های مدرن نقش دارند:
یكی آن‏كه برخلاف جوامع غیرصنعتی كه فرزند نشانه بركت و تولید و درآمد بیش‏تر است، در جامعه صنعتی فرزند بیش‏تر نشانه سربار اقتصادی و ازدیاد اعضای مصرف‏كننده است؛ زیرا در جوامع صنعتی، بین محل كار و خانواده جدایی وجود دارد. در گذشته، فرزندان خانواده در محل كار زندگی می‏كردند، اما امروزه با وقوع این جدایی، فرزندان به مثابه مصرف‏كننده تلقی می‏شوند. عامل دیگر، نوع آموزش و پرورش جهان صنعتی شده است. «جامعه‏شناسان دریافته‏اند كه زوجی كه از سطح بالای تحصیلات برخوردارند، گرایش به كاهش تعداد فرزند دارند». عامل سوم،
توزیع وسیع وسایل جلوگیری از بارداری زنان است.(۷)
اما نقطه عطفِ بحران خانواده در دنیای امروز، از دست رفتن ارزش‏های ذاتی خانواده است. خانواده در جوامع غیرصنعتی، مسئولیت‏های چندگانه‏ای داشته است. مراقبت از نوزاد، تربیت و نگهداری از فرزندان، تغذیه، كار در منزل، نگهداری از سالمندان، از جمله مسئولیت‏های خانواده بود و زن به عنوان مادر خانواده مسئولیت تمام این امور را به دوش می‏كشید. لیكن با صنعتی شدن و نهادینه شدن اصل تقسیم كار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی، بهداشتی و آموزشی كه مستقل از خانواده عمل می‏كنند، محوّل شده است.(۸) بدین ترتیب، خانواده با از دست دادن كار ذاتی خود، دچار بحران معناداری شده است. نمونه بارز آن را در جامعه مدرن امریكا می‏توان ملاحظه كرد. چنان‏كه «اكثر صاحب‏نظران در بررسی‏های علمی جامعه‏شناسانه خود از خانواده امریكایی به عنوان پدیده‏ای پایان‏یافته در خود و یا دارای بحران و در جهت از هم‏پاشیدگی یاد می‏نمایند».
آن‏ها مدعی هستند كه خانواده امریكایی با از دست دادن كاركردهای پیشین خود - از قبیل مشاركت اقتصادی، فعالیت آموزشی و فرهنگی و روابط انسانی - به ابزار دست سرمایه‏داران بزرگ تبدیل شده است. هر یك از اعضای خانواده (پدر، مادر، فرزندان) در یك بخش از جامعه سرگرم بوده و نقش آموزشی خانواده به مراكز آموزشی سپرده شده است. فعالیت سیاسی به واسطه احزاب مسلط تعیین شده و فعالیت مذهبی نیز حالت قانونی و عقلانی یافته است و توسط كلیسا اداره می‏شود.
زن پس از جنگ جهانی دوم برای به‏دست آوردن حقوق جدیدی، از محیط خانه جدا شده و بیش‏ترین وقت خود را در محیط كار به سر می‏برد. نقش‏های او (از قبیل مراقبت، تربیت، رشد بچه‏ها، تهیه غذا، حمایت روحی و روانی از دیگر اعضای خانواده) به عهده دیگر نهادها و مؤسسات است. در قالب مؤسسات اجتماعی،
كودكان را زنان و یا مردانی با مجوز قانونی مراقبت می‏كنند.
اعضای خانواده غذاهای آماده را از فروشگاه‏های بزرگ در بسته‏بندی‏های معین می‏خرند و در مدت زمان كوتاه با وسایل برقی آماده خوردن می‏كنند. اوقات تفریح افراد به جای گذراندن در كنار اعضای خانواده پس از ناهار یا شام و یا در روزهای تعطیل، در مراكز عمومی با سرگرم شدن به انواع فعالیت‏ها است.
گفت‏وگوی پس از شام به سرگرمی در بازی‏ها، گوش دادن موزیك و دیدن برنامه‏های ارائه‏شده رادیو و تلویزیون و بازی‏های ویدیویی و فیلم‏های تلویزیونی یا سینما تبدیل شده است. پیران خانواده نیز با سپری نمودن بقیه عمر خویش در خانه‏های سالمندان از دیگر اعضای خانواده جدا می‏شوند و كمتر امكانی برای حمایت جمعی می‏یابند. در این صورت، حمایت روانی، روحی و انسانی دیگر اعضای خانواده برای هر یك از اعضای نیازمند وجود ندارد و به مؤسسات روانكاوی، روان‏درمانی و پیش‏گویی سپرده شده است. آن‏ها با دریافت پول موظف هستند تا به رفع مشكلات روانی و اخلاقی افراد مبتلا به آسیب‏های روانی و اجتماعی بپردازند.(۹)
بحرانی كه خانواده امریكایی با آن مواجه است، دلیلی بر بطلان این استدلال است كه فراسوی نوسازی و صنعتی شدن، ترقی و رفاه وجود دارد. چنان‏كه برخی از انسان‏شناسان غربی اذعان كرده‏اند، زیان متفاوت جامعه صنعتی «بالا رفتن سطح فشار روحی و اضطراب است كه به نظر می‏رسد همیشه با نظام‏های سیاسی - اقتصادی صنعتی و مابعد صنعتی همراه می‏باشد.»(۱۰) حتی بررسی‏های علمی آنان نشان داده است كه خانواده‏های روستایی كه حاشیه‏نشین شهرهای صنعتی شده‏اند، اگرچه به رفاه مادصنعتی‏شده سان‏هوان (از شهرهای عمده پوئر توریكو) است. گزارشی كه هلن صفا از دو سفر علمی خود (۱۹۵۹ - ۱۹۶۰ و ۱۹۶۹) به این آلونك‏نشین ارائه می‏دهد، حاكی از همین موضوع است. زندگی تمام آلونك‏نشین‏ها زیر خط فقر بود و با وجودی كه این محله از خانواده‏های هسته‏ای تشكیل شده بود، توانسته بودند از یكدیگر حمایت كنند. زمانی كه یك زن ناچار به قبول شغل نیمه‏وقتی می‏شد، بچه‏هایش را دست خویشاوندان یا همسایگانش می‏سپرد. زن در این خانواده‏ها به عنوان مادر، نقش محوری ایفا می‏كرد. اما دولت در اوایل دهه ۱۹۶۰، به منظور ساخت یك شهر نمونه، محله لوس پلوتروس را تخریب كرد و به جای آن یك بزرگراه و مجتمع مسكونی ایجاد كرد. صفا، ده سال بعد از سفر اولش، وقتی از این آلونك‏نشین دیدن می‏كند، نتایج دیگری به‏دست می‏آورد:
هرچند اقامتگاه‏های جدید از نظر مادی برلوس پلوتروس برتری‏هایی داشتند، از جمله از فضای بیش‏تر، گرد و خاك كمتر، اجاق‏های گازسوز و توالت‏های امروزی برخوردار بودند، اما از آن تسهیلات اجتماعی كه لوس پلوتروس به فراوانی فراهم می‏كرد خبری نبود. در مقایسه با محیط گرم و صمیمانه محله پیشین، محیط اقامتگاه‏های نوین سرد و خطرناك بود. اعتیاد به الكل، بزهكاری نوجوانان، جنایت، خرابكاری و ناپایداری‏های زناشویی در این اقامتگاه‏ها رواج داشتند و مسئله اعتیاد به مواد مخدر به ویژه در میان نوجوانان بسیار حاد شده بود.(۱۱)
با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده (صنعتی)، بیش‏ترین زیان آن متوجه زنان است؛ زیرا حتی در خانواده‏هایی كه زن منزلتی نداشت، عملاً به عنوان مادر خانواده، نقش محوری داشت. اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای مدرن، طبیعتاً چنین نقشی از زنان گرفته شد. بنابراین باید بررسی كرد كه بر اثر دگرگونی‏های نو، چه نقشی به زنان اعطا شده و آیا این نقش هم‏سنگ با نقش مادری است یا خیر؟
ی نسبی دست یافته‏اند، ولی از آسیب‏های روحی و اجتماعی مصون نمانده‏اند. لوس پلوتروس، یكی از آلونك‏نشین‏های روستایی در حاشیه شهر
▪ گریز از خانه‏
یكی دیگر از پیامدهای مدرنیزاسیون، اشتغال زنان در بیرون از خانه است. تصور رایج بر آن است كه صنعتی شدن جوامع، افزایش اقتدار و منزلت و آزادی انتخاب زنان را در پی داشته است. فراهم شدن فرصت‏های شغلی برای زنان، موجب برابری اقتدار زن و مرد شده و امكان انتخاب را بیش‏تر كرده است. بنابراین بر اثر دگرگونی‏های جدید، زنان كارهای جدیدی پیدا كرده‏اند كه بتواند خلأ نقش مادری را پُر كند. در پشت تمام تفاسیری كه از نقش جدید زن در جوامع صنعتی می‏شود، نوعی نگاه سوداگرانه و مادی از موقعیت زن، نهفته است. یكی از شاخص‏های جوامع صنعتی، اشتغال زنان در چرخه صنعت است. نام این نوع اشتغال زنان را هم مشاركت اجتماعی می‏گذارند. از این رو، خروج زن از خانه به معنای گریز او از محیطی محدود و محصور به فضایی باز و متنوع تفسیر می‏شود. ولی این نكته را نباید فراموش كرد كه در جوامع در حال گذار و یا صنعتی، زن از خانواده هسته‏ای می‏گریزد، نه از خانواده گسترده. در واقع، در دوره گذار، خانواده گسترده فرایند تبدیل شدنش به خانواده هسته‏ای را تجربه می‏كند، آن‏گاه است كه زن در محیط خانه احساس دلتنگی و بی‏ارزشی می‏كند. در خانواده هسته‏ای، حتی نقش مادری هم برای زنان جذابیّت چندانی ندارد. لذا اگر هم گریزی هست، از چنین خانواده‏ای است. زن در درون خانواده گسترده، موقعیت اشتغال را پیدا می‏كند و در نتیجه، زمینه‏ای برای گریز از خانه فراهم نمی‏شود. پس زنان، در دنیای جدید، از ضلعی (خانواده هسته‏ای) به ضلع دیگرِ آن (بازار كار و چرخه صنعت) می‏گریزد. چنان‏كه اكتون، از جامعه‏شناسان غربی، در شرح این گریز گفته است:
یكی از انگیزه‏های زنان شوهردار برای قبول شغل كه از همه شایع‏تر است، میل شخصی زنان به گریختن از محیط به اصطلاح خسته‏كننده و كسالت‏آور خانه است. زن جوانی كه در طی روز از پسران و دختران خردسال نگهداری می‏كند،
وقتی خستگی به او روی می‏آورد، به وضع به اصطلاح مطلوب شوهر یا خواهرِ شوهر نكرده خود رشك می‏برد و فكر می‏كند آن‏ها چقدر خوشبخت‏اند كه حرفه‏ای در خارج از خانه دارند و لذت می‏برند. برای مادری كه از كثرت كار خسته شده مشكل نیست وضع كسان دیگر، مخصوصاً آن‏ها را كه به‏كار فكری اشتغال دارند به صورت رمانتیك و افسانه در نظر خود مجسم سازد. نزد خود می‏پندارد كه تنها راه رهایی از این وضع قبول شغل در خارج از خانه است و فكر می‏كند چون درآمد او تهیه وسایل مراقبت از كودكان را میسر می‏سازد، از این حیث زیانی متوجه آنان نخواهد شد.(۱۲)
اصولاً، در نظام سرمایه‏داری جدید، زنان به دو دلیل اساسی باید در بیرون از خانواده اشتغال یابند: نخست، حفظ ماهیت مصرف‏كنندگی خانواده هسته‏ای است. اگر جنبه خودكفایی خانواده‏ها بر جنبه مصرف‏كنندگی‏شان برتری داشته باشد - چنان‏كه در خانواده‏های گسترده این‏گونه است - نظام سرمایه‏داری با كاهش بازار مصرفی مواجه خواهد شد. پس اگر زنان خانه‏دار به جای كار در بیرون خانه، اشتغال در درون منزل را برگزیند، باعث نگرانی نظام سرمایه‏داری خواهد شد. دلیل دیگر آن است كه اشتغال زنان ارزان‏تر و بی‏دردسرتر است؛ زیرا بسیاری از آنان برای باقی ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهای پایین‏تر می‏شوند. این موقعیت، حربه‏ای مناسب برای درهم شكستن اعتراض‏های كارگری مردان، به‏دست سرمایه‏داران داده است.صنعتی شدن در اوایل باعث تعارض‏های شدید میان كارگران، به خصوص كارگران مرد و زن شد. زنان برای باقی ماندن در كار حاضر به قبول دستمزدهای پایین‏تر نیز بودند. زن بافنده ماهر روزی یك فرانك و مرد ماهر روزی چهار فرانك مزد می‏گرفت. در سال ۱۸۷۰ متوسط دستمزد زن در پاریس ۱۴/۲ فرانك و متوسط دستمزد مردان ۷۵/۴ فرانك بود. با وجود دستمزدهای پایین، بازار كار از زنانی كه به دنبال كار، حتی با دستمزدهای پایین نیز بودند، اشباع شده بود.
صاحبان صنایع از این موضع به عنوان حربه‏ای در برابر افزایش دستمزد كارگران مرد استفاده می‏كردند.(۱۳)
در جامعه صنعتی‏شده، چنین نیست كه زنان به صرف اشتغال در چرخه صنعت، منزلت و موقعیت اجتماعی یكسان و برابری می‏یابند؛ بلكه به عكس، نظام طبقاتی سرمایه‏داری نوین، بی‏رحمانه خود را بر زنان تحمیل می‏كند. آنان به حسب موقعیت طبقاتی كه در جامعه صنعتی دارند می‏توانند شغلی را انتخاب كنند. حتی اشتغال زنان در همه سطوح طبقاتی (محیطهای كارگری، متوسط و مرفه یا سرمایه‏داران و صاحبان صنایع بزرگ) یكسان نیست. نتایج یكی از تحقیقات انجام‏شده از شرایط طبقاتی اشتغال زنان در فرانسه، گویای همین نكته است. در بین كارگران، ۳/۴۳% زنان كار می‏كنند و از جهت دیگر تعداد زنانی كه كار می‏كنند و در عین حال مادر نیز هستند، فقط ۲۲% است؛ در بین طبقات متوسط این گرایش رو به كاستی می‏گذارد و كار زن به كمتر از ۲۵% می‏رسد، در مقابل و به طور طبیعی سطح اشتغال بالا می‏رود، در بین طبقات مرفه باز هم زنان كمتری كار می‏كنند (فقط ۱۰%).(۱۴) این نكته كاملاً آشكار می‏كند كه اشتغال زنان در جوامع صنعتی، نشانه مشاركت اجتماعی آنان است؛ شعار انحرافی نظام سرمایه‏داری برای جذب و بهره‏كشی از زنان در چرخه صنعت است.
در واقع، نگاه سرمایه‏داری جدید به زنان، از آن رو كه زن هستند، نیست؛ چنان‏كه به مردان هم نگاه مردانه نمی‏كند. در چنین نظامی جنبه‏های زنانگی و مردانگی كنار گذاشته می‏شود، بلكه پیشرفت و تداوم، چرخه صنعت است و در این میان هر كدام، مرد یا زن، به نحو مطلوب‏تر و مطبوع‏تر ایفای نقش كنند، محبوب‏ترند. در جامعه صنعتی، آن چه دیده می‏شود مهندس، تكنسین، مدیر، نقاش، هنرپیشه، فروشنده و دلال، كارگر و غیره است، نه مرد یا زن. در نتیجه، وقتی مسائل زنانه اهمیت می‏یابد كه چرخه صنعت با بحران مواجه شود. بنابراین نباید تصور كرد كه موقعیت اجتماعی‏
زنان در جامعه صنعتی شده بهتر از دیروز خواهد شد. چنان‏كه یكی از صاحب‏نظران غربی گفته است: «من منكر آن نیستم كه زنان قبلاً مورد رفتار ناشایست و حتی در معرض شكنجه قرار می‏گرفتند، ولی به عقیده من وضع آن‏ها هیچ‏گاه به اندازه امروز كه فرمانروای خانه و نیز رقیب اداری مردان‏اند رقت‏بار نبوده است».(۱۵) بعضی از گرایش‏های فمینیستی، نتیجه اعتراضی است كه زنان جوامع غربی به نگرش سوداگرانه صاحبان سرمایه به زنان دارند.
▪ انكار گذشته‏
نوسازی، صرفاً رو آوردن به آینده صنعتی نیست كه انكار گذشته هم می‏باشد. جامعه در حال گذار با پدیده زشت تحقیر زن سنتی روبه‏رو است. زن سنتی نشانه عقب‏ماندگی و سرافكندگی تلقی می‏شود. زنان نباید سنتی بمانند؛ حتی اگر بقای بر سنت را از سر اراده و خردورزی انتخاب كرده باشند. نوسازی، سرنوشت محتوم همه است، چه بخواهیم و چه نخواهیم. جهان امروز صنعتی شده هیچ توجیه عقلانی را نمی‏پذیرد. به تعبیر نویسنده كتاب راه افریقا آن روی سكه پذیرش فرهنگ و معیارهای غربی، ردّ فرهنگ خودی است. مضمون شعر بلندی از یك شاعر اوگاندایی «اوكوت بانیك» با عنوان سرود لاوینو بیان‏گر همین مطلب است. لاوینو همسر سنتی اوكُل، یك جوان تحصیل‏كرده افریقایی است:
شوهر! اكنون مرا تحقیر می‏كنی،
اكنون با كینه و بغض با من رفتار می‏كنی‏
و می‏گویی من وارث حماقت خاله و عمه‏ام هستم.
پسر رئیس قبیله!
اكنون مرا با آشغال درون زباله‏دان مقایسه می‏كنی،
می‏گویی دیگر مرا نمی‏خواهی؛
زیرا من شبیه اشیای به جا مانده در كلبه‏های متروك هستم،
به من دشنام می‏دهی.
اوكُل می‏گوید مردی امروزی است،
می‏گوید مردی متمدن و مترقی است،
می‏گوید كتبِ بسیار مطالعه كرده است،
می‏گوید بیش از این نمی‏تواند با موجودی چون من كه قادر نیست خوب را از بد تشخیص دهد زندگی كند.
به من گوش كن.
پدرم اهل «پیریا» است،
مادرم از قبیله «كوك»،
من یك «آكولی» اصیل هستم،
دورگه نیستم،
دختر برده نیستم،
پدرم را با نیزه به اسارت نبردند؛
مادرم را به یك سبد ارزن نفروختند.(۱۶)
در علوم اجتماعی، دگرگونی فرهنگی كه نتیجه تأثیر فرهنگ قوی‏تر بر فرهنگ ضعیف‏تر است، با عنوان «فرهنگ‏پذیری» تفسیر می‏شود و نتیجه نهایی آن هم محو فرهنگ ضعیف و عقب‏مانده است.(۱۷) اعضای فرهنگ ضعیف‏تر بی‏آن‏كه راه و روش‏های فرهنگ قوی‏تر را پذیرفته باشند، راه و روش‏های سنتی خود را مردود می‏دانند. چنین سیر دگرگونی، سیر «از خودبیگانگی» نامیده می‏شود.(۱۸) البته در جوامع صنعتی چنین نیست كه سنت را كاملاً به فراموشی سپرده باشند بلكه هرگاه با ناكامی و مانعی روبه‏رو شوند، آن را به سنت بر می‏گردانند. بدین ترتیب عجز خود را از طریق‏
انكار و نفرت از سنت پنهان می‏كنند.
▪ زن و خشونت مدرن‏
بسیاری از افراد جوامعِ در حال توسعه چنین تصور می‏كنند كه در مسیر نوسازی، رفتارهای فرد و جمعی به تدریج انسانی‏تر و مطبوع‏تر خواهد شد؛ زیرا یكی از اصول و مبانی نظری دنیای مدرن، اصالت دادن به ارزش‏های انسانی و رعایت حقوق بشر است. اما واقعیات دنیای جدید خلاف این انتظار را نشان می‏دهد. خشونت، شاخص مهمی برای تمیز كنش‏های انسانی از رفتارهای شیطانی است. خشونت، تجربه تلخی است كه تقریباً همزاد تاریخ بشر است و عوامل و انگیزه‏های متعددی هم دارد. پس نمی‏توان از این جهت (صرف ارتكاب به خشونت) قومی را بر قومی دیگر برتر دانست. اما وقتی خشونت پدیده عامی شد و به عنوان معضل تمدنی تلقی گردید، دیگر نمی‏توان به صرف تاریخی بودن آن بی‏تفاوت بود و آن را كم‏اهمیت تلقی كرد؛ به ویژه كه خشونت خاستگاه فرهنگ و تمدنی باشد كه همگان را در جهت پذیرش آن فرا می‏خوانیم. خشونت، جاهل و عاقل نمی‏شناسد، از هر ضمیر شیطانی بر می‏آید، دیروز از «عرب جاهلی» و امروز از انسان مدرن.
امروزه جوامع انسانی به موازات صنعتی‏تر شدن با ابعاد وسیع‏تر و پیچیده‏تری از خشونت درگیر است. اگر تا دو - سه دهه قبل در امریكا، خشونت را چندان جدّی نمی‏گرفتند، امروزه بدان توجه پیدا كرده‏اند. در سال ۱۹۷۶، تنها ۱۰% امریكاییان این پدیده را جدی می‏دانستند و در سال ۱۹۸۳، ۹۰% آن‏ها خشونت را مهم تلقی كرده‏اند(۱۹) و چون فساد، فسادآور است و تباهی، تباهی می‏آورد، رشد خشونت باعث تولید و گسترده‏تر شدن فساد و انحراف‏های اخلاقی و اجتماعی می‏شود. برخی از دختران و زنانی كه در دامِ ذلت‏بار فحشا گرفتار آمده‏اند، به دلیل خشونت در خانواده بوده است. آنان با فرار از خانواده پس از مدت كوتاهی اسیبیش‏ترین قربانیان خشونت در دنیای جدید، كودكان و زنان هستند و این نشان می‏دهد كه در جوامع صنعتی، آن دسته از شهروندانی كه به امنیت بیش‏تر نیازمندند، كمتر مورد حمایت و حفاظت قرار می‏گیرند. خانواده یكی از محیطهای خشونت‏آمیز است. موری استراوس و همكارانش بعد از تحقیقی كه درباره خشونت در خانواده‏های امریكا انجام داده‏اند، اظهار داشته‏اند كه: «ما، در خانواده‏های منحرف زندگی می‏كنیم»؛ چراكه در سال ۱۹۷۵ حدود دو میلیون نفر از زنان امریكایی توسط همسرانشان كتك خورده‏اند. در سال ۱۹۷۰ بیش از نوزده میلیون نفر از كودكان مورد اذیت و آزار قرار گرفته‏اند.(۲۱) تازه‏ترین آمارها در كشور صنعتی‏شده ژاپن بیان‏گر افزایش شمار همسران قربانی خشونت است. در نیمه نخست سال جاری (۲۰۰۰) ۴۴۳ فقره گزارش در زمینه اعمال خشونت از سوی شوهران ژاپنی نسبت به همسرانشان تحویل پلیس شده كه نسبت به سال پیش همین دوره دو برابر افزایش یافته است.(۲۲) این مطلب در حالی است كه به زعم جامعه‏شناسان غربی آمار خشونت نسبت به زنان و كودكان بیش از آن چیزی است كه گزارش می‏شود؛ زیرا بسیاری از قربانیان خشونت به دلایل مختلف، مانند ترس، حفظ آبرو و عشق به همسر، از گزارش خشونت‏های وارده به خود می‏پرهیزند.
خشونت در محل كار، شایع‏ترین اشكال خشونت در جوامع پیشرفته صنعتی است. در این نوع خشونت، زنان بیش‏ترین قربانیان خشونت در كار هستند. آنان با خشونت‏هایی مانند تجاوز جنسی، كتك خوردن و مجروح شدن، تهدید و ارعاب، آزار و اذیت‏های فیزیكی و روحی، اهانت‏های زبانی و غیرزبانی روبه‏رو هستند. زنی كه به انگیزه گریز از «خانه محصور» و قرار گرفتن در محیط باز، به بازار كار رو آورده، اكنون در محل كار با وحشتناك‏ترین رفتارها مواجه است. جدیدترین منبع بین‏المللی اطلاعات درباره خشونت در كار مربوط به گزارش s(v)Ic (تحقیقات بین‏المللی‏
ر شبكهمقایسه‏ای) در سال ۱۹۹۶ است. در این گزارش آمده است كه بیش‏ترین درصد قربانیان در محل كار در زمینه حوادث مربوط به تمایلات جنس (صرف نظر از نوع آن) بوده است. بیش‏ترین رقم این پدیده در كشورهای صنعتی و امریكای لاتین است. در مناطقی كه مشاغل خارج از خانه برای زنان كمتر است (آسیا و افریقا) میزان قربانی شدن كمتر است.(۲۳) نكته مهم از این اطلاعات آن است كه در دنیای جدید، مشكل زنان، تنها كمتر بودن فرصت‏های شغلی و تبعیض در دستمزدها نیست، بلكه سوءاستفاده جنسی در محل كار نیز مشكل دیگری است.(۲۴)
در این جا به جدیدترین نوع خشونت نسبت به زنان كه اختصاص به دنیای جدید دارد، اشاره می‏كنیم، و آن «تجارت فحشا» است. كثیف‏ترین و ستمگرانه‏ترین نوع خشونت آن است كه انسانی را، این اشرف مخلوقات را، از كرامت، شرافت و حرمت خدادادی‏اش به زور و خشونت محروم سازند و او را بر ارضای تمایلات نفسانیِ نامشروع دیگران مجبور كنند. زیستن در فضایی دموكراتیك و آزادی كه «تجارت فحشا» توسط سوداگران مدرن را مشروع به شمار می‏آورد، بسیار دردآورتر از زیستن در زیر سایه حاكم مستبد است. تأسف‏آور آن‏كه با وجود اذعان به این‏كه «تجارت سكس و تن‏فروشی امروزه تبدیل به یك تجارت كلان و میلیارد دلاری در جهان شده است كه در رأس آن افراد قدرتمند، سازمان‏ها و باندهای مافیایی و شبكه قدرتمندی از باج‏خورها و دلالان قرار دارند كه عناصر اصلی و كنترل‏كننده این تجارت عظیم هستند»؛ به جای این‏كه به ریشه درد نظر كنیم، صرفاً به التیام و تسكین موقت درد و مشروع جلوه دادن «تجارت فحشا» رو آورده‏ایم.(۲۵)
طرح مسائل بنیادین زنان در دنیای جدید، بیش از این تعدادی است كه برشمردیم. همه این مسائل نتیجه دگرگونی اجتماعی مدرنی است كه ابتدا در اروپا و امریكا اتفاق افتاد و سپس در آسیا و افریقا راه یافت. این مسائل اقتصاد نوسازی یا الگوی توسعه‏
‏ها و باندهای تجارت فحشا می‏شوند.(۲۰)سرمایه‏داری (صنعتی شدن) است و جهان سنتی در پدید آوردن آن نقشی ندارد. چنان كه اشاره شد زنان در جوامعی كه ارزش‏های سنتی‏شان پایدارتر بوده كمتر با این‏گونه مسائل اساسی روبه‏رو بوده‏اند. اگرچه هیچ كشوری نیست كه طمع تلخ مسائل زنان در دنیای امروز را نچشیده باشد. بنابراین برای هر شهروند غیرغربی كه در معرض مدرنیزاسیون قرار گرفته و در خود راه گریزی از تماس با آن نمی‏بیند، این پرسش مطرح خواهد بود كه چه باید كرد؟ هم‏چنین این پرسش، برای آن كسی كه خواهان دنیای جدید است و نیز برای فرد یا نظامی كه خواهان جهانی مترقی، اما نه به معنی غربی‏شده آن، بلكه خواهان «حیات معنوی» است، از افقی دیگر و با جدیّتی بیش‏تر، مطرح است. نظام اسلامی باید به این پرسش اساسی پاسخ اصولی بدهد كه آیا فرایند نوسازی را پذیرفته است؟ و آیا در هر صورت برای حل این معضلات عظیم چاره‏ای اندیشیده است؟
تا این قسمت از گفتار، تلاش شده ذهن مخاطب از طریق تبیین پاره‏ای از مسائل بنیادین زنان در دنیای امروز، نسبت به پرسش از «چه باید كرد» فعّال و حساس گردد. اما چون این مبحث به شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی نیز مربوط است، چاره‏ای از طرح چند مسئله مقدماتی نیست. پرسش‏ها آن است كه آیا اساساً جامعه ایرانی فرایند نوسازی را در گذشته و حال تجربه كرده است؟ این تجربه چگونه و با چه ساز و كاری و كدام كارگزاری انجام شده است و آیا اساساً با چه توجیهی می‏توان گفت كه نظام اسلامی حامل ناخواسته فرایند نوسازی است؟
● بخش دوم: فرایند نوسازی در ایران معاصر
در تاریخ معاصر، ایرانیان در شرایطی با دنیای مدرن یا صنعتی مواجه شدند كه در سراشیبی انحطاط و نابه سامانی‏های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی، به سر می‏بردند. هر ایرانی كه به نحوی با مظاهر تمدن اروپایی آشنا می‏شد، به یاد وضعیت اسفبار مملكت خود می‏افتاد. فاصله آن پیشرفت و این انحطاط، به اندازه‏ای بود كه آنان را حیرت‏زده و غمبار می‏ساخت. یكی از دانشجویان فرنگ برگشته آن روزگار (علی اكبر سیاسی) در گزارش زندگی خود می‏نویسد:
پس از پنج سال اقامت در یكی از پیشرفته‏ترین كشورهای جهان، اینك ملاحظه فاصله عظیمی كه ایران با كشورهای اروپایی داشت، مرا به كلی حیرت‏زده و متعجب و غمزده می‏ساخت... و نمی‏توانستم از مقایسه وضع و حال ایران و هم‏میهنان با وضع و حال اروپاییان خودداری كنم و از این اختلاف وحشت‏انگیز آزرده‏خاطر نباشم.(۲۶)
این احساس، در درون خود، نوعی حسرت و تمنّای ترقی و غربی شدن را در دل و جان گروهی از ایرانیان پرورش می‏داد. احساسی كه بر مبنای دو قطبی دیدن جهان - دنیای مدرن و دنیای سنّتی، دنیای غربی و غیرغربی و بالاخره دنیای صنعتی و غیرصنعتی - دو رویه پیدا كرده بود: یكی رویه آن تمنّای غرب بود و رویه دیگر آن گریز از سنت و تعلّقات مادی و معنوی آن. گروه دیگری از ایرانیان نیز بودند كه از طریق مقایسه وضع حال، از نابه سامانی و انحطاط مسلمین سخن می‏گفتند. لیكن، نه از مقایسه با غرب كه از مقایسه با تمدن اسلامیِ روزگار گذشته به این نتیجه رسیده بود. به تدریج، با همگانی شدن ضرورت بازسازی جامعه، جنبش مردمی به راه افتاد و از تكاپوی نوسازی و ترقی‏خواهی حمایت كرد و در این راه، انقلاب مشروطیت (۱۳۲۴ ق. /۱۹۰۶ م.) را پدید آورد. اما مهم‏ترین مسئله فردای انقلاب، تفسیر مقصود انقلابیون از مفهوم «نوسازی» بود.
گروهی از نخبگان نهضت مشروطه، نوسازی را به غربی شدن تفسیر كردند و گروه دیگر، به «نوسازی معنوی». بیست سالِ بعد انقلاب مشروطه، كشاكشی بود كه بر سر رسمیت بخشیدن به یكی از این دو تفسیر، میان پیروان آن‏ها اتفاق افتاده است. سرانجام «مخاصمه تمدنی» به نفع جریان غربگرا تمام شد و آنان توانستند حكومتی را تأسیس كنند كه به زعمشان تحقق‏بخش تمنّای غرب‏گرایی آنان بود. تمنّایی كه در تحقق آن، عوامل بیگانه نقش به سزایی داشته است؛ زیرا جامعه غربی شده، بستری‏ بسیار مناسب برای سلطه و نفوذ سرمایه‏داری جدید است. چنین جامعه‏ای، هم اقتدار و برتری غربیان را به رسمیت می‏شناسد و بدان مشروعیت می‏دهد و هم بازار مناسبی است برای فروش محصولات غربی. بنابراین طبیعی است كه در كودتای ۱۲۹۹، نه تنها نظامیان و روشنفكران اقتدارگرا بلكه استعمار انگلیس نیز نقش اساسی داشت و در این میان مردم و انقلابیون مذهبی صرفاً ناظر این رویداد مهم بودند.
▪ نظام سیاسی نوسازی آمرانه‏
غرب‏گرایان ایرانی با این برداشت كه غربیان راه پیشرفت را با روی كار آمدن دولت‏های مطلقه هموارتر ساختند، زمینه فكری و اجتماعی تأسیس استبداد مدرن را فراهم ساختند. آنان از هرج و مرج بعد انقلابِ مشروطه كاملاً بهره گرفتند و از برقراری حكومت مركزی كه بتواند بر تمام نابه‏سامانی‏ها خاتمه دهد و راه ترقی و نوسازی را پیش بگیرد، حمایت كردند. از این رو وقتی رضاخان به قدرت رسید، از ناحیه تجددطلبان غرب‏گرایی كه در انقلاب مشروطه نقش داشتند، مخالفت جدّی به عمل نیامد. به زعم آنان، دولت مطلقه مدرن پهلوی، می‏توانست از طریق اقتدار قانونیِ به‏دست آمده هرگونه موانع نوسازی را در تمام عرصه‏های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مرتفع سازد. وحدت ملی، حكومت قانون، آزادی‏های سیاسی، سكولاریزه كردن جامعه و سیاست و به طور كلی غربی شدن، آرمان روشنفكران ایران بود و آنان مغایرتی میان این آرمان‏ها و تأسیس دولت مطلقه پهلوی نمی‏دیدند.
این آرمان‏های نسل جدید از روشنفكران و تجددطلبان ایرانی، در واقع اساس كار سیاسی رضاشاه در دوران حكومتش می‏گردد. این اندیشه‏ها در فضای روشنفكری و بین تجدّدطلبان و تحصیلكرده‏ها رایج بود و زمانی كه رضاشاه، به هر دلیل و علّتی اقداماتی در جهت تحقق این آرمان‏ها آغاز نمود، مورد تأیید اغلب این محافل تجدّدطلب واقع شد.(۲۷)
امروزه، تجددطلبان ایرانی از فرایند نوسازی در عصر پهلوی با عنوان «نوسازی‏آمرانه» تعبیر می‏كنند.(۲۸) برخی نیز برای تطهیر كارنامه سیاسی روشنفكری ایران و راه تجدد، از آن به «شبه مدرنیسم» یاد می‏كنند؛ یعنی برداشت سطحی روشنفكران از مدرنیسم اروپایی، باعث تحقق شبه‏مدرنیسم در ایران شده است.(۲۹) به هر حال، دولت در عصر پهلوی عهده‏دار نوسازی و غربی شدن جامعه ایرانی بود. جدا كردن آموزش و دادگستری و سیاست از حوزه دین، یعنی غیردینی كردن نهادهای آموزشی، قضایی و سیاسی از مهم‏ترین اهداف نوسازی دولتی بود. این برنامه، صرفاً به عرفی‏سازی نهادهای اجتماعی توجه نداشت بلكه مشخصاً به رفتارها و سلیقه‏ها و حتی ظواهر افراد نیز نظر داشت. آحاد جامعه می‏بایست در سلیقه‏ها و خودآرایی نیز به سبك غربی عمل كنند. اجبار كارمندان دولتی و به تدریج همه مردان در به سر گذاشتن «كلاه پهلوی» (شبیه كلاه نظامی فرانسویان)، كلاه شاپوری فرانسوی یا «كلاه لگنی»، پوشیدن كت و شلوارهای اروپایی و بالاخره، مهم‏ترین گام در راه تجدد، واقعه «كشف حجاب» (۱۳۱۴) بود كه به نام «آزادی زنان»، آنان را مجبور به كنار گذاشتن حجاب و پوشش اسلامی كردند. در واقع، دولت مطلقه پهلوی با این اقدام اعلام كرد كه داعیه احقاقِ «حقوق زنان» را دارد و بدین ترتیب، نوسازی زنان نیز جزء برنامه‏های اساسی دولت قرار گرفت.
▪ داعیه و كارگزاران نوسازی آمرانه‏
در اینجا باید به دو نكته اساسی در «نوسازی دولتی» توجه كرد و آن دو عبارت است از داعیه و كارگزاران نوسازی آمرانه. در فرایند غربی شدن همواره این احتمال وجود دارد كه ممكن است عوامل مستقلی مسیر نوسازی را تغییر دهند. این مسئله، مهم‏ترین دل‏مشغولی، تجددطلبان غرب‏گرا بود و همین امر باعث تعلّق خاطر و نزدیكی بیش‏تر آنان به دولت مطلقه شده بود. لذا دولت اقتدارگرا توانست با استفاده از این فرصت، در تمام حوزه‏های عمومی و خصوصی به طور فعال اعمال نظر كند.
چنان‏كه فرد هالیدی، همین برداشت را از دخالت دولت پهلوی در امور زنان داشته است:
دولت ایران خود را به صورت قهرمان حقوق زنان جلوه داده است ولی مانند اصلاحات ارضی و اتحادیه‏های كارگری فرمایشی، در این مورد نیز هدف آن بوده است كه تغییراتی در جامعه ایران برای تسهیل كار دولت به وجود آورند و از ظهور جنبش‏های مستقل از دولت كه می‏توانند درخواست‏های حاد و جدی داشته باشند، جلوگیری كنند.(۳۰)
نكته دوم، كارگزاران نوسازی آمرانه در عصر پهلوی است. تردیدی نیست كه از یك نظامیِ مستبدِ بی‏سواد نمی‏توان به راه انداختن پروژه نوسازی را انتظار داشت. نقش او در این فرایند چیزی بیش از آمرانه كردن پروژه نیست. ایجاد سیستم پلیس اختناق‏آوری كه هرگونه مخالفت با پروژه غربی شدن را در نطفه خفه كند، مهم‏ترین كار ویژه حاكمان پهلوی بوده است. اما آن چه در این فرایند نقش به سزایی داشت، كارگزاران دولت مطلقه مدرن بود. آنان اعضای بوروكراسی و سیستم اداری بودند كه تا پایان عصر پهلوی، هویت مطلقه بودن خود را حفظ كردند. نخبگان حاكم در بوروكراسی سیاسی و اقتصادی دولت مدرن، تحولات زیادی پیدا كرده بود؛ به طوری كه در این مدت، تیپ‏های مختلفی از تجددطلبان، جایگزین یكدیگر شدند. با این حال، روند تحول نخبگان قدرت در عصر پهلوی، از سنت به تجدد بوده است؛ یعنی هر قدر به پایان كار نوسازی آمرانه نزدیك می‏شویم، تیپی از كارگزاران تجددطلب روی كار آمدند كه تعلّق خاطر چندانی به دین و ارزش‏های بومی خود نداشتند و چهره كاملاً فرنگی‏مآبانه گرفته و تمام رفتارها و سلیقه‏های روحی و جسمانی خود را بر جنبه‏های صوری و سطحی غرب منطبق كرده بودند. این گروه تكنوكرات‏هایی (فن‏سالارانی) بودند كه عمدتاً در اروپا و امریكا تحصیل كرده بودند و راه پیشرفت ایران را در صنعتی شدن می‏دانستند و به حفظ هویت فرهنگی توجه خاصی نداشتند و هرگونه پایبندی به آن را نوعی عقب‏نشینی در برنامه توسعه‏ می‏دانستند. در وصف تكنوكرات‏های ایرانی چنین گفته شده است:
وجدان تاریخی غالب آن‏ها مادی‏گرا است و اعتقاد به جدایی سیاست از دین دارند. ایران را درست نمی‏شناسند و با مردم نشست و برخاست نداشته‏اند. در میان آنان حتی آن‏هایی هم كه از قشرهای پایین جامعه آمده بودند دوست نداشتند گذشته‏ها را به یاد بیاورند.(۳۱)
▪ دستاورد مادی و فرهنگی نوسازی آمرانه‏
آن چه به نام توسعه و نوسازی در عصر پهلوی به راه افتاده بود، چه دستاوردی داشت و تا چه حد جامعه ایرانی را به تجدد نزدیك ساخت؟ چنین پرسشی برای هر ایرانی كه دغدغه و تكاپوی تمدنی دارد، خواه تجددطلب باشد یا نباشد، مطرح است. در این‏كه جامعه ایرانی بر اثر پروژه نوسازی با دگرگونی‏های اساسی مواجه شده، تردیدی نیست. كمتر بخشی از شئون زندگی تحت تأثیر مدرنیزاسیون قرار نگرفته بود. گستره این تغییرات در جامعه شهری بیش‏تر به چشم می‏خورد. در شهرها خانواده‏ها، روز به روز هسته‏ای‏تر شده و با افزایش امكانات آموزشی، جامعه زنان تحصیل‏كرده رشد بیش‏تری یافته بود. همین امر به انضمام رشد سرمایه‏داری جدید در ایران، امكان حضور فعّال‏تر زنان در بیرون از منزل را فراهم ساخته بود. آنان توانسته بودند جذب بازار كار شوند و درآمد مستقلی را برای خود به دست آورند.
بنابراین، ورود جامعه ایرانی بر اثر فرایند نوسازی آمرانه به دنیای مدرن، انكارناپذیر است. لیكن این مطلب تمام پاسخ به آن پرسش نیست؛ زیرا امروزه دنیای مدرن صرفاً غرب نیست. اگر در قرن نوزدهم از جغرافیای دنیای مدرن پرسیده می‏شد، همه نیم‏كره شمالی را نشان می‏دادند، اما در قرن بیستم - به ویژه در نیمه دوم آن - مدرنیته جهانی شده است. در واقع اگر جای تحقیق باشد، باید دید كه كجای این عالم است كه هنوز مدرن نشده و این نكته‏ای است كه بسیاری از روشنفكران ایرانی بدان معترف‏اند. چنان‏كه گفته شده: «مدرنیته دیگر اندیشه‏ای نو نیست؛ اگرچه غرب مُبدع‏
آن است، اما اكنون تمام جهان را فرا گرفته است.»(۳۲) از طرفی دنیای مدرن هم یك‏دست نیست. دنیای جدید، چندلایه‏ای و چند جهانی است. یك لایه آن، جهان اول یا كشورهای توسعه‏یافته است و جهان‏های دیگر آن از جنبه‏های مختلف، قابل قیاس با جهان اول نیست. به همین دلیل دنیای مدرن را می‏توان دنیای تبعیض و تناقض نامید. پس باید پرسش از نوسازی را عمیق‏تر كرد و از این‏كه جامعه ایرانی در دوره نوسازی آمرانه، در كجای دنیای مدرن قرار گرفته بود، پرسید.
آن چه به طور اجمال در این گفتار می‏توان گفت آن است كه نتیجه نوسازی آمرانه، ورود جامعه ایرانی به جهان غرب‏زده دنیای مدرن است. دنیای جدید، دارای دو جهان كلی است: جهان غربی و جهان غرب‏زده، جهان توسعه‏یافته و جهان توسعه‏نیافته و پیرامونی. راه نوسازی، ما را نه به جهان غربی كه به جهان غرب‏زده منتهی ساخت. در جهان غرب‏زده، تنها فرهنگش غرب‏زده نیست، بلكه همه چیزش غرب‏زده است؛ از فرهنگ گرفته تا سیاست و اقتصاد و تاریخ. همه چیز جامعه به غرب شباهت یافت؛ ولی غربی نشدیم و سر از دنیای غرب‏زده درآوردیم. از این رو مسائل و معضلات ما مضاعف شد. شاید عمده‏ترین عامل در ورود ما به دنیای غرب‏زدگی، آن است كه تجددطلبان و كارگزاران نوسازی آمرانه، بیش از آن‏كه دغدغه مدرن شدن را داشته باشند، تمنّای غربی شدن را داشتند. چنان‏كه جهانبگلو گفته است: در ضمیر ایرانیان پایانِ قرنِ نوزدهم نیمه نخستِ قرنِ بیستم، دو مفهوم «مدرنیته» و «مدرن‏سازی» غالباً مترادف مفاهیم «غربی»، «غربی سازی»، «غرب‏شدگی» [ غرب‏زدگی] است. حال آن‏كه غرب‏شدگی و غرب شدن غیر از مدرنیته و مدرنیزاسیون است. غربیان راه مدرنیزاسیون یا مدرنیته را پیمودند، نه راه غربی شدن. و این نكته‏ای است كه عده قلیلی از روشنفكران ایرانی، پی به حقیقت آن برده بودند و در مقام نقد «غرب‏زدگی» جامعه ایرانی و فرایند نوسازی برآمدند.بی‏جهت نبود كه دولت مطلقه مدرن، روی خوشی به این گروه از روشنفكران نشان نداده و درصدد محو اندیشه انتقادی آن‏ها برآمد. بسیاری از تجددطلبان نیز به دلیل برداشت نادرستی‏ كه از مدرنیته داشتند، در مقابل روشنفكران منتقد قرار گرفتند و درصدد نفی آنان از جامعه روشنفكری برآمدند. آنان مدرنیسم را معادل غربی شدن می‏دانستند. لذا همه گونه نقد و نفی غرب‏زدگی را به معنای نفی تجدد تلقی می‏كردند. حال آن‏كه این گروه از روشنفكرانِ منتقد، نه از غرب و مدرنیسم كه از غرب‏زدگی ما ایرانیان انتقاد می‏كردند. آنان پی برده بودند كه تداوم غرب‏زدگی ما، در نهایت چیزی برای ما باقی نخواهد گذاشت و تمام میراث فرهنگی را در ازای متاع ناچیزی به تاراج می‏برد. یك نمونه از وصف حال غرب‏زدگی مربوط به گزارش مرحوم جلال آل احمد است. وی درباره غرب‏زدگیِ موقعیت زنان در جامعه ایرانی می‏نویسد:
از واجبات غرب‏زدگی یا مستلزمات آن آزادی دادن به زنان است. ظاهراً لابد احساس كرده بودیم كه به قدرت كار این ۵۰% نیروی انسانی مملكت نیازمندیم كه گفتیم آب و جارو كنند و راه‏بندها را بردارند تا قافله نسوان برسد! اما چه جور این كار را كردیم؟ آیا در تمام مسائل حق زن و مرد یكسان است؟ ما فقط به این قناعت كردیم كه به ضرب سنگ حجاب را از سرشان برداریم و در عدّه‏ای از مدارس را به رویشان باز كنیم. و بعد؟ دیگر هیچ ... به زن تنها اجازه تظاهر در اجتماع را داده‏ایم. فقط تظاهر. یعنی خودنمایی. یعنی زن را كه حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است به ولنگاری كشیده‏ایم، به كوچه آورده‏ایم. به خودنمایی و بی‏بند و باری وا داشته‏ایم. كه سر و رو را صفا بدهد و هر روز ریخت یك مد تازه را به خود ببندد و ول بگردد. آخر كاری، وظیفه‏ای، مسئولیتی در اجتماع، شخصیتی؟! ابداً؛ یعنی هنوز بسیار كم‏اند زنان از این نوع... ما در كار آزادی صبوری زنان سال‏های سال پس از این هیچ هدفی و غرضی جز افزودن به خیل مصرف‏كنندگان پودر و ماتیك - محصول صنایع غرب - نداریم. صورت دیگری از غرب‏زدگی. البته این سخن از شهرها است. سخن از رهبری مملكت است كه زن را در آن راه نیست و گرنه در ایل و در ده، زن قرن‏های قرن است كه بار اصلی زندگی را به دوش دارد.(۳۳)
▪ انقلاب اسلامی و سرنوشت نوسازی آمرانه‏
انقلاب اسلامی، تجلی اراده یك ملت برای گذار بنیادگرانه از یك انحطاط و بیماری‏مدرن - به تعبیر آل احمد و از وبازدگی - بود. جامعه ایرانی كه حاملِ فرهنگ میان‏تهی غرب‏زدگی شده بود، ناگهان به خود آمد و برای گذار از این وضعیت اسف‏بار، انقلاب عظیمی را به راه انداخت و نظامی ناشناخته، در دنیای مدرن، تأسیس كرد. اما سخن در این است كه بعد از انقلاب، سرنوشت نوسازی آمرانه در عصر پهلوی به كجا ختم شد؟ آیا جامعه انقلابی توانست خود را از چنین فرایندی كاملاً جدا كند و راهی نو در پیش گیرد؟! پاسخ تفصیلی این مسئله، مجال دیگری می‏طلبد، ولی به طور اجمال می‏توان گفت كه تجربه بعد از انقلاب، به ویژه پس از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۱۳۵۹ - ۱۳۶۷) پاسخ چندان مثبتی به این مسئله نمی‏دهد. گرچه «جمهوری اسلامی»، نظام سیاسی جدیدی است، لیكن در درون خود دولت مدرن را به انضمام نهادهای انقلابی كه عمدتاً نهادهای موازی بودند، جای داد و هیچ اقدامی در جهت شالوده‏شكنی نهادهای مدرن صورت نگرفت. همین امر باعث گردید كه بسیاری از افراد نسل بعد انقلاب و روشنفكران، میان «دولت مطلقه مدرن» و آن نوع نظام اسلامی كه رهبری انقلاب، امام خمینیقدس سره، با عنوان «ولایت مطلقه فقیه» تعبیر می‏كردند، فرقی نگذارند.
بدین ترتیب دولت مدرن، با همان ویژگی‏های پیش از انقلاب، توانست خود را در نظام سیاسی جدید منتقل كند تا در فرصت مقتضی پروژه ناتمام نوسازی را پی بگیرد. گرچه این فرصت با روی كار آمدن دولت موقت پیش آمد - زیرا دولت موقت، مجموعه كارگزاران و برنامه‏ریزان توسعه اقتصادی و اجتماعی در دوره نوسازی آمرانه را تقریباً بدون بازسازی‏های انقلابی، در خدمت گرفته بود - لیكن رهبریِ هوشمند، وضعیت انقلابی و وقوع جنگ تحمیلی، مانع كار دولت موقّت شد. مجموعه كارگزارانی كه دولت موقت به خدمت گرفته بود، نه تاب تحمّل رهبری دینی را داشتند، نه موضع انقلابی و نه مردان جنگ بودند. اما بعد از جنگ تحمیلی، با این گمان كه اكنون كه جنگ خاتمه یافته، اگر به وعده‏های سازندگی در دوران پیروزی انقلاب جامه عمل نپوشانیم ممكن است انقلاب از اساس به خطر بیفتد، بدون انجام مطالعات بنیادین در ساخت دولت مدرن، جامعه ایرانی و كارگزاران سازندگی، به‏ همان ظرفیت مدیریت نوسازی در پیش از انقلاب اكتفا كردیم. حرص و تعجیل در امر سازندگی فرصت بسیار مناسبی برای تداوم فرایند نوسازی یا غربی شدن فراهم ساخت، بی‏آن‏كه به پرسش‏های اساسی پاسخ داده شود. تأسف‏آور آن‏كه روشنفكران سكولار به جای سرداران سازندگی انقلاب، پرسش اساسی را طرح كردند.
این پرسش اساسی كه آیا ما می‏توانیم از طریق ساختارِ دولتِ مدرن دوباره جامعه دینی را احیا كنیم یا این‏كه جامعه دینی، در واقع، بنیادهایِ دیگری دارد كه بازگشت به آن با وسایل قهرآمیزِ مدرن ممكن نیست. جامعه دینی همان جامعه سنتی یا به اصطلاح Community است كه بنیاد آن بر پذیرش همگانیِ سنت و زیست همدلانه مردم در قالب آن است و جامعه مدرن (socicصtإlosciety) است كه بر قهر سازمان‏یافته دولت مدرن تكیه دارد.(۳۴)
سه دوره برنامه‏ریزی و توسعه پنج‏ساله به همراه حمایت فكری روشنفكران غرب‏گرا و به انضمام غفلت بسیاری از انقلابیون از پرسش‏های اساسی نظام اسلامی، كاملاً توانسته است راه را برای بازگشت «گفتمان توسعه» در عصر پهلوی، هموار سازد. امروزه اگر سخن از گفتمان توسعه می‏رود چیزی فراتر از گفتمان نوسازیِ پیش از انقلاب نیست. هدف گفتمان توسعه، همان صنعتی شدن و غربی شدن است و كارگزارانش همان تكنوكرات‏ها و روشنفكران سكولار هستند. چنان كه برداشت یكی از آنان از وضعیت موجود آن است كه: «تفكر فن‏سالارنه نفوذ عمیق و ریشه‏داری در كشورهای توسعه نیافته امروزی، از جمله كشور ما دارد. برای پی بردن به میزان رسوخ و سلطه این شیوه تفكر كافی است كه نقطه‏نظرها، سخنرانی‏ها و ارائه طریق‏های روزمره دست‏اندركاران اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جامعه را مورد توجه قرار دهیم، كه نشان‏دهنده سایه سنگین تفكر تكنوكراتیك در اذهان مسئولین است.»(۳۵) در این جا به یاری این سخن شتافته، به نمونه‏هایی از این موارد اشاره می‏كنیم. نمونه اول تأكیدی است كه یكی از مدیران نظام بر فرایند صنعتی شدن دارد.
ـ نمونه دوم، متن‏شناسی تئوریزه كردن «گفتمان توسعه» است:
۱)تردید نداشته باشید كه توسعه همه‏جانبه و موزون ملی در ایران مثل توسعه امنیت ملی، توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی و اجتماعی، بدون دست‏یابی به توسعه صنعتی به معنای واقعی امكان‏پذیر نیست و هر گامی كه در خلاف این برداشته شود به سردرگمی و آشفتگی بیش‏تر در جامعه ایرانی منجر خواهد شد... اگر ایرانی می‏خواهد با دنیای امروز كه در آن «صنعت» به معنای عام حرف اول را می‏زند در تعاملی كارآمد و مبتنی بر حفظ و توسعه ملی قرار گیرد باید جنس خود را به جنس دنیای امروز تغییر دهد. جنس دنیای امروز بدون تردید صنعتی است. جامعه صنعتی به لحاظ پرورش استعدادها و خلاقیت‏های انسانی در جهت عقلانیت، مجهز شدن به عقلانیت، واقع‏بینی و حسابگری كه توانایی مهار احساسات و هیجان‏زدگی‏های كاذب را داشته باشد نیز كارآمد است. به این ترتیب جامعه ایرانی به ویژه مدیران ارشد سیاسی كشور درباره این‏كه ایران باید یك جامعه صنعتی شود نباید ذره‏ای تردید داشته باشند.(۳۶)
۲) مهم‏ترین ویژگی‏های گفتمان توسعه عبارت است از: ۱. در انتخاب اهداف باید جانب احتیاط در پیش گرفت و از آرمان‏های بلندپروازانه دست برداشت... اتوپیاهای ارزشگرایانه قابلیّت كمّی شدن و محك خوردن ندارند و لذا نمی‏توان به ارزیابی برنامه‏هایی كه مدعی نزدیك شدن به این اتوپیاها هستند پرداخت. ۲. ابزارهای رسیدن به اهداف نیز باید عقلانی و متناسب با اهداف انتخاب شود. اساساً راه توسعه از طریق عمل عقلانی معطوف به اهداف هنجاری (و نه ارزشی) می‏گذرد. ۳. ما مأمور رساندن كلیت بشریت به اهداف غایی خلقت نیستیم و قرار نیست جای خدا را بگیریم. مفاهیم كشداری مانند سعادت و رستگاری اموری شخصی است كه در قاموس هر فرد معنای متفاوتی می‏دهد لذا نمی‏تواند هدف توسعه باشد. ۴. دنیا را نباید ثنوی دید. مفهوم ستیز را باید به رقابت بدل كرد... لذا باید در مفاهیم سنتی استقلال و وابستگی تجدیدنظر كرد و به جای آن «همبستگی» و تنوعات آن را نشاند... پیدایش گفتمان سوم [ توسعه] را باید كمابیش متأثر از غلبه نظریات نولیبرالی و فروپاشی نظامات از نوع شوروی دانست.(۳۷)
میان برنامه‏ریزی توسعه در دهه دوم بعد انقلاب با نوسازی آمرانه در دهه‏های ۴۰ و ۵۰ ، شباهت‏های ذهنی و عینی فراوانی وجود دارد.رشد بوروكراسی لجام‏گسیخته، سلطه روزافزون فن‏سالاران در دستگاه حاكمه، رشد صنعت مونتاژ و به حاشیه رفتن تولیدات كشاورزی و صنایع دستی، رشد ناهمگون شهرهای صنعتی - خدماتی و بالاخره رشد سرمایه‏داری دلّالی یا واسطه‏گر، از پیامدهای عینی نوسازی ایران در قبل و بعد از انقلاب است. اما شباهت‏های ذهنی آن، علاوه بر رواج فرهنگ غربزدگی، حمایت فكری است كه روشنفكران غرب‏گرا از این وضعیت می‏كنند.
این گفته درستی است كه اگر افكار عمومی، در پرتو نقادی روشنفكران، پذیرای اندیشه تكنوكراتیك و طرح‏های مهندسی اجتماعی نباشند، می‏توان از این وضعیت اسف‏بار خارج شد.(۳۸) لیكن تمام مشكل در تحقق اندیشه نقادی روشنفكران است. در دهه چهل، گروه اندكی از روشنفكران بومی، تلاش عمیقی را برای نقد فرایند نوسازی، ساخت قدرت مدرن، كارگزاران و دستاورد آن (غرب‏زدگی)، به راه انداختند. اما اندیشه نقادی نوپا برای خیلی از روشنفكران كه در حقیقت اغلب آنان جز مجریان فرهنگی پروژه نوسازی بودند گران آمد و تحمّل آن را نداشتند. همین شكل از برخورد روشنفكری با «نقد خودی» در دهه هفتاد اتفاق افتاده است. امروزه به موازات رواج گفتمان توسعه (غربی شدن)، روشنفكران غرب‏گرا در مقام نفی اندیشه نقادی برآمده‏اند. تلاشی در كار است تا اندیشه نقادی كه امثال جلال آل‏احمد به راه انداخته بودند، مذموم و مطرود جلوه دهند. حتی برخی از آنان در دهه چهل نیز علیه جریان «نقد خودی» فعّال بوده‏اند.(۳۹) حتی آن دسته از روشنفكرانی كه برای مقابله با اندیشه تكنوكراتیك، بر لزوم رواج اندیشه نقادی روشنفكری تأكید می‏ورزند، تاب تحمّل اندیشه انتقادی دهه چهل را ندارند.(۴۰) به راستی اگر نوسازی دهه هفتاد هیچ‏
شباهتی با نوسازی آمرانه در عصر پهلوی ندارد، چرا باید از رواج نقد آل‏احمدی نگران شویم. مگر امثال آل‏احمد، فرایند نوسازیِ امروز را نقد كرده‏اند كه تاب تحمّل آن را نداریم. پس شباهتی بین فرایند نوسازی در قبل و بعد انقلاب هست كه این گونه با اندیشه نقادی دهه چهل برخورد می‏كنند.
● جمع‏بندی‏
در جمع‏بندی این بخش از گفتار می‏توان به چند نكته اساسی اشاره كرد:
۱) جامعه ایرانی برای ورود به دنیای جدید، فرایند نوسازی را تجربه كرده است.
۲) نوسازی ایران از نوع دولت‏مدارانه بوده است و هم از ناحیه تجددطلبان غرب‏گرا و هم از ناحیه قدرت‏های غربی مورد حمایت همه‏جانبه بود.
۳) تجددطلبان فن‏سالار و روشنفكران عمده‏ترین كارگزاران و برنامه‏ریزان دولت مطلقه مدرن بودند؛ به طوری كه آنان در قدرت با سایر نخبگان حاكم سهیم بودند.
۴) چون دولت مطلقه مسئولیت نوسازی را به عهده گرفته بود، پروژه نوسازی از نوع آمرانه و دستوری بود.
۵ ) نوسازی آمرانه، پیامدی جز غرب‏زدگی و ورود به جهان غرب‏زده و وابسته نداشت. از این رو، از دهه چهل به بعد توسط گروه قلیلی از روشنفكران بومی مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت.
۶) شاید عمده‏ترین دلیل پیامد نوسازی آمرانه (یعنی غرب‏زدگی)، تلقی غربی شدن از نوسازی باشد.
۷ ) انقلاب اسلامی، نشانه اراده ملی برای گریز از این نوع نوسازی (غربی شدن) بود. لیكن برنامه‏ریزی‏های توسعه، چیزی بیش از تداوم فرایند نوسازی آمرانه نبوده است. از این رو، جمهوری اسلامی كه تبلور خواست ملت انقلابی است، ناخواسته حامل اهداف و آرمان‏های نوسازی آمرانه شده است.
۸ ) تداوم این نوع نوسازی، گرچه روند مدرن شدن ایرانیان را تندتر می‏گرداند، لیكن نتیجه آن، نه فقط گذار به غربی شدن نیست كه گذار به غرب‏زدگی ما خواهد بود.
۹) مسائل امروز و آینده جامعه ایرانی، بیش از آن‏كه مربوط به سنتی باشد، ناشی از غرب‏زدگی ما است. این مسائل نسبت به زنان و خانواده، جدّی‏تر و حادّتر است.
۱۰) زنان ایرانی با شبحی از مسائل زنان غربی روبه‏رو می‏شوند؛ مسائلی كه نه‏ سنتی است و نه كاملاً غربی. لذا مسائل مدرن زنان ایرانی، مضاعف و غمگینانه‏تر است
در این دو بخش، به اجمال با مختصات موقعیّت زنان ایرانی در دنیای امروز آشنا شدیم. مختصات مورد اشاره، بازگوكننده مسائل بنیادین زنان ایرانی است. در این جا معلوم شد كه مسائل زنان از چه سنخی است. هم‏چنین، نسبت واقعی یا ناخواسته حكومت اسلامی با این مسائل نیز روشن گردید. اكنون، پرسش اساسی‏تر آن است كه با توجه به چنین برداشتی از واقعیت مسائل زنان، آیا از ناحیه تجددطلبان غرب‏گرا و انقلابیونِ مسلمان، راهكار فكری و عملی مشخصی ارائه شده است؟ زنان ایرانی با كدام طرح‏های نظری و عملیاتی خواهند توانست راه پیشرفت و تعالی را طی كنند؟!
داوود مهدوی‏زادگان‏

پی‏نوشت:
۱) . برای نمونه ر.ك: علیرضا علوی‏تبار، «مسئله زنان در ایران»، زنان، ش ۶۵، ص ۴۴.
۲) . «زنان، نیمه پنهان شهر»، همشهری، ۱۲ آذر ۱۳۷۹.
۳) . شهلا محبی، «جایگاه واقعی زن در خانواده»، همشهری، ۱۱/۱۰/۱۳۷۹.
۴) . مجید محمدی، «جنسیت، خط قرمز روشنفكران دینی»، زنان، ش ۵۸ ، ص ۳۹.
۵) . مأخوذ از گفته سید جواد طباطبائی است مبنی بر این‏كه «گذشته غرب آینده ماست». ر.ك: سید جواد طباطبائی، «ما و راه تجدد»، كیان، ش ۳۹، آذر و دی ۱۳۷۶، ص ۲۸.
۶) . لارنس، كوك كرافتراه افریقا، ترجمه خسرو قدیری چاپ اول: (انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۷۲) ص ۹۰.
۷) . بروس كوثن، مبانی جامعه‏شناسی، ترجمه غلامعباس توسلی، رضا فاضل (چاپ چهارم: سمت، ۱۳۷۴) ـــ ۱۸۳.
۸) . همان، ص ۱۸۱.
۹) . ر.ك: تقی آزاد ارمكی و مهری بهار، بررسی مسائل اجتماعی (چاپ اول: مؤسسه نشر جهاد، ۱۳۷۷) ـــ ۱۹۳.
۱۰) . رانیل بیتس، فِرد پلاگ، انسان‏شناسی فرهنگی، ترجمه محسن ثلاثی (انتشارات علمی، چاپ اول، ۱۳۷۵) ص ۳۴۰.
۱۱) . همان، ص ۳۷۴.
۱۲) . باقر ساروخانی، جامعه‏شناسی خانواده (چاپ دوم: تهران، سروش، ۱۳۷۵) ص ۱۶۹.
۱۳) . شهلا اعزازی، جامعه‏شناسی خانواده (چاپ اول: روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۷۶) ص ۱۴۱.
۱۴) . باقر ساروخانی، جامعه‏شناسی خانواده، ص ۱۶۵.
۱۵) . همان، ص ۱۷۲.
۱۶) . لارنس كوك كرانت، راه افریقا، ص ۱۰۷.
۱۷) . رابرت اچ. لاور، دگرگونی اجتماعی، ترجمه كاووس سید امامی (چاپ اول: مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۳) ـــ ۲۰۸.
۱۸) . همان، ص ۲۱۰.
۱۹) . شهلا اعزازی، جامعه‏شناسی خانواده، ص ۲۰۳.
۲۰) . محمد صفوی، «كارگران جنسی»، مجموعه مقالات جنس دوم، ج ۸ ، ۱۳۷۱، ص ۹۶.
۲۱) . تقی آزاد ارمكی و مهری بهار، بررسی مسائل اجتماعی، ص ۲۱
۲۲) . همشهری، ۱۲/۱۰/۷۹.
۲۳) . رنكن كپل، خشونت در كار، ترجمه معاونت فرهنگی و امور بین‏المللی وزارت كار و امور اجتماعی، ص ۲۳.
۲۴) . همان، ص ۲۵.
۲۵) . ر.ك: محمد صفوی، همان.
۲۶) . جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد (چاپ اول: نشر فرزان، ۱۳۷۵) ص ۵۹ .
۲۷) . موسی غنی‏نژاد، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر (چاپ اول: نشر مركز، ۱۳۷۷) ص ۳۴.
۲۸) . جمشید بهنام، ایرانیان و اندیشه تجدد، ص ۵۸ .
۲۹) . محمدعلی همایون كاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و كامبیز عزیزی (چاپ چهارم: نشر مركز، ۱۳۷۳) ص ۱۴۵.
۳۰) . فرد هالیدی، دیكتاتوری و توسعه سرمایه‏داری در ایران، ترجمه فضل‏اللَّه نیك‏آیین (چاپ اول: امیركبیر، ۱۳۵۸) ص ۲۶.
۳۱) . ایرانیان و اندیشه تجدد، ص ۱۲۰. در این كتاب (ص ۱۴۹) به تیپ‏شناسی كارگزاران دولت مطلقه مدرن اشاره شده است.
۳۲) . رامین جهانبگلو، ایران و مدرنیته (چاپ اول: نشر گفتار، ۱۳۷۹) ص ۹.
۳۳) . جلال آل احمد، غرب‏زدگی (چاپ چهارم: انتشارات فردوس، ۱۳۷۸) ص ۸۹ .
۳۴) . سنّت، مدرنیته، پست مدرن (انتشارات صراط، چاپ اول، ۱۳۷۵) ص ۲۷، گفت‏وگو با داریوش آشوری.
۳۵) . تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص ۶۸.
۳۶) . گفت‏وگو با مشاور وزیر معادن و فلزات، همشهری، ۲۴/۹/۱۳۷۹.
۳۷) . سعید حجاریان، «تصعید، تكامل، توسعه: تحوّل گفتمان ترقی در اندیشه روشنفكران دینی»، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش ۱۱۳ - ۱۱۴، بهمن و اسفند ۱۳۷۵.
۳۸) . تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص ۶۹.
۳۹) . ر.ك: داوود مهدوی‏زادگان، «روشنفكران و مسئله آل‏احمد»، كتاب نقد، زمستان ۱۳۷۸، ش ۱۳.
۴۰) . تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، ص ۵۲ .
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید