جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا


یک منتقد شیرین و استثنایی


یک منتقد شیرین و استثنایی
چندی پیش ششمین سال درگذشت بیلی وایلدر فیلمساز افسانه ای بود. فیلمسازی که او را یکی از ۱۰ کارگردان برتر تاریخ می دانند. در نخستین روز های بهار سال ۲۰۰۲ بر اثر عوارض کهولت و بویژه عفونت سینه در ۹۶ سالگی دار فانی را وداع گفت و پایان کار یکی از برجسته ترین کارگردانان مؤلف سینما در تمامی ادوار را اعلام کرد.
وایلدر در عمرش کاندیدای ۲۱ جایزه اسکار شد و ۶ تای آنها را برد، ولی مهم تر از این جوایز تبحرش در جامعه شناسی و لحن گزنده اش در بیان آن و مهارت همزمانش در کارهای کمیک و دراماتیک و ظرافتی بود که در تشریح داستان هایش به کار می گرفت و او را به درجات یک نابغه در این حرفه نزدیک می ساخت.
نکته سنجی وایلدر در کارهایش کاملاً مشخص و شوخی پردازی هایش افسانه ای بودند و چنان زیبا روی کاستی ها و اشتباهات افراد در طول قصه ها و فیلم هایش مانور می کرد که بیننده ها درد و خنده را با هم حس می کردند و زندگی غنی را بهتر و بیشتر لمس و قابل برآورد می یافتند. با این خصیصه ها و ذوق و قریحه ای که هر لحظه می توانست تماشاگران را غافلگیر و دچار وجد کند، وایلدر به مدت بیش از نیم قرن به تماشاگران فیلم هایش شور زندگی را بخشید و به ادامه حیات امیدوار ساخت و حتی در دل معدود کارهای جدی اش نیز به نوعی از گرامیداشت زندگی های سالم می گفت و وقتی هم از تلخی ها می گفت، هشدارهایش دلنشین و قابل فهم بود.
زندگی واقعی خود وایلدر نیز به نوعی هالیوودی و مثل قصه ها و سناریو ها بود. او در جوانی خبرنگار روزنامه ها در وین بود و اولین سناریوهای موفق اش را در آلمان نوشت، اما وقتی هیتلر و نازی ها در برلین به قدرت رسیدند، مثل خیلی ها پا به فرار گذشت و به هالیوود رفت و آن جا بسیار موفق تر شد و به بالاترین درجات فیلمسازی رسید، به طوری که فقط ویلیام وایلر، فرانک کاپرا، جان فورد، هاوارد هاکز و استنلی کوبریک به لحاظ رسیدن به حد کمال در حرفه و ژانر خویش به وی می رسند و شاید ارنست لوبیچ و جورج کیوکر نیز به همین دایره محدود تعلق داشته باشند. حسن و تفاوت وایلدر با همتا هایش، نگاه سرد وتوأم با طعنه ای بود که به پدیده شهرت و موفقیت و صاحبان آن و طرق تصاحب آن می انداخت و گاه از هر انتقادی، تندتر بود و جالب تر این که این را در قالب و پوسته یک تکه نمایشی و کمیک جای می داد و چنان سرپوشی را برای آن تدارک می دید.
به لحاظ فنی و نوع بیان قصه و وسایل و راه های انتخابی اش برای انجام آن، وایلدر استادی مسلم بود و مردم و همکارانش او را ستایش می کردند و فیلمسازان قدیمی وجدید آرزو داشته اند مثل وی شوند و او الگوی آنها بوده است. از آن جمله اند فده ریکو فلینی و آلفرد هیچکاک که مثل وایلدر در قید حیات نیستند و وودی آلن که ۷۲ ساله شده و کامرون کرو که میانسال است و البته صدها دست اندرکار دیگر سینما که در ۲۰۰۸ نیز فیلم های وایلدر را مکرراً می بینند. با این امید که از وی الهام و ایده بگیرند و ظرافت و طنزپردازی افسانه ای وی را داشته باشند.
با هدایت او برخی بازیگران برترین نمایش ها را در فیلم های وی ارائه دادند، گلوایا سوانسون در «سانست بولوار»، ویلیام هولدن در «بازداشتگاه۱۷،»، ری میلاند در «پایان هفته گمشده»، فرد مک موری و باربارا استن ویک در «غرامت مضاعف»، شرلی مک لین در «آپارتمان» و البته زوج کاری محبوب خود وی متشکل از جک لمون و والتر ماتائو در هر فیلمی که وی با شرکت آنها ساخت (شامل «شیرینی شانس» و «صفحه اول») از آنها بودند،در ۱۹۴۴ و ۴۵ با ارائه دو فیلم جنایی تکان دهنده همچون «غرامت مضاعف» و «پایان هفته گمشده» ژانر فیلم نوآر را وارد فازی تازه کند و غنای بیشتری را به آن ببخشد و از روحیات سیاه بشری و عواقب تن دادن به آن بگوید. شگفت انگیز ترین چیز، باور این مسئله بود که سازنده فیلم های هر دو ژانر به کلی متفاوت فوق یک نفر باشد و بیننده بپذیرد کسی که از فرجام تلخ کاراکتر مک موری در «غرامت مضاعف» یاد کرده و یا نا امیدی های جک لمون را در «آپارتمان» توضیح می دهد و فقط یک نابغه می توانست در عین گفتن این قصه ها، حس محتوم یک بازیگر به پایان راه رسیده را در «بولوارسانست» توضیح بدهد و کلامش در تمام این موارد به یک اندازه تأثیرگذار باشد.
فد ریکو فلینی که خود در اکثر ضوابط و مشخصه های لازم برای قرار گرفتن در جمع ۱۵ فیلمساز برتر تاریخ می گنجد، روزی گفته بود: «من هیچ وقت نمی توانم بگویم بهترین فیلمساز تاریخ کیست اما این را می دانم که هیچ کس بزرگتر از وایلدر نیست!» کامرون کرو نیز که اضافه بر فیلمسازی یک محقق و نویسنده و تاریخ نگار سینما بوده، در کتاب سال ۱۹۹۹ خود به نام صحبت هایی با بیلی وایلدر در توصیف «استاد» آورده است: «به ندرت فیلمسازی را می یابید که آرزوی قیاس شدن با وایلدر را نداشته باشد. اگر می خواهید حد کمال زندگی را بشناسید و ترسیم آن را بدانید، همه راه ها به یک نفر به نام وایلدر ختم می شود.»
کمدی های اجتماعی و گروهی چیزی بود که وایلدر در آن جولان می داد و راحت بود و اینک نیز الگوی اول در این ژانر به حساب می آید و اگر بحث رمانس هم پیش می آمد، او کارش را بلد بود و همان طور که قبلاً گفتیم می توانست درام های تأثیر گذار و بلاواسطه را نیز به درستی به تصویر بکشد. او ۵۰ فیلم در هیأت کارگردان، کارگردان- نویسنده و یا نویسنده صرف ساخت و تعداد قابل توجهی از آنها به کلاسیک های ژانر خود بدل شده اند و واقعاً شگفت انگیزند. «نینوچکا» کمدی- رمانتیک افسانه ای سال ۱۹۳۹ ارنست لوبیچ بر اساس سناریویی بود که وایلدر برای بت و الگوی کاری خود یعنی لوبیچ نگاشته بود و گرتا گاربو در یکی از واپسین نقش آفرینی های سینمایی اش در آن بازی داشت.
هر دو فیلم «پایان هفته گمشده» و «آپارتمان» نیز که اسکارهای برترین فیلم های دو سال ۱۹۴۵ و ۶۰ را صاحب شدند، براساس سناریوهای وایلدر و با کارگردانی او ساخته و اکران شدند و اولی بی نهایت جدی و تلخ و دومی هجوگویی بدیع استاد از زندگی های بی بند و بار مدیران و کارمندان شرکت های حرفه ای- تجاری و بنیادهای کاری سست آنها در آمریکا بود. این روش استاد بود که زندگی به اصطلاح مرفه آمریکایی را به مسخره بگیرد و از مضار فراوان و فساد و کج روی های آن بگوید و در لایه طنز از تخلف های اجتماعی ای سخن براند که ظاهراً برخی از آنها عمیق نبود، اما در جامعه بشدت رواج داشت و هنوز هم دارد.
« سانست بولوار» ، حد نهایت و آخر درام های هالیوودی و بهتر بگوییم توصیف اعلای امور تلخی بود که زندگی های به اصطلاح هنری در این شهر رؤیاسازی به بار می آورد و آدم ها را تا به آن جا می کشاند که طاقت پایان دوران درخشش سینمایی خود را نمی آورند و به نماد مرگ بدل می شوند و خود سوژه هالیوود و دستمایه شخص وایلدر می شوند. گلوریا سوانسون در این فیلم چنان آدم و بازیگر معروف سینمای صامت است که دیگر نمی تواند دوران بی رونقی خود در سال های پس از به راه افتادن سینمای ناطق را بر تابد و ویلیام هولدن هنرمند جوانی است که ناشکیبایی او و سرنوشت محتوم آن را به تماشا می نشیند.
اما زندگی حقیقی وایلدر نیز همان طور که گفتیم، داستان خیره کننده ای بود. او با نام کامل و حقیقی ساموئل وایلدر به سال ۱۹۰۶ در شهر کوچک سوچای اتریش به دنیا آمد و اگر نام کوچک بیلی را به او دادند و بر ساموئل ارجح شمردند، با اشاره به کاراکتر حقیقی بافالو بیل کودی بود. او درس حقوق در دانشگاه وین آموخت و سپس گزارشگر یک روزنامه شد و در درجه اول به مطالب ورزشی و حوادث و تعقیب و نگارش آنها پرداخت. وایلدر سپس به برلین رفت و به کار روزنامه نگاری در آن جا ادامه داد و در همان جا از طریق اسکورت زنان پیر و مراقبت از آنها نیز درآمدی اضافی را برای خود جور می کرد.
در سال ۱۹۲۹ بود که وایلدر سناریوی یک فیلم مستند مشهور به نام «مردم در روز یکشنبه» را نوشت، اما عمر او به عنوان یک فیلمنامه نویس مستعد و رو به اوج در آلمان به سال ۱۹۳۳ پایان یافت و این تاریخی بود که وی در آن از ترس هیتلر و زیاده خواهی و جنایت حکومت او از این کشور گریخت و راهی را رفت که بسیاری از هنرمندان دیگر ساکن آلمان نیز طی کردند. وایلدر ابتدا به فرانسه رفت و در آن جا و به سال ۱۹۳۴ اولین فیلم کارگردانی شده توسط خود را رو کرد که «موازه گرین» نام داشت. با این حال او در ادامه همان سال به آمریکا رفت و آن جا ساکن شد، حال آن که بسیاری از اقوام و وابستگان وایلدر که در آلمان و اروپا ماندند، در ناآرامی های جنگ دوم که آتش آن را نازی ها به راه انداختند، جان باختند.
جالب تر این که وایلدر در بدو ورود به آمریکا به اعتراف خودش حتی ۱۰۰ کلمه انگلیسی را نمی دانست اما از طریق گوش دادن به گزارش ها و اخبار ورزشی در رادیو و یادگیری انگلیسی از طرق دیگر به سرعت بر این زبان اشراف یافت و دیری نپایید که شروع به نگارش سناریوهایی برای استودیوهای فیلمسازی هالیوود کرد. در سال ۱۹۳۸ بود که وایلدر به اتفاق چارلز براکت فارغ التحصیل رشته حقوق دانشگاه هاروارد یک زوج فیلمنامه نویس را تشکیل داد که در کوتاه ترین زمان تبدیل به یکی از بهترین و حرفه ای ترین و خوش ذوق ترین تیم های سناریو نویسی هالیوود شد. او در همان حال که با براکت همکاری می کرد، در سال ۱۹۴۲ با ارائه فیلم «سرهنگ و مأمور جزء» با بازی ری میلاند و جینجر راجرز اولین فیلم کارگردانی شده به وسیله خود در آمریکا را نیز عرضه داشت.
در سال ۱۹۴۴ وایلدر اولین شاهکار خود را که یک فیلم نوآر بر اساس بی وفایی و خیانت و قتل بود در قالب فیلمی به نام «غرامت مضاعف» (و یا «غرامت دوجانبه») رو کرد و ناظران را به حیرت واداشت. او سناریوی این فیلم را با مشارکت ریموند چندلر معروف و براساس رمانی تیره و خطرناک و جذاب از جیمز امکین نوشت و فیلم را همان طور که قبلاً آوردیم، با بازی فردمک موری، باربارا استن ویک و ادوارد جی رابینسون در رل های اصلی ساخت و چندلر در حالی سناریو نویس یک کار جنایی پلیسی شد که خود از رمان نویسان برتر این ژانر در جهان و در این حرفه کم رقیب بود، «غرامت مضاعف» حد نهایت تیرگی و پلید اندیشی چهره های به ظاهر موجه و مرفه در دل جامعه سیاه آمریکا بود و وایلدر با ترسیم و عرصه آن در پس زمینه ای تیره و ترسناک و مرموز و البته با تصاویر سیاه و سفید و استادانه اش ژانر فیلم نوآر را عظیم تر ساخت و بر جذابیت آن بشدت افزود.
وایلدر پس از آن نیز به همکاری های بسیار پربار خود با براکت ادامه داد و اکثر کارهای بعدی آنها نیز موفق و مردمی و پر فروش بودند، ولی اگر «سانست بولوار» و «بازداشتگاه شماره۱۷» را نادیده بگیریم، اکثر کارهای آنها در این مقطع زمانی کمدی ها و آثار اجتماعی و سبک و شیرین بودند و اینجا هم استادی آنها به اثبات می رسید. او سپس از براکت جدا شد و چند سال به طور انفرادی کار کرد، تا این که از ۱۹۵۷ یک زوج کاری جدید را یافت و او ال.ا.ال دایاموند بود که به او ایزی هم می گفتند و جالب این که وی را نابغه ریاضی می دانستند و متولد بروکلین نیویورک بود. با همیاری دایاموند (که در ۱۹۸۸ درگذشت) وایلدر حدود ۲۵ سال فیلمسازی عمدتاً درخشان را تجربه و آن را ضمیمه کارهای قبلی اش کرد. شروع این همکاری با فیلم «عشق در بعد از ظهر» در همان سال ۱۹۵۷ بود که یک کار عاطفی ملایم بود.
محصول ادامه همکاری وایلدر و دایاموند، کمدی- رمانتیک های موفق دیگری به نام «آپارتمان» (محصول ۱۹۶۰)، «یک، دو، سه» (۱۹۶۱) و «شیرینی شانس» (۶۶)، بود که آخری شروع کار زوج هنری جک لمون و والتر ماتائو در کارهای وایلدر را ترسیم کرد و بعداً «صفحه اول» (۷۴) و «بادی، بادی» (۸۱) را نیز موجب شد، ضمن این که ماتائو در همان مرتبه نخست آن همکاری به سال ۱۹۶۶ برای «شیرینی شانس» یک جایزه اسکار را تصاحب کرد.
«بادی، بادی» فیلم بدی نبود، اما شاید شکوه و عظمت برخی کارهای قبلی وایلدر را نداشت و در نتیجه استقبال شایانی از سوی منتقدان از آن نشد و همین مسئله و پیر و کند شدن استاد سبب گشت وی دیگر پس از آن فیلمی نسازد و همان فیلم کار آخرش تلقی شود. با این حال وایلدر با واژه بازنشستگی به کلی نا آشنا بود و تمایلی به پذیرش آن نداشت، به طوری که تا پایان دهه ۱۹۹۰ و در حالی که ۹۰ سالگی را هم رد کرده بود، تقریباً هر روزه به دفتر کارش واقع در بورلی هیلز می رفت و آنجا مطالعه و از آخرین وقایع سینمایی یادداشت برداری و روی آنها کار و آنها را حفظ می کرد و به واقع باید تأکید کرد که او یک کلکسیونر و تاریخدان واقعی سینما نیز بود و در آن سال ها هم هرچیزی را می خواند و می دید تا هیچ چیز از نظرش دور نماند و در این زمینه مثل جورج کیوکر بود.
حسن مهم وایلدر نگاه واقع بینانه و ژرف نگرانه او به بنیادهای معیوب اجتماعی و نا برابری های طبقاتی و ظلم های جاری در آمریکا و بیان صریح آن، چه در قالب طنز و فانتزی و چه در چارچوب کارهای دراماتیک اش بود و بسیار به ندرت می شد او را فارغ و دور از روند مسخره کردن ادعای دموکراسی و عدالت در آمریکا دید و هرگاه قلم و دوربینش به کار می افتاد، به نهادهای دروغگو و رؤیا پرداز آمریکایی می تاخت و یا با ظرایف خود، آنها را به بازی می گرفت. او همیشه می گفت: «در آمریکا باید همواره بپرسید که مقام ها و مردم تا چه حد فاسدند و دست در ریا و تزویر دارند و تا چه میزان حاضرند برای پول هر ارزشی را به فراموشی بسپرند. این کشور ریاکاران است.»
بر همین اساس اکثر فیلم های وایلدر نمادی از مسائل فوق و روایتگر نابرابری ها و تزویرها، اما در قالب های فانتزی هستند و آن تعداد از کارهای دراماتیک او نیز که همین فضا را دارند، با تلخی بیشتری از عواقب ریا و پول سالاری در آمریکا و کج مداری های فزاینده می گویند. فیلم های وایلدر یا سرشار از کلک ها، عوام فریبی و چهره های دوگانه کاراکترهایش (نمونه ها: «غرامت مضاعف» و «شیرینی شانس») و یا ماجراهایی مثل گزارشگری که از روی داستان و دستور کار دیگری کپی برداری و کارمند زیر دستش را دچار خطر می کند (نمونه: «Ace in the hole») و مراتب ارتقای درجه کارمند جزیی که با در اختیار گذاشتن آپارتمانش به رؤسای اداره در صدد اوجگیری است (نمونه: «آپارتمان») هستند و گاه در اوج سادگی، پرفریب و جذاب اند.
چیزی که وایلدر را استثنایی می کرد، جدا از قریحه فوق العاده او در جامعه شناسی و ظریف پردازی حیرت انگیز، قدرت ادغام بذله گویی و طنز پردازی با وقایع تلخ و دشواری های زندگی مردم زمان و بهتر بگوییم نگاه طنازانه اش به کاستی ها و کمبودهای مردمی و تلاش موفقیت آمیز برای خلق خنده از گریه و آفرینش تمسخر از حرمان نداری بود و او در همان حال، حرف حق خود را نیز می زد و هرگز ستایشگر ارزش های کاذب و نابرابری های مردم در آمریکا یعنی سرزمینی نشد که حدود ۷۰ سال ازعمرش را در آن گذراند و برعکس منتقد جدی و درجه اول آن بود.
به علاوه وایلدر استاد در ادغام فرهنگ مردمی و زبان و نگرش عوام با چیزی بود که آن را اصول کلاسیک هنری می نامید. در سال های جنگ سرد (بین آمریکا و اتحاد شوروی) وایلدر از کسانی بود که این جنگ را مذمت و آن را عوام فریبانه توصیف می کرد ولی به جای حضور در محافل و نطق کردن در این خصوص، حرفش را طی فیلم های خود می گفت و در آنجا از طریق سوژه های جذاب مردمی اش، سیاست های توأم با تزویر آمریکا و کل غرب را به مسخره می گرفت. در عین حال وایلدر همیشه می کوشید اسباب تفریح مردم شود و خنده را بر لب ها بنشاند و سیاه نگر نباشد و زندگی را برای مردم شیرین جلوه دهد. او بر خلاف تم فیلم هایش منکر احساساتی بودن و مدعی ارجح دانستن واقعیات بود و در نتیجه باید از حرف های شرلی مک لین بازیگر فیلم های «ایر ما خوشگله» و «آپارتمان» او پس از مرگ خویش ناراحت شده باشد. شرلی مک لین گفته بود: «کار استاد در اینجا (کره زمین) تمام شده و رفته است، ولی لابد او تا به حال در آسمان و طی زندگی شیرین جدیدش و در جایی شبیه به بهشت، شاهکار جدید ش را نگاشته و کارگردانی کرده است.»
ترجمه: وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران