دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

آدم کچل باشه، انترن قلب نباشه


آدم کچل باشه، انترن قلب نباشه
آیا ماه اول اینترنی خود را به یاد دارید؟ یادتان می‌آید چرا از همدوره‌ای‌ها و هم کشیک‌ها عصبانی می‌شدید؟ زمان شما کشیک‌های اینترنی چگونه بود؟ شاید با خواندن این مطلب شما هم به دوران اولین کشیک‌های خود بروید.
اولین ماه داخلی تموم شد و من الان مثلا انترن ماه دومم! انترن قلب! خوشحالم که تا آخر مرداد تو همین بیمارستان فعلی هستم! تازه دارم یه‌ کمی‌ نسبت به مکان و آدماش اورینته میشم! جای چیز میزا رو یاد می‌گیرم و مشکلات بومی ‌منطقه کاریم را درک می‌کنم! (از لحاظ اپیدمیولوژی اینها!)
● اول بسم ا...
البته هنوز سوتی‌ها فراوان‌اند! هنوز خیلی پیش میاد که تو یه موقعیت‌های خاصی، دست و پامو گم کنم! اولین باری که یه مریض لازم‌الکد برامون آوردن، تمام خدماتی‌ها داشتن می‌گفتن کد بزنین و خودشون کارو باراشو می‌کردن! من می‌خواستم برم ای. بی. سی چک کنم ببینم واقعا می‌خواد کد بزنیم یا نه! همین مریضه رو وقتی داشتم ماساژ قلبی می‌دادم، دیدم که هیچ موجی رو مانیتور نیست، جی. پی که فهمیده بود، گفت: «ماساژتو ادامه بده، این اصلا وصل نیست!» حالا من چی کار کرده بودم اول بسم الله! گفته بودم ای خاک بر سرم! چه آسیستولی! بزنین تو کار اپی‌نفرین-آتروپین!
پیش از اینکه ماجرای اولین کشیک قلبمو بگم، یه کیس جالبو تعریف کنم: یه آقای افغانی آمده بود، با فلج اندام تحتانی. اختلال حس نداشت، سیر فلجش هم بالا رونده بود! بابینسکی مثبت بود و با شک به گیلن‌باره، رو یکی از تختای اوژانس خوابید!
من موندم‌ که چطوری باید بدون دستکش پاهای سیاه آقاهه رو معاینه کرد، ولی بعد از کلی معاینات اعصاب که همه منطبق بر گیلن‌باره بود، جواب آزمایشای آقاهه اومد: «پتاسیم ۸/۱!» منتهاش توی نوار قلبش، تی‌های تال داشت! براش پتاسیم تزریقی شروع کردن، دوستم می‌خواست بپره واسه آقاهه یه کامیون موز بخره که واسه خودش پتاسیم ذخیره داشته باشه. بعد از گرفتن پتاسیم، آقاهه با دو تا پای خودش بلند شد و رفت و هر چی انترن داخلیمون بهش آویزون شد که آقا تو رو خدا نرو، من می‌خوام فردا تو رو مورنینگ کنم! به گوشش نرفت که نرفت! خدایی‌اش این افغانی‌ها موجودات قابل مطالعه‌ای هستن!
● حالا من، انترن قلب، اولین کشیک
کشیک‌های قلب تو بیمارستانی که من هستم سه نفره است. یکی از هم‌کشیکی‌های گل و بلبلم که ساعت ۵ صبح تشریف فرما شدن! اورژانس رو تحویل گرفتن تا ساعت ... تا اون ساعت ما کلاس داشتیم و درمانگاه بودیم و منم یه سر رفته بودم آی. سی. یو که خلاصه پرونده و شرح حال نوشته نشده مریض اکسپایر شده‌ای رو بنویسم که ندیده بودمش، در حالی‌که انترنی که اونو دیده بود، دومین هم‌کشیکی گلم بود! می‌شد ساعت کاری من توی اورژانس. به اولین هم‌کشیکی گلم گفتم که براش غذا می‌گیرم، ولی چون تازه ناهار میدن، لطف عظیمی‌ کرده، پنج دقیقه منو توی اورژانس کاور بفرماید تا من ناهاری کوفت بفرمایم و این بود که مبالغ هنگفتی ناز و ادا و اطوار خریداری کردم و ناهارمو با سرعت کیلومتر در ساعت کوفت کرده به اورژانس مراجعت کردم. سه که از اورژانس آمدم تو پاویون، تا آمدم چشممو بذارم روی هم، انترن قلبو پیج کردن برای سی. سی. یو. من که مطمئن بودم شعور هم‌کشیکی اول گلم می‌کشه که اونه که باید بره، چون سه ساعت بوده که تو پاویون لم داده بوده، اولش بی‌خیالی طی کردم. منتهاش دیدم انگار طرف از من بی‌خیال‌تره. پاشدم لباس پوشیدم و بدو رفتم سی.‌سی. ‌یو. مریضه آنتریور اس‌تی‌الویشن ‌ام. آی بود، با فشار سیستولی دیورز هم نداشت. باید دستور جدید می‌گرفتم. همه کارا رو که کردم. هم‌کشیکی گلم تشریف فرما شدن. نمی‌دونم دیگه واسه چی؟! عصبانی بودم! بهش گفتم این مریض توه‌ها! گفت واه واه، چرا دعوا داری؟! خب داشتم نماز می‌خوندم!
● هم‌کشیکی‌های گلم
تازه خواست بره شرح حال بگیره که گفتم خودم گرفتم. اونم سه تا نت گذاشت و رفت. من یه مریض جدید دیگه رو هم شرح حال گرفتم و یه نت هم گذاشتم. ریه همون مریض بدحال‌رو هم باید هر نیم ‌ساعت چک می‌کردم. داغون داغون رفتم که اورژانس‌رو تحویل بگیرم. به هم‌کشیکی گل اول توضیح دادم که به هم‌کشیکی گل دومم بگه که ریه مریض هر نیم‌ساعت باید چک بشه و باید بره برای مریضای پست سی.‌ سی. ‌یو نت بذاره. وقتی تایم اورژانسم تموم شد، هم‌کشیکی گل دوم آمد و گفت که از مریضای جدید شرح حال گرفته و من باید برم برای پست‌ها نت بذارم. من دیگه داشت دود از سرم بلند میشد! گفتم:«ندیدی که اون مریضا شرح حال دارن؟! گفت اِ! چرا امضا نکرده بودی؟! فکر کردم مال استاژره!»
همون لحظه از سی. سی. یو زنگ زدن. مریض بد‌حالمون مشاوره داخلی می‌خواست. ساعت نزدیک بود. چند بار زنگ زدم به آنکال داخلی، ولی گوشی‌اش ‌رو برنداشت. دیدم این‌جوری مریضای پست می‌گیرن می‌خوابن، زنگ زدم به هم‌کشیکی گل اولی و گفتم لطف بفرما بیا یک تلفن بزن تا من برای مریضای پست، نت بذارم تا نخوابیدن ... باورتون میشه که گفت: «خب می‌تونی از پست هم هر از گاهی زنگ بزنی تا برداره.»
برای من غیر قابل تصوره این درجه از خودخواهی. این درجه از درک نکردن دیگران. این درجه از مسوولیت ناپذیری. بالاخره زنگ رو زدم و شام یخ کردمو رو کوفت کردمو و برای مریضای پست هم نت گذاشتم.
● همکار هم‌کشیکی، گل دوم
فکر کنم یه دقیقه‌ای بود که خوابم برده بود که دوباره از سی. سی. یو زنگ زدن. مریض بدحالمون باید دیالیز اوژانس می‌شد و باید براش هماهنگ می‌کردم. وقتی تلفن بازیا تموم شد، بازم تایم اورژانس من شده بود. توی اورژانس بودم که از بخش زنگ زدن. یه مریضی درد قفسه سینه داشت و دلم نیومد هم‌کشیکی‌های گلم‌ رو بیدار کنم، دیدم اورژانس خلوته، خودم رفتم بالا. چیز خاصی‌ام نبود. نزدیکای آخر تایم اورژانس، هم‌کشیکی گل دومم، تشریف فرما شدن.
گفت که خواب مونده، دلم براش سوخت چون به هر حال ساعته بود. گفتم برو بخواب، خسته‌ای، من تا حالا وایسادم، ادامه اشو هم وامیستم. فقط صبح یه‌ کمی ‌زودتر بیا که من بتونم تا صبحانه تموم نشده یه چیزی بخورم و یه دور قبل از راند، مریضای سی. سی. یو رو ببینم. اون گفت که سی. سی. یو و مریضا و راند با اون که دیگه برنگرده.
● راند اول
وقتی رفتیم سر راند و استاد شروع کرد به سوال پرسیدن، گفت که ما هر دو انترناش هستیم. من جواب سوال استاد و اشتباه دادم و استادم با نیش باز گفت:«تو چطوری انترن این مریضی، در حالی ‌که درست در جریان مریض نیستی.» این دیگه‌ برای من فحش عظما بود. اگه بهم می‌گفت تو احمق‌ترین و بی‌شعورترین و بی‌سوادترین انترنی هستی که دیدم، هزار بار بهتر از این بود که بگه در جریان مریض نیستی! چرا یه لحظه هم فکر نکرد که اگه دارم اشتباه می‌کنم، به خاطر علممه نه عملم؟! چطور یادش رفت که به خاطر این مریض بار به خودش زنگ زدم و لابد هر بار تا فحش بهم داده و فکرش رو هم نکرده‌ که برابر بار به من زنگ زده شده؟!
هم‌کشیکی گلم ساکت بود و دیدم که جلوی اسم مریض روی تخته هم اسم منه! این‌جوری انسان‌ها کاور میشن!
● کشیک با دوستان قدیمی
خوشحالم که بخشامو با سیما و هستی برداشتم. خوشحالم که کشیک‌هام تنها نیستم. خوشحالم که هستی توی این کشیک کنارم بود. وقتی داری از عصبانیت می‌لرزی، یهو می‌بینی که هستی، انترن اعصاب! اومده توی سی. ‌سی. یو، کنارت. توی اورژانسه و داره فشار مریض تو رو می‌گیره. یکی هست که به فکر غذا خوردنت باشه، برای خستگی‌ات دل بسوزونه. سیما هست که وقتی براش تعریف می‌کنم، بلند بلند یه جوری که دیوار بشنوه به در متلک میگه! هر چند که هم‌کشیکی‌هات نفهمن که تو هم آدمی، تو هم ظرفیت داری، تو هم خسته میشی! هر چند اتند گرام هیچ‌وقت نفهمه چی به تو گذشته و ناجوانمردانه تیکه بارت کنه! هر چند ...
و در آخر، اگر روزی دختری داشته باشم، هرگز براش قصه‌های پریان نخواهم گفت. دلم نمی‌خواد حتی برای یه لحظه این فکر باطل از سرش بگذره که اگر خوب باشه و مهربونی کنه، قورباغه‌های قصه شاهزاده میشن. بهش میگم عزیزکم، قورباغه‌ها همیشه قورباغه میمونن. حالا اگر می‌تونی عاشق قورباغه‌ها باش!
آرزو کشوردوست
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید