سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به «فرانسوا تروفو» و سینمایش


نگاهی به «فرانسوا تروفو» و سینمایش
صدای ضربات مشت به درخانه، لرزه بر اندامت می اندازد! فرصت نمی كنی چیزی یا كسی را پنهان كنی، دلهره امانت را بریده، اما باید حتماً در را بازكنی چون می دانند تو در خانه هستی. آقای گای مونتاگ منتظر است كه داخل خانه بیاید و كتاب های تو را بسوزاند!
«فارنهایت ۴۵۱» دوازدهمین اثر فرانسوا تروفو، فیلمساز فرانسوی است و به گمانم در كمتر اثر بصری می شود سراغ ستایش كتاب و كتابخوانی را گرفت آن گونه كه در «فارنهایت۴۵۱» مطرح شده است.
این فیلم براساس رمانی از ری بردبری ساخته شده و درواقع جهانی بدون كتاب را ترسیم می كند، جهانی كه در آن «دانستن» یك ضدارزش است و ابزارهای این «دانستن» نیز مورد نكوهش قرار می گیرد. گای مونتاگ در این فیلم شخصیتی است كه در قالب یك آتش نشان متعهد می بایست كتاب های اهالی شهر را بگیرد و بسوزاند.
او كه به هیچ وجه از كاری كه انجام می دهد ناراضی نیست، تلاش می كند جامعه را از شر عناصری كه اخلاق را تحت الشعاع قرار می دهند درامان دارد. اما اتفاقی ذهن او را از این رویكرد بازمی دارد. كلاریس روزی از وی می پرسد آیا یكی از كتاب هایی را كه تا به حال سوزانده ای، خوانده ای؟ پس از این حادثه او چند كتاب همراه خودش به خانه می آورد و زنش او را لو می دهد. مونتاگ با كتاب ها از شهر می گریزد و با دوستش به جایی می روند كه آدم ها همه كتاب شده اند، كتاب شده اند تا فرهنگ همچنان بماند و آیندگان بدون كتاب نباشند.
«فارنهایت ۴۵۱» درواقع نگاه اصیل تروفو به كتاب را نشان می دهد. او و ژان لوك گدار از فیلمسازان آغازگر موج نوی سینمای فرانسه بودند كه همیشه با كتاب سروكار داشتند. درواقع، «جهان» بی كتاب در این اثر جهانی است كه آگاهی در هیچ یك از سطوح آن دیده نمی شود. اما نیاز انسان به طور فطری به «دانستن» آن قدر زیاد است كه حتی كسی كه قرار است انسان ها را از این فرآیند محروم كند، خود به سمت نیاز فطری اش می رود و می خواهد كه ... بداند. نكته مهمی كه در این فیلم به آن اشاره شده است این است كه كتاب فقط در معنای «رمان» آمده و ما عنوان و موضوع دیگری را در فیلم نمی بینیم. گویا «رمان» به عنوان یك اثر كه مولود زندگی مدرن و شهرنشینی است، بیشترین كاركرد را برای «دانستن» در نظر تروفو داشته است. رمان، جهان «شخصی» را خلق می كند و آن را به «عموم» می رساند و دغدغه نوشتن رمان مسأله ای است كه باز هم در سینمای تروفو تكرار می شود و یا پیش از «فارنهایت ۴۵۱» تكرار شده است.
اما فیلم ۴۰۰ ضربه كه از سینما یك پخش شد، سومین فیلم تروفو است كه در سال ۱۹۵۹ ساخته شده است. این فیلم به دوران نوجوانی آنتوان دوآنل می پردازد، نوجوانی كه در چند فیلم دیگر تروفو حضور دارد و قصه كودكی و نوجوانی و جوانی تروفو را روایت می كند. آنتوان در ۴۰۰ ضربه با مادر و ناپدری اش زندگی می كند و به جز رنه همكلاسی اش كسی او را درك نمی كند. پس این دو از مدرسه فرار می كنند و ترجیح می دهند تنها فیلم نگاه كنند.
یكی از همین روزها آنتوان مادرش را با یك غریبه در خیابان می بیند و از آن روز به بعد ترجیح می دهد مادر را مرده بپندارد و به مدرسه هم همین را می گوید. فرانسوا تروفو در این فیلم بخشی از دغدغه های دوران كودكی خودش را گنجانده، دغدغه ای كه او را به سمت سینما كشاند. تروفو روزگار كودكی را در یك مركز تربیت گذرانده بود و تنبیه هایی كه در این فیلم و فیلم های دیگر می بینیم باز نمودی از همان تنبیه های دوران كودكی او و یا هم دوره ای هایش است. Love on the run فیلم دیگر او كه در سال ۱۹۷۹ ساخته شد، نیز یكی از همین بازنمودهاست. آنتوان، شخصیت اصلی فیلم، رمانی می نویسد و در آن از آدم های پیرامونش حرف می زند و چندین بار به كودكی و بخش هایی از حرف های ۴۰۰ ضربه بازگشت می كند.
این فیلم كه روایتی سیال از نوجوانی و جوانی آنتوان است، بخش هایی از انباشت های ذهنی تروفو را به مخاطب می نمایاند.آنتوان، شخصیت اصلی فیلم، در روزنامه كار می كند و ویراستار است، او رمانی می نویسد و در آن آدم هایی را كه در زندگی اش بوده اند، به تصویر می كشد. آنتوان دارای زن و فرزند است ولی پس از مدتی از همسرش جدا می شود. وی یك روز كه در حال راهی كردن فرزندش به سفر است به طور اتفاقی با زنی مواجه می شود كه قبلاً او را می شناخته و او كتاب آنتوان را در دست دارد. آنتوان می كوشد خودش را به قطاری كه زن در آن حضور دارد، برساند. در این هنگام، زن هم شروع به خواندن كتاب می كند.
پس از ساعتی یكی از خدمتكارهای قطار به كوپه زن آمده، به او می گوید مردی او را به رستوران دعوت كرده است. زن آماده می شود و به رستوران می رود و آنجا با آنتوان مواجه می شود. در این میان، زن درمی یابد كه خود او نیز بخشی از رمان آنتوان است، بخشی كه آنتوان به دروغ آن را در كتابش آورده است. پس از دیدن آنتوان، زن به او می گوید كه این رمان دروغ و كذب است چون اتفاقاتی كه تو نوشته ای در جهان خارج اتفاق نیفتاده و تو واقعیت را وارونه جلوه داده ای و بخشی از این وارونگی را توضیح می دهد. درگیر و دار توضیح آنتوان، چندین بار فیلم به گذشته فلاش بك می خورد و اتفاقاتی كه برای او افتاده مرور می شود.
این تصاویر درواقع از یك اتفاق «بینامتنی» یا تصویری خبر می دهد كه در چند فیلم تروفو تكرار می شود، مثلاً در فیلم «روز به جای شب» كه آن هم درباره همین آنتوان است و بخشی از تصاویر فیلم «عشق درگریز» در آن فیلم هم نشان داده می شود و میان شخصیت های این دو فیلم مشتركاتی به لحاظ اتفاق های روزمره وجود دارد. اما تروفو در فیلم «Love on the run» سرانجام به جایی می رسد كه دیگر نمی خواهد آنتوان به دروغ پردازی هایش ادامه دهد. در این فیلم، سرانجام آنتوان با اقرار به این كه در دوران كودكی دروغ گفته كه مادرش مرده و دیگر علاقه مند است از فضای قبلی فاصله بگیرد.» Love on the run اگرچه به تنهایی به عنوان فیلمی مستقل قابل بررسی است، اما همانطور كه ذكر شد مشتركاتی با فیلم ۴۰۰ ضربه و «روز به جای شب» دارد. یكی از موتیف هایی كه در Love on the run خودش را نشان می دهد، «تنهایی آدم هاست».
«تنهایی آنتوان» و این كه او یك «فقدان و نیستی» در خود احساس می كند و سعی دارد با روابط و دروغگویی این «فقدان» و «خلأ» را بپوشاند، كه این كار به شكلی تمام زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهد.
«روز به جای شب» دیگر فیلم مرتبط با جهان شخصی فرانسوا تروفو است. در این ۲ فیلم، ۲ دوربین مشغول به كارند. اول دوربین «دانای كل» كه فیلم و قصه اصلی را روایت می كند و دوم دوربینی كه در حال فیلمبرداری از یك فیلم است. قصه این فیلم در یك استودیوی فیلمبرداری اتفاق می افتد. آدم هایی كنار هم جمع شده اند تا به عنوان یك گروه مدتی با هم كار كنند و وقتی فیلم به سرانجام رسید از هم خداحافظی كرده، هر كسی به سر كار خودش بازگردد.
اما این كل ماجرا نیست، بلكه تروفو كه اتفاقاً در این اثر نقش كارگردان را هم خودش بازی می كند، سعی دارد زندگی پشت دوربین را هم نشان دهد و این زندگی پشت دوربین اتفاق های معمول فیلم است. اما رابطه Love on the run با «روز به جای شب» شخصیت آنتوان است. آنتوان در رمانی كه در فیلم Love on the run از آن سخن به میان آمد، از خاطرات پشت صحنه فیلم «روز به جای شب» و درگیری با منشی یا دستیار صحنه حرف می زند. وی در این رمان به یكی از سكانس های فیلم كه به جر و بحث با منشی صحنه می گذرد، اشاره كرده است. در این فیلم، كودكی تروفو با عصا چندین بار در خواب به سراغش می آید و او با وحشت از خواب برمی خیزد، دوران كودكی ای كه در عشق به سینما گذشت.
دوربین دانای كل كه راوی فیلم هم است، به جزئیات روابط آدم ها در فیلم می پردازد و اتفاقاً در این جا نیز از «تنهایی آنتوان» نمی گذرد. آنتوان دغدغه ای برای با دیگری زیستن دارد، اما این دغدغه به عطشی تبدیل شده كه راه درستی را پی نمی گیرد. او دارد دنبال كسی می گردد كه هم برایش مادر باشد، هم خواهر و هم زن درواقع، او زن ـ مادر ـ خواهری می خواهد كه هر روز یكی از كاركردها و رفتارها را دربرابر او از خود نشان دهد.
گاه برایش مادری دلسوز باشد، گاه خواهری هم سخن و گاه زنی همدل، و همه این ها باید در «یك زن» برایش اتفاق بیفتد.آنتوان تاریخی از همه سختی ها و نیستی هاست، اگرچه به ظاهر خوشگذران بوده است. به این معنا كه او به دلیل فقدان حضور مادرش همیشه به دنبال مأمنی امن برای سرخوردگی ها، اضطراب ها و تنش ها بوده است و این «نبودها» را در میان زن های دیگر پی می گیرد. این اتفاق ها شاید بخشی از ضمیر پنهان تروفو باشد كه این گونه خود را در این چندفیلم به هم پیوسته و البته مستقل نمایان می كند.
در پایان فیلم «روز به جای شب» دوربین داخل فیلم قرار است سكانس پایانی فیلمی را بگیرد كه آنتوان نقش اول آن است.آنتوان در این سكانس در یك روز برفی اسلحه اش را درمی آورد، به كسی شلیك و سپس فرار می كند و فیلم به پایان می رسد. پس از پایان فیلم، عوامل با هم خداحافظی كرده، و از یكدیگر جدا می شوند بدون این كه در چهره آن ها تصویری از پیوستگی، با هم بودن یا دلبستگی دیده شود. دوربین دانای كل با یك نمای كاملاً باز تمام عوامل را نشان می دهد كه دارند از هم خداحافظی می كنند و آنتوان هم میان آنهاست و او باز هم تنها می ماند مثل همیشه.
در واقع، خط آشكاری میان فیلم «۴۰۰ ضربه»، Love on the run و «روزم جای شب» وجود دارد و آن این كه شخصیت آنتوان پسری است كه مثل هر انسان دیگری خیلی سخت و با مشقت بزرگ می شود و وقتی قد كشید و بزرگ شد، از زندگی انتقام می گیرد. گرچه انتقام او این گونه نیست كه ما می پنداریم اما، همین «فقدان های تاریخی در او» اتفاق هایی را به بار می آورد كه شكلی از انتقام را دارد، انتقامی از دیگران و زندگی.
«به پیانیست شلیك كنید»، «اتاق سبز»، «گذشت آدل» و «آخرین مترو» ۵ فیلمی است كه تروفو در آن ها به تعامل و روابط میان انسان ها می پردازد.
در «به پیانیست شلیك كنید»، مردی با چهره ای استخوانی و كاملاً خونسرد در یك رستوران پیانو می زند. چارلی در خانه با پسرش فیدو زندگی می كند و سپس با دختر مورد علاقه اش ازدواج می كند. به دلایلی همسر با گانگسترها درگیر می شود و چارلی تلاش می كند او را از گانگسترها دور كند، به همین منظور، او را به كلبه ای میان جنگل می برد. گانگستر ها فیدو را می دزدند و به كلبه می برند، زن كه این صحنه را می بیند فریاد می زند تا چارلی از كلبه بیرون بیاید. پس از درگیری، زن كشته می شود و باز چارلی و فیدو تنها می مانند. مرد در سكانس پایانی فیلم با صورتی مصمم و غیر عاطفی انگشت هایش را محكم روی كلاویه های پیانو می كوبد و خشم خود را فرو می خورد. او دوباره این گونه به جهان تنهایی های خود باز می گردد و مغموم می شود. جهانی كه تروفو به راحتی می تواند آن را تصویر كند، تنهایی آدم هایی كه ممكن است اطرافشان آدم های زیادی باشند.اتاق سبز» فیلم دیگر فرانسوا تروفو كه در سال ۱۹۷۹ ساخته شد، باز حكایت همین ارتباط های عاطفی است، ژولین مردی است با ویژگی های خاص كه شاید بخشی از شخصیت او همانی باشد كه روزگاری در «به پیانیست شلیك كنید» دیده بودیم، همان طور كم حرف و مصمم. او تمام زندگی اش را وقف كسانی كرده كه در این هستی نیستند. وی مردگان را بر همه چیز ترجیح می دهد، عكس آن ها را بر در و دیوار خانه كوبیده و با آنها زندگی می كند، سیسیلیا اما زنی است كه دلش می خواهد ژولین را از این فضا خارج كند.
این فیلم در واقع دغدغه های ژولین است. در اتاقی سبز، اتاق سبزی كه خودش ساخته و تنهایی هایش را در آن می یابد؛ اتاق سبز، اتاق خاطره هایی است كه ژولین با آنها زندگی می كند و انگار بدون آن نمی تواند گامی به جلو بگذارد. این آدم ها از همان جنسی هستند كه تروفو سال ها آنها را به تصویر كشید، مردانی كه در فقدانی ابدی به سر می برند و تلاش می كردند این «فقدان» را به نوعی از میان بردارند. یكی در مورد آدم های مؤنث اطرافش رمان می نویسد و تلاش می كند این گونه از فقدان خلاصی یابد، دیگری پیانو می زند، آن یكی زندگی اش را در كتاب ها می گذراند و ... این ها بخشی از آدم های تروفو هستند.
«آخرین مترو» دیگر ساخته فرانسوا تروفو است كه در ۱۹۸۰ ساخته شده. داستان فیلم به یك گروه تئاتر و فعالیت آن ها می پردازد كه در زمان جنگ جهانی دوم می زیسته اند. آنها با فعالیت های زیر زمینی شان و اجرای نمایش های این چنینی سعی در مبارزه به شكل خودشان با نازی ها دارند. مدیر این مركز كه در فرانسه زندگی می كند، پس از ورود نازی ها به فرانسه از آنجا می گریزد و همسرش سعی می كند فرامین همسر را در نمایش های ضد جنگ و ضد نازی به كار ببرد. در واقع، در این فیلم نیز چون فیلم های دیگر تروفو مسأله، مسأله میان انسان ها با هم است و روابط موجود میان آنها، اما شكل این فیلم شاید این مسأله را به ذهن متبادر كند كه فیلم سیاسی است در صورتی كه جان مایه اثر به لحاظ درونی همان روابط انسان هاست.
«سرگذشت آدل اش» یا «آدل ه » فیلم دیگری از تروفو است كه قبل از «اتاق سبز» و «آخرین مترو» ساخته شده است. شاید بخشی از وفا داری زن و نگاه تروفو به این وفاداری در این فیلم باز نمود داشته باشد. در واقع زنی كه در «اتاق سبز» با فداكاری می ایستد و مبارزه می كند در «آدل اش» نوع دیگری ایستادگی دارد، ایستادگی او در «آدل ...» عاطفی است. او بر پایه نظر اولیه اش در مورد مرد مورد علاقه اش ثابت ماند و به خاطر او از سرزمین خود جدا ماند، اما نگاهش به زندگی او را سرپا نگه می دارد تا سرانجام فضا به نفع او تغییر می كند. آدل هوگو از فیلم های به شدت تأثیر گذار ترفو است كه در آن موقعیت عاطفی زنان مورد توجه قرار گرفته است. همان طور كه می دانید تروفو به همراه دوستانش گرار و شابرول از پیشتازان جریان سینمای موج نو فرانسه اند. آنها با نگاه تازه ای كه به موقعیت های بصری داشتند، توانستند تصاویری خلق كنند كه به پیشینیان خود شباهت نداشت.
یكی از تجربیات فرانسوا تروفو كه پس از حدود ۱۸ فیلم برایش اتفاق افتاد، فیلم «كودك وحشی» بود. این فیلم ۴ سال پس از «فارنهایت ۴۵۱» و «عروس سیاهپوش» ساخته شد. این فیلم كه برگرفته از اتفاقی واقعی است، كودكی را روایت می كند كه از ابتدا در جنگل زندگی كرده و توانمندی هایش دقیقاً شبیه حیوانات انسان نماست. او حتی نمی تواند روی پاهایش به درستی راه برود. غذا خوردن، لباس پوشیدن، سخن گفتن و سایر رفتارهای ابتدایی به شكل انسانی از او بر نمی آید. در این فیلم، آموزش این كودك نشان داده می شود، آموزشی كه به عقیده بسیاری بر عبث پاییدن است و نتیجه ای نخواهد داشت. تمام زمان فیلم صرف فراز و نشیب های آموزش به این كودك می شود. در این فیلم مانند «روز به جای شب» خود تروفو بازی می كند و نقش مردی را دارد كه در حال تربیت كودك است.
او می كوشد به كودك خواندن را یاد بدهد و حرف زدن. این كودك كه فضاهای انسانی برایش قابل قبول نیست، چندین بار از دست مرد فرار می كند. سرانجام یكبار پس از فرار او، مرد در می یابد كه نمی تواند وی را از جهان خود (جنگل) جدا كند. او بانظر دیگران هم نظر می شود و كودك را به حال خودش وا می گذارد و این جاست كه فضا عوض می شود و كودك به دنبال آموزش می آید و نیاز های فطری اش او را دوباره به مرد باز می گرداند. فضای این فیلم با فضاهایی كه از تروفو سراغ داریم كاملاً متفاوت است. فیلم دغدغه آموزش دارد، آموزش انسانی كه امیدی به یادگیری اش نیست. این فیلم براساس اتفاقی مستند ساخته شده كه البته «تروفو» توانسته با خط روایی آن را به شكل فیلم سینمایی بلند بسازد.
جهان ترفو، جهان دغدغه آدم ها و رابطه هاست، جهانی كه در آن كوچكترین اتفاق ها گاه بزرگترین حوادث را سبب می شوند. نگاه تروفو به انسان واقع بینانه است. او تلاشی برای اغراق و مبالغه در شخصیت ها ندارد، انسان وجودی است با تمام وجوه اخلاقی نیك و بد.
فرانسوا تروفو در ۱۹۳۲ در پاریس متولد شد و به همراه ژان لوك گدار و شابرول از پایه گذاران جریان موسوم به جنبش موج نو در سینما شد. این فیلمسازان به كتاب علاقه ای ویژه داشتند و آثار ادبی را در سینما مورد توجه قرار دادند. تروفو مدتی به همراه دوستانش از منتقدان مجله «كالیزو سینما» شد.
۲۱ اكتبر سال ۱۹۸۴ تومور مغزی توانش را كاست و صدای ضربه زدن به در خانه اش آمد.
این بار دیگر آقای گای مونتاگ نبود تا بخواهد كتاب ها را بسوزاند، مرگ بود كه آمده بود و دیگر مجال بی رحمانه اندك بود و واقعه سخت نامنتظر! تروفو لباس هایش را پوشید و با مرگ رفت.
تروفو از ۱۹۵۷ فیلم ساخت. برخی از آثار او عبارت اند از: ۴۰۰ ضربه محصول سال ،۱۹۵۹ به پیانیست شلیك كنید ،۱۹۶۰ عشق در ۲۰ سالگی ،۱۹۶۲ ژول وجیم ،۱۹۶۲ آنتوان و كلت ،۱۹۶۲ پوست ابریشمی ،۱۹۶۴ فارنهایت ۴۵۱- ،۱۹۶۶ عروس سیاه پوش ،۱۹۶۸ كودك وحشی ،۱۹۷۰ روز به جای شب ۱۹۷۳ ، آدل اش،۱۹۷۳ اتاق سبز ،۱۹۷۹ آخرین مترو ،۱۹۸۰ زن همسایه ۱۹۸۱ و مطمئناً متعلق به تو ۱۹۸۳.
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید