یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

لطیفه‌های رسیده در هفته سوم بهمن ماه


لطیفه‌های رسیده در هفته سوم بهمن ماه
خریدار از صاحب مغازه پرسید:
-اینها تخم مرغ روز هستند؟
-بله خانم!
-از کجا معلوم است که اینطور باشد؟
-مطمئن باشید این طور است. چون مرغ های ما شب می خوابند!
□□□
زن و شوهر با قطار در حال سفر بودند که ناگهان زن به شوهرش گفت:
- دیدی چطور شد؟ من فراموش کردم سیم اطو را از پریز برق در بیاورم .
مرد با شنیدن این حرف با خوشحالی به همسرش گفت:
-هیچ ناراحت نشو چون من هم فراموش کردم شیر آب دستشویی را ببندم.
□□□
فروشنده به خانمی که همراه بچه خود برای خریدن اسباب بازی آمده بود گفت:
خانم پیشنهاد می کنم این عروسک را بردارید . خیلی جالب است . همینکه او را در تختخوابش دراز کنید چشمهایش را هم می گذارد و درست مثل بچه آدمیزاد می خوابد.
خانم خریدار آهی کشید و جواب داد:
-معلوم می شود شما بچه ندارید وگرنه هیچ وقت چنین حرفی نمی زدید!
□□□
معلم یكی از شاگردها را پای تخته برد و گفت:
- دو تا دوتا می شود چهارتا . چهار تا چهارتا می شود شانزده تا. حالا بگو ببینم هشت تا هشت تا چند تا می شود؟
شاگرد در جواب گفت:
- نه آقای معلم این قبول نیست شما آسان ها را خودتان جواب می دهید و مشكل ها را از من می پرسید!
□□□
معلم تاریخ از شاگرد پرسید:
- در پایان جنگ جهانی دوم قرارداد تسلیم آلمان در كجا امضا شد؟
شاگرد كمی فكر كرد و گفت:
- آقا معلم فكر می كنم پای صفحه آخر را امضا كردند!
□□□
شخصی به سفر رفت و خانه و زندگی اش را به پسرش سپرد. وقتی که از سفر برگشت از پسرش پرسید:
-خوب بگو ببینم در غیاب من چه اتفاقاتی روی داد؟
پسر گفت:
- گربه ما بیست روز پیش سقط شد.
پدر با ناراحتی گفت:
-آه! گربه نازنین من که این همه دوستش داشتم و سه سال خودم غذایش می دادم، مرد. آنوقت تو به این سادگی خبرش را می دهی. پسر جان خبر بد را نباید یک مرتبه گفت. همان وقت که مرد خوب بود تلگراف می کردی که گربه رفته پشت بام و افتاده پایش شکسته. دو سه روز بعد خبر می دادی پایش چرک کرده او را برای معالجه نزد دامپزشک بردیم و در آخر خبر مرگش را می دادی. به این ترتیب من کم کم آماده شنیدن خبر مرگش می شدم. خوب حالا بگو ببینم حال مادرم چطور است؟
-پسر با خونسردی گفت: پدر جان هفته پیش مادر رفت روی پشت بام افتاد یک پایش شکست و بعد...
□□□
یک زن جوان که تازه به خانه شوهر رفته بود صبح زود به مادرش تلفن زد و گفت:
-مادر برای آنکه یک تخم مرغ نیم بند شود چه مدت باید آن را در آب جوش بگذاریم؟
مادر جواب داد:
-آیا از پنجره اتاقت می توانی چراغ راهنمایی چهارراه را ببینی؟
دختر جواب داد:
-بله مادر!
مادر گفت:
-اگر می خواهی تخم مرغ نیم بند شود به اندازه ۲ چراغ قرمزو یک چراغ سبز ، اما اگر می خواهی خوب بپزد سه چراغ قرمز و دو چراغ سبز تخم مرغ ها را در آب جوش بگذار!
□□□
آقا با عصبانیت به خدمتکار خانه گفت:
- من از دست تو سخت عصبانی هستم. تو چرا به خانم گفتی که من دیشب دیر به خانه برگشتم در حالی که به تو گفته بودم در این باره چیزی نگویی.
خدمتکار جواب داد:
-آقا باور کنید من اصلا" چیزی درباره ساعت آمدن شما نگفتم فقط خانم از من پرسید شما چه ساعتی به خانه آمدید من گفتم چون مشغول حاضر کردن صبحانه بودم به ساعت نگاه نکردم.
□□□
مردی کالسکه یک بچه شیر خوار را در پیاده رو حرکت می داد. بچه مرتب گریه می کرد و مرد مرتب می گفت:
-ارام باش آلبر... الان به منزل می رسیم آلبر...
زنی که از کنار آنها می گذشت رو به آنها کرد و گفت:
- ببخشید آقا اما این بچه شیرخوار حرف سرش نمی شود که با او صحبت می کنید و می گویید آرام باشد.
مرد جواب داد:
-بله خانم . اما من این حرف ها را به او نمی گویم. آلبر خود من هستم به خودم تلقین می کنم تا عصبانی نشوم و او را نزنم.
□□□
خدمتكار سراسیمه به اتاق خانم خانه آمد و گفت:
-خانم...خانم... آقا بیهوش وسط سرسرا افتاده یك تكه كاغذ هم توی دستش است.
خانم در حالی كه به طرف سرسرا می دوید گفت:
- چیز مهمی نیست . معلوم می شود خیاط پیراهن تازه مرا با صورت حسابش فرستاده منزل!
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید