شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
دو زن، دو پرواز، یک قصه
تمدن وحشی، ترس از یکی شدن، تشریک مساعی و یا حتی با هم حرف زدن...!
دنیای یخزده فاشیست حتی تحمل طبیعیترین گفتمان را نداشته و برای طرح یک دیدار مسالمت آمیز هم تا حال هزاران جوان را به خاک و خون کشیده و بعد پرچم سرخ رنگ که ستاره و ماه دارد و کسی نمیداند میخواهد کدامین اسطوره را به رخ جهانیان بکشاند، تکان میدهد.
حتی پرندههای کوچک هم میتوانند با رنگ و صدای خود اراز وجود کرده و آواز و نواهای خویش را سر دهند و این امری طبیعی است. لیکن انسانها چگونه این حق را به خود میدهند که زبان آدمیان را ممنوع کنند. در برابر کلمه ممنوع تنها چیزی که در قرن بیست و بیستویک خلقها به آن پناه بردهاند غرش اسلحه است، صدایی که نمیتوان گفت کسی آنرا انتخاب کرده و یا خلقی وجود داشته باشد که از فرط بیسلیقهگی صدایش را بر صدای خلقی دگر ترجیح بدهد.
کوهستان مهمانانی پر از دختران و پسران جوان دارد و هر کدام خود را برای کارزاری نامعلوم حاضر کردهاند. بازتاب ارادهشان صدای انقلاب است. دختری در میان صخرهها با صدای کلاشینکف دشمنان را به عقبنشینی وادار میکند و با صدای هلهلهاش جنگ به اوج خود میرسد. دشمنان در پی اسیر گرفتن این الهه جنگ هستند این دشمنان عاجز چگونه میتوانند بندهای اسارت را بر دست و پای این الهه جنگ بزنند که حتی کوهها از تسخیر وی عاجزند. آری اکنون صدای خمپارههای دشمن برای ، زنانی که در اسارت نفسهای مردان دستوپا میزدند و حتی از صدای باد مردانگی ترس تمام وجودشان را فرا میگرفت، موسیقی غرور و هیجان سربلندی است، سیری است که پیروزی را نقاشی میکند. تلاش دشمن برای فتح تپهای به افسانهها بدل گردیده که پایههای تاج و تخت تمام جهانگشاها را به لرزه درآورده است. دشمنی که دوهزار و پانصد سال پایههای ظلم و جورش هر روز بتُنیتر شده، امروز تنها با صدای یک هلهله این زنان جوان لرزه بر هیبتش میافتد. آری، این ریزش از سال ۱۹۹۲ شروع گردید و حال در سال ۲۰۰۷ مکانی دیگر را هم به لرزه درمیآورد. نفس دشمنان پر از ترس و دلهره میباشد و همگام با این ترس انگشت تحیر بر لبها گذاشته و از تعجب بر جای خویش خشکیدهاند.
اینها دیگر که هستند!؟ این زنان و مردان از کدامین سرزمین آمدهاند که به دیگران نمیمانند؟ بسیاری حرف از آزادی میزدند اما میدان عمل تنها چند سال بیشتر هیاهوی و صدای آزادیخواهی به خود ندید. در اندیشه فرو رفتن دشمنان دست خودشان نبود رزمندگان میدان جنگ فریاد میزدند، اما صدایشان کفاف پر کردن گوش ظالمان جلوس کرده بر سریر قدرت را نمیکرد و پیش از اینکه ذهنشان را مالامال کند، صدا شکست، مردها شکستند و سکوت مرگبار همه جا را پر کرد. میدان جنگ از گرد و غبار تسلیمیت، سیاه پوشیده شده و با صدایی بلند فریاد میزد که من خواهان جنگجویی هستم که در لحظههای آخر زندگیش برای آزادی پرواز کند، صدا و مبارزه چنین کسی را خواستارم.
دیری نگذشت که میدان مبارزه انتظارش را یافت: "بریتان تسلیم نشد". آری، بریتان صخرههای وطنش را از خون رنگین کرده بود و رنگ ارغوانی خون، طلسم بردگی را به صلیب آویخته بود؛ "اگر آزادی نباشد مرگ را بر زندگی با شما ترجیح میدهم".
دشمنان در این فکر بودند که این الهه جنگ و این مبدا غرور و تلاش را با گوشوارهها و دستبندهای طلایی و با صدای هوس و خانه به اسارت بکشانند و این کار را سهل تصور مینمودند. چه تاکنون تمام زنان را از پای درآورده و به اسارت گرفتن برایشان بسیار آسان بود، اما بریتان از این جملات چیزی نمیفهمد. انگار او غریبهایست که تازه پا به این وادی نهاده و هیچگونه اثر اسارت در قلب او حک نگردیده. در سرزمین دشمنان دختران پیش از این که نام مادر خود را فرا بگیرند حلقه اسارت را بر گردن احساس میکنند و کودکان معصوم قبل از اینکه یاد بگیرند گریه کنند و یا بخندند، یاد میگیرند که چگونه برده خوبی باشند. ولی این مسائل برای بریتان بسیار عجیب بود. او از آن حرفها چیزی نمیفهمید انگار که آن حرفها برایش هیچ مفهومی نداشت.
در بالای صخره قبل از اینکه به پرواز درآید چشمانش را به نقطهای از آسمان خیره کرد. آری او هم میخواست که نام زنی دیگر از وطنش را که همچون او از صخرهای دگر به پرواز درمیآید، بشنود و او شنید و به پرواز در آمد. عهدی که با وطنش برای رهایی بسته بود نشکست و قولی که به دشمنان داده بود، بجا آورد و دست ننگین دشمن، هرگز نتوانست عرق آزادی را از بدن او بکاهد.
پرواز را بجای بردگی برگزید و اسطورهای را ترسیم کرد که دیگر میدان جنگ نتواند بگوید: تا حال جنگجویی که من بخواهم وجود نداشته. صخرههای میدان جنگ را سکوتی ارغوانی فراگرفته و صخره گفت: آزادی اینگونه به دست میآید.
بعد از پرواز بریتان میدان جنگ انتظار داشت که این سکوت چندان طول نکشد. بریتانی دیگر باید اسطورهای دیگر را بیافریند، تا نهال آزادی خندان شود....
اکنون سال ۲۰۰۷ است و پرچمهایی که بر روی آن الله حک شده و خود را سربازان خدا مینامند پیش میآیند، بسوی مکانی در حرکتند که غریو آزادی پایههای هزاران ساله ظلم را به لرزه میاندازد. این مردان خرافی برای برافراشتن علم جهل میتاختند. صدای فریادهای حسن، حسین، علی که سالها علمدار آزادی بودند حال سمبل کشتن انسانیت، آزادی و تلاش برای تعمیق ظلم، خفه کردن و بیاراده کردن خلقها بود.
آری، اسطورهای دیگر در راه است. میدان جنگ چندین سال است که الهههای بسیاری را دیده و بعد از حادثه پرواز بریتان خود را برای دیدن پروازی دیگر، برای شکست این ظالمان حاضر میکند. مردان ظلم اسلحه بدست بسوی کوهستانی در حال لشکرکشی هستند که ممکن نیست دست از صدایی که بدان عادت کرده است بردارد.
این صدا، صدای گریلاست. این کوهستانها بسیار با شکست بیگانه هستند. برای جلوگیری از پرواز این الههها دیگر کاری از دست هیچ یک از جاهلان و اربابان خرافات و تزویر و دارندگان روپوش سیاه ارتجاع برنمیآید و دیگر موجهای اقیانوس سیاه ظلم کسی را تسلیم نمیگیرد. دیگر کسی صدای ظلم را تحمل نمیکند. الهه جنگ با چهره خندانش مردان به ظاهر متدین جلوه میکنند، مینگرد، نخندیدن به جهالتتشان غیرممکن است! تمام این لشکریان برای سرکوب این چهره خندان در حال حرکتند! این دیگر همان رویایی بود که میدان جنگ در انتظارش بود.
مردان دولت جور چنان افزون بودند که کسی باور نمیکرد یک لشکر بیکاری بدین بزرگی وجود داشته باشد. حتی هیچ یک نمیدانستند در کنارش چه کسی ایستاده، حتی نمیدانند بسوی چه میروند، بخاطر چه میجنگندند؟ آیا خورشیدشان دیگر طلوع نمیکند؟
آیا کسی به خدایشان ظلم کرده است؟ غافلانی که در زیر بیدقی که علیرغم تمامی تلاشش سیاه است، در ترویج بردگی تبحری خاص دارند. کدامین رب به این سربازان امر میکند؟ آیا همین کوهها جای پیامبران نبوده است؟ جای الهههای شرافتمند و باناموس نبود؟ چه کسی میداند کافر کیست و کفر چیست؟ خدا اگر به مخلوقش زبان داد چرا مومنان وی زبان خدادادیشان را ممنوع میکنند؟ هویت مخلوقش را رد میکنند و تمام جهان را زیر چادر سیاه رنگ، رنگ میکنند و بر روی در و دیوار، هر چیز و هر جا مینویسند شما در اسارت خواهید ماند؟
الهه جنگ ما با علم بر عدم ادراک این مخلوقات غافل راهی به غیر از پیکار نمیبیند. جنگ با هزاران لشکر سیاه. دوباره صدای هلهله سال ۹۲ است که بعد از ۱۷ سال اینبار در مکانی دیگر از دهان رفیق دیگرش در میدان جنگ همچون موسیقی پیش از پرواز نواخته میشود و مردان و مردانگی ساختگی را دچار رعب و وحشت مینماید. صدای این هلهله برای"کلهرهش" تازگی نداشت.
او این نوا را بارها از گریلاهای زن شنیده بود. شنیده بود که در وقت کارزار و شادی به نواختن آن میپردازند و میدان پیکار و شادی را هر دو با هم به اوج زیبایی میرسانند. این هلهله رمزی است که تنها دختران کرد در کوهستانها سر آن را میدانند؟ آنها نه برای اسارت و عقد و جهیزیه هلهله میزنند بلکه در مسیر مرگ آن را مینوازند.
"مادورا" دختر "وان" که کوههای سرفرازش حماسهها در دل دارد، وطنش را در زیر لایهای پوشیده از برف و یخ نظاره میکند و به آزادی خیره میشود. چیزی که هر کس چشمانش توان دیدن آن را ندارد. چقدر سربلند و مشحون از غرور است که در میدان پیکار با جهالت این عصر شکست خورده، شکست نمیخورد و اسیر نمیشود بلکه به صفوف دختران گریلایی میپیوندد که میگویند:"برای زندگی ادعای بزرگی دارم"، دختران مدرسهی آپوئیسم.
مکتب آپو، بزرگ مردی است که از سرزمین پیغمبران آمده است.
حال این سرزمین زنانی همچون بریتان، زیلان، سما یوجه، ویان وتارا را آفریدهاند. اینها دشمنان را در میدان جنگ چنان سرافکنده کردهاند که دشمن با دیدن هر ناهمواری و تصور بودن یکی از آنها در آنجا به لرزه درمیآید. هرجا، در زیر خاک، در بالای کوهستانها، در میان صخرهها و هر جا که چشم ببیند و نبیند. آری، میدان جنگ امروز در کردستان مملو از غرور و سربلندی است.
او دیگر از لشکریان مغول، تاتار و یونان خسته و بیزار است. لشکریانی که تنها برای گرفتن زمینی الهههای کشاورز و خراب کردن گلهای سر کورراههای کوهستان در حرکتند. چیزی نه از آزادی، نه از مقاومت و نه از سر هلهلههای دختران کرد میدانند. آری، اینان زبان کردستان و مزوپوتامیا را نمیدانند. زبان زیبایی. زبان آشتی و زبان آْپو را...
مادورا، خوب میداند قصه آزادی را چگونه باید گفت و صدای کلاشینکف، رعب و وحشت را در دل دشمنان گذاشته و کارزار آغاز میگردد. آزادیخواهان هر یک از بالای صخرهای تاثیر خویش بر میدان جنگ را نشان میدهند. گریلاها با تمام امکانات اندکشان همیشه امپراطورهای ظلم را به لرزه درآورده و کوهستانهای سرد وطنشان را از زرق و برق رنگ شهر و تملق و چاپلوسی در برابر این کاخها بسیار بزرگتر میبینند. این دنیای بیروح جای مادورا نیست. این الهه جنگ در فکر پرواز است.
رفقایش بعد از مدتی جنگ سرزمین مادریشان را رنگی ارغوانی بخشیدهاند و با صدای زنده باد رهبر آپو آخرین نفس را از هوای وطنشان استشمام میکنند و در سکوتی فرو رفتهاند. آخرین ماندگار این صحنه کسی است که بریتان در لحظه آخر قبل از پروازش به نقطهای خیره شد و او را دید که روزی همچون او پرواز خواهد کرد. در آن زمان میدان جنگ که نام بریتان را واضح میگفت، نام مادورا نیز از دورادور قابل شنیدن بود.
تبسم زن کرد، اشاره به جهانی پر از ظلم و مقاومتی است که در هر لحظه آن به خلقشان این حکایت را بازگو میکنند:"ای کاش بغیر از جانم چیز دیگری داشتم تا فدا میکردم". آیا میدانید چرا جانشان را برای فدا کردن کم میبینند و اگر چیز دیگری داشتند آنرا هم فدا میکردند؟ چه ارزشی میتوان برای کالبدی بدون هویت و آزادی و دربند قائل بود؟ استادشان گفته بود: " ای زمان یا با تو نخواهم زیست یا تو را با آزادی خواهم آراست". و این همان نقاشی است که آپو آن را کشیده، پرواز بسوی آزادی و مقاومت در برابر ظلم و فروریختن دیوارهای جدایی بین آزادی و انسان.
لشکریان سیاهپوش هیچگاه چنین پایانی را در جنگ ندیده بودند. آری دیگر آنقدر انسانها در فکر رهایی از بندهای نا انسانی این تمدن هستند که به مثال پرندگان به پرواز در میآیند. مادورا در آخرین لحظه پروازش به نقطهای خیره شد. او از میدان جنگ، ازمیان صخرهها تنها یک صدا را میشنید. میلیونها تن با دستهای برافراشته به نشانه آزادی به این خطمشی و خواسته پروازهای بسیاری کسان دیگر به مثال آن اشاره مینمودند.
لشکریان شکست خورده که گهگاه به اقتضای ظاهرسازی دم از اصول انسانیت میزدند، این بار آنرا هم فراموش کرده و هزاران گلوله بر پیکر بیجان الهه جنگ که اسطورهای دیگر را رقم زده و یادش ضربهای بر خیالات و اوهام جباران و اشغالگران "مهد تمدن" است وارد کرده و و حتی احترامی به کالبدی بیجان روا نمیدارند. زیرا از بیجانی او نیز در هراسند.
و اینگونه گامی دیگر به سوی شکست مسلم خیش برداشته و سطوری چند بر آخرین دفتر تمدن نامتمدن خویش افزوده و ظاهرا ظفرمند و باطنا مرعوب خود را در لباس سیاه دروغ و نفرت پیچیده و میروند.
بریتان هیچگاه سکوت نکرده و خطمشی نفرت از این تمدن سیاه این بار با پرواز هزاران هلهلهسرای دیگر سرزمین و خلق "مادورا" را پاسداری خواهد نمود.
منبع : روژهه لات
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی مجلس حجاب دولت دولت سیزدهم رئیسی رئیس جمهور سیدابراهیم رئیسی گشت ارشاد توماج صالحی جمهوری اسلامی ایران
تهران قتل شهرداری تهران سیل کنکور هواشناسی وزارت بهداشت پلیس سلامت سازمان سنجش زنان سازمان هواشناسی
قیمت دلار قیمت خودرو خودرو بازار خودرو دلار قیمت طلا مسکن سایپا بانک مرکزی ارز ایران خودرو تورم
سینمای ایران سینما کیومرث پوراحمد سریال پایتخت سریال تلویزیون موسیقی رهبر انقلاب قرآن کریم فیلم ترانه علیدوستی مهران مدیری
کنکور ۱۴۰۳ اینترنت عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال بازی تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا سپاهان
هوش مصنوعی سرطان نخبگان سامسونگ اپل فناوری ناسا الماس بنیاد ملی نخبگان مریخ ربات
سازمان غذا و دارو کاهش وزن بارداری هندوانه مالاریا آلزایمر زوال عقل