شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


راوی کابوس های ما


راوی کابوس های ما
«بیگانه»ها در اواخر دهه هشتاد و پس از موفقیت خیره کننده ترمیناتور ساخته شدند. این فیلم ها از یک سو ناقوس مرگ یک دوره به حساب می آمدند و از دیگر سو نشانه های آشکاری بودند برای شروع یک دوران تازه در سینما. در دهه هشتاد نسل تماشاگران سینما تغییر کرد. از دل آتش های دهه شصت و سرخوردگی دهه هفتاد نسلی پا به عرصه وجود گذاشت که دیگر دغدغه های پیشین را به هیچ می گرفتند.
نسل دهه هشتاد نسل مایکل جکسون و مدونا، نسل تاچر و ریگان و از همه مهم تر نسل «جنگ ستاره »ها بودند؛ هراس این نسل، سرگرمی این نسل و حتی طنز این نسل از جنسی دیگر بود. «بیگانه » ها از همین رو فیلم نمونه ای زمان خودش به حساب می آید. نخستین فیلم از مجموعه «بیگانه» را ریدلی اسکات ساخت و به طور طبیعی قسمت دوم به جیمز کامرون (خالق ترمیناتور) سپرده شد. انتخاب دیوید فینچر برای قسمت سوم همان قدر عجیب و البته همان قدر منطقی به نظر می رسید که انتخاب اولین کارگردان «بیگانه».
اسکات در سال ۱۹۷۹ در حالی کارگردانی فیلم عظیمی مثل «بیگانه» را پذیرفت که تا پیش از آن تنها یک فیلم در انگلستان با عنوان «دوئل کنندگان» ساخته بود. اما او توانایی اش را در جمع و جور کردن یک پروژه سینمایی ثابت کرده بود. «دوئل کنندگان» با آنکه اثری کم هزینه و کوچک به حساب می آمد اما بسیار مورد توجه قرار گرفت.
موفقیت تجاری فیلم ثابت کرد اسکات استعداد غریبی در جذب تماشاگر دارد. بیگانه مجوز ورود او به هالیوود بود و اسکات به خوبی از این مجوز استفاده کرد تا بعدها «تلما و لوئیز»، «بلیدرانر» و... را بسازد. در مورد «بیگانه» قسمت دوم هم یک توافق جمعی وجود داشت؛ جیمز کامرون تنها کسی بود که می توانست بیگانه را ادامه دهد.
فینچر در ۳۰سالگی میراث دار دو کارگردان نامدار هالیوود شد. سپردن چنین فیلمی به عنوان اولین تجربه کارگردانی کاری عجیب بود اما همان طور که نوشتم به همان میزان منطقی هم به نظر می رسید. چه کسی بهتر از فینچر می توانست به حماسه ای از جنس ترس و دغدغه دهه هشتاد پایان ببخشد.
فرزند دوران MTV؛ کسی که تجربه فراوانی در ساختن ویدئوکلیپ دارد. کسی می تواند بار سنگینی نام دو غول هالیوود را از پشت بردارد و فیلمی را به پرده بکشاند که سرشار از سیاهی و دغدغه های شخصی است. او کابوس های معاصر را تصویر کرد و «دنباله سازی» را به گونه ای دیگر سامان داد. اگر برای اسکات «بیگانه» مجوز ورود به هالیوود بود برای فینچر حکم مرگ و زندگی داشت.
فینچر در فیلم هایی که پس از آن ساخت ثابت کرد چه فیلمساز دقیق و هوشمندی است. او کارگردانی بود که توانست سبک بصری ویدئو کلیپ را با سبک بصری فیلم نوآر و علمی/ تخیلی تلفیق کند؛ دوربین ناآرام و بی قرار، تدوین پرضرب با قطع های سریع، میزانسن هایی که به شدت فیگوراتیو و اکسپرسیو هستند، استفاده خلاقانه از رنگ و لوکیشن اینها تمهیداتی هستند که هر فیلمی را می توانند به ورطه خودنمایی، سطحی بودن، کلیپ وار شدن و... بکشانند، اما فینچر نمونه ای است که با اتکا به آن می توان گفت در صورت کنترل کارگردان بر تمام اجزای فیلم از این تمهیدات بصری چگونه می توان در خلق یک اثر سینمایی تمام عیار سود برد. او هنوز فیلمی کسل کننده نساخته است.
کارنامه کوتاه فینچر در فیلمسازی نشان می دهد که جذابیت در فیلم های او تا چه اندازه اهمیت دارد. دومین ساخته فینچر «هفت» در سال ۱۹۹۵ ساخته شد؛ یکی از نمونه ای ترین آثار فینچر که بن مایه های تفکر او را آشکار می کند.
بدبینی، تلخی و سیاهی صفاتی هستند که امروزه با دست و دلبازی تمام نثار فیلم هر فیلمساز متوسطی می شود، اما آیا این صفات به خودی خود امتیازی برای فیلم و اثر سینمایی حساب می شود؟ تلخی و سیاهی از فرط استفاده دیگر چندان صفات ممیزه ای برای خوبی و بدی نیستند و حتی امروزه باید فیلم هایی که با این القاب خوانده می شود را با کمی تردید و دودلی نگاه کرد.
اما در مورد فینچر قضیه کمی متفاوت است. او در کنار سبک شیوه گرایانه اش از بدبینی و تلخی نیز به مثابه عنصری سبک سود می جوید. سیاهی «هفت» عنصری است که سبک فیلم را هم تا اندازه زیادی تعیین می کند، در واقع فینچر با بدبینی اش آثارش را می آراید. به نظرم تلخی او پیش از آنکه موضوعی تماتیک باشد موضوعی بصری است.
در صحنه ای از فیلم بازی کسی از زیر در دستشویی از مایکل داگلاس کاغذ دستشویی می خواهد، هر کارگردان دیگری جز فینچر یا به راحتی از کنار این صحنه می گذشت یا اساساً آن را کنار می گذاشت اما فینچر به شکلی رعب آور این سکانس را «کارگردانی» می کند؛ در نمایی تیره، کلوزآپ دستی که از زیر در بیرون آمده، دستی زشت و ترسناک که با حرکتی تهدیدگر و صدایی غیرصمیمی دستمال کاغذی طلب می کند.
فینچر هراس را در بطن زندگی روزمره و ساده ترین مسائل آن مثل خواستن دستمال توالت می یابد. این صحنه در روند داستان هیچ نقشی ندارد اما نشانگر دنیای ذهنی کارگردانش است. «باشگاه مشت زنی»، «بازی»، «اتاق امن» و «زودیاک» فیلم هایی هستند که همه در همان دنیای فینچر می گذرد؛ گویا او ساکن همیشگی کابوس های ماست.
کاوه جلالی
منبع : روزنامه شرق